#روایت_غزه (۴۷)
اسرائیل حتی به کودکان ما رحم نکرد. به شما هم رحم نمی کند.
إسرائيل لم تشفق حتى على أطفالنا. ولن يشفق عليك أيضاً.
Israel did not even spare our children. He will not spare you either.
کامنت و پیام برای چهره های مشهور دنیا
حسین مجاهد
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (۴۸)
شما کارگر اسرائیل هستید؟
سکوت با کارگری تفاوت ندارد.
Are you an Israeli worker? Silence is not different from labor.
هل أنت عامل إسرائيلي؟ الصمت لا يختلف عن العمل.
क्या आप एक इज़राइली कर्मचारी हैं? मौन श्रम से भिन्न नहीं है.
هندی
کامنت و پیام برای چهره های مشهور دنیا
حسین مجاهد
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (۴۹)
اسرائیل با بمب های امریکایی به ما حمله می کند ولی ما جز گریه و اشک چیزی نداریم
Israel attacks us with American bombs, but we have nothing but tears
إسرائيل تهاجمنا بالقنابل الأمريكية، ولكن ليس لدينا سوى الدموع
کامنت و پیام برای چهره های مشهور دنیا
حسین مجاهد
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_غزه (۵۱)
✅ روضهی کربلا، امروز مصوّر شد
به چشمانش خیره میشوم. دو دو میزند. سیاهی مردمکش، ۳۶۰درجه دور دور میکند. روح از رنگ صورتش به پرواز درمیآید.
دستانش را به بدن خود قفل کرده است. پاهایش جانِ ایستادن ندارد، چون بید میلرزد. مگر یک کودک چقدر توان ایستادن دارد؟!
وقتی او را در آغوش میگیرند، تازه بغضش مثل بمبی میترکد. امّا بمبها وقتی او در خواب بوده، آمده و خانوادهاش را از او گرفتهاند.
نمیدانم چرا ولی بیمحابا به یاد کودکان صحرای کربلا افتادم. رنگِ پریده، چهرهی پر از ترس، بغضهای در گلو و... توصیف آشنایی از واقعه عاشوراست که امروز جلوی چشمان ما به تصویر کشیده شده است.
✍️ حسن مرادپور
#بیمارستان_المعمدانی
#فلسطین #غزه
@SHAHAB_GRAPHY
@HamNevisan
بی کس و کار.pdf
140.4K
#روایت_غزه (۵۲)
📌دوباره برادرم را کشتند...
بخشی از #داستان_کوتاه:
از حیاط بیمارستان بیرون آمدم و سمت خانه عماد راه افتادم. چند متری دور شدم که دوباره سفیر موشک بلند شد و چند ثانیه بعد موج انفجار مرا روی زمین پرت کرد. تا چند ثانیه هیچ چیزی نمیشنیدم. تمام بدنم درد گرفته بود. روی صورتم سردی خون را حس می کردم. ناگهان چشمم افتاد به ساختمان بیمارستان که گرد و خاک و دود ازش بلند شده بود. آن موقع بود که فهمیدم دوباره بی کس شدم. لنگ لنگان به سمت بیمارستان دویدم وقتی که مقابل بیمارستان رسیدم وحشتناک ترین تصویر تمام عمرم را دیدم. همه جا پر شده بود از خون و تکه های بدن. جلوی پام بدنی بدون سر بود و کمی جلو تر سری بدون بدن افتاده بود. نفسم بند آمده بود. زانوانم سست شد و روی زمین افتادم. بالاخره چشمانش را بسته بود. دیگر بدنش نمی لرزید. دیگر گریه نمی کرد. دیگر خیره خیره نگاه نمی کرد. اما کابوس ماجرا این بود که برادر پنج ساله من فقط یک دست در بدن داشت.
مهدی زارع
#غزه #فلسطین
@HamNenisan
#روایت_غزه (53 )
برای غزه مظلوم
پیراهن خونی تنت را دیدیم
اِستادگی وشکستنت را دیدیم
در گودی قتلگاه، تنها وغریب
ای غزه به خون نشستنت را دیدیم
🖌حسین کیوانی
#غزه #فلسطین
@HamNenisan
#روایت_غزه (54)
از من تا تو فرق بسیار است، تو از فرق سر تا شصت پا، غرق در خون خود فراموشی و دیگر کشی هستی.
و ما از فرق تا قدم جانیم.
سلاح تو تضمین جنگ ، نیرنگ است.
سلاح من تضمین رنگ صلح و امن.
.
.
همین پارسال بود
یکی از برادران ساده دل مسلمان به من گفت:
نگران امریکا و انگلیس نباش آنها به معادلات بین المللی توجه می کنند و بر اساس آن می توان این کشورها ی متمدن را مهار کرد.
یکسال نگذشت که معنی واقعی بودن این کلمات و عبارات را با پوست و گوشتمان لمس و درک کردیم !
همین امروز
همین حال که با خون در مقابل تسلیحات پیشرفته ای که کشورهای مدرن در اختیار صهیونسیت قرار می دهند ، ایستادیم ؛ به این درک عظیم رسیدیم.
انگار شعارهای غیر حقیقی بیانیه حقوق بشر ، یونیسف ، فمنیست که لقلقه ی زبان عده ای سودجو بود ؛ یک قربانی واقعی می خواست و آنهم وطن من ، موطن انبیا بود .
ذبیحانی از جنس بهشت که خونشان پای بیانیه توخالیشان جاری شود و بشوید و ببرد آب روی و وجاهت لک و کک مکی این مردکان هزار چهره را.
.
.
.
امروز مادرم می گفت : تا دیروز فلسطین را در اوج و ستاره ها می دیدم ؛ امروز برادر و خواهرت را نیز .
فرزندکم تن وطنت زخمی ست تو التیام بخشش باش .
سر به نی بده ، سر به زور نه.
چکش انتقاد بکوب برنظر آنان که زمین را پایان انسان دانستند .
پرواز با بال بی فرار و فرودگاه را به رخ صهیونیست و دانانمایان غربی بکش .
بر سر بازار جار بزن نازنین یار ، یااباعبدالله یا حسین ع جان !
سایه تو برسر من !
جوی خون تو از کربلا آمده و با جوانان من جاری شده بر ظلمتکده و کویر زمین ؛
نور، رنگ شده، پاشیده بر قلب کلمات و جاری شده بر در و دیوار شهر بر خورشید پاک ضمیران.
حماسه ی باغ شقایق ، داغ دارد ،
اما دردها را به گوش باد خواهیم سپرد و گوش جان می نهیم بر خون جوانان پاک ریخته بر پای سروی که هر روز از آب حیات ابدی سیراب می شود.
آری عزیزکم!
امروز در خرگاه تاریخ فلسطین سوخت ، نسل هایی سوخت .
اما ترس ،اندیشه و آتش زدن بیشه شیران از ضمیر زمان تاریخ پاک نخواهد شد.
امروز روزی بود که ستاره های کوچکمان پیچیده در قنداق به خون در خاک نهفتیم ؛ تازه تاتای می کردند و می خندادند و فم بر " ط "باز کرده بودند .
ما باشکوهیم حتی وقتی جام شوکران می نوشیم؛
جرم ما فقط این است که در بیان حقیقت زبانآوریم .
اگر طرز بیان ما خلاف رسم محاکم است، باید ما را معذور بدارند که ما سربازیم و سرنباختن ننگ ماست.
پدرت هنگام شهادت چنین مرا دلداری داد : "انسان در ازای همصحبتی موسی ع ، یعقوب ع و عیسی ع و محمد ص از چه چیزی حاضر نیست دست بشوید؟ نه، اگر این راست باشد، پس بگذارید من بمیرم و باز هم بمیرم."
بر بلندای تل، از بالا دشمن را دیدم:
ذلیل ، زبون برخاک نشسته ، چشم از حدقه بیرون زده، عصبی ، با تیک گردن و لکنت زبان دستور به قتل و غارت اردوگاه و خیمه گاه اسلام می داد.
هرکس چیزی برمی داشت ، امریکا سراسیمه و جن زده تسلیحات مدرن دو دستی تقدیمش می کرد ، انگلیس با تمام هزارچهره اش ، یک رو دستش تا مرفق به خون آغشته ؛ فرانسه تا کمر دست به سینه ، سینه چاک در مقابلش تعظیم می کرد.
تمامی تمام کسان و داشته هایش در مقابل عظمت و شکوه نامیرای اسلام، کمرشان شکسته بود.
یهود حمله می کرد ، اسلام غنیمت می برد.
در جهنم خیبر اسیر، تبر به دست ، دستکند خود می کند.
کنده و درخت طیبه زیتون فلسطین ریشه دار ، سر بر آسمان می سایید و نور حقیقت بر جهان می افشاند ؛ شهدا خوشه چین پروین ، به لحظه ای از زمین غیب و در آسمان ستاره شده، به روح جاودان حیات ابدی می پیوستند.
از بالا که نگاه می کنم طبل های توخالی پرهیاهو را می بینم . تمام قدرتشان داد است و دود . آتش به پا می کنند و در این آتش دود می شوند.
زن و مرد و سرزمینم هم می سوزند اما از وجد چندان آواز می خوانند و بال برهم می زنند که از سوختنشان" ققنوس" دیگر در این سرزمین زاده می شود.
✍رقیه حبیبی(مروارید ماد)
#غزه #فلسطین
@HamNenisan
#روایت_غزه (55)
بسم الله قاصم الجبارین
«در تاریخ بنویسید»
از همان فاجعه بیمارستان معمدانی در غزه چندین بار نوشتم و پاک کرد! نمیدانم دقیقا باید از چه چیزی شروع کنم. از مسلمانان زیر بمباران فسفری غزه فلسطین و تجاوزات وحشیانه صهیونیست ها که به منازل مسکونی، بازارها، مدارس و بیمارستانها رحم نمیکند.
یا از پدر و مادرهایی که با سوز و تاب پیکرهای دردانه خویش را به آغوش کشیده اند تا برای لحظاتی با یکدیگر خداحافظی کنند، پدری که نوزاد شهیدش را جلوی دوربین ها گرفته و میگوید ببینید جنایات رژیم صهیونسیتی را با ما چه کرده است. و تمام آرزوهای خود و فرزندان خود را زیر آوارها مدفون میکنند.
بیمارستان و خیابانهایی که در اصل دیگر بیمارستان و خیابان نیستند و شدهاند کوهی از اجساد زن و کودکانی که تنها به جرم مسلمان و فلسطینی بودن اینگونه سلاخی میشوند. بازماندگان هر بار اما، هم خونی، دوستی و آشنایی را با دستان خود خاک میکنند.
از خروش حماس، مقاومت یا قسام، که با طوفان الاقصی، طوفانی به پا کردند بنویسم. که مردانگی و دلاوری خود را به تاریخ ثابت کردند و هزاران صهیونیستی غاصب را به درک واصل کردند. آری! در تاریخ باید نوشت در عصری که از مدرنیته، آزادی بیان و آزادی عمل سخن میگویند، رژیم سفاک و خون آشام روز و شب به مظلومین فلسطین میتازد. اما سخنی از مدافعان حقوق انسان و بشریت شنیده نمیشود.
دیگر اما، هشتگ زدن، طومار نوشتن ، تجمع و بیانیه صادر کردن کارساز نیست و کارد به استخوان رسیده، و زمان جراحت فوری غده سرطانی «اسرائیل» فرارسیده است. تعلل جایز نیست و نسل کشی در فلسطین باید متوقف گردد. هر انسانی با وجدان بیدار نباید خود را محصور به مرز و دین و مذهب بداند. همگی تا پیروزی و فتح قدس، پای کار بمانیم با قلم هایمان، فریادهایمان و جانهایمان و این خونهای شهداست که قدس را آزاد خواهد کرد. ان شاءلله.
نصرٌ من الله و فتح قریب
✍سیده ناهید موسوی
@HamNenisan
#روایت_غزه (56)
قسم که جان من و تو درون یک تن بود
و جانمان نخ یک شمع نیمه روشن بود
کفن سپیدهی صبح من و تو بود انگار
و گورجمعیمان ناگزیر، میهن بود
همان که رج زده بودیم با هزار امید
–گلیم خانهی مان– زیرپای دشمن بود
زمین به حنجرههامان گدازهها میریخت
و روی پیکرمان سنگ و تیرآهن بود
هوا،هوا خفهشد بین ابرهای سیاه
و شیونی که می آمد هراس یک زن بود
زنی که گیج و پریشان نشست بر آوار
زنی که خواهر من بود...مادر من بود
به مرگ خیره نماندیم و قهوه نوشیدیم
به ناسلامتی هرچه بمب افکن بود
من و تو داد زدیم و خدا شنید چه غم؟
که گوش های جهان عاجز از شنیدن بود
🖌زینب احمدی
#غزه #فلسطین
@HamNenisan
#روایت_غزه (57)
هر که از ما رویگردان است بگذاریم باشد
خواب او با ما پریشان است بگذاریم باشد
هر که از ما رویگردان نیست اما در پیِ ما
مثل گرگی کُند دندان است، بگذاریم باشد
هر که جز کفتار پیری نیست امانعرههایش
نعرههای شیر غرّان است، بگذاریم باشد
هر چقدر این گرگ، این کفتار، این روباه، این سگ
نی به چنگ آورده چوپان است، بگذاریم باشد
زیر جلد ماست باشد، پیش چشم ماست باشد
در کمین ما و پنهان است بگذاریم باشد
هر کسی با نقش بازی کرد بازی کرد و حتی
هر که پشت پرده پنهان است بگذاریم باشد
چشم ما را دور دید و نقش ما را کور و تنها
رفته روی صحنه رقصان است، بگذاریم باشد
جای مروارید از دریا حباب آورد در کف
هر چه این لفّاظ نادان است، بگذاریم باشد
✍️امیرحسین هدایتی
#غزه #فلسطین
@HamNenisan
@ashareamirhosienhedayati
#روایت_غزه ( 58)
« ازجای زخم ها»
همسایه واحد بغلی مان از جنوب آمده بود. از
ده کوره های اطراف هندیجان. چشمم کف پایش اصلا شبیه دهاتی ها نبود،انگار همین الان از اتاق گریم بیرون آمده باشد.اسمش لیلی بود.من صدایش می کردم بانو سوفیا لورن.طفلک اصلا اسم سوفیا به گوشش نخورده بود.شوهرش اما سبیل مشکی پت و پهنی داشت،هر وقت می دیدمش سگرمه هایش توی هم بود. انگار طلبکار عالم و آدم باشد.البته حق داشت. از زن شانس نیاورده بود.این را مادرش گفت!همینکه پسرم از زن، بخت و اقبال نیاورده. سوفیا لورن مریض بود!درد گران داشت.
سرطان ریشه دوانده بود توی شکمش. باید زودتر درش می آوردند اما پشت گوش انداخته بود.اولش چند تا خال کمرنگ روی کبدش بود بعد شده بود بلای جانش. دو سالی از هندیجان می آمد شیراز و می رفت. آخرش درمان افاقه نکرد.اسفندبود.همه داشتند خانه تکانی می کردند. سوفیا لورن شکمش آب آورده بود. دیگر شبیه سوفیا نبود! نه که خوشکل نباشدها! نه... سفیدی چشم هایش نارنجی شده بود. از بس شیمی درمانی کرده بود رنگش برگشته بود و به سیاهی می زد. شوهرش از وسط های راه کم آورده بود، وسطِ یار کشی رفته بود توی جبهه سرطان.گفته بود ندارم خرجش کنم.عصر دو سه روز مانده به عید رفتم عیادتش.خودش می دانست وقت رفتنش رسیده. مثل روزهای آخر اسفند. می گفت شوهرم رفت!مادرم جورم را می کشد.شبش یکی از مردهای فامیلشان آمد گذاشتش پشت ماشین و بردش هندیجان. سه روز بعد سوفیا لورن مُرد....من هم بهار لب به توت های توی باغچه نزدم.سال قبلش بهار که برای شیمی درمانی می آمد می رفت لب باغچه از درخت، توت می چید. کاش زودتر رفته بود و درش آورده بود.....
القصه سوفیا لورن نمونه بزرگتری هم دارد. این ایام وقتی بعضی آدم ها نوستر آداموس طور می گویند مشخص بود توی جنگ اسراییل و فلسطین قربانی زن ها و بچه ها هستند.اشتباه کردند ملتشان را به کشتن دادند! یادم می افتد به قصه سوفیا لورن. وقتی عقب نشینی سران عرب را می بینم ذهنم می رود پیش مرد سبیلویی که حس و حالش،حس و حال خسارت بود و فکر می کرد شانس نیاورده و با این حال و احوالش شده بود بلای مضاعف جان بانو لورن.
کاش حرف زدن مجانی نبود.دردش را یکی دیگر می کشد و تحلیلش را تماشاچی ها می کنند. بیرون کشیدن سرطان بد خیم هفتاد ساله خونریزی و درد دارد.درد را از ترس خونریزی رها نمی کنند. کارش نداشته باشی، سرطان را می گویم، آخرش آدم را می کشد.اینکه شهید آوینی می گوید قدس مظهر جراحت عالم اسلام است، طبیعتِ جراحت، درد است باید آدم مجروح را بیدار و بی تاب کند.فلسطین هفتاد و چند سال است استخوان لای زخم مانده و حکام سُست دردِ عرب پشتِ هم معاهده ی عادی سازی با اسراییل امضا می کنند و یکی مثل خالد اسلامبولی دردش را حس می کند و میگوید یا مرگ یا فلسطین و خش صدای مردانه اش چُرت جوان های عرب را پاره می کند.آزمایش امت اسلام در واپسین روز های تاریخ،قصه ی زخم عمیق فلسطین است. و به قول مرتضی آوینی هیچ کس را تا به بلای کربلا نیازموده اند از دنیا نخواهند برد.تردید و تحلیل های بی حساب بلای روح آدمند.
سطلهای آب معهودِ کلام امام خمینی، در جنگ های ترکیبی منتظر بازشدن مرزهای خاکی نمی مانند!به خدا اگر در ماجرای فلسطین کم بگذاریم قافیه را باخته ایم.
خدا به دل های آن ها و ما صبر بدهد.
✍️طیبه فرید
#غزه #فلسطین
@HamNenisan
https://eitaa.com/tayebefarid
#روایت_غزه ( 59)
بسم الله الرحمن الرحیم
🔺 غزه، نقطه جدایی حق و باطل
🔹همان روزی که مردم دنیا تصمیم گرفتند دنیا را بدون نظر و اراده خداوند اداره کنند، همان روزی که مردم دنیا علم بدتر از جهل خودشان را به رخ خدا کشیدند و ندای انا ربکم اعلی سر دادند و همان روزی که مردم دنیا گفتند دنیا را خودمان بدون دخالت خدا میسازیم، آن روز نطفه انسانکشی گذاشته شد، آن روز، نقطه انحراف و بدبختی تمام بشریت شد. دنیایی که انسانها بخواهند بسازند و خدا را حذف کنند، نتیجهاش میشود همین جنایاتی که در غزه مشاهده میکنید.
🔹امروز جنایات رژیم اشغالگر اسرائیل به اوج خودش رسیده است و مردم بیدفاع فلسطین را به طرز فجیعی نابود میکند. اما این بمبها فقط بر سر مردم فلسطین ریخته نمیشود، بلکه این بمبها تمام مردم دنیا را هدف قرار داده است. این بمباران غزه نیست نابودی انسانیت است. این بمبها انسانها و انساننماها را در دنیا جدا کرده است، حقطلبها و باطل گراها رو جدا کرده است. امواج این بمبها نقاب انسانهای متزور را برداشته است. امروز پردهها کنار رفته و میتوان چهره حقیقی آدمها رو مشاهده کرد.
🔹هدف این بمب نه فقط در غزه و بیمارستان المعمدانی بود؛ بلکه این بمب ها تمام کره زمین را فراگرفته است و عده زیادی را بیدار کرده و عدهای هم به خواب بی تفاوتی فروبرده است. این بمب ها در غره قلب کودکان فلسطینی را نشانه رفته است و در دنیا وجدان بشریت را هدف گرفته است. آنهایی که قلبهایشان تاریک شده و اصلاً چیزی به اسم قلب در وجودشان باقی نمانده و همه را به سنگ تبدیل کرده اند، با این جنایات هم صدا میشوند اما آنهایی که نوری در قلبشان روشن مانده فریاد میزنند و اعلام انزجار میکنند.
🔹فریاد میزنند که قرار نبود دنیای مدرن اینگونه باشد، قرار نبود برای پیشرفت به عقب برگردیم، قرار نبود با خون مظلومان برای خودمان خانه بسازیم. اما حقیقت این است که جنایت و قتلعام جزء ذات این دنیای مدرنی است که اتوکشیدههای آمریکایی و اروپایی برای بشریت درست کردهاند. حیوانات درنده هم در مقابل این وحشیگری انساننماها کم آوردهاند، این بیرحمی و خونخواری فرزند همان سازمان ملل و حقوق بشری است که طاغوت به نمایش گذاشته است. اینها جنایاتی است که قلب هر انسان بیداری را بدرد میآورد .
🔹حال باید این دندان بی خدایی بشریت توسط همه مردم دنیا کشیده شود، دندان فاسدی که بوی گندش تمام عالم را برداشته است. امروز همه باید فریاد بزنند، مسئله فلسطین فقط مسئله مقاومت یا مسلمانان نیست، این مسئله تمام بشریت است و همه دنیا باید یکصدا شوند. امروز روز توبه آدم است، باید به آغوش خدا برگشت، باید ننگ بی خدایی را با محو استکبار و اسرائیل از پیشانی خود پاک کند. انشا الله با نابودی اسرائیل، طلوع خورشید نزدیک میشود و دنیا روشن میگردد.
✍️ حسین قدرت زاده
#طوفانالاقصی
#اسرائیل_شر_مطلق
#غزه #فلسطین
@HamNenisan
#روایت_غزه ( 60)
«شکسته دلانِ غزّه تسلیت»
این روزها مردم غزه چه چیزهایی که تجربه نکردهاند.
خانههای ویران شده، کودکان مظلومِ کشته شده، تشنگی و گرسنگی، بیپناهی، اضطرابهای شدید روحی و تجربهیِ انواع سلاحهای کشتار جمعی به لطف آمریکا و اسراییل.
اما مگر یک انسان تا چه اندازه توانایی و کششِ روحی و جسمی در مقابلِ این همه ظلم و فاجعه دارد؟!
بله در غزّه، نمادِ مقاومت و مظلومیت، فاجعهیِ انسانی به راه افتاده است.
«غزّه اِی نمادِ عزت و شرف تسلیت»
«غّزه اِی نمادِ همت و شجاعت تسلیت»
«غزّه اِی نمادِ صبر و استقامت تسلیت»
اِی مردم شریف غزه، گویا مبارزهای که سالهاست توسطِ مردم فلسطین شروع شده، بَناست با ایستادگی شما به ثمر برسد.
ایستادگی شما حکمتی دارد؛
قرار است حق به حقدار برسد.
قرار است برخی دولتهای خائن به ظاهر اسلامی رسوا شوند.
قرار است دنیا در مسیر آمدن مولا صاحب الزمان (عج) قرار گیرد.
اما در نهانِ این تسلیت من، تبریکی نهفته است که هر انسانِ آزادهای آن را میفهمد.
مطمئن باشید به زودی و به یاریِ حق، به جایِ پیامهای تسلیت، سر و پا غرق پیامهای تبریک خواهید شد.
پس با قلبی داغدار، تسلیتی آمیخته به تبریک به تو میگویم.
شکسته دلانِ غزّه، اندکی صبر که صبحِ پر افتخار پیروزی نزدیک است.
✍️ بارگزی
#غزه #فلسطین
@HamNenisan
#روایت_غزه ( 61)
به نام خداوند منتقم
بابا چرا همه جا تاریک است؟! چرا کسی چیزی نمی گوید؟ بابا دستهایم درد می کند، دستمو بگیر ! چرا اینقدر اینجا ساکت است؟ بابا اون صدای وحشتناک چه بود؟ برقها قطع شد هنوز برق ها وصل نشدند؟ احساس خفگی خیلی شدیدی کردم داشتم خفه می شدم ، بابا دستمو بگیر می ترسم!
لب های بابا آرام بر گونه دختر بچه اش نشست، دختر کوچولوی شش ساله دستانش را بالا آورد تا سر وصورت بابا را لمس کند، اما از درد به خود پیچید، و دیگر دستش بالا نیامد.
مرد صدا زد پرستار! پرستار؟ بیا بچه ام داره درد می کشد، اما خودش هم نای حرکت کردن نداشت، پرستار درحالی که صورتش را باند پیچی کرده بود وارد اتاق شد، یک آمپول مسکن در دست داشت، مرد و دختر در حال زجر کشیدن بودند، خوب به هر حال بابا قبول نمی کرد که دخترش درد بیشتری بکشد !از پرستار خواست هر چه زودتر آمپول را به دخترش بزند، پرستار آمپول را به دختر تزریق کرد، بعد ازچند دقیقه بچه آرام گرفت و بخواب رفت.
مرد گفت ازخانواده ام چه خبر؟ همه جا تاریک شد چه اتفاقی افتاد؟ بعد از آن صدای مهیب؟ پرستار گفت نمی دانم همه جا تاریک شد و همه در حال خفگی بودیم، هر کس در صدد نجات جان خود و عزیزانش بود، من دیگه نفهمیدم چی شد، حالا هم در یک کانکس در وسط خرابه ها داریم بیماران را مداوا می کنیم و وضعیت خودم هم که می بینید.
مرد گفت از خانواده هشت نفری ما فقط ما اینجا هستیم بقیه کجا هستند؟ پرستار در حالی که اشکهایش را پنهان می کرد، و خودش را با وسائل پانسمان مشغول می کرد گفت از همه اون بیمارستان فقط این دوسه کانکس مانده که هر کدام چهار پنجتا مجروح در آن هست، همه شهید شدند، مرد آهی کشید و به آرامی شروع کرد به گریه کردن و به دختر کوچکش که حالا بینایی و شنوایی و یک دستش را از دست داده بود و به پای قطع شده خود فکر می کرد، و در دل بانیان و مسببان این ظلم لعنت می فرستاد از خدا تقاضای کمک می کرد.
خدایا چرا کسی نیست به داد این مردم مظلوم برسد؟! از این مدافعین حقوق بشر که هر کجا یک اشغالگر کشته شود داد سرمی دهند که تروریسم، تروریسم، چرا حقوق این بچه ها را نادیده می گیرند؟ مگر ما جز حق خودمان را می خواهیم؟ مگر ما جز این استکه می گوییم مهمان خود خوانده نمی خواهیم؟! مگر جز این استکه می گوییم اشغالگران از خانه و وطن ما بیرون بروند؟!
تلویزیونی که در گوشه کانکس بود و اخبار پخش می کرد توجهش را جلب کرد، از فعالیت های دیپلماتیک کشورها میگفت و تلاش بعضی از کشورها برای محکوم کردن رژیم اشغالگر و تلاش بعضی برای آرام کردن اوضاع، اما خبر حمایت آمریکا و اروپا از اشغالگران و حق دانستن آنان داغش را تازه کرد! رژیم اشغالگر از خود دفاع می کند؟! در میان خانه ما و وطن ما از خود دفاع می کند؟! صدایی از سر غصه و درد و بی پناهی بر آورد که ای ظالمین چه می خواهید از جان و وطن ما؟!
صدای رئیس بیمارستان(کانکس ها) او را از حال و هوایش بیرون آورد ، اما به غصه ای بالاتر فرا خواند که دوا و دارو به حداقلها رضایت دهید! لعنتی ها به مجروحان و زنان و بچه های مجروح هم رحم نمی کنند!!!
پس کجاست این حقوق بشری که هر روز بر سر کشورهای ما می کوبید و در اوکراین و رژیم اشغالگر از آن دفاع می کنید؟!
✍️ مصیب ایرانی
#غزه #فلسطین
@HamNenisan
#روایت_غزه ( 62)
مسافر انقلاب
معروف است که دوران عقد و نامزدی شیرین ترین و یا حداقل از شیرین ترین برهه های زندگی هر فردی است و من، هم اکنون در چنین زمانی به سر می برم؛ امروز در آرامش و راحتی کامل به دنبال همسرم رفته و با هم به خانه خود رفتیم؛ آنجا نهار را بدون ترس و دلهره خوردیم و دوباره از خانه خارج شدیم؛ این بار به قصد شرکت در تجمعی مهم و حیاتی؛ پای صحبت رئیس جمهور، شخص اول هیئت دولت ایران؛ از خانه خارج شدیم و در امنیت کامل تا ایستگاه اتوبوس را دست در دست هم پیمودیم و سوار بر اتوبوس انقلاب شدیم؛ آخر مکان اجتماع انقلاب بود؛ حدود 40 سالی می شد که انقلاب محور اجتماع و اتحاد مردم شده بود و بالاخره به هر زور و زحمتی که بود ما نیز سوار شدیم؛ اتوبوس انقلاب شلوغ بود، خیلی ها مثل ما منتظر رسیدنش بودند و ایستگاه به ایستگاه عده ای که برای فرارسیدن این لحظه لحظه شماری می کردند سوار و برخی هم در میانه ی راه از آن پیاده می شدند؛ آخر منزل و مقصد نهایی اتوبوس، انقلاب بود اما خب برخی توجه به این قضیه نداشته و پیش از رسیدن به گام آخر، بلکه گام ابتدایی راهی که به قله می انجامد از اتوبوس پیاده می شدند؛ بگذریم، شاید اگر در این دوران با وسیله ی شخصی نداشتیمان به سیاحت مشغول بودیم و بی معطلی و با صرف نمودن کمترین زمان ممکن به مکان های دیدنی و خاطره انگیز سطح شهر می رفتیم بهتر بود اما، اما وضعیت معیشتی خانواده های متوسطی چون ما اجازه ی چنین کاری را به یک پسر جوان تازه داماد شده هرگز نمی دهد و باز اما، می توان در امنیت کامل از مترو و دیگر وسایل حمل و نقل عمومی که به خوبی در تمام سطح شهر کشیده شده است استفاده کرد و زیر لب برای مردم مظلوم و بی پناه فلسطینی، آن کودکانی که دنیا ندیده دیده از دنیا فرو بستند و آن اطفالی که بابا نگفته بر دستان بابا راهی ملکوت شدند دعا کرد و به دور از چشم همسر اشک ریخت؛ اشک ریخت بر این ملت مظلوم و دندان فشرد بر آن قوم لجوج و وحشی و سنگ دل که کوس کور دلی شان را دیشب، همه ی عالمیان شنیدند و به زودی، به نوید و مژده ی الهی رهبر فرزانیمان طبل رسوایی و نابودی کاملشان به صدا در خواهد آمد و لطمات جبران ناپذیر آه این مظلومین و فریاد های داغداران آزادی خواه و آزاده ی سرتاسر جهان عالم را به لبه ی تمدن نوین اسلامی رسانده و با همت و عزم و اراده ی همه ی ملت ها و به رهبری و راهبری مسلمین جهان، آن روز موعود فراخواهد رسید و منجی می آید...
دشمن صهیونیست
#غزه #فلسطین
@HamNenisan
#روایت_غزه (63)
چگونه می شود آید شرار آه سنگین
و لیکن بی تفاوت بود و راحت با فلسطین
کنون آید ندای ایها المسلم به پا خیز
تو با جانبازی خود می دهی بر غزه تسکین
روا هرگز نباشد غزه در خونش بغلتد
و دنیا خوش بود مانند دنیای سلاطین
اگر چه آتش نمرودیان سوزانده ما را
خدا پیروزی ما را به قرآن کرده تضمین
ز داغ کودکان غزه خون شد قلب خاره
کفن های پدرها از پسرها گشته رنگین
به استقبال طفلان آمده هاجر به لبخند
گرفته در بغل آن طفلکان ناز غمگین
از این جرم و جنایت ها نفس ها غرق آهند
نباشد آه بی تاثیر و بی تاثیر نفرین
فقط لب تر کند فرمانده و با یک اشاره
جیوش المسلمین امر ولا را کرده تمکین
🖌معصومه مشهدی زاده
@HamNenisan
هم نویسان
#پویش_نویسندگان برای #غزه_خونین ✍️ ✍️ ✍️حماسه روایت... 🔻همنویسی نویسندگان حوزوی و دانشگاهی در پی
.
گزارش #پویش_روایت_غزه
پایگاه خبری صدای حوزه
خبرنامه دانشجویان ایران
و شاعران حوزوی
به پویش نویسندگان و روایت نویسی غزه پیوستند
✍️ پویش نویسندگان غزه روز گذشته به همت پایگاه اندیشهای فکرت و با حضور و همکاری مجموعههای زیر کلید خورده است:
باشگاه نویسندگان فکرت
مدرسه علوم انسانی و اسلامی فکرت
کانون فرهنگی تبلیغی مدادالفضلاء
جامعه فعالان تربیتی فتح الفتوح
انجمن سواد رسانه طلاب
شبکهی نویسندگان حوزوی
مجله افکار بانوان حوزوی
کانون نویسندگان تربیتی
تا کنون 63 اثر در قالب کوتاه نوشت، روایت، یادداشت، شعر، نثر ادبی به نشانی «جهاد روایت» @Jahaderevayat ارسال شده است.
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#المستشفی_المعمدانی
#جهاد_روایت #پویش_نوشتن
#نویسندگان_حوزوی
@hamnevisan
@HOWZAVIAN
داستان کوتاه رایحه اریحا.pdf
96.3K
#روایت_غزه (۶۴)
داستان کوتاه رایحه اریحا
همینطور که بادقت به سمت جمعیت انتهای سالن نزدیک میشدم، دستم و گرفت و کشید تو یکی از اتاقها، با گریه و ترس گفت، لطفاً کمکم کن.
ی نگاهی به دور و بر انداختم، هنوز تو بهت بودم! وقتی چشمم خورد به بچش، قلبم انگار خونسرد داشت پمپاژ میکرد، گفتم مادر کاری از دستم برنمیاد، به پرستارا بگو.
گفت، دستم به دامنت کسی نیست، همه رفتن به داد اون پسربچه برسن.
فک کنم همون جمعیت ته سالن رو میگفت. گفتم مادر چیکار کنم؟
گفت این دستمال و محکم بگیر رو زخمش، منم دست و پاهاش رو میگیرم.
صحنة بدی بود
ابراهیم حاتمی
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (65)
«کلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ ارضٍ کربلا»
باران میبارد. هوا لطیف و مطبوع است. از پشت شیشهی پنجره رقص برگهای پاییزی درختان گردو را تماشا میکنم. اسحاق هی هیکنان گلهی گوسفندانش را به سمت آبادی میراند. پنجره را باز میکنم تا برای گلبهار که با پشتهی هیزم از نم باران بینصیب نمانده دستی تکان دهم؛ سوز سرمای پاییزی بیتعارف به اطاقم هجوم میآورد.
هوس یک فنجان چای گرم، من را از آغوش پنجره جدا میکند. کتری را زیر شیر آب میگذارم تا پر شود. آب گل آلود است. بیخیال چای میشوم و غرغرکنان با کنترل، شبکههای تلویزیونی را عوض میکنم. هر شبکه گوشهای از وقایع دردناک غزه را پوشش میدهد. با شنیدن خبر قطع آب و برق در غزه، حالم دگرگون میشود.
چه عاشورایی در کربلای غزه به پا شده و من به خاطر یک جرعه آب گل آلود که میدانم ساعتی بعد رفع میشود به هم ریختهام.
🖌حمیده بذرافکن
@HamNevisan
#روایت_غزه (۶۶)
بر غاصبِ خاورِ میانه لعنت
بر عاملِ قتل وحشیانه لعنت
بر این سگِ هارِ صهیونیستِ ظالم
بر شمر و یزیدِ این زمانه لعنت
🖌علیرضا تیموری
@HamNevisan
#روایت_غزه (۶۷)
قدس
قطره ها سوی دریا بیایند
موجها رو به بالا بیایند
پیله از تار غیرت تنیده
تا که پروانه دنیا بیایند
سنگ ها در فلاخن نهادند
ترس در جان دشمن نهادند
مست گشتند از باده ی وصل
جان خود رهن میخانه دادند
جرعه جرعه عطش نوش کردند
وعده ی صابران گوش کردند
سوختند آنچنان در تب عشق
درد را هم فراموش کردند
قدس رنگین شد از خون پاکان
گیسوی مادران شد پریشان
کودکان هم در آغوش مادر
عهد بستند با این شهیدان
غاصبانی که شیطان پرستند
شاخه ی سبز زیتون شکستند
کودکان را که لب تشنه دیدند
آب ها را ز سرچشمه بستند
کینه از فتح خیبر گرفتند
سینه ها روی مِجمَر گرفتند
آنچنان خون مردم مکیدند
تا جهان را سراسر گرفتند
انتقام از پیامبر گرفتند
خانه از نسل حیدر گرفتند
معجَر از موی دختر گرفتند
کودک از دست مادر گرفتند
خیمه و خرمن و خانه ها سوخت
پیله و بالِ پروانه ها سوخت
موج ها هم سراسیمه گشتند
عشق تا پای دیوانه ها سوخت
هر کسی که ستم پیشه باشد
یا بر این گونه اندیشه باشد
باید از وی برائت بجویید
گرچه با نوح هم ریشه باشد
با ستم دیده هم درد باشید
دین ندارید اگر، مرد باشید
شیر باشید بهتر از این است
با شغالان همآورد باشید
ما بر آیینِ حق استواریم
دست از دین خود بر نداریم
ننگمان باشد ار روزگاری
سنگری را به دشمن سپاریم
سنگری که خدا برگزیده
از ازل پاکِ پاک آفریده
دیر سالی است از دست دیوان
زخم ها دیده، سختی کشیده
پس سزا نیست تنها بماند
درد در جان ((صبرا)) بماند
یا ((شتیلا)) فراموش گردد
غَزِّه از قافله جا بماند
از کسانی که خود ریشه دارند
راستی را در اندیشه دارند
با ستمدیده هم درد باشند
دست از آستین هم برآرند
با ستمدیدگان همنوا باش
بند از پای بگشا، رها باش
شیوه ی رادمردان به یاد دار
درد هر بینوا را دوا باش
چون خلیل از بتان دست بردار
حرمت دین حق را نگه دار
روزهای خدا این چنین اند
روزهای خدا را به یاد آر
🖌قاسم بدره
@HamNevisan
#روایت_غزه (۶۸)
خون و باروت و هراس و انفجار آورده است
شعله ی سرکش ببین با خود شرار آورده است
هر نسیمی رد شده از شیون پروانه ها
بوی خون از زلف های بی قرار آورده است
این خزان با تو چه کرده باغبان، که در بهار
جای زیتون باغ سبز تو انار آورده است
آینه! با چفیه رویت را بگیری بهتر است
گردباد حادثه با خود غبار آورده است
باز کن آغوش دشتت را فلسطین عزیز
دامن مادر برایت لاله زار آورده است
سنگِ غیرت تا که افتاده میان مشت ها
کودکان را مرد جنگاور به بار آورده است
🖌فرزانه قربانی
@HamNevisan
#روایت_غزه (۶۹)
گناهِ سکوت
میانِ ظلمت خــود در شب سیاهِ سکوت
نشسته است به درماندگی سپاه سکوت
در این زمانه که وقتِ جهادِ فریاد است
اسیـرِ دامِ تماشـاسـت خیـمهگاه سکوت
جــدا شدند رفیقان و یک به یک رفتند
یکی به راه شهادت، یکی به راه سکوت
شکسته باد قلمهای شاعرانِ پریش
که ظالمــانه نوشتند از نگاه سکوت
عروض و قافیه خواندند و درسِ شعر ولی
شُـدنـد یــکســــره اسـتـــــادِ کارگاه سکوت
بریده باد سری که به روی تن ماندهست
در این زمانهی فریــــــادْ در پناهِ سکوت
به این بهانه که باشند بیطرف، شیطان
نهــاده بر ســـر بی مایگان کلاهِ سکوت
چگونه بیطرفی،کربلاســت در تکـــرار
شریکْ جرمیِ شمر است،اشتباه سکوت
شدیـد غَـرّه به این بیگناهی کاذب
چقدر سر که بُریدید با گناه سکوت
بهار میرسد از راه و باز خواهد ماند
سیـاه روییِ دوران به روسیاهِ سکوت
🖌احمدرفیعی وردنجانی
@HamNevisan
#روایت_غزه (۷۰)
✍ طاهره شجاعیان، کارشناس رسانه
ای قدس!
دارد تمام میشود!
صبرت دارد گل میدهد!
قانون تاریخ به نتیجه نزدیک شده است؛ به نتیجه ظلم.. به طوفان رسیده است! طفلان شهیدت را به آغوش گرم و خونبارت بفشار و ایستادگی مادران حزینت را قاب کن و حماسه مردانت را فریاد کن... که دلاوران بیشهات پنجه دشمن از گلوی قدس برداشتهاند... و پنجه در پنجه دیو، دارد میرسد روز موعود!
تو به خون نشستی تا رسانه را از خدمت گلوله صهیونیست رهاندی.. و با فریاد آرمانت پروپاگاندای دروغگوی غرب را به تضعیف کشاندی... و پرده برداشتی از فریب و جادوی رسانه، و در موج سوم نبرد، با قنداقهای گلگون طفلان و ضجه مادران و داغ مردانت هماورد رسانه شدی و حقیقت خود را در -عزم بر رهایی- به همه عالم پست کردی!
حیاک الله! نزدیک است که فرعون را از قدمگاه انبیاء الله بیرون برانی و ترکهای بت ظلم را با تبر ابراهیمی جوانانت بر مذلت اضمحلال فروکشانی...
چشم احرار عالم به زمین و آسمان توست...؛ موشک شوید و از آسمان ببارید، تیغ شوید و از زمین برویید .. طوفان شوید و بپالایید سپاه دست و پا شکسته فرعون را.. که عصای موسی به دریای غیرت و شجاعت جوانانت خورده است!
ای قدس!
تو بلندکردی فریادهای عجل علی ظهورک را...
تو دلها را به ولوله انتظار جوشاندی و دستها به دعا شد برای فتح قریبت..
تو اشک شوق دواندی بر چشمها و نور امید تاباندی بر دلهای منتظر که -یا صاحب الزمان- بت بزرگ دارد فرو میشکند... بیا و علم ظهورت را بر فتح قدس برافراز تا نور علی نور شود!
@HamNevisan