eitaa logo
حامیان انقلاب
266 دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
12.8هزار ویدیو
777 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم . تا بخواهیم برسیم گلزار ، توی ماشین فقط گریه میکردم و اشک میریختم. دیگر نفسم بالا نمی آمد. بهم می گفت: "صبور باش زهرا. صبور باش خانم." میگفتم: "نمیتونم محسن. نمیتونم."😭 به گلزار که رسیدیم، رفتیم سر مزار "علیرضا نوری" و "روح الله کافی زاده". بعد از مقداری محسن پاشد و رفت طرف سنگ شهدای . گفت: "میخوام ازشون اجازه رفتن بگیرم." دنبالش میرفتم و برای خودم میکردم و زار میزدم. برگشت. بازویم را گرفت و گفت: "زهرا توروخدا گریه نکن. دارم میمیرم."😭 گفتم: "چیکار کنم محسن. ناآرومم. تو که نباشی انگار منم نیستم. انگار هیچ و پوچم. نمیتونم بهت بگم نرو. اما بگو با چیکار کنم؟" رفتیم خانه. تا رسیدیم کاغذ و خودکاری برداشت و رفت توی اتاق. بهم گفت: "میخوام باشم." فهمیدم میخواهد اش را بنویسد. مقداری بعد از اتاق آمد بیرون. نگاه کردم به . سرخ بود و پف کرده بود. معلوم بود حسابی گریه کرده. 😭😭 ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿ روز اعزام بود. موقع خداحافظی. به پدر و مادرش گفت: "نذر کرده بودم اگر دوباره قسمتم شد و رفتم سوریه پاتون رو ببوسم." افتاد و پای و ش را بوسید. بعد هم خواهرهاش رو توی بغل گرفت و ازشان خداحافظی کرد. همه میکردند.😭 همه بودند. رو کرد بهشان و گفت: "یاد بی بی حضرت زینب علیها السلام کنید. یاد اسیریش. یاد غم ها و مصیبت هاش.😭اینجور آروم میشید. خداحافظ." ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿ رفتیم برای بدرقه اش. پدر و مادرم بودند و مامان خودش و آبجی هاش. علی کوچولو هم که بغل من بود. تک تک مان را بوسید و ازمان خداحافظی کرد. پایش را که توی اتوبوس گذاشت، یک لحظه برگشت. نگاهمان کرد و گفت: "جوانان ، داره می ره! " همه زدیم زیر گریه. 😭😭😭 🍃💕💕💕💕💕💕💕🍃 هر روز محسن با می رفت به آن شش سر میزد. نیروها را خوب توجیه میکرد، ساعت ها به آن ها آموزش می داد و وضعیت زرهی شان را چک میکرد.😇 چون توی ، دوره ی تانک تی ٩٠ روسی را گذرانده بود و به جز این تانک، از هر تانک دیگری هم خوب و دقیق سر در می آورد، نیرو ها رویش حساب ویژه ای باز میکردند. به چشم یک نگاهش میکردند. بچه های و به غیر از کاربلدی و مهارت محسن، شیفته اخلاق و رفتارش هم بودند.😍💙 یک میگفتند، صد بار جابر از زبانش می ریخت. خیلی از عصرها که محسن می رفت به پایگاه هایشان سر بزند، دیگر نمی گذاشتند شب برگردد. او را پیش خودشان نگه می داشتند. می‌گفتند: "جابر هم ماست و هم توی این بیابان ، ماست."😍😇 ✱✿✱✿✱✿✱✿✱ یکبار که توی خط بودیم، بهش گفتم: "محسن. هر بلایی بخواد اینجا سرمون بیاد. ولی خیلی ترسناکه که بخوایم بشیم، بعدش بشیم." نگاهم کرد. یک حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را برایم خواند: "مرگ برای مثل بوییدن یک خوشبو است." خندید و گفت: "یعنی انقد راحت و آرام." بعد نگاهی دوباره بهم کرد و گفت: "مطمئن باش اسارت هم همینه. و !"😉 ✱✿✱✿✱✿✱✿✱✿ شهدای نجف آباد را زده بود گوشه چادر. پشت سر هم. 🤗 بین آن عکس ها، یک جای خالی گذاشته بود. بچه های که میرفتند توی چادر، محسن آن جای خالی را نشان می داد و با دست و پا شکسته به آن ها میگفت: "اینجا جای منه. دعا کنید. دعا کنید هر چه زودتر پر بشه." بچه های حیدریون با تعجب نگاهش میکردند. می‌گفتند:"این دارد چه می گوید؟"😳 ...
