یک شهروند شیرازی با پلیس ۱۱۰ تماس گرفت و با شیوه ای خاص مشکل خود را عنوان و از پلیس درخواست کمک کرد.
این شهروند در تماس با ۱۱۰ گفت: سلام، ببخشید بیرون بر، چلوکباب می خواهم با نوشابه!، کاربر ۱۱۰ اعلام می کند: "شما با ۱۱۰ تماس گرفته اید و چلوکباب می خواهید؟ "
وی در ادامه این تماس تلفنی می گوید: بله، بله، از دیشب تا حالا چیزی نخورده ام و گشنه ام.
کاربر پاسخ می دهد: آیا شما نمی توانید صحبت کنید و فرد دیگری در کنار شما است؟
امداد خواه پاسخ می دهد: "بله، بله".
در این لحظه کاربر پلیس ۱۱۰ که متوجه موضوع می شود، از او می پرسد: "متوجه شدم، مشخصات و آدرس را بفرمایید".
فرد امداد خواه نیز آدرس خود را اعلام می کند.
در پایان کاربر ۱۱۰ از امداد خواه سوال می کند که "خانم چند نفر هستند، با عدد اعلام کنید. مسلح به سلاح سرد یا گرم هستند؟" و پاسخ می شنود که " نه، نه من خیلی گرسنه هستم، فقط سریع بفرستید."
کاربر ۱۱۰ به امداد خواه اعلام می کند: "بسیار خوب، منتظر باشید" و ...
مراتب به سرعت به کلانتری حوزه استحفاظی آن محل اعلام و اکیپی از مأموران انتظامی برای بررسی موضوع اعزام می شوند.
مأموران در بررسی های اولیه متوجه بروز اختلاف خانوادگی شدید بین خانم تماس گیرنده با شوهرش می شوند و با تکمیل صورتجلسه، اقدامات بعدی برای معرفی این افراد به مرکز مشاوره و مددکاری معاونت اجتماعی برای حل مشکلشان را انجام می دهند.
در بررسی های بعدی مشخص می شود که خانم تماس گیرنده با تلفن ۱۱۰، به دلیل ترس و واهمه از شوهرش به این شیوه با تلفن ۱۱۰ تماس و پلیس را به یاری می طلبد.
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #منیر #پارت30 💜💜 نرگس که تا اون لحظه کپ کرده بود تازه زبون باز کرد و با لحن ب
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#منیر
#پارت31
💜💜
آخرین پله رو که بالا رفتیم یه راهروی ده دوازده متری رو به رومون بود که انتهای راهرو یه سالن خیلی بزرگ بود که یه دست مبل چیده شده بود و سمت راست سالن یه تراس بزرگ بود و سمت چپ سه تا اتاق که درش بسته بود …
فرزین : این سه تا اتاق همشون تکمیله یکیش برای من و تو یکیشم برای نرگس …
نرگس با خنده گفت اونی که وان داره مال من .
فرزین خندید و گفت هر سه تا اتاق مستره حموم دستشویی داره …
بعد در اتاقها رو یکی یکی باز کرد و گفت اینم از اتاقها …
هر سه تا اتاق واقعا بینظیر بودن تو هر اتاق یه سرویس خواب چوبی بود که هر سه تاییشون حالت سلطنتی داشت و دراور و یه مبل تکی با یه کتابخونه جمع و جور وسیله هایی بود که تو هر اتاق خواب چیده شده بود …
فرزین رو به من گفت کدوم اتاق مال نا باشه ؟؟
_فرقی نمیکنه هر سه تاش خوبه .
نرگس : ولی من اتاق اولی و برمیدارم .
فرزین : باشه اتاق اولی برای تو من و نیره هم اتاق آخری و برمیداریم حالا بیاید بریم پایین تا بگم احمد چمدونهامون و بیاره بالا .
♡♡♡
هدایت شده از تبلیغات گالری هنرمندان🎻
#معما!
زنی در اتاقش در هتل نشسته بود که ناگهان صدای در زدن آمد .وقتی در را باز کرد مردی را دید که نمی شناخت مرد گفت: ببخشید! فکر کردم اتاقم اینجاست. و به سمت آسانسور رفت زن بلافاصله با نگهبانی هتل تماس گرفت .
