eitaa logo
هم نویسان
307 دنبال‌کننده
123 عکس
22 ویدیو
95 فایل
💠‌ با هم بنویسیم تا به، ادبیات، فرهنگ و تمدن برسیم https://eitaa.com/joinchat/2477260908C5a78446aac سردبیر: @Jahaderevayat 🔻ارسال یادداشت و کوتاه‌نوشت #هم_نویسان
مشاهده در ایتا
دانلود
🖋 فقط به فکر خودت باش! شايد ديده باشيد افرادی را كه همه‌ی آمال و آرزویشان قبولی در كنكور است و اگر نام‌شان در ميان پذيرفته‌شدگان سازمان سنجش ديده ‌شود، خوشبختی خود را با خوشحالی فرياد می‌زنند. يا آن‌دسته از كسانی كه تا مدل ماشين‌شان به ورژن بالاتری تغيير می‌كند،‌ فكر می‌كنند روي ابرهای خوشبختي نشسته‌اند و همه‌ی كائنات از فردا به فرمان آن‌ها درمی‌آيند. اين‌ها كسانی هستند كه مفهوم ناقصی از خوشبختی در ذهن‌شان شكل گرفته است و ربات‌گونه فقط به همان نسخه‌هایی كه از سعادت مصنوعی برایشان پيچيده‌ شده است،‌ می‌انديشند. امروزه به هر دکان و بقالی‌ای که گذرمان می‌افتد، یک کتاب چند صد‌‌صفحه‌ای از «راه‌های کامیابی» پیش روی‌مان می‌گذارند و هرطور شده می‌خواهند ما را به سعادت برسانند. گاهی اين‌ دستورالعمل‌ها به قدری عجيب و غريب به نظر می‌رسند كه با خودمان می‌گوييم:‌ «واقعا از چنين راه‌هایی می‌شود به بهشت خوشبختی رسيد؟» قطعا راه رسيدن به خوشبختی با گذر از جاده‌ی باريكی كه در اين كتاب‌ها و ميتينگ‌های صنعت‌شده نشان‌ داده می‌شود، نمی‌تواند ممكن باشد و بيشتر کسانی که می‌خواهند از ما يك آدم‌ خوشبخت بسازند، تنها به یک فاکتور از آن اشاره می‌كنند. مثلا شوپنهاور در قطعه‌ی کوتاهی به نام جوجه‌تیغی‌ها می‌نويسد: «جامعه‌ی انسانی همانند جوجه‌تیغی‌هایی هستند که در زمستان سرد، اگر از هم دور بمانند، از سرما می‌میرند و اگر بیش‌از‌حد به هم نزدیک شوند، یک‌دیگر را زخمی می‌کنند.» او معتقد است: «کسی کامیاب می‌شود که بتواند با گرمای درونی خود به تنهایی سر کند.» توجه كنيد فقط با گرمای درونی خود، آن هم به تنهایی! يا پژوهشگر آلمانی، میشائلا بروهم بادری که خوشبختی را فقط محصور در وجود يك هورمون می‌بيند و می‌گوید: «اگر در زندگی‌ خود احساس نارضایتی می‌کنید، در محل کار خود وظایف بیشتری را به عهده بگیرید. حمام را تمیز کنید! به گلدان‌ها آب بدهید تا ماده خوشبختی به نام دوپامین در مغزتان ترشح شود و احساس موفقیت کنید!» و از همه عجیب‌تر فتوای راهبان مسيحی است که در قرون وسطی، خوشبختی را فقط در بهشت، دست‌یافتنی می‌دیدند و زمين خدا را لايق خوشبختی نمی‌دانستند. در يكی از روزهای سال ۱۹۹۷ روانشناسی آمريكایی به نام مارتين سليگمن تير آخر را با ارائه‌ی نظريه‌ی جديد خوشبختي خود زد و به قول برخی، مكتب و دين مدرنی را در عصر حاضر تأسيس كرد. «روان‌شناسی مثبت‌گرا» كه زاييده‌ی ذهن مارتين و ديگر همكاران اوست، اصول کلی خوشبختی را در یک پک تزئین‌شده اين‌گونه به خورد مخاطبان می‌دهد: «واقعی باش، قوی باش، فعال و مفید باش و از همه مهم‌تر، برای رسیدن به هدف‌هایت به دیگران تکیه نکن؛ زیرا سرنوشت تو فقط به دست خودت رقم می‌خورد.» نظريه‌ای كه در آن تنها چيزی كه اهميت پيدا می‌كند،‌ نگرش‌ها و گرايش‌های فرد است و با چالش به درون‌خزيدن افراد در خود، نقش شرايط بيرونی از جمله واقعيت‌های اجتماعی و زيستی، روابط انسانی، مصائب نابه‌هنگام