eitaa logo
هم نویسان
265 دنبال‌کننده
156 عکس
30 ویدیو
95 فایل
💠‌ با هم بنویسیم تا به، ادبیات، فرهنگ و تمدن برسیم https://eitaa.com/joinchat/2477260908C5a78446aac سردبیر: @Jahaderevayat 🔻ارسال یادداشت و کوتاه‌نوشت #هم_نویسان
مشاهده در ایتا
دانلود
(219) کابوس صدای درد را از زیر خروارها سنگ و آهن می‌توان شنید. قلب عریان کودکان یتیم به تپش افتاده است. مادری سینه‌چاک‌کرده، دست به سوی آسمان; قاتل فرزندانش را نفرین می‌کند. کسانی از نسل بشریت که در چشم بر هم زدنی چنگ به روح و جانش زده‌اند. جهنم را به چشم دیده است او که دعا می‌کرد قتل کودکانش کابوسی بیش نباشد. @HamNevisan
(220) 🇵🇸شهادتِ نو‌رسیده مبارک نُه ماه بود منتظرت بودم جانِ مادر، در تمام شرایط سخت حمل، به خصوص در زیر بمبارانهای گاه و بی‌گاه بعد از حمله‌ی کوبنده‌ی طوفان الاقصی، بیش از پیش نگران سلامتت بودم و حتی خود را فراموش کرده بودم. من و پدرت از خدا فرزندی را طلب کرده‌بودیم که بزرگی از بزرگان مقاومت گردد و برای آزادی قدس عزیز قدم موثری بردارد، پس عاشقانه منتظر آمدنت بودیم. اما گویی خداوند تو را بیش از ما دوست می‌داشت و سرنوشتی بزرگتر از آنچه ما برایت طلب کرده بودیم، برایت مقرر ساخته بود. امروز فریاد بی‌صدای تو، بلندترین و رساترین فریادها برای اقامه‌ی حق و افشای کفر و باطل است. فرشته‌ی عزیزم! ما خاکیان دوست داشتیم قدمت را به این دنیای خاکی، به جشن بنشینیم، اما قدرِ تو این بود که با افتخار، شهادت زود‌هنگامت مایه‌ی فخرمان گردد. این روزها این جمله آرام قلبمان و مایه‌ی فخرمان شده و بوی تو را به مشاممان می‌رساند: «شهادت نورسیده مبارک» 🖋آمنه عسکری منفرد @HamNevisan
(۲۲۱) درد دل شبانه ! سلام غزه جانم! اسطوره ی مقاومت! تندیس مظلومیت! سمبل صبر! نماد اقتدار! این ایام،‌ روز و شبم یکی شده ست از غم تو! آسمان دلم عجیب ابری ست... چشم هایم مدام بغض گلویم را فریاد می زنند... نان از گلویم به سختی پایین می رود.‌‌.. آب را با آه می نوشم... فکر مظلومیت تو و کودکان غرق در خونت، به شدت خواب را از چشم های ترم گرفته... امروز ظهر هنگام صرف ناهار، با دیدن تصاویر محرومیت مردم‌ مظلومت از جرعه ای آب و لقمه ای نان از صفحه تلویزیون، اشک چشم و غذا با هم درآمیخت و گلویم را عجیب فشرد... کاش دستان ناتوانم به تو می رسیدند..‌. کاش پاهای ناتوانم به کمکت می آمدند... کاش اشک‌ چشم هایم رود پر آبی می شدند برای سیراب کردن تو... کاش می توانستم موهای دختران خردسالت را نوازش کرده و لقمه نانی در دهان کوچکشان بگذارم، بلکه لالایی شود و خوابشان ببرد و گوش های نازک شان، لحظه ای از شنیدن صدای وحشتناک بمب ها آرام گیرد... درد دل هایم بسیار است... و توان بازگو کردنشان، اندک! شنیدن و دیدن زجرهایت، رمقی برایم نگذاشته... شب از نیمه گذشته، ولی فکر دردها و زخم ها و........... چه بگویم !؟ فکر دنیا دنیا مظلومیت تو، خواب را از چشم هایم گرفته... بروم بروم سجاده ای پهن کنم و... از پروردگار توانا و حکیم، عاقبت به خیری ات را که همانا پیروزی و آزادی و سربلندی ست، بخواهم تو عجیب مقاومی! پس پیروزی! به فضل و یاری اش، ان‌ شاءالله 🖌نعیمه وافی (باران) @HamNevisan
