eitaa logo
هم نویسان
303 دنبال‌کننده
123 عکس
22 ویدیو
95 فایل
💠‌ با هم بنویسیم تا به، ادبیات، فرهنگ و تمدن برسیم https://eitaa.com/joinchat/2477260908C5a78446aac سردبیر: @Jahaderevayat 🔻ارسال یادداشت و کوتاه‌نوشت #هم_نویسان
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸«ب» مثل بحران اجتماعی در زمان دانشجویی، این عبارت را از یکی از اساتید مکرر می شنیدم:« سخت تر از فیزیک هسته ای، جامعه شناسی است.» هر چند این گزاره چندان علمی نباشد ولی در پی خود یک حقیقتی دارد و آن هم سخت بودن درک مسأله اجتماعی و توان پاسخ به آن است. مسأله اجتماعی تابع یک عامل و یا چند عامل نیست. مسأله اجتماعی تابع چندین عامل است از جمله موجود پیچیده ای به نام انسان. به همین دلیل درک مسأله در قدم اول و توانایی پاسخ صحیح به آن در مرحله دوم دشوار است. حوادث اخیر( شهریور و مهر۱۴۰۱) گویای واضح یک مسأله اجتماعی است که با سایر ابعاد سیاسی و اقتصادی ترکیب شده است. اگر در حوادث سالهای قبل به مسائل سیاسی و اقتصادی به عنوان دو عامل مهم توجه می شد، آنچه که در جریانات اخیر دیده میشود، پر رنگ شدن مسأله اجتماعی است که در صورت عدم پاسخگویی صحیح و یا برخوردهای امنیتی و سیاسی، توان تبدیل شدن به یک بحران اجتماعی را دارد. تقابل مردم در برابر مردم، ورود بحث های کشف حجاب و اقدام عملی بر کشف حجاب در مدارس و دانشگاه ها هر چند در مقیاس کم، و...نشان از یک مطالبه مردمی در یک مسأله اجتماعی است. مسائل اجتماعی، با گذر زمان ثمرات خود را بیشتر نشان میدهند هر چند اثرات مقطعی آنها فروکش کند و یا سرکوب و یا کنترل شود. پلیس و نیروی انتظامی در راس این مسأله قرار گرفته است. اگر اقدامی غیر هشیارانه انجام دهد به نفوذ این مسأله در میان اجتماع ضریب بیشتری خواهد داد. از سوی دیگر اقدامات وحشیانه مانند آتش زدن اموال عمومی و مزاحمت برای کسبه و خانواده توسط اغتشاش گران نیازمند برخورد جدی است. از این رو کار نیروهای امنیتی و نظامی بسیار دشوارتر از قبل شده است. سوالی که مطرح است: پاسخگویی به مسائل اجتماعی کار کدام دسته از نهادهای کشور می باشد؟! چه اقداماتی باید در این زمینه به صورت کوتاه مدت برای رفع مسأله و بلند مدت برای جواب به مطالبه صورت بگیرد!؟ و نقش تک‌تک ما افراد جامعه در این مسأله چیست!؟ پایان
🖌ای نهایت آرامش کجایی؟! چشمانم بسته بود، اما انگار نظاره‌گر تاریکی بودم با خود گفتم دیگر کافی است، اینجا، در این خلوتِ تاریکت همه چیز در نهایت، غرق خواهد شد. هر چیزی قائده‌ای دارد، این‌بار که چشمانت را باز کنی ، این‌بار که بخواهی بیدار شوی، روز خواهد بود. برخیز زیاد خوابیدی. آری چشمانم را باز کردم. و این‌بار هم خوش‌قول بود. این بار هم بعد از شب، بعد از تاریکی، روز شد. همه چیز روشن شد. آنقدر