eitaa logo
❤️هم دلی❤️
10.3هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
💫﷽💫 منتظر دریافت پیامای زیباتون هستم😍😍😍 @Delviinam . . . . تبلیغات پربازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
💑 یادمان باشد که رفاقت کنیم 🔸قرار نیست ما در دو جبهه باشیم. مهم‌ترین هنر همسرداری این است که وقتی هرکسی دارد با شوهرتان می‌جنگد، همیشه شما با او بجنگید. حتی اگر شوهرتان دارد علیه شما می‌جنگد، شما بروید کنار خود او بایستید. طوری که می‌ماند با چه کسی داشت می‌جنگید، شما که در تیم خودش هستید. یعنی شما باید نیمکت‌نشین تیم شوهرتان باشید. که البته این مهارت‌های خاص خودش را نیاز دارد.
❤️هم دلی❤️
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت57 . یکتا ترسیده بود و دست مادرش رو سفت فشار میداد که احمد ته سیگا
🤝♥️ . همینطور هم شد و چند روز بعد با بابا سمت روستا رفتیم؛ بابام اصلا ازم نپرسید چی شده نمیدونم چرا شاید خجالت میکشید از روی من و مادرم که مخالف ازدواجم با احمد بود ولیکن چیزی که بود من هنوزم احمد رو دوست داشتم بهتره بگم عاشقش بودم ولی یه عاشق دلشکسته! بابا فقط اشاره کرد که از ماجرا مادرت و برادرات مخصوصا سعادت خبر دار نشه چون مطمن بود شر میشه. رسیدیم روستا و نزاشتم مادر جریان کتک خوردنم رو بفهمه چون پس می افتاد فقط گفتم با احمد بحثمون شده و من اومدم قهر که مادرم هم کمی رفت تو خودش و بعدش گفت اشکال نداره مادر دعوا نمک زندگیه چند روزی بمون بیاد دنبالت و به غلط کردن بیافته بعد برو سر زندگیت؛ یه نصیحت هم از من بشنو نون خالی خودتو توی خونه خودت بخوری بهتره بری خونه مردم! اصلا صدف و کاراش چه ربطی به تو داشت که خودتو قاطی کردی؟! نفس عمیقی کشیدم و گفتم مامان من که کاریش نداشتم به خدا حتی یه بار هم که فایز اومد بی احترامی نکردم ولی خود احمد حساس بود بالاخره مرده غیرت داره براش سخته که خواهر مطلقه اش یه مرد زن و بچه دار رو بدون هیچی دعوت کنه خونه اش و اونم شب تا صبح اونجا بخوابه احمد میگه اگه چیزی هم باشه چرا دزدکی؟! اگه واقعا زن میخواد صریحا بگه نه اینطوری هرچند مطمنم زن فایز راضی نمیشه چون قبلا دیدمش فوق العاده زرنگه و حتما بالاخره می فهمه! مامان انگار چیزی یادش اومده باشه گفت میگم راستی وقتی مادر شوهرت خبر داره چطور بقیه خانواده اش خبر ندارن که فایز صدف رو میخواد؟! گفتم کلثوم خانم میگه فهمیدن اما فکر کردن شایعه است و پی اش رو نگرفتن چون اگه یکی مثل سینا تا حالا فهمیده بود حتما صدف رو ک.شته بود! خلاصه دو روزی خونه بابا موندم و به ظاهر لبخند میزدم اما از درون داغون بودم تا اینکه زنگ خونه زده شد و کلثوم خانم با چشمای نمناک وارد شد و بغلم کرد و کلی گریه کرد و حلالیت طلبید همش میترسیدم که از ماجرای کتک خوردنم جلوی مامان بگه اما چیزی نگفت و انگار خبر نداشت؛ مثل اینکه ماندانا سربسته چیزایی بهش گفته بود و کلثوم هم خودش و صدف رو حسابی دعوا کرده بود که ابروم رو جلوی زن احمد بردید و حالا اومده بود منو ببره خونه شون اما قبول نکردم و بابا هم با سر پایین و اخمالو بهش گفت خواهر بگو خود احمد بیاد دنبال بچم! تا اسم احمد اومد دلم براش پر کشید من واقعا احمد رو عاشقانه دوست داشتم ولی باید خوددار میبودم. همون شب یکی در زد و علیرضا رفت درو باز کرد و البته مدتی بود رابطه اش با احمد شکرآب شده بود ... .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸برخی از بی حوصلگی کودکان برای مدرسه نرفتن است/روانشناس پهلوان نشان
🌸✨هنری با توانایی حل نیمی از مشکلات زوجین ✍🏻 امروزه یکی از بزرگترین مشکلات ما و جامعه ی ما مخصوصا در زندگی های زناشویی چیزی نیست جز "هنر گوش دادن" که عامل اصلی سوءتفاهم ها و زمینه‌ی بسیاری از مشکلات بعدی ما می‌شود. 🖊 اکثر ما می‌خواهیم مقصود خود را بدون در نظر گرفتن شرایط فرد مقابل بقبولانیم! صبر کنید و بشنوید، نوبت شما هم می‌رسد! ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
يك پیام تكان دهنده توسط یک زن کسی از او پرسيد... آیا شما زنی شاغل هستيد، یا خانه دار؟؟ او پاسخ داد: بله من يك خانه دار تمام وقت هستم!!! من 24 ساعت در روز کار می کنم ... من یک “مادر” هستم!! من یک همسر هستم!! من یک دختر هستم!! من یک عروس خانواده همسرم هستم!! من یک ساعت زنگ دار هستم!! من یک آشپز هستم!! من یک پيشخدمت هستم!! من یک معلم هستم!! من یک گارسون هستم!! من یک پرستار بچه هستم!! من دستيار هستم!! من یک مامور امنیتی هستم!!! من یک مشاور هستم!!! من آرام بخش هستم!! من تعطیلات ندارم!! مرخصی استعلاجی ندارم!! روز استراحت ندارم!!! شبانه روز کار میکنم... و 24 ساعته گوش به زنگم... تمام ساعات و دستمزدم اين است: “مگه چكار كردي از صبح تا حالا؟” تقدیم به همه زنان كه مثل نمک ويژه هستند... تا هستند هيچكس متوجه حضورشان نيست ، ولي وقتي نيستند همه چيز بيمزه است!!