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸و خدایی که در این نزدیکیست ...🔸 نگاه کردن به دریا عبادت است. نظر به طاووس هم عبادت است! شما اگر توی جانمازتان یک پر طاووس داشته باشید، نگاهش کنید، کنید که عیبی ندارد! من وقتی مثل شما بودم، از [قبرستان] شیخان می بردم به حجره ام. نگاهش می کردم. توی این گلها خدا را شناختم. اشک می ریختم. این پُر می شد از اشک! با خودم می گفتم این نقاشی را از دور نمی شود کرد! این رنگ را از دور نمی شود زد! او که نقاشی اش کرده، تویش بوده! من از اینجا فهمیدم که خدا درون اشیاء است. یک وقتی مدرسه‎ی خان بودم. تدریس می کردم. هنوز هم معمّم نشده بودم. اداره اوقاف آمده بود گُل‎کاری کرده بود در مدرسه‎خان و گل میخک کاشته بود. یک بود که من ایستاده بودم پایش! خیلی هم برای وقتم ارزش قائل بودم. مثلاً روزی ده تا درس می دادم و چند تا درس می خواندم و کار می‎کردم. پای این گل شاید خیره شده بودم! نفهمیدم کِی ایستادم و کِی رد شدم! @haerishirazi
🏴 حضرت دخترکی بود ، شبی از خواب بیدار شد و گفت: پدرم (ع) کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم که سخت پریشان بود. و جمله در افتادند و فغان کردند. لعنت الله خواب بود و بیدار شد. آن لعین، دستور داد سر پدر او را ببرند و در کنار او نهند. ملاعین سر امام را آوردند و در کنار آن نهادند. پرسید: این چیست؟ گفتند: سر پدر تو است. آن دختر بترسید، فریاد برآورد، رنجور شد و در آن چند روز، جان به حق تسلیم کرد. 📚طبری، كامل بهایی، ج۲، ص۱۷۹ به نقل از کتاب الحاویه فی مذمات معاویه یا مثالب بنی امیه نوشته قاسم بن محمد مامونی. 📚 ابن فندق از علمای قرن ۶ در لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب، ج۱، ص۲۳ نیز به وجود دختری برای امام (ع) به نام رقیه اشاره کرده است. 📚سیدبن طاوس، لهوف در ص۱۴۱ نیز به دختر امام حسین(ع) اشاره می کند. 📌نکته: ۱. در منابع اسم حضرت رقیه گاهی ذکر شده است. ۲. سن او ۴ساله ذکر شده است نه ۳ ساله. 👇👇 🌻 @ahlebait110
📩 هدیه معنوی شهید دڪتر مصطفے 🌹 ⭐️ *لطفا با دقت تا انتها بخوانید*👌 👈(!) یه لات بود تو مشهد هم سگ خرید و فروش مےڪرد ، هم دعواهاش حسابـے سگے بود !! یہ روز داشت مےرفت سمت ڪوهسنگے براے دعوا (!) و غذا خوردن ڪہ دید یہ ماشین با آرم ”ستاد جنگهاے نامنظم“ داره تعقیبش مےڪنہ . 🌳شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت : ”فڪر ڪردے خیلے ؟!“ رضا گفت : برو ... بچہ ها ڪہ اینجور میگن ...!!!😡 چمران بهش گفت : اگہ مردے بیا بریم !!🤔 بہ بر خورد ، راضے شد و راه افتاد سمت جبهه ...! 👈 مدتے بعد .... ⭕️شهید چمران تو اتاق نشستہ بود ڪہ  یہ دفعہ دید داره صداے دعوا میاد ..! چند لحظہ بعد با دستبند ، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن : ”این ڪیہ آوردے جبهہ ؟!“⁉️ ⚠️رضا شروع ڪرد بہ دادن اما چمران مشغول نوشتن بود ! وقتے دید چمران توجہ نمےڪنہ ، یہ دفعہ سرش داد زد : ”آهاے کچل با تو ام ...! “☹️🤨 ❤️یڪدفعہ شهید با سرش رو بالا آورد و گفت : ”بلہ عزیزم ! چے شده ؟ چیہ آقا رضا ؟ چہ اتفاقے افتاده ؟“ 👈رضا گفت : داشتم مےرفتم بیرون ڪہ سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد !!!! چمران : ”آقا رضا چے میڪشے؟!! برید براش بخرید و بیارید ....!“ 👈چمران و آقا رضا تنها تو سنگر ... 