چرا؟
مشاهده پاسخ
"« #سرزنش » و «سرکوفت» آفت زندگیاند!"‼️
❎ یکی از رفتارهای مخربی که اثرات زیانآور و جبرانناپذیری بر روابط بین همسران جوان به خصوص در دوران عقد داره، سرزنش و تحقیر و خرد کردن شخصیت یکدیگر است.
🔹 تو همینی دیگه!
🔸 گوش نکردی حالا بکش!
🔹 صد بار گفتم این کار رو نکن!
🔸میدونستم این جوری میشه...!
🔹 بفرما اینم نتیجهی هنر جنابعالی!
✅ اگر همهی ما میتونستیم گاهی خودمون را به جای طرف مقابلمون بذاریم، شاید خیلی از مشکلات و مسائل لاینحل زندگی هرگز اتفاق نمیافتاد.
#اینگونه_نباشیم
✨﷽✨
#آقایون_بخوانند
✍🏻میدونی آقا؟ خانم ها طبع لطیفی دارن. از صبح چشمشون به دره تا مردشون رو ببینن.
👈🏻غذا می پزن، بچه رو می خوابونن، به خودشون میرسن همه واسه اینه که شما کیف کنین، عاشقشون بشین و جذابیت زنانه ش رو شکوفا کنین. 😍
❌حالا اینکه هر وقت از راه میاین بگین خسته این دل خانم رو میشکنه.
‼️از قدیم گفتن سر شکسته رو میشه درمون کرد، دل شکسته رو نه!
✅پس همیشه یه جمله رو اویزه گوشتون کنین:
مشکلات را در جاکفشی بگذارید و با لبخند وارد شوید.
#با_همسرتان_همدردی_کنید
اجازه دهید همسرتان در رابطه با مشکلاتش صحبت کند حتی اگر شنیدن این مشکلات برای شما خوشایند نباشد یا ناراحت شوید .
برای مثال : اگر همسرتان به شما می گوید که در حال ورشکست شدن می باشد به جای اینکه به او بگویید : نه ! من طاقت ندارم ، جواب فامیل را چه بدهم از این پس چطور زندگی کنیم و یا سوالاتی بدین سبک ...
با همسرتان همدردی کنید اجازه دهید او به صحبت هایش ادامه دهد از او بپرسید حالا چه فکری دارد ؟ چه طور می توانید با هم راه حلی پیدا کنید ؟
💞فراموش نکنید همسرتان به کمک ،همدلی و همدردی شما نیازمند است نه ملامت و افکاری که دردهای او را مضاعف کنند .👌
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #منیر #پارت31 💜💜 آخرین پله رو که بالا رفتیم یه راهروی ده دوازده متری رو به رو
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#منیر
#پارت32
💜💜
سه تایی رفتیم پایین و بعد اینکه چمدونهامون و از تو ماشین آوردیم نرگس پرید تو حموم تا بره تو وان و واسه خودش ریلکس کنه …
نرگس که رفت بعد اینکه وسایلها رو جا به جا کردیم موبایلم و برداشتم و زنگ زدم به مادرم .
فرزین تو حیاط بود و با احمد مشغول حرف زدن بود و منم تو ویلا نشسته بودم روی مبل و شماره مادرم و گرفتم .
بعد چند تا بوق صدای مادرم تو گوشی پیچید …
-الو
_سلام مامان خوبی ؟؟
-سلام قربونت برم تو خوبی نرگس خوبه ؟؟
_فدات شم ما هم خوبیم خوش میگذره ؟؟
-آره مادر دستتون درد نکنه اتفاقا تو کوچه ای که من هستم یه خانم هست هم سن و سال خودمه با هم دوست شدیم خیلی خانم خوبیه اونم مثل من تنها اومده …
_عه چقد خوب پس خوبه دیگه تنها نیستی
-نه مادر تنها نیستم شما کجایید ؟؟
مکثی کردم و گفتم ما خونه ایم
-نرگس هم خونه ست ؟؟
_آره حمومه اومد میگم بهت زنگ بزنه
-باشه قربونت برم مواظب خودتون باشید.
_توام همینطور عزیزم فعلا خداحافظ .