❤️هم دلی❤️
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت58 . همینطور هم شد و چند روز بعد با بابا سمت روستا رفتیم؛ بابام اص
🤝♥️ . با فهمیدن جریان قهر من علیرضا کلا ازش زده شد به همین خاطر تا چشمش به احمد افتاد سرسنگین جواب سلامش رو داد اما احمد پرید و دستش رو بوسید و اومد داخل و من اصلا از اتاق بیرون نیومدم اما صداشون رو می‌شنیدم و احمد معلوم بود شرمگینه و رو به بابا شروع کرد به زمینه چینی برای رفع کدورت و دو سه ساعتی حرف زدن و آخر سر بابا راضی شد من برگردم خونه بابای احمد! صدام زد و از اتاق بیرون اومدم و احمد جلو پام بلند شد منم سر به زیر سلام دادم که شرمنده اما محکم جواب داد و بابا شروع کرد به نصیحت ما دوتا و خلاصه آخرش طوری شد که وسیله ها رو جمع کردم و با احمد راهی شدم. از کوچه ها که رد میشیدم هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد جز اینکه احمد گفت بچه رو بده من خسته نشی و بچه و ساک رو با هم برداشت! رسیدیم خونه محمود آقا و شروع شد بخش بعدی زندگی‌ من! بخشی که اتفاقات زیادی رو توی زندگی من رقم زد. کلثوم خانم و محمود آقا در بدو ورودم اومدن اتاقم و جاری ها هم از روی اجبار و برای حفظ ظاهر اومدن و سلامی دادن؛ منم دیگه توبه کرده بودم به این خواهر شوهرا و جاری ها و حتی کلثوم خانم اعتماد نکنم و فقط مثل خودشون حفظ ظاهر داشته باشم تا ان شاءالله برسه روزی که خودم و احمد بتونیم تهران خونه بگیریم. همه رفتن و موندیم من و احمد و احمدی که تو روی من شرمنده بود و اینقدر اون شب دورم رو گرفت و قربون صدقه ام رفت و معذرت خواهی کرد که دلم دوباره باهاش صاف شد ولی راست گفتن که میشه میخ رو از دیوار کشید اما جاش تا ابد می مونه! احمد باز رفت تهران و من موندم با جاری ها و خواهر شوهرهایی که اذیت میکردن ولی من دیگه کاری نداشتم و تا میتونستم از اتاقم بیرون نمی اومدم و بیشتر اوقات خونه مادر خودم بودم! صدف هم بعد از مدتی پشیمون شد و زنگ زد به تلفن اتاقم و عذر خواهی کرد من هم پذیرفتم ولی بازم هیچگاه فراموش نکردم رفتار زشتشون رو! مدتی بعد هم شنیدم که زن فایز از ماجرا خبر دار شده و الم شنگه ای راه انداخته اون سرش ناپیدا و رابطه فایز و صدف هم تموم شد و دیگه وصالی برای صدف نمیشد تصور کرد و خودش هم به این جریان راضی شد ولی چند وقت بعد با یه پسر بیکار از خودش کوچیکتر ازدواج کرد و تقریبا دیگه سرش رفت توی کیسه خودش. زندگی من روال عادی گرفته بود و در اصطلاح می‌سوختم و می‌ساختم که فقط بگذره و من زودتر به احمد برسم و از دست خونه محمود آقا خلاص بشم تا اینکه یه روز صدای جیغ بلندی از اتاق محمود آقا شنیدم و درست بود کسی فوت کرده بود... .
💞 زنان خوش بين جذاب هستند.. يک زن جذاب با وجود جذابیت و ظاهری عالی 📌 اگر غرغرو باشد 📌 اگر عصبی باشد 📌 اگر بهانه گیر باشد 📌 اگر نسبت به مسائل بدبین و با نگاهی منفی بنگرد، ارزشهای خود را نزد همسر به تدریج از دست خواهد داد. زنان خوش بین جذابند؛ جذاب بودن مهمتر از زیبا بودنست زیبایی عادی میشود؛ اما جذابیت عادی نمیشود چرا که اولی در ظاهر و دومی در باطن است.
