هدایت شده از
امام زادگان عشق
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#تشرف_شهداء
#محضر_امام_زمان_عج
#شهید_مهدی_فضل_خدا
در دست نوشنه هایش آورده بود:
از ناحیه چشم #مجروح شده بودم.
در بیمارستان بعد از عمل گفتند دیگر #بینایی خود را بدست نمی آورید.
امیدم برای رفتن به #جبهه از بین رفته بود. گریه می کردم و ناراحت بودم.
غروب یکی از روزهای #جمعه در اوج ناامیدی به #مولایم متوسل شدم.
از عمق جان #مولایم را صدا می کردم. در حال زمزمه بودم که صدای پایی شنیدم.
تازه وارد سلام کرد و گفت:
#آقا_مهدی، حالت چطوره؟!
با بی حوصلگی گفتم:
با من چکار دارید. ولم کنید. راحتم بگذارید.
فرمودند:
#آقا_مهدی، شما با ما کار داشتی، مگر بینایی چشمت را نمی خواستی!؟
یک لحظه زبان بند آمد.
دستی روی صورتم حس کردم. چشمانم یکباره باز شد. آنچه می دیدم وجود نازنینی بود که در مقابلم قرار داشت. به اطراف نگاه کردم. در همین حین احساس کردم #آقا در حال خروج از اتاق است.
شتابان به دنبالش دویدم. همین طور که می رفتم فرمود : "برگرد
گفتم: نه #آقا. بگذارید من با شما بیایم...
سراپا نشناخته به دنبالش از اتاق بیرون رفتم. اما کسی را ندیدم.
جلوی راه پله پایم پیچ خورد و از پله ها افتادم.
وقتی چشم گشودم روی تخت بیمارستان بودم.
آنها با تعجب به چشمان #شفا یافته من خیره شده بودند و من دنبال گمشده ام بودم.
📚کتاب وصال، صفحه ۱۰۹ الی ۱۱۱
🌷🍃🌷🕊🌷🍃🌷🕊🌷
#امام_زادگان_عشق_محله_زینبیه
🌷🍃🌷🕊🌷🍃🕊🌷
هدایت شده از دوستانه
🍁🍂🍃✨
🍂﷽
✨
📌 #ختم_دعا و #صلوات✨👇
▪️▪️▪️▪️
▫️چو به بارگاه جانان برسی صبا خدا را
▫️به امام ما فراوان برسان سلام ما را
▫️خبر از شکستهبالان به طبیب خستگان ده
▫️که ز #خاک_آستانش، #طلبم فقط #شفا را....🤲💔
◀️ سلامتی و تعجیل فرج امام عصر، عجل اللّه تعالی فرجه الشریف،
◀️ سلامتی و اقتدار رهبر عزیز مان،
◀️ رسوایی و نابودی دشمنان و منافقان
◀️نصرت حضرتش به دست ما
◀️ دفع بلا، از بلاد شیعه
👇 ختم
▪️📍 ۱۴۰۰ دعای هفتم صحیفه «یا من تحل...»
▪️📍 ۱۴۰۰ دعای «اللهم کن لولیک...»
▪️📍و ۱۲میلیون صلوات،
🌷 #هدیه به زینب کبری و اسرای کربلا و مولانا امام سجاد علیهمالسلام😭😭
◀️ تا #پنجشنبه آینده
◀️ شما با چند دعا و صلوات، آرزوی منتقم شهدا، را تمنا میکنید؟
#توجه
لطــفا! تعداد صلوات و دعاها را، پیامک بفرمایید.
┄┅═❁💠
🌤أللَّھم عجل لولیڪ ألفرج والعافیةوالنصر🍃 ❁═┅
@Zz_aa90
✨
🥀
🥀🥀🍂✨
💔 دشمنش هم نذر او می کند 💔
#ابراهيم_بن_محمد_طاهرى می گويد :
#متوكل در اثر دملی که درآورده بود آن چنان #بیمار شد که نزدیک به مرگ رسید .
كسى هم جرأت نمي كرد چرک و خونش را به وسيلۀ آهنى بیرون بیاورد .
مادر متوكل #نذر كرد : كه اگر فرزندش #شفا پیدا کند ، از مال شخصى خودش مقدار زيادى به #امام_هادى عليه السّلام بدهد.