گوشی و قطع کردم و نفس راحتی کشیدم خیلی تو فکر مادرم بودم و به این فکر میکردم نکنه تنها باشه و بهش خوش نگذره الان که باهاش حرف زدم دیگه خیالم راحت که تنها نیست .
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #منیر #پارت32 💜💜 سه تایی رفتیم پایین و بعد اینکه چمدونهامون و از تو ماشین آور
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#منیر
#پارت33
💜💜
تکیه ام و دادم به مبل و لم دادم …
خیلی خسته بودم و خوابم میومد چشمام و رو هم گذاشتم تا یه کم چشمام استراحت کنه که نفهمیدم چطوری خوابم برد …
با صدای فرزین چشمهام و باز کردم …
خواب آلو نگاهش کردم و گفتم کی خوابم برد ؟؟
-نمیدونم من تو حیاط بودم اومدم دیدم خوابت برده خسته ای ؟؟
کش و قوسی به بدنم دادم و گفتم آره خیلی …
خب پاشو برو تو اتاق راحت رو تخت بگیر بخواب …
_نه بابا مگه اومدیم مسافرت که بخوابم الان میرم یه دوش میگیرم سرحال میشم میام .
از روی مبل بلند شدم و داشتم میرفتم سمت پله ها که برم حموم که یه دفعه یادم افتاد نرگس رفته بود حموم .
_راستی نرگس از حموم اومد ؟؟
-نمیدونم من که ندیدمش …
_حتما هنوز حمومه .
از پله ها داشتم میرفتم بالا که یه دفعه نرگس جلوم ظاهر شد با دیدنش خشکم زد …
باورم نمیشد نیم تنه پوشیده بود با شلوارک …
من خودم همچین لباس جلوی فرزین نمیپوشیدم .
نگاه بدی بهش کردم و بدون اینکه حرفی بزنم با عصبانیت از کنارش رد شدم و رفتم سمت اتاق .
از عصبانیت داشتم منفجر میشدم خون خودم و میخورد …
دلم میخاست برم بهش بگم این لباسو پوشیدی که چی بشه هدفت چیه ولی جلوی خودم و نگه داشتم و چیزی نگفتم …
لبه تخت نشسته بودم و داشتم حرص میخوردم که در اتاق باز شد و فرزین وارد اتاق شد …
با لبخندی که روی لبهاش نشسته اومد سمتم و گفت اجازه هست بشینم ؟؟
📚#حکایت
ثروتمندی همه هستی خود را به زن و فرزندان می بخشد و چون از هستی تهی میشود کم کم از او رو برگردانیده تا از خانه نیز اخراجش می کنند.
وی با مشورت یک دوست دانا با اندک اندوخته ای که داشت جعبه خاتم اعلائی خریده در آن را قفل زده با خود حمل میکند بصورتی که لحظه ای آن را از خود جدا نمیکرد و چو میاندازد که اصل ثروتم که جواهرات گرانقیمتی است درون این جعبه میباشد.
خبر به گوش فرزندان رسیده کم کم خود را به او نزدیک می کنند روزی این پسر وی را به خانه اش برده پذیرائی میکند روز دیگر آن داماد تا بر سر نوبت که کدام یک حق نگهداری از پدر پیرشان را دارند به نزاع با هم بر می خیزند.
پدر به میانشان کلانتری نموده و ماهی خدمت خود را بعهده یکی و ماه دیگر به عهده دیگری میگذارد و هر کدام نیز تا رضایت پدر را بدست آورند برایش سنگ تمام می گذارند.
تا روزی پدر همه را جمع نموده و میگوید بر شما روشن است که من حق پدری را بر شما تمام کرده ام، این جعبه و هر چه در آن است نزد معتمد محل میگذارم تا بعد از مرگ به تساوی بین شما قسمت شود. مدتها می گذرد تا این که پدر فوت میکند.
و بعد از مراسم فرزندان به اتفاق نزد معتمد رفته و خواستار تقسیم جواهرات جعبه میشوند و چون درب آن را باز می کنند می بینند که درون آن یک آلت الاغ و تکه کاغذی است که در آن نوشته شده:
این آلت الاغ در ماتحت کسی که تا زنده است اموال خود را به زن و فرزند بدهد...🤦♂