همیشه با خودم فکر میکردم چطور یک کودک میتواند آنقدر بزرگ باشد که جریانی بسازد. وقتی از نقش کودکان در واقعه کربلا می شنیدم ، آن تعریف ها را بسیار دور از واقعیت می دیدم. به بچه هایی که اطرافم بودند نگاه میکردم و با خودم می اندیشیدم رسیدن به آن افق نگاه در این سن ، معجزه می خواهد، کارِ من و ما نیست. باید ولی خدایی دور و بر کودک باشد تا چنین اتفاقی بیفتد. اما امروز میبینم که در چطور کودکان از عمق وجودشان توکّل، شهادت طلبی، مقاومت و عزّت را می فهمند. این معجزه "مقاومت" است که می تواند کمک کند انسان ره صد ساله را یک شبه بپیماید. مقاومت، همان چیزی که در واقعه کربلا بیش از هر نقطه ی تاریخ می درخشد. فهیمه فرشتیان @HamNevisan
تا پایان امروز نهم اسفند
پویش روایت‌نویسی « » (1) فرداهای روشن | دنیا اسکندرزاده خواهر و برادر و مادرم داشتند درباره مکان مسافرت نوروزی امسال بحث می‌کردند. پدر هم نشسته بود روی مبل و به جدال آنها نگاه می‌کرد. داشتم دنبال شناسنامه‌ام می‌گشتم تا برای رأی دادن بروم. پدر که مرا شناسنامه به دست دید، مثل فنر از جا پرید و گفت: کجا به سلامتی؟ شناسنامه را نشان دادم و گفتم: معلوم نیست؟ پدر شناسنامه را از دستم کشید و گفت: مگه نگفتم تو این خونه هیچ کس حق نداره رأی بده؟ گفتم: گفتید. اما چراش رو نگفتید. داد زد: چرا داره؟ رأی بدیم که چی بشه؟ گرونی رو نمی‌بینی؟ اختلاس‌ها رو نمی‌بینی؟ بیکاری و ناامیدی جوون‌ها رو نمی‌بینی؟ اصلاً چرا جای دور بریم. خودت رو نمی‌بینی؟ دو ساله با مدرک ارشد نشستی تو خونه. من رو نمی‌بینی؟ بعد از سی سال سگ دو زدن برای این دولت چندرغاز بهم حقوق می‌دن. مجبورم با هفتاد سال سن برم پادویی این و اون رو بکنم تا خرج زن و بچه‌ام دربیاد. به صورت پرچین و شکن و موهای یک دست سفیدش نگاه کردم. می‌دیدم. همه اینها را می‌دیدم اما بر خلاف پدر حس می‌کردم برای بهبود همین‌ها باید رأی بدم. سر و صدای مادر و بچه‌ها بالا گرفته بود. هنوز نتوانسته بودند سر یک شهر برای مسافرت به توافق برسند. پدر که کلافه شده بود، گفت: به جای بحث و جدل بیخودی، رأی بگیرید. هر شهری رأی بیشتری آورد، می‌ریم همونجا. خنده‌ام گرفت. پدر پرسید: به چی می‌خندی؟ گفتم: به شما. حرصی گفت: من خنده دارم؟ گفتم: نه پدرجان! به این می‌خندم که شما مکان یه مسافرت ساده رو به رأی می‌گذارید اما حاضر نیستید برای تعیین نماینده‌های مجلس کشورتون رأی بدید. پدر مات و مبهوت نگاهم کرد. فهمیدم که تیرم به هدف خورده. شناسنامه را از او گرفتم. پدر متفکر رفت و نشست روی مبل. گفتم: من برم؟ سرش را به معنای نه تکان داد و بلند گفت: بچه‌ها لباس بپوشید همگی بریم رأی بدیم. مادر و بچه‌ها با تعجب نگاهش کردند و من لبخند زدم. پدر در حالیکه لباسش را می‌پوشید گفت: به مولایی رأی ندیدا. تحقیق کردم دیدم همه حرف‌هاش دروغه. پاش برسه به مجلس خدا رو هم بنده نیست. عوضش غفاری خودش درد کشیده است. از جنس مردمه. می دونه چی به صلاح ماست. با تعجب پرسیدم: شما اسم کاندیداها رو از کجا می دونید؟ مادر گفت: اسمشون؟ بابات زندگینامه هفت جد و آبادشون رو هم درآورده. گفتم: شما که نمی‌خواستید رأی بدید. پس برای چی در موردشون تحقیق کردید؟ پدر گفت: نمی‌دونم بابا. از این دولت دلگیرم اما هنوز ته دلم یه نور امیدی هست. همه اهل خانه شناسنامه به دست جلوی در ایستاده بودیم. گفتم: من هم امیدم به فرداهای روشنه. ان شاءالله این دفعه اون‌هایی پای کار میان که حرفشون حرف ما و دردشون درد مردم باشه. شناسنامه را تکان دادم و گفتم: البته با رأی ما! @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (2) رأی من چه شد؟! | دنیا اسکندرزاده انتخابات مجلس هفتم برگزار شده بود و رضا خان تمام نفوذ و تلاشش را به کار برده بود تا آیت الله مدرس و طرفداران سیاست‌های ضد بیگانه او به مجلس راه پیدا نکنند. همه بی صبرانه منتظر نتیجه شمارش آرا بودند. تنها مدرس بود که بی خیال روی صندلی‌اش نشسته بود و به عصایش تکیه داده بود و به نمایش قدرتی که رضا خان راه انداخته بود نگاه می‌کرد. صندوق‌ها یکی یکی باز می‌شدند و رأی‌ها از صندوق‌ها بیرون می‌آمدند و خوانده و شمارش می‌شدند. اما دریغ از حتی یک رأی که به نام مدرس خوانده شده باشد. مدرس قبلاً پیش بینی همه این اتفاقات را کرده بود. او با خونسردی روی صندلی نشسته بود و داشت به نمایش مسخره رضا خان و طرفدارانش نگاه می‌کرد. شمردن رأی‌ها که به پایان رسید، رضا خان با غرور بادی به غبغب انداخت و به طعنه رو به مدرس گفت: دیدید سید؟ عمرتان را پای این مردم گذاشتید و حتی یک نفر هم از آنها به شما رأی نداد. قبول کنید که مردم دیگر حضور شما را در مجلس نمی‌خواهند. مدرس لبخندی زد و گفت: قبول! فرض می‌کنیم که شما اصلاً با تهدید و تطمیع مردم را از رأی دادن به من بر حذر نداشته‌اید. فرض می‌کنیم طبق فرمایش شما حتی یک نفر هم از مردم به سید حسن مدرس رأی نداده باشند، اما در این انتخابات بنده خودم به خودم یک رأی داده‌ام. قبله عالم منت بگذارد و تکلیف رأی مرا روشن کند و بگوید آن یک عدد رأیی که خودم به خودم داده‌ام، چه شده و به جیب کی رفته؟ رضا خان در دم لال شد و سکوتی معنا دار بر همه جا سایه افکند. دوست و دشمن از این جواب هوشمندانه متعجب شدند. مدرس خونسرد سر جایش نشست و به استیصال رضا خان و سرسپردگانش نگاه کرد. اگر چه مدرس به مجلس هفتم راه پیدا نکرد اما همه داشتند به معنای عمیقی که پشت حرفهای ساده مدرس پنهان بود، فکر می‌کردند. حرف‌هایی که تقلب آشکار در انتخابات را اثبات می‌کرد. @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (3) انتخاب را انتخاب کنیم | محمود رنجبر وقتی این روزها تبلیغات منفی برای شرکت نکردن در انتخابات و شور و هیاهوی نامزدهای انتخابات را می‌بینم یاد اولین انتخابات انجمن‌های علمی در دانشگاه خودمان می‌افتم. قرار بود برای اولین بار انتخابات برگزارشود و برای هر رشته. سه تا پنج نفر انتخاب شوند. علیرغم تبلیغات معاونت دانشجویی برای مشارکت در انتخاب شورای مرکزی انجمن علمی دانشجویان میلی برای ثبت نام نداشتند. بچه‌ها می‌گفتند مشارکت ما تاثیری در پویایی وضعیت و تغییر سرنوشت ما ندارد قرار شد مدرسان در کلاس با بچه‌ها پیرامون اهمیت انتخابات صحبت کنند. در دو هفته مانده به انتخابات با دانشجویان گروه صحبت کردم اینکه حضور شما یعنی به دست گرفتن حل مسأله و حضور در اجتماع شما مختار هستید سکون یا تغییر را انتخاب کنید اگر وارد آسانسور شوید و کلید طبقه مورد نظرتان را انتخاب نکنید یا باید منتظر کسی دیگر باشید که برایتان تعیین تکلیف کند یا اصلا تغییر در جایگاه شما پدید نمی‌آید. بچه‌ها از وضعیت کلان کشور ناراحت بودند. گفتم حق دارید اما برنامه ریزی برای بهبود وضعیت اقتصادی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی باید از هسته‌های به ظاهر کوچک شروع شود. اگر ما خواهان بهبود نباشیم نباید انتظار داشته باشیم دیگران برای ما کاری کنند. خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد مگر اینکه آن قوم خودشان بخواهند پس بهترین دستاورد شخصی حضورتان در عرصه انتخاب بالا رفتن آستانه تحمل و همفکری و اجتماعی شدن است. در آن نیمسال رقابتی سخت بین دانشجویان ایجاد شد. سه نفر از دانشجویان گروه ما با ائتلاف توانستند رأیی بالا به دست آورند. آنان با مشارکت سایر دانشجویان در آن سال دو همایش ملی برگزار کردند ده‌ها سخنرانی توسط استادان برجسته را تدارک دیدند. امسال بعد از چند سال از فراغت از تحصیل آن دانشجویان پرکار و با برنامه و البته مؤسس انجمن علمی متوجه شدم هر سه نفر نامزد دوازدهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی شدند. آنها انتخاب را انتخاب کردند. @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (4) شما حق انتخاب دارید | محمود رنجبر دوست استرالیایی من مارتین دانشجوی پسا دکترای جامعه شناسی دانشگاه ملبورن هفته گذشته مهمانم بود برای اولین بار بود که به ایران می‌آمد. می‌گفت نگاه من به ایران منفی بود بنابراین برای آشنایی بیشتر و فرو ریختن ترسم چند کتاب درباره سفر به ایران خواندم می‌خواستم بیشتر از مراوده با ایرانیان بدانم به ویژه بحث داغ انتخابات. بعد از حضور در ایران و شرکت در چند نشست خانگی نامزدهای انتخابات به این نتیجه رسیدم که کارتل‌های بزرگ خبری برای عدم مشارکت مردمی ایران آب در هاون می‌کوبند انتخابات ایران متعلق به توده‌های مردم است نه سران اتو کشیده احزاب در اینجا مردم حق انتخاب دارند آنان حق خود را می‌شناسند در حالی که مردم استرالیا چیزی به نام حق برایشان متصور نیست. این احزاب هستند که به جای آنان فکر می‌کنند و حرف می‌زنند وقتی تو در انتخاب شرایط نقش داشته باشی برای حفظ یا