#فتح_بن_خاقان ( وزیر و نویسنده متوکل )
به متوكل گفت: ای کاش کسی را نزد این مرد [ امام هادی علیه السلام ] می فرستادی و راه درمان را از او می خواستی ، زیرا او راه معالجه ای که سبب نجات تو شود را
می داند .
متوكل گفت : کسی را بفرستيد تا از او بپرسد .
شخصی رفت و جريان را به حضرت عرض كرد ، حضرت فرمود :
مقدارى پشگلِ آویزان شده به پشم دنبه ی گوسفند را بگیرند و با گلاب خمیر كنند و روى دمل و زخم بگذارند .
شخص برگشت و جريان را گفت. اطرافيان متوكل از اين دستور خنديدند و حضرت را #مسخره کردند .
فتح بن خاقان گفت : قسم به خدا که او به آنچه می گوید داناتر است . سپس آن را آماده کردند و بر روی دمل گذاشتند .
کمی بعد متوكل خوابش برد و آرام گرفت ، سپس زخم سرباز کرد و هر چه درآن بود بیرون آمد .
به مادر متوكل مژده دادند كه متوكل حالش خوب شده . او هم ده هزار دينار از ملك خود را براى حضرت فرستاد و مُهر خود بر کیسه آن زد .
پس از اينكه متوكل خوب شد و چند روز گذشت ، شخصی به نام #بطحائى از حضرت هادى عليه السّلام نزد متوكل #سخن_چینی كرد و گفت : افرادی برای امام هادی پول و اسلحه می فرستند .
متوكل به #سعيد که دربان او بود گفت :
شبانه به طور ناگهانی بر او حمله کن و آنچه مال و سلاح نزد او می بینی بردار و نزد من بیاور .
ابراهيم می گويد : سعيد که دربان بود به من گفت :
من شبانه به خانه حضرت هجوم بردم و با نردبانى که همراه داشتم به پشت بام رفتم ، سپس چند پله پایین آمادم ، و در اثر تاریکی نمی دانستم چگونه باید به خانه وارد شوم ، ناگهان حضرت مرا صدا زد و فرمود :
« يَا سَعِيدُ ! مَكَانَكَ حَتَّى يَأْتُوكَ بِشَمْعَةٍ ...
اى سعيد ! همان جا توقف كن تا برايت شمع بياورند ! »
برايم شمعى آوردند و من داخل حياط شدم . حضرت را دیدم که لباس و کلاهی پشمی در بر دارد و جانمازی حصیری در برابر اوست .
فرمود : اتاق ها در اختیار تو .
من اتاق ها را بازرسی کردم و چیزی پیدا نکردم .
فقط در اتاق خود حضرت ، کیسه پُر از پول مادر متوکل را دیدم که مهر او به آن خورده بود .
امام هادى علیه السلام بار ديگر فرمود :
مکان نماز مرا هم بررسی کن .
وقتی سجاده را بلند کردم شمشیری ساده و در غلاف را دیدم . آن ها را برداشتم و نزد متوکل بردم .
هنگامى كه چشم متوكل بر مهر مادرش افتاد ، فوراً دستور داد تا مادرش را آوردند .
از مادرش جریان را پرسید . مادرش گفت :
من نذر كرده بودم اگر این مریضی تو خوب شود ، ده هزار دينار از مال خود را به او بدهم و الان به عهد خود وفا كردهام و اين اموال را نزد وى فرستادهام و او هنوز به آنها دست نزده است.
متوكل دستور داد سر كيسه را باز كردند چهار صد دينار هم خودش به آن اضافه کرد و دستور داد تا آن کیسه پول و شمشیر را برای حضرت برگردانند .
دربان می گوید : همه را نزد حضرت بردم و عرض کردم :
آقای من ! چنین رفتارهایی بر من گران و ناگوار است .
حضرت فرمود :
« وَ سَيَعْلَمُ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ *
آنها که ستم کردند به زودی خواهند فهمید که بازگشتشان به کجاست! » .
*سوره شعراء ، آیه ۲۲۷
🗂منبع :
کافی ، ج ۱ ، ص ۴۹۹
#من_أتاکم_نجی
#عادتکم_الاحسان
#احوال_پادشاهان
#احسان