eitaa logo
هم نویسان
304 دنبال‌کننده
123 عکس
22 ویدیو
95 فایل
💠‌ با هم بنویسیم تا به، ادبیات، فرهنگ و تمدن برسیم https://eitaa.com/joinchat/2477260908C5a78446aac سردبیر: @Jahaderevayat 🔻ارسال یادداشت و کوتاه‌نوشت #هم_نویسان
مشاهده در ایتا
دانلود
🖌فواید روانشناسی تجربی پیچیدگی‌های زندگی بشر امروزی باعث شده، بیست چهاری تحت انواع و اقسام فشارها و استرس‌ها قرار بگیرد. جوری که خازن، مدار و سیم‌پیچ‌های مخ و مخچه‌اش یاتاقان بزند و دود سفیدرنگی از کله‌اش برخیزد. اینجاست که نیاز به روان‌شناس در زندگی بشر امروزی قر ریز می‌ریزد و دائم فر می‌خورد. اما سه نیاز اصلی بشر یعنی خوراک، پوشاک و مسکن طوری او را چهارچنگولی گرفتار کرده‌اند که از پس هزینه روان‌شناسی برنمی‌آید. یعنی اگر قبلاً هشتش گِرو نه بود، الان اعداد ماقبلش گرو اعداد مابعدش قرار گرفته‌اند. پس تنها چاره‌ای که می‌ماند خود‌درمانی با استفاده از روان‌شناسی تجربی است. ایرانی‌ها که در خوددرمانی ید طولایی دارند، می‌ماند روان‌شناسی تجربی که یک چیزی است در مایه‌های دندانپزشکی تجربی یعنی نیاز به دنگ و فنگ و قر و اطوار کنکور و دانشگاه و در نهایت صندلی چرمی راحت ندارد. ته تهش با خرید چهارتا کتاب از گوشه‌کنار پیاده‌رو و خیابان با عنوان «زنان فلان، مردان بیسار»، «چه کسی قورباغه ما را خورد؟»، «پنیرت را با ترخون و گشنیز سق بزن!» و «دست‌های جادویی، پاهای کانگورویی» جمع می‌شود. مطالعه این کتاب‌ها یک تیر و چندین نشانه است. اولاً؛ لازم نیست کلی پول و انرژی و وقت، صرف نشستن روی یک صندلی نرم و راحت چرمی کرد. مخصوصاً که ما ایرانی‌ها عادت داریم تمام طول زمانی که در اتاق انتظار هستیم؛ درآمد متخصص مزبور را چرتکه بیندازیم و این‌جوری خودش کلی اعصاب خرد می‌کند. ثالثاً را زودتر از ثانیاً می‌گوییم؛ چون مهم‌تر است و آن سرانه مطالعه است که جفتکی می‌اندازد و خودش را می‌کشد آن بالابالاها. ثانیاً هم اگر مهم بود همان موقع ذکر می‌شد، پس بی‌خیالش. بعد از خواندن این کتاب‌ها می‌توانید بخش‌هایی از آن‌ها را در قالب کانال‌های تلگرامی؛ «خانم قری» و «چگونه باکلاس باشیم جوری که چش چال جاری‌مان از کاسه درآد!» و امثال آن منتشر کرد که همین هم خودش کلی فایده دارد. ثانیاً؛ نه اینکه ثانیاً مهم باشد؛ اما اولنش زیاد مهم نبود، پس ثانیاً را زودتر می‌گوییم. ثانیاً؛ با گرفتن فالوور حتی فیک می‌توانید تبلیغات گرفت و چندبرابر یک روان‌شناس راس راستکی درآمد داشت. اولاً به چهار نفر که حوصله خواندن کتاب ندارند؛ چهارتا مطلب جدید آموزش داده می‌شود که نقش مهمی در ارتقای سطح سلامت روانی جامعه نقش مهمی ایفا می‌کند. ثالثاً؛ بالاخره انسان معاصر است و فضای مجازی و از قدیم هم بزرگان گفته‌اند: «چون سر و کارت با مجازی فُتاد، پس فعالیت هدفمند بایدت!» درست است که قافیه ندارد؛ اما معنای عمیقی در بیخش نهفته شده است. راستی آن ثانیاً که نگفتیم، حال‌کردن با بوی خوب کتاب بود که اصلاً یک حس فرهیختگی به آدم می‌دهد؛ اما اگر شخص قید حس فرهیختگی را زده‌ باشد و با بوی کتاب حال نکند. چیزی که فت‌وفراوان است، پیج روان‌شناسی و مطالب انگیزشی و غیرذلک. مخصوصاً غیرذلک‌هایش که ترکیبی زده‌اند. اصلاً هم کار به سن و شرایط مخاطب ندارند. برای همه یک‌جور نسخه می‌پیچند. یک سری حرف‌های حال خوب‌کن می‌زنند که حکم مُسکن را دارد و تا شخص بتواند هزینه روان‌شناس غیرتجربی کلاسیکِ پرفشنال را جور کند شاید به کارش بیاید. البته روان‌شناسان غیرتجربی پرفشنال ارگانیک، روان‌شناسی تجربی را قبول ندارند و اعتقاد دارند این روان‌شناس زرد است و اگر کور نکند شفا نمی‌دهد؛ اما شاید ازاین‌جهت می‌گویند که دست زیاد نشود و بازار را خراب نکند. به‌عنوان آخرین راه‌حل همان آب داغ نبات و عرق نعناع تجویز می‌شود که تجربه نشان داده باعث رویش مجدد عضو قطع شده می‌شود، ریست اعصاب و روان که چیزی نیست. پایان
🖌آتشم و آتش گرفته‌ام اول احساس نمودم که کرک و پشم نداشته‌ام به آنی و حتی کمتر از آنی از جمیع اعضا و جوارحم فروریختند از آن نعره که شنیدم. متحیر فروماندم که این نعره از حنجره این جانب چگونه برخاست که سابق‌براین نیز از خود نعره دهشتناک همی درداده بودم؛ ولی نه این‌طور خفن. اول بار هنگامی که بعد سالیان سال عبادت بر مشتی خاک سجده نکردم و اصلاً چش چال، دیدنش نداشتم که نرسیده، اشرف مخلوقات شده بود و من لعین پروردگار. دوم بار چنان به زمین‌گرم خوردم که جایش هنوز درد می‌کند و اندام تحتانی‌ام دچار احتراق درون‌سوز شد و دود سیاهی از آن برخاست. ما می‌گوییم «هبوط»؛ کلاس داشته باشد وگرنه شوت‌شدن بود با تیپایی. سوم بار آن زمان که فرشته خودشیرین؛ جبرئیل امین، آمد و فرزند آدم را گفت: «بخوان!» در دلم انواع فحش‌های سزاوار فرشته مقرب را گفتم و سویش فوت نمودم و حالا «ولایت و اکمال دین!» این را کجای دل آتشینم بگذارم؟! اندک‌اندک جمع یاران و فرزندان همی رسیدند. همه لرزان چون بید که گویی ناغافل بر میخی، سیخی، چیزی نزول کرده باشند و قرار از کف بداده. دستپاچه و آسیمه‌سر گفتند: بالاخره شد آنچه نباید می‌شد و اسرافیل در آن صور وامانده‌اش دمید. یکی از میان ایشان که نخودی، مغز بیشترش بود گالیله‌وار پرسید: پس چگونه باشد که هنوز زنده‌ایم؟! یکی دیگر که به‌قاعده لوبیاچشم‌بلبلی کمتر از دیگران داشت، گفت: لابد چونان گرمیم و هیچ حالی‌مان نیست چه درافتاده و شعله حیات در ما پت‌پتی کرده و خاموش شده. پس صیحه‌ای زد و موی وزوزی خویش پریشان کرد که دیدی جوان‌مرگ شدم؟! هزارسال و اندی سنی نبود برای به جهنم رفتن! و وی از همه خنگ‌تر بود و او را مأموریت در جهان وسوسه چون ابوموسی اشعری‌ها می‌گماردم که لیاقتش همان بود. آن را که نخودی بیشتر مغز بود و اندکی پاچه‌خوارتر از دیگران، گفت: ای شعله تو روز به‌روز سوزان‌تر/ وی مکر تو کل یوم افزون‌تر... که حوصله‌ام سر رفت و گفتم؛ چون آدمیان بنال! وی که ضایع همی گشته بود، دست‌وپای خویش جمع کرد و گفت: خود بفرما این صدای دهشتناک از که بود؟ گفتم: از من! گفتند: به‌به کم الله! تبارک‌الله احسن الاصوات فی جمیع الکُرات! ینی خاک عالم و حتی آدم‌های کلأنعام بل هم اضل بر فروق سرشان که هم‌زمان پاچه‌خوار من و خدایند. یکی که حتی به‌قاعده ذرة مثقال هم وی را از مغز بهره نبود، گفت: مهیب صدایی بود به‌راستی از کجایتان در دادید؟ سال‌ها بود که چنین مستفیض نشده بودیم؟ و مرا ظرفیت فضولی در کار خلقت چنان پر بود که توان آن نبود که خداوند را بپرسم این موجود از بهر چه آفریدی که به هیچ کار نیاید که یکی زان میان تازه از گرد راه رسید و او را ندا داد؛ گر حرف نزنی نگوییم لالی! گفتم: ز چه دیر ماندی؟ گفت: آن صدا مرا به خود چنان خیساند که یک و دو مرا در هم و اندر گشت و حسابی سه شد و با جامه آلوده حضور نشاید. گفتم: تا مرا چنین یارانی است روز‌هایم یک‌به‌یک بارانی است آن خنگ‌تر گفت: مقصود شاعر از باران در اینجا اشک است یا شماره یک؟ و چنان در وی نگریستم که ملک‌الموت را چاره نماند جز قبض روحش و راحت شد. گفتم امروز دین خدا کامل گشت و دیگر انسان نافرمانی خدا نکند. چگونه فریاد بر نیاورم که من باختم! بدم باختم... من که از آتشم به مشتی خاک باختم؛ هیچ ننگی از این بالاتر نیست! پس بگذارید به دوزخ برررم. آنکه نخودی بیشتر بود گفت: شتاب مکن که قدیمی‌ها گفته‌اند: عجله را کار شیطان است و بس. جمله جمع ابلیسان و شیطان در وی پوکر فیس نگریستند. گفت: البته همان قدیمی‌ها گفتند در مثل مناقشه نیست و اِهمی نمود و ادامه سخن بگرفت که یادمان نمی‌رود تو همانی که موجب راندن آدم، ابوالبشر از بهشت گشتی و لامصب چه خوب او را فریفتی با‌با، دست خوش! و پاچه‌خواری وی مرضی ذاتی بود. و چون تراپیستانی که به منبر می‌روند گفت: اندکی جیگر تازه بگیر و دندان طمع بر آن بِنه و دو پر هم به ما بده که تک‌خوری زشت است، حتی میان ما. بدان که همه این قوم بچه‌مثبت نباشند و شیشه‌خرده در جنسشان به‌وفور یافت همی‌شود و خوب به ما افسار می‌دهند و ایشان را با بهشت کاری نیست و جمله مقصد ایشان حال و هول دنیایی است همین‌ها برای مقصود ما کافی است که خداوند عزوجل روزی را مِنْ حَیثُ لایَحتَسِب می‌رساند. و دیگر خیلی رویش افزون گشت و گفت: عصیان پروردگار کردی به کنار، این‌قدرها هم کافر که نیستی لاکردار! و با این گفته وی نیز مرا میان جمع ضایع کرد. با خود عهد کردم او را مأموریتی دهم صعب و دشوار، جهت گمراهی یکی از آدمیان بسیار کاردرست که وی هرچه پاچه بگیرد؛ محل سگی ننهد که بی‌محلی بدترین سلاح است و چنین انتقام بکشم و وی را خز دارم، حتی به عَون الله تعالی! پایان