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌸🍃🍃🍃
هر روز صبح مردی سرکار می‌رفت و همسرش هنگام بدرقه به او می‌گفت: مواظب خودت باش عزیزم. شوهرش هم می‌گفت: چشم. روزی همسرش به محل کار شوهرش رفت و از پشت در دید که همسرش با منشی در حال بگو بخند و دلبری از هم هستند. به خانه برگشت و در راه پیامکی به همسرش زد و نوشت: «همسرم یادت باشد وقتی صبح سرکار می‌روی همیشه می‌گویم مراقب خودت باش، مقصودم این نیست که مواظب باشی در هنگام رد شدن از خیابان زیر ماشین نروی، تو کودک نیستی. مقصودم این است مراقبِ دلت و روحت باش که کسی آن را از من نگیرد. اگر جسمت خدای‌نکرده ناقص شود برای من عزیزی، عزیزتر می‌شوی و تا زنده‌ام مراقب تو می‌شوم. پرستار روز و شب تو می‌شوم. اما اگر قلبت زیرِ مهر کسی برود، حتی اگر تن تو سالم باشد، نه تنها روحم بلکه جسمم هم برای تو نخواهد بود. پس مواظب قلبت بیشتر از همه چیز باش.»
❤️هم دلی❤️
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت59 . با فهمیدن جریان قهر من علیرضا کلا ازش زده شد به همین خاطر تا
🤝♥️ . اون صدا، صدای جیغ مینا خواهر شوهر کوچیکم بود که سراسیمه همگی رفتیم داخل و دیدم مینا و ماندانا بالای سر مادرشون دارن جیغ میزنن و انگار بدنش سرد سرد بود! همه منگ بودیم که سینا دستپاچه مادرش رو بغل کرد و رفت سمت شهر که ببرش بیمارستان اما من حدس میزدم فوت کرده باشه چون سابقا بالای سر خواهر مرحومم رفته بودم و میدونستم بدن مرده چطوریه. بله کلثوم خانم مهربون من و تنها پناه و پشتیبان و یاور من توی اون خونه شب توی خواب سکته کرده و دیگه توی دنیای ما نبود. توی مدتی با احمد ازدواج کردم واقعا این زن محبت های زیادی به من کرد ولی ذاتا زن ساده و بی آزاری بود و در اصطلاح زورش به بچه هاش نمی‌رسید. مراسم کلثوم خانم توی خونه محمود آقا برگزار شد و کرور کرور فامیل می اومدن و میرفتن و از این بین حضور پروانه خواهر زاده کلثوم خانم که سابقا هم با من سلام علیکی داشت پررنگ شد. پروانه فوق العاده مهربون و با محبت بود و همه جوره به همه کمک می‌کرد هرچند شوهرش ذاتا مرد سختگیری بود اما دیگه توی مراسم نمیتونست اجازه نده پروانه نباشه به همین خاطر به نوعی شده بود آچار فرانسه اون وسط! به همه کمک می‌کرد، کارهای آشپزی رو بعضا انجام می‌داد، دخترای محمود آقا رو دلداری میداد و از این بین بیشتر با من صمیمی شد. توران و سوگل هم معلوم بود حسابی حسادت میکنن اما پروانه اصلا محل نمی‌داد و بیشتر وقتش رو با من میگذروند و این رفت و آمد هاش و حضور پررنگش تا هفتم ادامه داشت و بعد از اون هم دو روزی یه بار حتما سر میزد و به خواهر شوهرای من دلداری میداد و میگفت صاحب عزا رو نباید زود تنها گذاشت‌. تو این رفت و آمد هاش چند باری هم به من سر زد و از سلیقه ام توی چیدمان اتاقم بینهایت تعریف کرد و کمی هم با احمد احوالپرسی کرد که احمد مثل سابق سر به زیر باهاش برخورد و تشکر کرد. دیگه از چهلم اون مرحوم به بعد باز شوهر پروانه اجازه نداد زیاد حضوری بیاد که همونم پروانه تقریبا روزانه زنگ میزد هم به من و هم به ماندانا و مینا و بعضا اون دوتای دیگه و نمیزاشت احساس تنهایی کنیم و صد البته مثل من چشم نداشت توران و سوگل رو ببینه و معتقد بود توران در حق من جنایت کرده و تاوان پس نداده. خلاصه دوستی من و پروانه عمیق شد و بعد از رفتن کلثوم خانم حالا این پروانه بود که تمام تنهایی منو جبران میکرد توی اون خونه بزرگ؛ خونه ای که حالا تنها حامی من ازش پر کشیده بود و من مونده بودم با دوتا خواهر شوهر و دوتا جاری و دوتا برادرشوهر که از قضا هیچ کدوم هم چشم نداشتن منو ببینن و صد البته هیچوقت نفهمیدم چرا با من بد بودن. .