🌊🐚🌊🐚🌊
🐚🌊🐚🌊
🌊🐚🌊
🐚🌊
🐚
شاید این متن بسیار زیبا
زندگی خیلی ها رو تغییر بده 🌷
ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﭘﻠﯽ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ …
ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮐﻤﮏ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ …
ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺷﺪﺕ ﺁﺏ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺯﻳﺎﺩ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻪ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ …
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺠﺎﺗﺘﻮﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻩ ! ﻭ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻣﺮﺩ !!!
ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﮐﻮﺷﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻴﺎﻳﻨﺪ
ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺋﻤﺎ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﺗﻮﻥ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻣﺮﺩ !!!
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺁﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩ .
ﺍﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﺣﺪﺍﮐﺜﺮ ﺗﻮﺍﻧﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻥ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ...
ﺑﻴﺮﻭﻧﯽ ﻫﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺷﺖ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻫﺴﺖ …
ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﻻ ﺧﺮﻩ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻧﺎ ﺷﻨﻮﺍﺳﺖ .
ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ !
ﻧﺎﺷﻨﻮﺍ ﺑﺎﺵ ﻭﻗﺘﻰ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻳﺖ میگویند
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #منیر #پارت۷ .💜💜 هنوز از تو جام بیدار نشده بودم که در اتاق باز شد و نرگس اوم
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#منیر
#پارت۸
.💜💜
از دستشویی که بیرون اومدم نرگس نشسته بود جلوی تلویزیون …
رفتم کنارش نشستم و گفتم میشه بعدازظهر خونه بمونی؟؟
نگاهی بهم انداخت و گفت برای چی؟؟
_میخوام با فرزین برم بیرون …
–خب …
_نمیخوام مامان تنها بمونه …
–آره میمونم تا تو بری بیای ولی نیره باور کن این روش اشتباهه مگه مامان بچه دو ساله ست که خونه تنهاش نمیزاری ؟؟
_خودت میدونی که مامان کلا از تنهایی بدش میاد …
–چی بگم والا آخرش که چی تو نمیخوای ازدواج کنی ؟؟
نگاهی بهش انداختم و چیزی نگفتم …
–یا من نمیخوام ازدواج کنم ؟؟
_چرا خودمم به این چیزا فکر میکنم …
_نیره باور کن داری اشتباه میکنی مامان بدتر عادت میکنه دو روز دیگه که بخوایم ازدواج کنیم براش خیلی سخت میشه …
وسط حرف زدنامون بود که در خونه باز شد و مادرم وارد خونه شد …
_سلام مامان
نرگس : سلام معصوم جون ( مادرم )
سلام بچه ها بیاید این سبزی ها رو ازم بگیرید از کتف افتادم …
با نرگس دوییدیم و سبزی ها رو از مامانم گرفتیم و بردیم آشپزخونه …
_مامااان چه خبره این همه سبزی آخه میخوای چیکار ؟؟
–زیاد نیست مادر یک کیلو سبزی خوردنه پنج کیلو سبزی قرمه …
نرگس نگاهی به سبزی ها انداخت و گفت خدا به دادمون برسه من و تو باید این همه سبزی و پاک کنیم …
خندیدم و گفتم کارمون درومده …
مادرم چون گردنش درد میکرد خیلی نمیتونست این جور کارها رو کنه و یه سری از کارها رو فقط من و نرگس انجام میدادیم …
.
❤️هم دلی❤️
🌸🍃 ⇩⇩⇩ حکایت زیبا و آموزنده⇩⇩⇩ 🍃
در زمان های قدیم سقای فقیری زندگی می کرد که خر لاغری داشت.
سقای تنگدست هر روز کوزه های پر از آب را بار خرش می کرد و برای فروش به شهر می برد. از آنجایی که حیوان بیچاره همیشه گرسنگی می کشید و بارهای سنگینی حمل می کرد، جثه ی لاغر و ضعیفی داشت. روزی از روزها میر آخور (مسئول اسب های دربار پادشاه)، سقا و خرش را دید و گفت: چه بر سر این خر بیچاره می آوری که از او جز استخوان و پوست چیزی باقی نمانده؟
سقا با ناراحتی پاسخ داد:
راستش را بخواهید بخاطر فقر و تنگدستی من، این حیوان زبان بسته به این حال و روز افتاده! با اینکه کار زیادی از او می کشم اما توانایی خرید علف و غذای کافی را ندارم.