روشن که می‌توانستی سبزتر از درختان و آرام‌تر از آسمان آرزوهایت را ورق بزنی. اما نه، صبر کن این نمی‌تواند نهایت آرامش باشد. این نمی‌تواند همان بهار باشد . همه چیز برای آرام‌بودن وجود دارد، اما انگار یک چیز فراموش شده است. همین‌که آسمان به زمین نمی‌آید و زمین به آسمان نمی‌رود ، سبب همین آرامش، آری خودش است. همان سبب اتصال آسمان و زمین همان که یک‌ تنه بار تمام غم عالم را به دوش می‌کشد و از جوهره‌ی وجودش در اعماق تاریکی روشنایی را در دلت می‌گذارد و بی نام و نشان می‌رود؛ آری آن که فراموش شده، حجت خداست . به راستی اکنون کجاست ؟ چه می‌کند؟ برای کدام گناهم اشک می‌ریزد؟ کدام حاجتم را از خدا طلب می‌کند ؟ استغفار برای کدام گناهم می‌کند ؟ نه این رسمش نبود، تو نباید این حد بی رحم می‌بودی؛ بگذار کمی در لابه‌لای آرزوهایم بگردم شاید هم این‌قدر بی‌رحم نبوده‌ام. کتاب آرزویم را ورق می‌زنم لحظه‌به‌لحظه به انتهای کتاب نزدیک‌تر می‌شوم. و به آخرین برگه می‌رسم. نه مثل اینکه بیش از آنچه فکر می‌کردم بی رحم بوده‌ام. آن لحظه دلم می‌خواست کتاب آرزوهایم را پرت کنم به پایین‌ترین نقطه زمین. ناگهان نسیمی آمد. و برگه‌ی آخر کتاب را ورق زد. این بار هم بعد از شب، روز آمد. آری او این بار هم آمد. روی برگه‌ی آخر، آخرین آرزویم را نوشته بودم و آن در یک جمله خلاصه شده بود : " اللهم عجل لولیک الفرج " برگه را کندم و روبه‌روی چشمانم قرار دادم کتاب را دوباره از اول خواندم. بعد از هر کلمه به جمله‌ی مقابلِ چشمانم خیره می‌شدم... کلمه‌ای حذف می‌کردم، برگه‌ای را می‌کندم و حتی گاهی چند صفحه هم اضافه می‌کردم. همه‌ی کتاب را در چارچوب آن جمله جای دادم و آن جمله را به صفحه‌ی اول کتاب چسباندن قبل از تمام آرزوهایم . سرم را بالا آوردم گویی همه چیز می‌خندید همه چیز آرام بود. حتی گلِ لبه‌ی پرتگاه هم در انتظار آب بود... "اللّهم عجل لولیک الفرج " پایان
🖌کوکِ ساز، سازِ کوک برهوتِ حیات به سانِ سنگ‌ریزه‌های مات و مبهوت همیشه سوزشی بر کف پاهایم بودند. اینکه من کجایِ این یاوه‌گویی‌هایِ چندش‌آور عمر هستم و بارها و بارها سرِ تعظیم فرود آورده‌ام و به ناگهواره‌ی روزگارم دل بسته‌ام! شبیه شبیخونی شدم که با کمین ناجوانمردانه‌اش، جوانمردی‌هایش را نیز شخم زده‌است. می‌خواستم چنگک روزگارم را نوازش کنم اما به کدامین تاسّیِ احوالم؟! به کدامین تاسّیِ اقوالم؟! به گِروهایِ جهانم گِرا دادم تا کمی خوشتر، بهتر دیده شوم اما آیا ابدیتی برای تمامِ این گِراها بود؟! آاااااه.........که چیزی در بساطِ روحم به خاطرِ رنج‌ها نمانده بود. گفتم ابراهیم: معتقدم به تقدیر نانوشته به تقدیر ناخوانده، به اینکه در تمام بازی‌های ذهنم قرار بود دختر شهیدی باشم، همسر شهیدی باشم، مادر شهیدی باشم، خواهر شهیدی باشم و یا شهیده‌ای....... می‌بینی ابراهیم! من این‌جایِ عمرم هستم. «تقدیر من این است سفر تا نرسیدن تا مرز جنون رفتن و اما نرسیدن» پایان
🖌فقط ویراستی... ویراستی آقای ، شبکه اجتماعی کوتاه نویس و نوپای ایرانی است که لوگو و فضای داخلی برنامه شباهت زیادی به توئیتر دارد. اما به فارسی و سکویی کاملا ایرانی با چهارچوب اسلامی که در شش ماه دوم سال ۱۴۰۱ آغاز به کار کرده است و با بیش از یک میلیون کاربر تنها در مدت زمان کوتاهی، توانست اقشار مختلف جامعه را دور هم جمع کند. سکویی برای ویراست‌زنی در زمینه‌ها و سلایق مختلف، کنش و واکنش در مسائل و اتفاقات روز جامعه، اما با توجه به جو مذهبی حاکم در ویراستی به محض ورود حتما از جبهه موافق و مخالف ویراست مشاهده می‌کنید و واژگان جدیدی مثل؛ صورتی، خاکستری و قهوه‌ای فارغ از درجه بندی رنگ‌ها به فراوانی مشاهده می‌شود. اساتید حوزه و دانشگاه،طلاب، دانشجویان، دانش آموزان، مسؤلین، روزنامه‌ها، مجلات، نشریات، نهاد و ارگان‌های مختلف همگی در جایگاه و تخصص خود ویراست، نظریات، پویش و چالش‌هایی از نوع تعامل و هم فکری جهت هم افزایی و جهاد تبین فعالیت می‌کنند. گذشته از نقاط ضعف موجود در فضا‌ مثل ادبیات و انتظارات نابجای برخی، اما وجود اساتیدی بزرگوار، همچون نویسندگان، شاعران و... به محض خواندن ویراستی پر معنا و یا دیدن تصویری زیبا و چند جرعه شعر تلخی ها، به شیرین کامی منجر شده و قوت قلبی برای ادامه هدف در مسیر پر پیچ و خم پلتفرم ویراستی است. نصرٌ من الله و فتحٌ قریب پایان
🖌شریف باش شرافت، پاکی اصل و نسب است. ظرافت ادب است در گفتار و رفتار و کردار. شنیدم که در مَثَل، نمونه‌ی شرافت تام، خط مقیاس عام و عوام را به ابالفضل العباس نسبت می‌دهند. در تاییدِ پاکیِ اصل و نسب و خاندانش همین بس که پسر امیرالمومنین، علی‌بن ابی‌طالب است. در رفتار و کردارش، حتی اگر خبر از روند حیاتش نداشته باشیم، تنها به واقعه‌ی کربلا و نحوه‌ی ادب کردن در برخورد با امام زمانش، حسین‌بن‌علی، می‌توان اکتفا کرد. البته او یک مَرد بود به تمام معنای کلمه. در کنار این بزرگ‌مرد، زنانی در همین خاندان هستند که معنای تام شرافت را در خود متجلی دارند. سیده نساء‌العالمین، فاطمه‌ی‌ زهرا، و دخترش زینب کبری سلام‌الله‌علیهما دیگر مصداق شرافت، موقعیت‌شناسی است. شریف، در موقعیت خودش بهترین عمل را دارد. حال هر موقعیتی و هر عملی که هدف، رضای خدا و صاحب‌الزمان باشد... بانوی مسلمان، شریف باش! ✍میم فا پایان
🖋 فقط به فکر خودت باش! شايد ديده باشيد افرادی را كه همه‌ی آمال و آرزویشان قبولی در كنكور است و اگر نام‌شان در ميان پذيرفته‌شدگان سازمان سنجش ديده ‌شود، خوشبختی خود را با خوشحالی فرياد می‌زنند. يا آن‌دسته از كسانی كه تا مدل ماشين‌شان به ورژن بالاتری تغيير می‌كند،‌ فكر می‌كنند روي ابرهای خوشبختي نشسته‌اند و همه‌ی كائنات از فردا به فرمان آن‌ها درمی‌آيند. اين‌ها كسانی هستند كه مفهوم ناقصی از خوشبختی در ذهن‌شان شكل گرفته است و ربات‌گونه فقط به همان نسخه‌هایی كه از سعادت مصنوعی برایشان پيچيده‌ شده است،‌ می‌انديشند. امروزه به هر دکان و بقالی‌ای که گذرمان می‌افتد، یک کتاب چند صد‌‌صفحه‌ای از «راه‌های کامیابی» پیش روی‌مان می‌گذارند و هرطور شده می‌خواهند ما را به سعادت برسانند. گاهی اين‌ دستورالعمل‌ها به قدری عجيب و غريب به نظر می‌رسند كه با خودمان می‌گوييم:‌ «واقعا از چنين راه‌هایی می‌شود به بهشت خوشبختی رسيد؟» قطعا راه رسيدن به خوشبختی با گذر از جاده‌ی باريكی كه در اين كتاب‌ها و ميتينگ‌های صنعت‌شده نشان‌ داده می‌شود، نمی‌تواند ممكن باشد و بيشتر کسانی که می‌خواهند از ما يك آدم‌ خوشبخت بسازند، تنها به یک فاکتور از آن اشاره می‌كنند. مثلا شوپنهاور در قطعه‌ی کوتاهی به نام جوجه‌تیغی‌ها می‌نويسد: «جامعه‌ی انسانی همانند جوجه‌تیغی‌هایی هستند که در زمستان سرد، اگر از هم دور بمانند، از سرما می‌میرند و اگر بیش‌از‌حد به هم نزدیک شوند، یک‌دیگر را زخمی می‌کنند.» او معتقد است: «کسی کامیاب می‌شود که بتواند با گرمای درونی خود به تنهایی سر کند.» توجه كنيد فقط با گرمای درونی خود، آن هم به تنهایی! يا پژوهشگر آلمانی، میشائلا بروهم بادری که خوشبختی را فقط محصور در وجود يك هورمون می‌بيند و می‌گوید: «اگر در زندگی‌ خود احساس نارضایتی می‌کنید، در محل کار خود وظایف بیشتری را به عهده بگیرید. حمام را تمیز کنید! به گلدان‌ها آب بدهید تا ماده خوشبختی به نام دوپامین در مغزتان ترشح شود و احساس موفقیت کنید!» و از همه عجیب‌تر فتوای راهبان مسيحی است که در قرون وسطی، خوشبختی را فقط در بهشت، دست‌یافتنی می‌دیدند و زمين خدا را لايق خوشبختی نمی‌دانستند. در يكی از روزهای سال ۱۹۹۷ روانشناسی آمريكایی به نام مارتين سليگمن تير آخر را با ارائه‌ی نظريه‌ی جديد خوشبختي خود زد و به قول برخی، مكتب و دين مدرنی را در عصر حاضر تأسيس كرد. «روان‌شناسی مثبت‌گرا» كه زاييده‌ی ذهن مارتين و ديگر همكاران اوست، اصول کلی خوشبختی را در یک پک تزئین‌شده اين‌گونه به خورد مخاطبان می‌دهد: «واقعی باش، قوی باش، فعال و مفید باش و از همه مهم‌تر، برای رسیدن به هدف‌هایت به دیگران تکیه نکن؛ زیرا سرنوشت تو فقط به دست خودت رقم می‌خورد.» نظريه‌ای كه در آن تنها چيزی كه اهميت پيدا می‌كند،‌ نگرش‌ها و گرايش‌های فرد است و با چالش به درون‌خزيدن افراد در خود، نقش شرايط بيرونی از جمله واقعيت‌های اجتماعی و زيستی، روابط انسانی، مصائب نابه‌هنگام و نظام‌های سياسی حاكم به شدت كم‌رنگ می‌شود. در اين حالت جامعه شكل انفعالی به خود می‌گيرد و از جهان خارج بريده مي‌‌شود. ضرری که این رویکرد جدید به پیکره‌ی جامعه وارد می‌كند، بدون‌شک بیش از همه دامن افراد بیکار و نیازمند را می‌گیرد که مدام به آن‌ها القا می‌شود به اندازه‌ی کافی سخت‌کوش نیستند؛ در نتيجه نبايد توقعی براي چيدن ميوه‌ی خوشبختی از درخت زندگی داشته‌باشند. به نظر می‌رسد ساده‌لوحی است که در سایه‌ی شعارهای خوشبختی امیدوار باشیم مفاهیمی چون برابری، عدالت و اخلاق، ضريب جدی‌تری در جهان به خود بگیرند در حالی‌که با مطرح‌کردن آن‌ها فقط عده‌ای به دنبال مقاصد سیاسی خود هستند. چرا كه اين مكتب نوظهور به سياست‌مداران جهانی اين اجازه را می‌دهد كه ديگر به مسائل بنيادينی چون نابرابری اقتصادی توجهی نكنند و خودشان يكي از مو‌ج‌سواران بر اين شرايط باشند و از تك‌تك افراد جامعه يك رقيب جنگنده بسازند. پایان
🖌فواید روانشناسی تجربی پیچیدگی‌های زندگی بشر امروزی باعث شده، بیست چهاری تحت انواع و اقسام فشارها و استرس‌ها قرار بگیرد. جوری که خازن، مدار و سیم‌پیچ‌های مخ و مخچه‌اش یاتاقان بزند و دود سفیدرنگی از کله‌اش برخیزد. اینجاست که نیاز به روان‌شناس در زندگی بشر امروزی قر ریز می‌ریزد و دائم فر می‌خورد. اما سه نیاز اصلی بشر یعنی خوراک، پوشاک و مسکن طوری او را چهارچنگولی گرفتار کرده‌اند که از پس هزینه روان‌شناسی برنمی‌آید. یعنی اگر قبلاً هشتش گِرو نه بود، الان اعداد ماقبلش گرو اعداد مابعدش قرار گرفته‌اند. پس تنها چاره‌ای که می‌ماند خود‌درمانی با استفاده از روان‌شناسی تجربی است. ایرانی‌ها که در خوددرمانی ید طولایی دارند، می‌ماند روان‌شناسی تجربی که یک چیزی است در مایه‌های دندانپزشکی تجربی یعنی نیاز به دنگ و فنگ و قر و اطوار کنکور و دانشگاه و در نهایت صندلی چرمی راحت ندارد. ته تهش با خرید چهارتا کتاب از گوشه‌کنار پیاده‌رو و خیابان با عنوان «زنان فلان، مردان بیسار»، «چه کسی قورباغه ما را خورد؟»، «پنیرت را با ترخون و گشنیز سق بزن!» و «دست‌های جادویی، پاهای کانگورویی» جمع می‌شود. مطالعه این کتاب‌ها یک تیر و چندین نشانه است. اولاً؛ لازم نیست کلی پول و انرژی و وقت، صرف نشستن روی یک صندلی نرم و راحت چرمی کرد. مخصوصاً که ما ایرانی‌ها عادت داریم تمام طول زمانی که در اتاق انتظار هستیم؛ درآمد متخصص مزبور را چرتکه بیندازیم و این‌جوری خودش کلی اعصاب خرد می‌کند. ثالثاً را زودتر از ثانیاً می‌گوییم؛ چون مهم‌تر است و آن سرانه مطالعه است که جفتکی می‌اندازد و خودش را می‌کشد آن بالابالاها. ثانیاً هم اگر مهم بود همان موقع ذکر می‌شد، پس بی‌خیالش. بعد از خواندن این کتاب‌ها می‌توانید بخش‌هایی از آن‌ها را در قالب کانال‌های تلگرامی؛ «خانم قری» و «چگونه باکلاس باشیم جوری که چش چال جاری‌مان از کاسه درآد!» و امثال آن منتشر کرد که همین هم خودش کلی فایده دارد. ثانیاً؛ نه اینکه ثانیاً مهم باشد؛ اما اولنش زیاد مهم