و نظام‌های سياسی حاكم به شدت كم‌رنگ می‌شود. در اين حالت جامعه شكل انفعالی به خود می‌گيرد و از جهان خارج بريده مي‌‌شود. ضرری که این رویکرد جدید به پیکره‌ی جامعه وارد می‌كند، بدون‌شک بیش از همه دامن افراد بیکار و نیازمند را می‌گیرد که مدام به آن‌ها القا می‌شود به اندازه‌ی کافی سخت‌کوش نیستند؛ در نتيجه نبايد توقعی براي چيدن ميوه‌ی خوشبختی از درخت زندگی داشته‌باشند. به نظر می‌رسد ساده‌لوحی است که در سایه‌ی شعارهای خوشبختی امیدوار باشیم مفاهیمی چون برابری، عدالت و اخلاق، ضريب جدی‌تری در جهان به خود بگیرند در حالی‌که با مطرح‌کردن آن‌ها فقط عده‌ای به دنبال مقاصد سیاسی خود هستند. چرا كه اين مكتب نوظهور به سياست‌مداران جهانی اين اجازه را می‌دهد كه ديگر به مسائل بنيادينی چون نابرابری اقتصادی توجهی نكنند و خودشان يكي از مو‌ج‌سواران بر اين شرايط باشند و از تك‌تك افراد جامعه يك رقيب جنگنده بسازند. پایان
🖋"احیای برکه" ظاهرشان خوش بود. عهد بستند و تبریک گویان راهی اهل و دیارشان شدند. آن روز که حجاج، غدیر را تنها می‌گذاشتند فکرش را هم نمی‌کردند روزی برسد که از گفتن قول و قرارشان بترسند. قرار بود به آنهایی که نبودند؛ برسانند که برای اکمال دین و نهایت نعمت، دست در دست «او» باید گذاشت. همان کسی که وارث «من کنت مولاه» شده بود. در مخیله‌شان هم نمی‌گنجید که این بار، بهای فراموشی عهدشان، خون می‌شود! گلمادری بین در و دیوار له می‌شود. به این فکر می‌کنم اگر مادر در برابر اهل باطل نمی‌ایستاد؛ اگر چهل شبانه روز درِ تک‌تک مدعیان را نمی‌کوفت و اگر بر سر قبر پدر، روضه‌های مقاومت را در دعاهای قنوتش نمی‌خواند؛ چه بلایی سر من، ما و همگی‌مان می‌آمد؟ برای ماهایی که امروز کل غدیر را با آهنگ‌های عجیب و غریب تاخت می‌زنیم و اسمش را «بزرگداشت غدیر» گذاشته‌ایم؛ کافی نیست تا وقتی ندانیم که ولایت چیست؟! تا وقتی ندانیم وظیفه‌مان چیست؟ تا وقتی که در پستوی افکارمان، مبارزه‌ی حق و باطل را تمام شده بدانیم و نهایت تکلیفمان را در مهیا کردن چند لیوان یا حتی گالن گالن، شربت و امثالهم بدانیم! به گمانم اگر مادر نمی‌ایستاد، امروز پس و پیش اهل باطل را «حضرت» و «رضی الله عنه» می‌خواندیم. مثل خیلی‌ها که می‌خوانند با آنکه می‌دانند بی‌قبر ماندن مادر، قصه‌ی تلخی‌ست که باورش اگر چه سخت نیست ولی حکایت همان تعصب باطلی‌ست که سال‌های عبادت شیطان را در ثانیه‌ای به باد داد و هر روز داستان نویی ‌می‌سازد برای موجه‌ کردن خویش؛ برای حق جلوه دادن خویش. بعد غدیر، تاراج جان و مال و ناموس را بهانه کرد تا حق را ساکت کند. به این هم اکتفا نکرد آنقدر پیش رفت که نشان‌های غدیر را محو کند؛ از مسجد غدیر_ همان مسجد 50 متری که رسول خدا برای فراموش نشدن غدیر، دستور ساختنش را داده بود_ گرفته تا کج کردن راه حجاج تا دیگر خبری از غدیر در میان مسلمانان نپیچد؛ تا ولایت بمیرد. این وسط کل خرجی که ما کردیم این بود که گفتیم‌: «خدا دینش را حفظ می‌کند» فراموش کردیم که مادر هم می‌توانست مثل خیلی‌ از ماها بگوید:«خدا خودش دینش را حفظ می‌کند؛ خودش حق را به حقدار می‌رساند‌» و به قول ما امروزی‌ها، خیال خودش را راحت کند و به زندگی‌اش بچسبد. اما ایستاد تا به اندازه‌ی قرن‌ها باقیمانده‌ی عمر