میرآخور گفت: اگر می خواهی خرت را چند روزی به من بسپار تا او را به طویله دربار ببرم. مطمئن هستم که آنجا حسابی چاق و زورمند خواهد شد و به جان من دعا خواهی کرد.
سقای بیچاره با خوشحالی پذیرفت و خرش را به میرآخور سپرد.
میرآخور خر لاغر را به آخور دربار برد و آن را کنار اسب های امیران و لشکریان بست. خر بیچاره که تا آن روز هیچ گاه مزه ی جو و یونجه ی تازه را نچشیده بود، با اشتهای خاصی شروع به خوردن کرد. هنگامی که کاملاً سیر شد، با کنجکاوی به اطراف خود نگریست و در جای جای طویله اسب های سالم و با نشاط را دید.
با حسرت گفت: خوش به حالشان! ای کاش من هم مثل این اسب ها، همیشه اینجا می ماندم و بدون رنج و زحمت، زندگی شاد و آرامی داشتم و همیشه یونجه و علف تازه می خوردم.
سپس در حالی که به وضع زندگی فقیرانه اش تاسف می خورد، با خود گفت: مگر من چه فرقی با این اسب ها دارم؟
چرا من خری ضعیف و ناتوان آفریده شده ام؟ در حالی که این اسب ها در آسایش و نعمت فراوان قرار دارند؟!
خر همین طور با خود از این حرف ها می زد و حسرت می خورد، ناگهان چند نفر وارد طویله شدند و اسب ها را با سرعت برای بردن به میدان جنگ، زین کردند.
فردای آن روز خر بیچاره با صدای ناله اسب ها از خواب برخاست. در کمال تعجب مشاهده کرد که تعداد بسیاری از اسب ها زخمی شده و تیر خورده اند و عده ای با خنجر تیز و پر حرارت، تیرها را از بدن آن ها بیرون می کشند تا آن ها را پس از بهبودی دوباره برای بردن به میدان و صحنه کارزار آماده نمایند.
خر وقتی این صحنه های وحشتناک را دید و شیهه های دردناک اسبان را شنید، با خود گفت: درست است که من خر لاغری هستم و صاحب بی پولی دارم ولی به همان زندگی فقیرانه ای که داشتم، راضیم!
زندگی آرام و راحت این اسب ها، فقط ظاهر گول زننده ای دارد، بی خود نیست که به آن ها یونجه تازه می دهند، در واقع این غذاها قیمت جان اسب های بیچاره است. من دوست دارم هر چه زودتر به نزد صاحب خود باز گردم. این را گفت و در گوشه ای از طویله منتظر ماند تا هر چه زودتر مرد سقا به سراغش بیاید و برای کار او را به کنار چشمه ببرد
°• همسرانه❤️
گاهی به همسرتان سفارش کنید؛ هوای مادرش را داشته و بیشتر از قبل جویای حالش باشد.
این کار هم همسرتان را به شما دلگرم میکند هم محبت و احترام مادرش را به شما بیشتر میکند
◽️از خانواده خود بخواهید دست از حمایت شوهر بی مسئولیتتان بردارند.
▫️با حمایت های مادی از سوی خانواده ها شوهر بی مسئولیت شما به این اوضاع عادت کرده و روز به روز بی مسئولیت تر خواهد شد زیرا نیازی در خود برای تلاش برای زندگی و تامین مخارج نخواهد دید و از این رو حمایت های والدانه به بی مسئولیتی او دامن خواهد زد و اوضاع را بدتر خواهد کرد.
▫️از این رو بهتر است از خانواده ها بخواهید تا از این گونه کمک های مادی دست برداشته و این مسئولیت را به عهده شوهر تان بگذارید در این صورت او با مشکلات روبرو شده و برای انجام وظایفی که به عهده دارد تلاش خواهد کرد.
•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
یکی از بزرگترین مشکل زوجها در روابط شان، نداشتن مهارت لازم در گفتگوی موثر با یکدیگر است.
هنگام ناراحتی به یکدیگر اجازه گفتگوی سالم و منطقی نمیدهند و اغلب با داد و فریاد و زورگویی یا لجبازی سعی در محکومکردن و خاموشکردنِ طرف مقابل دارند.
باید بدانید که بیاهمیتی به این موضوع باعث میشود زندگیتان در جهت مخالف از یکدیگر شروع به رشد و شکلگیری کند.
♥️❄️
💫
✅ چطور #زندگی مشترک #موفقی داشته باشیم؟
#بخش_اول
🔸🔹انتظارات خود را پایین بیاورید و بیشتر به همسرتان توجه کنید!
#خیلی از افراد تصور می کنند درگیری و اختلاف به دلیل نقصان در رابطه به وجود میآید اما درگیری در بیشتر مواقع به دلیل ناامیدی رخ میدهد. #خصوصاً وقتی انتظارات زوجین برآورده نشود. زوجهای شاد در روابط خصوصیشان از یکدیگر انتظارات واقع بینانه دارند در حالیکه این تصورات غیرواقع بینانه است.
#تصور_غلطی که در بین عموم مردم وجود دارد این است #زوجهای_موفق هیچ درگیری و اختلاف نظری با هم ندارند، این در حالی است که تناقض مسئلهای اجتناب ناپذیر است. در صورتیکه اگر در رابطه با همسرتان هیچ مشکل و تناقضی نداشته باشید، به معنای آن است که در مورد مسائل مهم زندگی اصلاً با هم صحبت نمی کنید.
#راهکار_کاربردی
آیا تاکنون شما و همسرتان انتظارات خود را به طور جداگانه نوشتهاید؟ برای مثال توقع دارید همسرتان با شما چه رفتاری داشته باشد. بنا بر تحقیقات انجام شده، کارهای ساده به زوجین امکان می دهد بدانند چه چیزی برای طرف مقابلشان مهم است. وقتی همسرتان اطلاعی از انتظارات شما ندارد، چطور میتواند آنها را برآورده کند؟
🔸🔹تغییراتی در روابطتان ایجاد کنید!
هر رابطهای بالاخره روزی عادی می شود و ایجاد تغییرات در روابط بسیار مفید است. #یک راه حل مفید این است هر روز چیز جدیدی وارد زندگیتان کنید. یک پیشنهاد خوب این است همانند روزهای اول آشناییتان رفتار کنید.
#راهکار_کاربردی
#برای طراوت بخشیدن به زندگیتان، روال عادی زندگی را تغییر دهید. برای مثال، به جای این که به رستوران همیشگی بروید، همسرتان را به یک رستوران جدید و خاص دعوت کنید. با هم به جاهای جدید بروید و در کلاسهای جدید ثبت نام کنید.
راهکار دیگر این است یک فعالیت جالب و مفید را دنبال کنید، فعالیتی که هم هیجان انگیز باشد و هم باعث ترشح هورمون آدرنالین شود. وقتی این کارها را در کنار همسرتان انجام دهید، روابطتان دچار تغییر و تحول می شود. پیشنهاد می شود، فعالیتهای هیجان انگیزی چون ترن هوایی یا تماشای یک فیلم ترسناک را امتحان کنید.
این مبحث ادامه دارد...
دنیا به زنان قوی نیاز دارد،
زنانی که به دیگران زندگی میدهند و باعث رشد می شوند.
زنانی که عشق می ورزند و دوست داشته می شوند،
زنانی که شجاعانه زندگی می کنند،
زنانی که دختر😍 هستند
خواهر😊 هستند
همسر😘 هستند
مادر😍 هستند.
و در عین مهربان بودن در خانه، در جامعه حضور مفید و با اقتدار و موثر دارند .
زنانی با اراده،
تسلیم ناپذیر و موفق و پاکدامن !
بانو جان تو خیلی توانمندی هم در خانواده و هم در جامعه👌👌
پس قدر خودت را بدان و مراقب دام شیاطین جن و انس باش و همگان را به خوبی و آرامش دعوت کن 🏝️🏝️🏝️🏝️🏝️
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #منیر #پارت۸ .💜💜 از دستشویی که بیرون اومدم نرگس نشسته بود جلوی تلویزیون … ر
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#منیر
#پارت۹
.💜💜
دو تایی با نرگس نشستیم و شروع کردیم به سبزی پاک کردن …
بالاخره بعد دو ساعت پاک کردن
سبزی ها تموم شد و مامانم خودش سبزی ها رو شست …
ناهار و خوردیم و بعدش من رفتم تو اتاق تا حاضر بشم و برم …
مثل همیشه یه آرایش ملایم کردم و ادکلن هم زدم …
خب دیگه حاضر شده بودم الان وقت لباس انتخاب کردن بود …
در کمدم و باز کردم و یه مانتو طوسی با شلوار کرمی و شال کرمی انتخاب کردم و پوشیدم …
نرگس نگاهی بهم انداخت و با خنده گفت خوشگلی بابااااا بیا برو …
نگاهی بهش انداختم و گفتم واقعا خوشگلم ؟؟
آره پس چی که خوشگلی از سرشم زیادی …
خندیدم و گفتم تو این و نگی کی بگه ؟؟
همه میگن والا …
همون لحظه مامان در اتاق و باز کرد و اومد تو اتاق …
نگاهی به من انداخت و گفت کجا داری میری ؟؟
دستپاچه شدم و گفتم با دوستم قرار دارم …
مادرم : باشه زود بیا مادر …
_چشم …
خداحافظی کردم و از خونه زدم بیرون …
ماشین گرفتم و رفتم سر قرار همیشگی …
وقتی رسیدم فرزین هنوز نرسیده بود موبایلم و برداشتم و همینکه خواستم زنگ بزنم چشمم افتاد به ماشینش که داشت اون طرف خیابون پارک میکرد …
ضربان قلبم رفت روی هزار …
بعد گذشت یک سال هنوز وقتی فرزین و میبینم استرس میگیرم و هیجان زده میشم …
فرزین اولین پسریه که من باهاش تو رابطه بودم و واقعا عاشقشم …
.
♥️❄️
💫
#موضوع
💠💠 ۴ راه برای مقابله با افسردگی بعد از ازدواج
روانشناسان برای مقابله با افسردگی بعد از ازدواج ۴ راه حل مهم را پیشنهاد می کنند:
🔹با یک مربی یا مشاور مشورت کنید:
مشاور می تواند افکار منفی را از شما دور و افکار مثبت را جایگزین کند که در چنین شرایطی شما می توانید در کنار شریک عاطفی خود زندگی بهتری داشته باشید.
🔸یک چشم انداز جدید کشف کنید:
برای درمان افسردگی بهترین راهکار این است که زوجین اهدافی را برای زندگی مشترک خود مشخص کنند. با همسر خود همکاری و معاشرت داشته باشید.
🔹اهداف زندگی زناشویی را مشخص کنید:
وقتی از زندگی مجرد وارد مرحله جدیدی از زندگی متاهلی می شوید باید یک زندگی آرام و رضایت بخش را برای خود و دیگران فراهم سازید.
🔸گریه کردن را از خود دریغ نکنید:
اگر غم و اندوه به سراغ شما آمد بهتر است با گریه کردن خود را تخلیه کنید.
❤️هم دلی❤️
🌸🍃 #قشنگه_بخونید 🍃
ثروت واقعی
در روزگاران قدیم، بازرگانی ثروتمند به نام حاج کریم در شهری بزرگ زندگی میکرد. او صاحب کاروانهای متعدد و تجارتهای گسترده بود، اما با تمام داراییاش، هرگز طعم خوشبختی را نمیچشید.
روزی، در مسیر بازگشت از سفر، کاروانش به دهکدهای کوچک رسید. حاج کریم خسته و تشنه وارد خانهی پیرمردی شد که با رویی گشاده از او پذیرایی کرد. پیرمرد، که ابراهیم نام داشت، خانهای محقر اما دلانگیز داشت. او با همسر و فرزندانش در کمال سادگی و شادی زندگی میکرد.
حاج کریم با تعجب از او پرسید: «ابراهیم! تو هیچ مال و منالی نداری، اما از چهرهات پیداست که از من شادتر هستی. راز این خوشبختی چیست؟»
ابراهیم تبسمی کرد و گفت: «ای حاجی، من ثروتی دارم که تو نداری.»
حاج کریم با حیرت گفت: «کدام ثروت؟ من که خانهای بزرگتر و دارایی بیشتری دارم!»
پیرمرد دستی به محاسنش کشید و گفت: «تو گنجهای بسیاری داری، اما لحظهای آرامش نداری. من اما قلبی پر از قناعت، زبانی شکرگزار و خانوادهای مهربان دارم. ثروت واقعی اینهاست، نه سکه و زر.»
حاج کریم در فکر فرو رفت. آن شب را در خانهی پیرمرد گذراند و صبح هنگام، با دلی سبکتر، راهی دیار خود شد. از آن پس، سعی کرد به جای افزودن به زر و مال، دلش را از محبت و آرامش لبریز کند و آن روز بود که فهمید ثروت واقعی در دل آدمیست، نه در صندوقخانهها!