ارتقای آن جانت را فدا می‌کنی مردم در سال 57 جمهوری اسلامی را در برابر نظام پادشاهی انتخاب کردند و برای حفظ این انتخاب خود هشت سال بطور مستقیم با صدام جنگیدند و 45 سال به صورت غیر مستقیم در جنگ هستند. زندگی بشر جنگ است جنگ انتخاب‌ها انتخاب خیر و شر مهم آن است که حضور داشته باشی وگرنه فرقی با سنگ و چوب نخواهی داشت. به مارتین گفتم مردم ایران را خوب شناخته‌ای!!! عکسی از انتخابات استرالیا نشانم داد که حال و روز این روزهای انتخابات ماست. باقی حرفهایم را این عکس خواهد گفت: سیاستمداران بد را مردم خوبی انتخاب می‌کنند که رای نمی‌دهند. @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (5) رای ندادن چه فایده‌ای داره؟ | محمد کرمی‌نیا بعد از این‌که نیم‌ساعت وقت گذاشت تا من رو از رأی دادن منصرف کنه؛ با تمسخر می‌گه تو کدوم کشوری رهبرش انقدر التماس می‌کنه به ملت که بیاین رأی بدید؟! می‌گم این اسمش التماس نیست؛ اسمش تبیینِ حقِ شهروندی برای تداومِ جنبهٔ «جمهوری» در یک کشوره. تبیینی با تاکید بر سابقه و آثارِ این مشارکت. مگه شما نمی‌گفتید این شخصِ رهبری یک دیکتاتوره؟ من سؤالت رو جورِ دیگه‌ می‌پرسم؛ کدوم دیکتاتوری به ملتِ خودش اصرار می‌کنه که بیاین بصورتِ مستقیم در انتخابِ افرادِ تصویب‌کنندهٔ قوانینِ تاثیرگذار در کشور مشارکت کنید؟! کما این‌که در دنیا کم‌سابقه‌س که حکومتی خودش رو به رأی بذاره و نظامِ فعلیِ ایران این‌کارو کرده؛ با مشارکت. مشارکتی که مثلِ الگویِ توسعهٔ مدنظرِ شما در اسلامِ لیبرال [ترکیه] جنبهٔ اجباری و جریمه‌زا نداره و بر جنبهٔ تاثیرگذاریِ اجتماعی از سمتِ مردم تاکید می‌کنه. مشارکت در تداومِ قوانینِ خوب و حجامتِ زالوصفت‌هایِ تشنهٔ سِمَت از چرخهٔ قدرت، با یک «انتخاب»، نه چشم‌بسته یا از رویِ عناد. شما که این‌همه ادعایِ آزادی‌طلبی دارید؛ چرا برای محروم کردنِ من از حقِ خودم [که زمینه‌سازِ حقِ اعتراض و انتقادِ منه] تلاش می‌کنید؟ «رأی ندادن» چه تبیینی نیاز داره؟ من بخش‌هایی از لزومِ این مشارکت رو گفتم. حالا بگو «رأی ندادن» چه فایده‌ای داره؟ چیزی نگفت و آرام آرام از من فاصله گرفت. @HamNevisan
پویش روایت‌نویسی «» (6) طعم آزادی و انتخاب در سطح ملی | آمنه عسکری منفرد موقع انتخابات که می‌شود، رأی‌اولی‌ها که اولین‌بار است وارد یک صحنه‌ مهم سیاسی می‌شوند و می‌بینند که نظرشان در سرنوشت جامعه و مملکت تاثیرگذار است، بسیار خوشحال و هیجان‌زده می‌شوند! حق هم دارند، چون اولین‌بار است طعم آزادی و انتخاب در سطح ملی را تجربه می‌کنند! رفیق رأی‌اولی! امروز همه‌ی کشور به حضور و انتخاب خوب و آگاهانه‌ی تو نیاز داره! این‌بار نظر تو هم مستقیم در سرنوشت تک‌تک افراد ملت تاثیرگذار است! این روزها چشم همه‌ی دنیا، خصوصا استکبار جهانی به انتخاب من و توست! مطمئن باش حضور در پای صندوق رأی و انتخاب درست ما، یک‌بار دیگر دشمن را ناامید می‌کند! پس با قدرت، از آزادی و حق‌ انتخابت استفاده کن! @HamNevisan