روزی مردی از بازار عطرفروشان میگذشت، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد!!!
مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی میگفت.
همه برای درمان او تلاش میکردند.
یکی نبض او را میگرفت، یکی دستش را میمالید، یکی کاهگِلِ تر جلو بینی او میگرفت، یکی لباس او را در میآورد تا حالش بهتر شود...
دیگری گلاب بر صورت آن مرد بیهوش میپاشید و یکی دیگر عود و عنبر میسوزاند...
اما این درمانها هیچ سودی نداشت.
مردم همچنان جمع بودند و هرکسی چیزی میگفت.
یکی دهانش را بو میکرد تا ببیند آیا او شراب یا بنگ یا حشیش خورده است؟ همه درمانده بودند و حال مرد بدتر و بدتر میشد...
تا اینکه خانوادهاش باخبر شدند. آن مرد برادر دانا و زیرکی داشت.
او فهمید که چرا برادرش در بازار عطاران بیهوش شده است.
با خود گفت: من درد او را میدانم.
برادرم دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است. او به بوی بد #عادت کرده و لایههای مغزش پر از بوی سرگین و مدفوع است.
کمی سرگین بدبوی برداشت و در آستینش پنهان کرد و با عجله به بازار آمد. مردم را کنار زد، و کنار برادرش نشست و سرش را کنار گوش او آورد بگونهای که میخواهد رازی با برادرش بگوید. و با زیرکی طوری که مردم نبینند آن مدفوع بد بو را جلو بینی برادر گرفت. زیرا داروی #مغزبدبوی او همین بود.
چند لحظه گذشت و مرد دباغ بهوش آمد. مردم تعجب کردند و گفتند این مرد جادوگر است. در گوش این مریض افسونی خواند و او را درمان کرد!!!
🔺آدم های بدذات، به بدی عادت کرده اند؛ از اینرو وقتی رایحه خوشِ خوبی به آنها می رسد، تحمل ندارند و بیهوش می شوند!!! و نصیحت دلسوزان در آنها اثر ندارد. تنها چیزی که از آن لذت می برند و باعث تحرک و انگیزه آنهاست، بدی است. یا اینکه به هرکسی نباید خوبی و دلسوزی کرد و گاهی شر را باید با همجنس خودش دفع کرد...
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam
💎ملانصرالدین برای خرید پاپوش نو راهی شهر شد. در راستهی کفش فروشان انواع مختلفی از کفشها وجود داشت که او میتوانست هر کدام را که میخواهد انتخاب کند. فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد. ملا یکی یکی کفشها را امتحان کرد، اما هیچکدام را باب میلش نیافت. هر کدام را که میپوشید ایرادی بر آن وارد میکرد. بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا چیده شده بود و فروشنده با صبر و حوصلهی هرچه تمام به کار خود ادامه میداد. ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید میشد که ناگهان متوجهی یک جفت کفش زیبا شد!
آنها را پوشید. دید کفشها درست اندازهی پایش هستند. چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد. بالاخره تصمیم خود را گرفت. میدانست که باید این کفشها را بخرد. از فروشنده پرسید: قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟ فروشنده جواب داد: این کفشها، قیمتی ندارند! ملا گفت: چه طور چنین چیزی ممکن است، مرا مسخره میکنی؟ فروشنده گفت: ابدا، این کفشها واقعا قیمتی ندارند، چون کفشهای خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی!
این داستان زندگی اکثر ما انسانهاست، همیشه نگاهمان به دنیای بیرون است. ایدهآلها و زیباییها را در دنیای بیرون جست و جو میکنیم. خوشبختی و آرامش را از دیگران میخواهیم. فکر میکنیم مرغ همسایه غاز است. خود کمبینی و اغلب خودنابینی باعث میشود که خویشتن را به حساب نیاورده و هیچ شأنی برای خود قائل نباشیم. ما چنان زندگی میکنیم که گویی همواره در انتظار چیز بهتری در آینده هستیم. در حالی که اغلب آرزو میکنیم ای کاش گذشته برگردد و بر آن که رفته حسرت میخوریم. پس تا امروز، دیروز نشده قدر لحظهٔ « حال » را بدانیم تا برای آینده جای حسرت باقی نگذاریم.
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
https://eitaa.com/hamkalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 همهی شوهرای ایرانی این مدلین😂
دکتر عزیزی روانشناس معروف در برنامه محفل شبکه سه
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam
⭕️ صفات یاران حضرت حجت
🔸 امام صادق می فرماید: مردانی که گویا دلهایشان پاره های آهن است، غبار تردید در ذات مقدس خدا خاطرشان را نمی آلاید. سبک خواب و شب زنده دارند و در نماز بسان زنبور عسل زمزمه میکنند. همانند چراغهای فروزانند؛ گویا دلهایشان نور باران است، از ناخشنودی پروردگارشان هراس دارند، برای شهادت دعا میکنند و آرزومند کشته شدن در راه خدایند.
📚 بحارالأنوار، ج۵۲، ص۳۰۸
🔹 همچنین امام علی میفرماید: ديدههاي آنها به نور قرآن جلا داده و تفسير آن، در گوشهايشان جا گرفته شود
📚 خطبه ۱۵۰ نهج البلاغه
🔸 و نیز از باب دائم الذکر بودن ایشان میفرماید: بر فراز مرکب ها، خدای را تسبیح میکنند...
📚 بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۰۸
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam
🚨زیاد کار کردن با موبایل چه بلایی سر بدن شما میآورد؟
🔸شما زمانی که گوشی در دست دارید و سر شما هیچ زاویه ای با گوشی ندارد معادل 5،5 کیلوگرم به مهره های گردن شما فشار وارد می شود.
🔹در صورتی که هنگام نگاه کردن به صفحه گوشی زاویه 15 درجه ای ایجاد شده باشد وزنی معادل 15 کیلو گرم به گردن شما فشار وارد می شود.
🔸خم کردن سر و نگاه کردن به پایین برای کار با موبایل در صورتی که 30 درجه سر شما خم شده باشد، معادل 18 کیلوگرم به گردن شما فشار مضاعف وارد می آورد.
🔹اگر با زاویه 45 درجه به گوشی خود نگاه کنید گویا وزنه ای 22 کیلوگرمی را روی گردن شما گذاشته اند و به همین مقدار فشار وارد ناحیه گردن شما می شود ودرنهایت اگر زاویه 60 درجه هنگام کار شما با گوشی همراهتان ایجاد شده باشد فشاری معادل 27 کیلو گرم به گردن شما وارد می شود.
🔸حال باید از خود سوال کنید که با این زمان طولانی استفاده شما از گوشی همراه چه مقدار فشار روی گردن شما در روز وارد می شود و چه مضراتی در پی خواهد داشت.
پادشاهی به مأموران خود دستور داد كه اگر كسی عيب و ايرادی داشته باشد، برای هر عیب خود بايد يك درهم تاوان بدهد.
يكی از شحنهها (نگهبان) مردی را عريان ديد و گفت: بايد به دستور پادشاه يك درهم بپردازی.
مرد گفت: چه....چه...چرا بايد بدهم؟!
شحنه گفت دو درهم بايد بدهی چون لكنت هم داری.
شحنه گريبان مرد را گرفت؛ او خواست دفاع كند، معلوم شد دستش هم بالا نمیآيد.
شحنه گفت حالا بايد سه درهم بدهی!
در اين گير و دار كلاه از سر مرد افتاد و مشخص شد که آن مرد کچل هم هست.
شحنه طلب چهار درهم كرد. مرد بينوا خواست بگريزد، معلوم شد كه لنگ و چلاق هم هست.
شحنه گفت از جايت تكان نخور كه تو گنجی بسيار پر بها هستی!
-------------------------
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam
-------------------------
#طنز
آورده اند که وقتی شیر ژیان بر بستر بیماری افتاده بود، همه جانوران بیشه رسم عیادت به جا آوردند؛ و لیکن روباه از بهر پرسش حاضر نشده بود.
شیر او را رقعه نوشت
که نیامدن تو از راه مروت دور است، باید که زود بیایی که از دیدن تو خوش وقت شوم.
روباه عیار در جواب نوشته فرستاد که شافی علی الاطلاق پادشاه، ما را صحت عاجل کرامت فرماید.
توقع که بنده را از ادراک شرف ملازمت معاف دارند، زیرا که نشان رفتن بسیاری از جانوران در کوشک سلطان دیدم، و لیکن یکی را ندیدم که باز از آنجا برنگشته باشد.
(خلاصه): آدمی را باید که در اعتماد کردن بر سخن زورآوران خیانت پیشه، احتیاط کلی به کار برد.
📚 منبع: حکایات دلپسند، محمدمهدی واصف
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam
✅ روزی هارون الرشید به خاصّان و ندیمان خود گفت: من دوست دارم شخصی که خدمت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) مشرف شده و از آن حضرت حدیثی شنیده است را زیارت کنم تا بلا واسطه از آن حضرت، حدیثی را برای من نقل کند.
چون خلافت هارون در سنة یکصد و هفتاد از هجرت واقع شد و معلوم است که با این مدت طولانی یا کسی از زمان پیغمبر(ص) باقی نمانده، یا اگر باقی مانده باشد در نهایت ندرت خواهد شد.
🔹ملازمانِ هارون در صدد پیدا کردن چنین شخصی بر آمدند و در اطراف و اکناف تفحص نمودند اما هیچکس را نیافتند بهجز پیرمرد عجوزی که قوای طبیعی خود را از دست داده و از حال رفته و فُتور و ضعف، کانون و بنیاد هستی او را در هم شکسته بود و جز نَفَس و یک مشت استخوان، از او چیزی باقی نمانده بود.
🔸او را در زنبیلی گذارده و با نهایتْ درجهی مراقبت و احتیاط به دربارِ هارون وارد کردند و یکسره به نزد او بردند. هارون بسیار مسرور و شاد گشت که به منظور خود رسیده و کسی که رسول خدا(ص) را زیارت کرده است و از او سخنی شنیده، دیده است.
گفت: ای پیرمرد! خودت پیغمبر اکرم(ص) را دیده ای؟ عرض کرد: بلی. هارون گفت: کی دیدهای؟
🔹عرض کرد: در سن طفولیت بودم، که روزی پدرم دست مرا گرفت و به خدمت رسول الله(ص) آورد و من دیگر خدمت آن حضرت نرسیدم تا از دنیا رحلت فرمود.
هارون گفت: بگو ببینم در آن روز از رسول الله(ص) سخنی شنیدی یا نه؟
🔸عرض کرد: بلی، آنروز از رسول خدا(ص) این سخن را شنیدم که می فرمود:.
« یَشِیبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشُبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ، الْحِرصُ وَ طولُ الامَلِ»
[فرزند آدم پیر میشود و هر چه بسوی پیری میرود به موازات آن، دو صفت در او جوان می گردد: یکی حرص و دیگری آرزوی دراز]
🔹هارون بسیار شادمان و خوشحال شد که روایتی را فقط با یک واسطه از زبان رسول خدا(ص) شنیده است؛ دستور داد یک کیسه زر به عنوان عطا و جایزه به پیر عجوز دادند و او را بیرون بردند. همین که خواستند او را از صحن دربار به بیرون ببرند، پیرمرد نالهی ضعیف خود را بلند کرد که مرا به نزد هارون برگردانید که با او سخنی دارم. گفتند: نمیشود. گفت: چارهای نیست، باید سؤالی از هارون بنمایم و سپس خارج شوم!
زنبیلِ حاملِ پیرمرد را دوباره به نزد هارون آوردند. هارون گفت: چه خبر است؟
🔸پیرمرد عرض کرد: سؤالی دارم. هارون گفت: بگو. پیرمرد گفت: حضرت سلطان! بفرمائید این عطائی که امروز به من عنایت کردید فقط عطایِ امسال است یا هر ساله عنایت خواهید فرمود؟
🔹هارون الرشید، صدای خنده اش بلند شد و از روی تعجب گفت: «صَدَقَ رَسوُل الله صلی الله علیه وءاله؛ یَشِیبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشُبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ، الْحِرصُ وَ طولُ الامَلِ!»؛ راست فرمود رسول خدا «که هر چه فرزند آدم رو به پیری و فرسودگی رود دو صفت حرص و آرزوی دراز در او جوان میگردد!»،
این پیرمرد رمق ندارد و من گمان نمیبردم که تا درِ دربار زنده بماند، حال میگوید: آیا این عطا اختصاص به این سال دارد یا هر ساله خواهد بود. حرص ازدیاد اموال و آرزوی طویل او را بدین سرحد آورده که باز هم برای خود عمری پیش بینی میکند و در صدد اخذ عطای دیگری است.
↙ منبع:
معاد شناسی، علامه سید محمد حسینی تهرانی، ج1، ص 27
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam
✅تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم میدوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد.
✒سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد ....
تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک میشد از خواب برخاست، آن میآمد تا او را نجات دهد.
🔸مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
🔹آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»
👈گاهی اوقات مشکلاتی در زندگی ما پدید می آید که اگر چه به ظاهر بسیار ناراحت کننده است اما حکمتی دارد و در واقع به سود ماست.
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam
🎯 #ترفند: نوشتن علائم نگارشی در word
نگارش ویرگول ( ، ): Shift+T
نگارش نقطه ویرگول ( ؛ ): Shift+Y
نگارش ( [ ): Shift+O
نگارش ( ] ): Shift+I
نگارش گیومه ( « ): Shift+K
نگارش گیومه ( » ): Shift+L
💢 حرکت گذاری (اعراب گذاری) در word
نگارش ( ژ ): Shift+C
نگارش تشدید ( اّ ): Shift+F
نگارش فتحه ( اَ ): Shift+A
نگارش کسره ( اِ ): Shift+D
نگارش ضمه (اُ): Shift+S
نگارش تنوین (اً): Shift+Q
نگارش تنوین ( اٍ ): Shift+E
نگارش تنوین ( اٌ ): Shift+W
نگارش همزه ( ۀ ): Shift+G
نگارش همزه ( أ ): Shift+N
نگارش همزه ( إ ): Shift+B
نگارش همزه ( ؤ ): Shift+V
نگارش همزه ( ء یا ئ ): Shift+M
نگارش ( ة ): Shift+Z
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam
درویشی تهیدست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد.
چشمش به شاه افتاد با دست اشارهای به او کرد.
کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ اوردند.
کریم خان گفت: این اشارههای تو برای چه بود؟
درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود؛ گفت چه میخواهی؟
درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد…
روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت.
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت: نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست
@hamkalam
#مقام_معظم_رهبری؛
اگر من امروز رهبر انقلاب نبودم حتما رئیس فضای مجازی میشدم... فضای مجازی میتواند ابزاری باشد برای زدن تو دهان دشمنان.. شما جوانان، افسران جنگ نرم هستید، فضای مجازی را برای دشمن ناامن کنید.. اینجا شما آتش به اختیارید...
ﺍﺯ ﭘﺮﻓﺴﻮﺭ ﺳﻤﯿﻌﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : " ﺗﻮ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ
ﺩﺍﺭﯼ؟ "
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : " ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﻳﺎ، ﻣﺮﻏﺎﺑﻲ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﭘﺎﻳﺶ ﺷﮑﺴﺘﻪ . ﭘﺎﻳش
ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﮔﻞ ﻫﺎﯼ ﺭﺱ ﻣﺎﻟﻴﺪ . ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪ ﻭ ﭘﺎﻳﺶ ﺭﺍ
ﺳﻤﺖ ﻧﻮﺭ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﮔﺮﻓﺖ ﺗﺎ ﮔﻞ ﺧﺸﮏ ﺷﻭﺪ . ﺍﻳﻨﻄﻮﺭﯼ ﭘﺎﯼ
ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﮔﭻ ﮔﺮﻓﺖ . ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﻣﺎﻓﻮﻕ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﻭﺟﻮﺩ
ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﯾﻦ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻩ . ﺣﺎﻻ ﺍﺳﻢ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺮﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ
ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺧﺪﺍ ﯾﺎ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ".
ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻧﺸﻮﯾﺪ!
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺭﺍ می خورد. ﻭﻗﺘﯽ می میرد
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ می خورد ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺑﺍ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﻐﯿﯿﺮ می کند
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ . ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺯ
ﺷﻤﺎ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﺗﺮ ﺍﺳﺖ . ﯾﮏ ﺩﺭﺧﺖ، ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺭﺍ
می ساﺯﺩ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻣﺎﻧﺶ ﺑﺮﺳﺪ ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ می توﺍﻧﺪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ
ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﺪ!
ﭘﺲ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ
باشید
@hamkalam
👇🏼👇🏼👇🏼قول مردانه❗️
همان روز خواستگاری یاروز عقد بود که مادرم گفت:قول میدهد که سیگار هم نکشد.
خانمش هم گفت:مجاهد فی سبیل الله که نباید سیگار بکشد،دور ازشأن شماست❗️
وقتی برگشتیم خانه،رفت جیب هایش را گشت؛سیگارهایش را درآورد،له شان کرد و برد ریخت توی سطل.
گفت:تمام شد،دیگر هیچ کس دست من سیگار نمی بیند.💐
همین هم شد.
خانمش می گفت: یکی دو سال از ازدواجمون می گذشت،رفتم پیشش گفتم:این بچه گوشش درد می کنه؛این سیگار را بگیر یه پک بزن،دودش را فوت کن توی گوشش.❗️
گفت:نمی تونم.قول دادم دیگه سیگار نکشم.
گفتم:بچه داره درد میکشه!
گفت:ببر بده همسایه بکشه و توی گوشش فوت کنه. دیگه هم به من نگو.
قول مردونه رو از شهیدان بیاموزیم...