🔺رضا به چمران گفت : میشہ یہ دو تا فحش بهم بدے ؟! کِشیده اے ، چیزے؟!! شهید چمران : چرا ؟! رضا : من یہ عمر بہ هر ڪے بدے ڪردم ، بهم بدے ڪرده ....! تا حالا نشده بود بہ ڪسے فحش بدم و اینطورے برخورد ڪنہ .... شهید چمران : اشتباه فڪر مےڪنے ...! یڪے اون بالاست ڪہ هر چے بهش بدے مےڪنم ، نہ تنها نمےڪنہ ، بلڪہ با بهم جواب میده ! هِے آبرو بهم میده ..... تو هم یڪیو داشتے ڪہ هِے بهش بدے مےڪردے ولے اون بهت خوبـے  مےکرده..! منم با خودم گفتم بذار یه بار یڪے بهم فحش بده و منم بهش بگم بلہ عزیزم ...! تا یڪمے منم مثل اون (خدا) بشم …! 😳رضا جا خورد !.... ..... رفت و تو سنگر نشست . آدمے ڪہ مغرور بود و زیر بار ڪسے نمےرفت ، زار زار مےڪرد ! 😭😭 تو گریہ هاش مےگفت : یعنے یڪے بوده ڪہ هر چے بدے ڪردم بهم ڪرده ؟؟؟؟ ✅ اذان شد ... رضا عمرش بود . رفت وضو گرفت . ..... سر نماز ، موقع قنوت صداے بلند شد !!!! وسط نماز ، صدای سوت اومد . پشت سر صداے خمپاره هم صداے زمین افتادن اومد ..... رضا رو خدا واسہ خودش جدا کرد ......!  (فقط چند لحظہ بعد از ڪردنش😔 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
علت خنده و گریه نوزادان!!! ⁉️از امام پرسیده بود: نوزادها، چرا بی دلیل گاهی می‌خندند و بی‌درد، گاهی گریه می کنند؟! 👈امام صادق علیه السلام به مفضل فرمودند: نوزادی نیست مگر اینکه عجل الله خودش را می‌بیند و با او نجوا می‌کند های نوزاد برای غیبت امام است و هایش برای آمدن امام به سمت او. اما زمانی که نوزاد زبان باز می کند، درِ این رحمت بر او بسته می‌شود و بر دلش مهر فراموشی می‌خورد... 📚بحارالانوار ج ۲۵ ص ۳۸۲ آقا جان دلخوشم که حداقل در کودکی شما را دیده ام.
💠 این بُعدِ از شخصیت او ناشناخته بود و ماند 🔰 قطعِ نظر از مراتب علمی و ابعاد سیاسیِ مرحوم آیت الله یزدی (ره)، او بر خلاف چهره ی قاطع و اَحیاناً خشنی که عمدتاً رسانه های اصلاح طلب از او در ذهن جوانان دهه هشتاد و نود ترسیم کرده بودند، یک شخصیت اخلاقی محسوب می شد. 🔻 ما یک نسبتِ فامیلیِ دوری با ایشان داریم یکی از اقوام ما می فرمود: در جوانی خواهان دختری بودم که خانواده مخالفت کردند و اگر آقای مصباح نبود، خودکشی کرده بودم. به نزد او رفتم و بعد از بیان قضیه شروع به کردن نمودم ساعت حدود ده یازدهِ شب بود آقای مصباح با رأفت و در حالی که اشکم جاری بود، سر مرا روی پای خود گذاشت و شروع کرد به دلداری دادن نفهمیدم کِی خوابم برد! 🔺 وقتی بیدار شدم، دیدم سر بر پای ایشان دارم؛ با شرمندگی برخواستم و متوجه شدم ساعت حدود چهار و پنج صبح است! ایشان حدود پنج شش ساعت در حالی که سر من روی پای ایشان بود نشسته بودند که مبادا بیدار شوم این بُعدِ از شخصیت او بود و ماند... ✍️ حجة الاسلام وافی 🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2
✨﷽✨ 🏴لزوم راه اندازی دسته های عزاداری از دیدگاه امام خمینی(ره) ✍تکلیف آقایان است بخوانند. تکلیف مردم است دسته‌های شکوهمند بیرون بیاورند. دسته‌های سینه زن شکوهمند… بیرون بیایند، سینه بزنند. هر کاری که می‌کردند بکنند. اجتماعاتشان را حفظ بکنند. این اجتماعات است که ما را نگه داشته. این هماهنگیها هست که ما را نگه داشته… گولشان می‌زنند این جوانهای عزیز صافدل را! می‌آیند توی گوششان می‌خوانند، خوب دیگر می‌خواهیم چه کنیم؟! می‌خواهیم چه کنیم یعنی چه؟! ما تا ابد هم اگر برای سیدالشهدا بکنیم، برای سیدالشهدا نفعی ندارد، برای ما نفع دارد، همین نفع دنیایی‌اش را شما حساب بکنید، آخرتی‌اش جای خودش! همین نفع دنیایی‌اش را حساب کنید و همین جهت روانی مطلب را که قلوب را چطور به هم متصل می‌کند. 📚صحیفه امام خمینی، ج 11، ص 100 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/joinchat/1284702208C7c11ed722e