آدم‌، اتمام حجت کند! که نشان دهد معجزه‌ی خدا، چیز خارق العاده‌ای نیست که فقط باید از آسمان نازل شود؛ معجزه در همین قدم‌های ما، قلم‌های ما و در واقع اراده‌های ما، در مبارزه با باطل است. باطلی که هر روز به رنگی در می‌آید و این روزها با رنگین کمانی از رنگ‌ها آمده، ماهم قرارمان را با مولایمان فراموش کردیم! همان قرار ممنوعیت 2030 را می‌گویم. همان قراری که با «گوش بفرمان توئیم» امضایش کردیم. امروز اما در رسانه‌ی رسمی، آمار پیشرفتمان را با سند «توسعه‌ی پایدار» متر می‌کنیم! راه جهاد تبیین را کج کردیم تا بدعهدی‌مان به چشم نیاید! مقدمه‌ی کسانی شده‌ایم که تاریخ بارها لعنشان کرده... غدیری‌ها! از خود بپرسیم که در دنیای امروز راه احیای برکه‌ی غدیر از کجا می‌گذرد؟ پایان
🖌شما بیت والا هستی... " تو بر بام فلک مشعل به دستی" معلم من نمی‌دانم که هستی به بالای کدامین قله ی دنیا نشستی تو بر معنا کدامین واژه پنهان به قاموسی به تاریکی دریاها کدامین برج فانوسی کدامین صفحه از دفتر کدامین خط خوانائی کدامین قصه و افسانه ای تو کدامین شعر زیبایی ز شعر حافظ و سعدی کدامین بیت والائی نمیدانم که هستی یا چه هستی به بالای کدامین قله ی دنیا نشستی نمیدانم ولی دانم تو بالایی فراتر از تمام ثابت و سیاره هایی فروغی، آتشی، کانون نوری تو از تاریکی و ظلمت به دوری فروغت کور کرده چشم خورشید تو رخشان تر ز خورشید خدایی تو در بازار خوبان قیمت ماه شکستی ز آن که خود ماهی مه شبهای تاری تو فروغ و نور هر راهی غلط گفتم خطای گفته از من تو زیباتر ز مهتاب سمائی تو آهنگ خوشی، آرام روحی چو آوای ملک اندر مناجات لطیفی، جانفزایی، دل نشینی تو عطری، عطر گل های بهشتی تو حسرت بهر گل های زمینی تو رویایی،تو رویای خوش پروانه هایی تو اشکی،اشک شمع و عابد پنهان به صحرایی تو بر بامی ولی بر بام افلاک تو بر خاکی ولی خود خاک پاکی تو بربام فلک مشعل به دستی تو از دیو سیاهی سر شکستی تو ظلمت را درون دست خود کشتی تو آرام پر اسراری چو شبهای بیابانی سکوت و فکر زیبایی ره پر نور عرفانی تو کیهان، کهکشان هایی ره معراج انسانی تو فریادی،چو رعد آسمانی امید بارشی بر دشت خالی تو بیداری همیشه نی به خوابی تو تیغی، تیغ خورشیدی تو شب را سینه ببریدی تو الوندی، دماوندی، چو البرزی به ماندن تو رودی،جاجرودی ارس هستی به غریدن،به رفتن تو می مانی، شکوه ماندن از توست به رفتن هم غریو هجرت از توست بمانی یا نمانی خواندن از توست غرور و هم شکوه غیرت از توست تو سروی، گاه مردن، همچو ماندن تو آموزی به ما، استاده مردن تو زیبایی، چو بر زانو نیایی تو بر زانو نیایی چون که زیبایی کنون با من بگو آخر که هستی مرا اندیشه در پیشت زبون است تو آخر از کدامین سرزمینی کدامین کهکشان را خانه کردی تبارت در کدامین داستان است تو نامت در کدامین قصه و افسانه کردی که هر چه می نویسد خامه ی من نبیند انتهای نامه من و هرچه می نویسد از تو گویا به خویشت بیشتر بیگانه کردی تو در اشعار حافظ هم نگنجی خجل اندر مصاف تو کلام است که هستی یا چه هستی من ندانم ولی دانم که بر بامی ولی بر بام افلاک تو بر بام فلک مشعل به دستی بمان با من تو ای روح منور که با تو می رسم آخر به یزدان به پایان گر برم صد دفتر شعر به وصف تو شروعی و سلام است پایان