نبود، پس ثانیاً را زودتر می‌گوییم. ثانیاً؛ با گرفتن فالوور حتی فیک می‌توانید تبلیغات گرفت و چندبرابر یک روان‌شناس راس راستکی درآمد داشت. اولاً به چهار نفر که حوصله خواندن کتاب ندارند؛ چهارتا مطلب جدید آموزش داده می‌شود که نقش مهمی در ارتقای سطح سلامت روانی جامعه نقش مهمی ایفا می‌کند. ثالثاً؛ بالاخره انسان معاصر است و فضای مجازی و از قدیم هم بزرگان گفته‌اند: «چون سر و کارت با مجازی فُتاد، پس فعالیت هدفمند بایدت!» درست است که قافیه ندارد؛ اما معنای عمیقی در بیخش نهفته شده است. راستی آن ثانیاً که نگفتیم، حال‌کردن با بوی خوب کتاب بود که اصلاً یک حس فرهیختگی به آدم می‌دهد؛ اما اگر شخص قید حس فرهیختگی را زده‌ باشد و با بوی کتاب حال نکند. چیزی که فت‌وفراوان است، پیج روان‌شناسی و مطالب انگیزشی و غیرذلک. مخصوصاً غیرذلک‌هایش که ترکیبی زده‌اند. اصلاً هم کار به سن و شرایط مخاطب ندارند. برای همه یک‌جور نسخه می‌پیچند. یک سری حرف‌های حال خوب‌کن می‌زنند که حکم مُسکن را دارد و تا شخص بتواند هزینه روان‌شناس غیرتجربی کلاسیکِ پرفشنال را جور کند شاید به کارش بیاید. البته روان‌شناسان غیرتجربی پرفشنال ارگانیک، روان‌شناسی تجربی را قبول ندارند و اعتقاد دارند این روان‌شناس زرد است و اگر کور نکند شفا نمی‌دهد؛ اما شاید ازاین‌جهت می‌گویند که دست زیاد نشود و بازار را خراب نکند. به‌عنوان آخرین راه‌حل همان آب داغ نبات و عرق نعناع تجویز می‌شود که تجربه نشان داده باعث رویش مجدد عضو قطع شده می‌شود، ریست اعصاب و روان که چیزی نیست. پایان
🖌سرطان بهانه همیشه آماده هستند برای رساندن صاحبانشان به شکست. اصلا خلق شده‌اند برای ناامید کردن. کافی است پا ببینند .قطاروار در پستوی ذهن می‌ایستند. آنها همیشه بیدارند. پرتوان و قدرتمند،لجوج و سرسخت. بهانه ها گاهی پیشوند اسم‌ها هستند. اصلا گاهی شناسنامه معرفی هستند. چه بسیارند آنان که در پس هر شکست و ناکامی بهانه‌ای را عذر می آورند. برای بهانه دوستی صمیمی‌تر از تنبلی پیدا نمی‌کنید. تنبل‌ها بیکار نیستند ؛ تراشکاران ماهری هستند که در مغازه شلوغ و پلوغ ‌شان پر است از بهانه . آنها گاهی قدیمی هستند. گاهی دم دستی، گاهی بکر و دست اول. کافی است صاحبش بین آنها همه هرج و مرج دستی دراز کند و بیرون بکشد، با فوتی و دستمالی می شود به مشتری غالب کرد. رشدشان هم‌پای سرعت نور است ؛ رفاقتشان آلوده به تباه شدن همه استعداهاست. مثل باتلاقی عمیق در جنگلی سیاه روحت را می‌گیرند. مجال حرکت که پیدا کنند سرطان‌وار جلو می‌روند. نابینا, ناشنوا و در یک جمله ناتوانت می‌کنند . بهانه‌ها وخیم‌ترین نوع سرطانند. آن قدر سریع تمام جانت را می‌گیرند که چشم باز می‌کنی می‌بینی نامت بهانه است. پایان
....و تو ندانستی میان میدانم میدانم هایت برمن چه گذشت.....
👈شما از گروه X هستید یا Y؟ ✅گروه X معتقد است خدا به عنوان یک موجود حقیقی و واقعی وجود دارد و همه مردم باید با محوریت او زندگی کنند. اساسا سعادت بدون خدا دست یافتنی نیست. اما گروه Y معتقد است خدایی وجود ندارد. اگر هم وجود دارد یک خدای خیالی و موهوم است. صرفا خدا برای یک آرامش لحظه ای است. این گروه هیچ اعتقادی به خدا و توحید ندارند. خدا از نظر اینها صرفا ابزاری برای سوار شدن بر مرکب قدرت و ثروت است. ✅گروه X معتقد است که تمدن فقط و فقط با خدا ارزشمند است اما گروه Y معتقد است که مدل های اجتماعی و سیاسی اصلا کار توحید و معارف توحیدی نیست. بلکه کار کارشناسان و متخصصانی است که هیچ بویی حتی از خدا هم نبرده اند. ✅گروه X تمام زندگی خود را با خدا می چیند. برایش مهم است که خدا چه می خواهد اما گروه Y می گوید در زندگی ببین چه چیزی بیشترین لذت را برای تو به ارمغان می آورد؟ ثروت، قدرت، شهرت، شهوت و... هر کدام که برای تو شیرین است همان را محور زندگی خود قرار بده. اصلا خدا کیلویی چند؟ ✅هر دو گروه مدعی آزادی هستند، هر دو گروه مدعی رفاه، استقلال، اقتدار و... هستند. هر دو گروه مشغول مبارزه و جنگ برای رسیدن به اهداف خود هستند. هر دو گروه می خواهند برای خود تمدنی بسازند که جهان را سیراب کند و بتوانند زندگی مردم را مدیریت کنند. اما X می گوید همه اینها باید با محور خدا و توحید باشد، گروه Y هم می گوید مهم لذت های مادی و پیش چشم بشر است. ✅گروه X معتقد است عمر 60 ساله او در دنیا اگر برای خدا خرج نشود خیلی بهایی ندارد. عمری که برای خدا خرج نشود هیچ و پوچ است. اما گروه Y معتقد است تا میتوانی در این دنیا با پول، قدرت، شهوت و... لذت ببر. مهم نیست چه بلایی بر سر دیگران می آید. مهم آن است که تو عمرت را با خرافات متدینین نگذرانی. ✅گروه X دنیا را محلی برای عبور به سوی آخرت می داند و می گوید قیامتی هست. اما گروه Y مرگ را پایان جهان می داند و معتقد است اساسا روح، نفس، خدا و قیامت همه اش کشک است. بنابراین اساس دعوای جهان بر «توحید و پرستش خدا» است. 📌حالا شما از گروه X هستید یا Y؟ پایان
🔸آوارگی منافقين و زبان دنیا ◀️ روز گذشته، بسیاری از رسانه‌ها نقل کردند که نشست سالانه منافقین در پاریس تعطیل و کمپ اشرف ٣ در تیرانا بازرسی شد. نیروهای مبارزه با تروریسم آلبانی تعدادی از اعضای منافقین را دستگیر و بعضی از تجهیزات آنها را ضبط کردند. وزارت خارجه آمریکا هم در بیانیه‌اش پشت دولت آلبانی درآمد و پشت آن سازمان تروریستی دربه‌درشده را خالی کرد. 🔸 از یک سو، این اتفاق برای ایرانی‌ها یک است. آفرین بر و که توانسته از امکانات، ظرفیت‌ها و ابزارهایش درست استفاده کند، دشمن را عقب بزند و سرجایش بنشاند. 🔺 اما از سوی دیگر، این ماجرا، چرت همه آنهایی را که خواب آمریکا را می‌بینند، پاره کرد. این ماجرا همه آنهایی را ضایع کرد که می‌گفتند آمریکا می‌تواند با فشار دادن یک دکمه و انداختن یک بمب، تمام توان نظامی ایران را فلج کند؛ همه آنهایی که می‌گویند باید به اندازه امکاناتمان آرزو و کار کنیم، اما همین را هم بلد نبوده و نیستند؛ همه آنهایی که دیگران را متهم به دستاوردسازی و کارنامه سیاه خود را توجیه می‌کنند. 🔻 اگر آنها از قلب تهران تا دل نیویورک با جان کری قدم‌زنان مذاکره می‌کردند، در راهروی سازمان ملل در آغوش ترامپ می‌پریدند، هزار برجام دیگر را امضا و تا ابد به دشمن لبخند می‌زدند، باز هم نمی‌توانستند را رودرروی نوچه‌هایش قرار دهند و تروریست‌ها را اینطور آواره کنند. آنها حتی زبان مادری‌شان را هم درست بلد نیستند، زبان دنیا پیشکش! پایان