📚به مجنون گفتم زنده بمان(شهید همت)
#داستانهای_آموزنده
@hamkalam
⭕️ وضعیت سرزمینهای اشغالی؛ اسرائیل زیر ضرب ایران⭕️ موشک، پهباد و کروزهای ایرانی، در حال شخم زدن اسرائیل هستند؛ گفته میشود از ۱۴ استان کشور، به سوی سرزمینهای اشغالی، شلیک شده است!⭕️ تقریبا جایی از سرزمینهای اشغالی نیست که زیر آتشبار ایران نباشد⭕️ فرود کلاهکهای بارشی و نقطهزن ایران در سرزمینهای اشغالی؛ سامانههای پدافندی اسرائیل فرو پاشیده است!⭕️ کلاهکهای ایرانی، در ۷۰۰ نقطه اسرائیل فرود آمدهاند؛ سامانههای ۸ لایه و رادارهای اسرائیل، از هم فرو پاشیدهاند!⭕️ همه توان و ظرفیت سامانههای پدافندی. راداری و ماهوارهای آمریکا، انگلیس، آلمان، فرانسه و اردن، صرف کمک به اسرائیل شد؛ اما نتیجه فرود آمدن کلاهکهای ایرانی، بر نقطه به نقطه سرزمینهای اشغالیست⭕️ ابهت پوشالی و هیمنه اهریمنی اسرائیل و متحدان، فرو پاشید؛ گنبد طلایی و زیبای قبه الصخره، شاهد زیباترین صحنههایی است که احتمالا برای دیدن آن، ۷۰ سال، در انتظار بوده⭕️ یکی از جالبترین صحنههای امشب؛ عدم توانایی و رهگیری موشکهای ایرانی، توسط پدافند موشکی اسرائیل، و ویرانی که پس از آن، برای هدف به بار آمده است......
@porsemansiasi
دو دوست با هم و با پای پياده از جادهای در بيابان عبور میکردند. بعد از چند ساعت سر موضوعی با هم اختلاف پيدا کرده و به مشاجره پرداختند.
وقتی مشاجره آنها بالا گرفت ناگهان يکی از دو دوست به صورت دوست ديگرش سيلی محکمی زد.
بعد از اين ماجرا آن دوستی که سيلی خورده بود بر روی شنهای بيابان نوشت: امروز بهترين دوستم به من سيلی زد.
سپس به راه خود ادامه دادند تا به يک آبادی رسيدند. چون خيلی خسته بودند تصميم گرفتند که همانجا مدتی در کنار برکه به استراحت بپردازند. ناگهان پای آن دوستی که سيلی خورده بود لغزيد و به برکه افتاد.
کم کم او داشت غرق میشد که دوستش دستش را گرفت و او را نجات داد. بعد از اين ماجرا او بر روی صخرهای که در کنار برکه بود اين جمله را حک کرد: امروز بهترين دوستم مرا از مرگ نجات داد.
بعد از آن ماجرا دوستش پرسيد اين چه کاری بود که کردی؟ وقتی سيلی خوردی روی شنها آن جمله را نوشتی و الان اين جمله را روی سنگ حک کردی؟
دوستش جواب داد وقتی دلمان از کسی آزرده میشود بايد آن را روی شنها بنويسيم تا بادهای بخشش آن را با خود ببرد. ولی وقتی کسی به ما خوبی میکند بايد آن را روی سنگ حک کنيم تا هيچ بادی نتواند آنرا به فراموشی بسپارد.
--------------------------
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam
--------------------------
#داستان
#طنز
خواجه ای غلامش را به بازار فرستاد که انگور و انار و انجیر بخرد و زود بیاید. غلام رفت و دیر آمد و انگور تنها آورد...
خواجه او را بسیار زد و گفت: چون تو را پی کاری می فرستم باید چند کار کنی و زود بیایی، نه آنکه پی چند کار می روی، دیر بیایی و یک کار کنی. غلام گفت: به چشم، از این به بعد... پس از چند روز اتفاقا خواجه مریض شد و او را پی طبیب فرستاد.
غلام رفت و زود برگشت و چند نفر همراه خود آورد.
خواجه گفت: اینها چه کسانی هستند؟ گفت: تو با من گفتی چون پی کارت فرستم، چند کار بکن و زود بیا.
اکنون این طبیب است که جهت معالجه آورده ام، این غسال است که اگر مردی غسلت دهد، این امام جماعت است که بر تو نماز میت خواند، این تلقین خوان است، این قبر کن است و این قرآن خوان!!!
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
https://eitaa.com/hamkalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوسفندمریض😂
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam