#روایت_غزه (92)
🩸مجهول
مادر بمیرد برای مظلومیتت، که تو را «مجهول» میخوانند،
خواهر بمیرد برای غربتت که اینچنین مظلومانه در خون خود غلتیدهای.
آرام بخواب کودک غزه، که امشب همهی زنان امت اسلام مادر و خواهرت شدهاند و تمام مردان آزاده، پدر و برادرت.
آرام بخواب و یقین بدان که جوشش خونِ پاکِ تو، باعثِ «خروشِ مقاومت» شده و آزادیِ فلسطین و قدس شریف، خون بهایِ تو خواهد بود.
🖋آمنه عسکری منفرد
#طوفان_الاقصی
#مظلومیت_غزه
#مستشفی_المعمدانی
@HamNevisan
غربال می شویم 0.pdf
157.1K
#روایت_غزه (93)
◾️ غربال میشویم!
https://hawzahnews.com/xcv5g
🔖 هنگامه ظهور بیطرف نداریم!
🔖 هیچگاه تر و خشک با هم نمیسوزند!
🔖 غربالهای آخرالزمانی ادامه دارد!
✍️ علی گلستانی
#فلسطین #غزه
@HamNevisan
#روایت_غزه (94)
بسمالله قاصمالجبّارین
🔖 و اذا الارض مُدّت
پروردگارا! زمان آن نرسیده که آسمانت بشکافد، زمینت هموار گردد و آنچه در خود فروبرده و آنچه خونِدلخورده، بیرونریزد؟
بارالها! ما آدمیان که با عمر کوتاهمان چند صباحی است روی این زمین، حوادث آن را مشاهده میکنیم، بغض گلویمان را فشرده، خونمان به جوش آمده و خشم سرتاپای وجودمان را فراگرفتهاست، چه رسد به حال و روز این زمین.
این زمینی که انبوه خونهای مظلوم بر آن روان گشته و قرنهاست که شاهد ظلم و ستم طاغیان است و چه چیزها که ندیده و تحمل نکرده است. از آن روزی که حضرت آدم داغدار هابیلش گشت، زمین فهمید که قرار است شاهد چه صحنههایی باشد، زمین از همان روز، آماده پذیرایی از اجساد طاهرهای شد که قرار بود خونشان به ستم و ناجوانمردانه روی آن روان گردد.
زمین همان روزی که دختران بیگناه در او زنده دفن میشدند، تبدار شد. همان سحرگاهی که خون پاک امیرالمومنین بر سر و رویش ریخت، خواست از هم بشکافد. آن زمانی که پیکرِ تیرخورده و مسموم حسن بن علی (علیهالسلام) را در خود جای داد، میخواست دیگر نباشد.
و دیگر بار، آن روزی که نینوایش، مالامال از خونهای پاک و طاهر شد و پدر بر نئشِ پسر زانو زد و گریست، پسر خردسال روی دست پدر پرپر شد و در تکهای از خود که گودال قتلگاه نام گرفت، خون خدا بر زمین ریخت، آن دقایقی که اسبان با نعلهای نو بر پیکر عزیز زهرا(سلاماللهعلیها) تاختند، آن گاهی که قدوم نحس حرامیها به سمت خیام اباعبدالله (علیهالسلام) میرسید، خواست منفجر شود، اما اجازه نیافت. هنوز هم که رژیم کودککش اسرائیل اینگونه وحشیانه بر مردم مظلوم و زنان و کودکان بستری در بیمارستان بمب میبارد، دستور به صبر و سکوت دارد و باید خودداری نماید تا روز وعده داده شده.
خدای بزرگم! معبود قادر و متعالم! شما را قسم به این خونهای مظلوم، به این پیکرهای تکیده و تنیده در خاک و خون، شما را به دستهای بریدهی علمدار نینوا، شما را به جراحتهای روح و جسم مادر سادات، زمینِ زجرکشیده را با قدوم منتقم آلالله تسکین بخش و برسان آرام روح و جان بشریت را...
اللهم عجّل لولیکالفرج
✍️ فاطمه مهدوی
@HamNevisan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_غزه (95)
💣نظرتون در مورد این ستارههای رقصان که آسمانِ تاریکِ شب را نورباران میکنند، چیه؟
اینها باران بمبهای فسفری ممنوعه، بر سرِ مردمِ مظلوم غزه است، که ارتش غاصب صهیونیستی شب وروز رو سرشون میریزه.
چیزی که هست فقط چون مسلمانهای غزه، اهل شادی و هیجان نیستند، از این رقص نور مرگزا فرار میکنند، تا مبادا این فسفرهای آتشزا، تا مغز استخوانهای کودکانشون را بسوزونه!
🖋آمنه عسکری منفرد
#طوفان_الاقصی
#مظلومیت_غزه
#فسفر_سفید
@HamNevisan
#روایت_غزه (96)
🌱:
خواستم برا ی غزه بنویسم
دیدم که غزه ،چقددر زخم است.
برای غزه باید گریست
باید مرد
غزه ،غزه نیست
غزه یک زخم است
لیلا علی ابادی
#فلسطین #غزه
@HamNevisan
#روایت_غزه (97)
#من_اردوگاهی_ام
تو جای من باش،می خواهم بدانم چه میکنی اگر روزهای بی شماری که با عنوان سال و ماه ، کوتاهتر به نظر می رسد،مانند من در اردوگاه چشمانت را به دنیا گشوده باشی و همینجا قد کشیده باشی.
با گذشت زمان میفهمی که اردوگاه چیست،و تو چرا بی آنکه خودت بخواهی اینجایی و وامدار سختی هایی هستی که هیچ کدامش را نمیتوانی از سر وا کنی.
کودکی ات پر از نجوای دلشکستگی های مادران و پدرانی ست که مانند تو گذشته و حال و آینده شان را باید همینجا طی کنند و حسرت های در سینه شکسته کهنسالانی ست که حتی لحظه ای از گذر عمرشان را بیرون ازاینجا نبوده اند.
نفست میگیرد وقتی در اندیشه ات بیشتر از چهاردیواری حصار زندان اردوگاه را حق نداری تصور کنی.
خیلی ها که می گویند هم خون و خویشاوند تو هستند ، آن دور دست ها جا مانده اند و نمیدانی آیا حالا هستند یا بی آنکه دیده باشی شان ، آمده اند و رفته اند.
و تو حسرت لحظه ای گرمی مصافحه و دیدار بر دلت تا ابد می ماند و لبخند نیامده بر لبانت می خشکد.
اینجا غریبانه میچرخی و می روی و می آیی و آنقدر شنیده ای که دیگر باورت شده که هیچ کجای اینجا مال تو نیست،بی اختیار زیر پایت خالی می شود و بند دلت می لرزد و همیشه دچار این خیالی که به اینجا تعلق نداری.
غرورت جریحه دار است از اینکه جایت،وطنت،در دست اغیار است اما نمیتوانی آن را پس بگیری یا حتی به داشتنش مباهات کنی.
اینجا همه چیز کم است ، دلت هیچگاه یک وعده سیر غذا ندیده ، لباس هایت را فراموش کرده ای که چندوقت از نو بودنش می گذرد.
اسباب بازی تو و همه همسالانی که در اردوگاه همبازی تو هستند از ناکجایی آمده که فقط اسمش را شنیده ای و نمیدانی دشمن است یا نه.
اینجا دلت همه چیز می خواهد،طبیعت زیبای باغ هایی از شهرهای وطنت که باد در گیسوان درختانش هو هو کشان جوانان عاشق و برومند را به رقص وا می دارد،هوای تازه و عطر شکوفه های سیب و پرتقال و سبزی درختان زیتون که فقط وصفش را شنیده ای دلت را شاد می کند،اما شادی که آمیخته با حسرت است.
در کوچه پس کوچه هایش در خیالت میدوی و همه جا از صدای شاد کودکانه تو و مانند تو پر می شود بی آنکه خاطرت از حضور هیچ نامحرمی ناآرام شود.
تازه این ها خوب های ماجرای من و اردوگاه است.
هراز گاهی صدای شیون و ضجه همسایه ای پرده خیالت را می درد و تا اعماق وجودت رسوخ می کند.
اینجا گاه و بیگاه خبر می آورند،خبر از دردهای ناتمام ساکنان اردوگاه .
یا پاره تنشان را کشته اند یا بدتر از کشتن،به زندانهایی برده اند که فرجامشان نامعلوم است.
می گویند برادرم که ندیده امش هم ، با همین سرنوشت نامعلوم از ما دور افتاده و مادرم سینه اش تا ابد سوخته و همیشه میبینم که نجیبانه بی قرار است و یواشکی گریه می کند .
صداهای هراس آور هم اینجا کم نیست.
می گویند کمی آنطرف تر ساکنان اندک شهرهای مانده را اگر نتوانند مانند ما بیرون کنند، به هر وسیله ای می کشند و خانه هایشان را می گیرند .
خردسال باشند یا بزرگسال ، زن باشند یا مرد.
نمیدانم میتوانی حال ما را تصور کنی یا نه، به هر حال شاید به نظرت خیلی سخت و غیر ممکن باشد اما برای من و امثال من ممکن شده است.
گاهی از درونم ندایی نهیبم می زند که بروم.
گویی کسی هم نوایش از بیرون صدایم می زند و مرا فرا می خواند که بیایم.
آری باید بروم،برادرم تنهاست،مادرم امیدش را به من بسته که قد بکشم و بزرگ شوم و رؤیای زیبای بازگشتن را برایش واقعی کنم.
پرستوی قلبم فصل پریدنش فرا رسیده ، اگر چه سیاه فام است و سیاهی دردهایش فراگیر، اما ، تیز پرواز است و آشیانه اش را یافته است ، باید سنگ بردارم.
باید ابابیل شوم ، باید مانند برادرم پرواز کنم ....
🖌شیما سهرابیان
@HamNevisan
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جلسه یادداشت نویسی استاد احمدی
#مهارت_نوشتن
#روایت_غزه (98)
ای فلسطینی عزیز و خسته و عزادار!
به خاطر شما هر روز اخبارو دنبال می کنم،
و منتظر کور سوی امیدی برای پیروز شدن شما،
هر روز دعا می خونم،ذکر می گم پیش خدا برای شما،
برای پیروزی و شادی شما ،
برای رهایی از ظلم و خونریزی و کشته شدن و
جدایی مادر از دختر، مادر از پسر و پدر از خانواده و جدایی همه از هم...،
برای رهایی از آتش و موشک هایی که مثل بارون بهاری روی سرتون می باره ، برای رهایی شما از اون خرابی ها .
انفجار بیمارستان پر از مجروح رو ما دیدیم و شنیدیم و جان دادیم با جان دادن شما .....
مهمترین اشتراک ما امیده
ما درد رو چشیدیم.
مظلومیت درد داره، بغض و اشک داره.
ولی ذلت نداره، امید داره.
ما امیدواریم، همونطور که مقاومتها و رشادتها و شهادتها پیروزی هایی رو به بار آورده، پیروزی های بزرگتر از راه می رسه.
و اون روز قطعا نزدیکه...
🖌س تقیزاده
@HamNevisan
#روایت_غزه (99)
🖌یاس فاطمی ( عطیه)
من سالهاست عادت کرده ام به لیوان های آب نیمه خورده روی اپن، به اسباب بازی های روی زمین، به بوی نرم کنندهی لباس کودک آخر شبها، به بشقاب های رنگاوارنگ از غذاهای ظهر و شب مانده تا شاید روزی که هیچ وقت نمیآید دلشان بخواهد بخورند، پاهایم عادت کرده اند به راه رفتن روی لگو و در بطری و وسایل کاردستی، گوشهایم عادت کرده اند به صدای ترکیدن نیمه شب بادکنک های رنگی.
اما دلم هیچ وقت عادت نمیکند به تشنگی کودک، به دل ضعفه، به بوی گوشت سوخته،بوی دود،به راه رفتن روی خرابه ها، به بیدار شدن بچهها با صدای انفجار موشک های فسفری، من دلم عادت نمیکند به ترس کودکان، به بغض خفته در گلوهایشان، به بی پناهی...
من هنوز دارم اشک میریزم برای روزمرگی هایی که ما زندگی میکنیم و بچه های فلسطین میجنگند...
کاش میشد بچه ها را سوار بر هواپیما آورد، با مادرهایشان باهم، هرکداممان به یکی دو نفرشان جا دهیم و سهیمشان کنیم در آرامش کشورمان، در آغوش بکشیمشان... کاش میشد برویم کنارشان، بدانند در مقابل دنیا تنها نماندهاند، بفهمند ما هم غمشان را داریم. کاش میشد...
#طوفان_الاقصی
#غزه
#روایت_روز
@HamNevisan
#روایت_غزه (100)
یا حِرْزَ مَنْ لَاحِرْزَ لَهُ
تو آنجا ایستاده ای برادرم،
و در میان آوارهای خانه ات به دنبال فرزندانت می گردی، نماز بپا میداری، بی آنکه به حجم خرابی ها نظر کنی!
تو آنجا ایستاده ای خواهرم،
و کودکت روی تخت بیمارستان ضجه میزند اما گلوی پر بغضت از شکر خالی نمی شود!
تو آنجا ایستاده ای، در خاکی که "پاره تن اسلام" است در حالی که نه سقف ها پناه شمایند از آوارها و نه بیمارستان ها مکان امنی از شر موشک ها...
تو ایستاده ای به مقاومت،
به صبر،
به شکر،
و نامی دیگر به مجاهدت داده ای!
امروز تنها نگاهدار شما اوست!
که الله است نگاهدار کسی که نگاهداری ندارد...
یا حِرْزَ مَنْ لَاحِرْزَ لَهُ...
🖌مرضیه مشایخ
@HamNevisan
#روایت_غزه (1401)
سلام بر بیتالمقدس
----- ----- ----- -----
به باران بگویید که دگر نبارد
برسر بچه های غزه گلوله های آتشین می بارد
___________________
به پاییز بگویید رنگارنگ نشود
کودکان غزه یک جا خزان شده آند
------ ------- -------- ------- ------- ----
به خورشید بگویید که دگر نتابد
فرشتگان غزه در خاک و خون خفته اند
---- ------- ------- ------ ----- ------
به شب بگویید که دگر نخوابد
امشب جان های زیادی با فریادهای بی جانشان سینه ای آسمان را می شکافند
---- ------ ------- ------ ----- ------
به حاکمان عرب بگویید که به غزه نیایید
که همه ی حاکمان در عدل الهی محکوم اند
----- ------ ------ ----- -----
به صلیب سرخ بگویید در خفقان بمانند
که خون های سرخ از میان نخلستان ،زیتون بی قرار گذشتن
------ ---- ----- ---- ----
به دنیا بگویید دگربیانیه صادر نکند
که قرار است قاسم ها به پا خیزند از تونل های پیچ در پیچ غزه
----- ---- ----- ------- ----
به قدس بگویید که بر مناره ها فریاد هل من ناصر ینصرونی برآورد
در سرزمین ما پرندگانی هستند که سنگ ریزه به منقار می گیرند
وبه سوی تو خواهند آمد وهمه ای حرمله ها را به دریا خواهند ریخت
----- ----- به قدس بگویید که ما هنوز بر سر پیمان خود هستیم
صبور باش که پیروزی نزدیک است
🖌فاطمه صدری
@HamNevisan
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
✍️ دریافت بیش از 100 اثر در پویش #حماسه_روایت
💠 با هم بنویسیم تا به، ادبیات، فرهنگ و تمدن برسیم و به پیروزی ...
https://eitaa.com/joinchat/2477260908C5a78446aac
تجمیع آثار در صفحه «همنویسان»👆👆
✔️ همه آثار رسیده در نوبت انتشار قرار دارد✍️
#غزه
#فلسطین
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN