eitaa logo
همسفر شهدا
356 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
511 ویدیو
107 فایل
🌸وبلاگ همسفر شهدا سید علیرضا مصطفوی http://hamsafarshohada.blog.ir 🌺وبلاگ شهید محمد هادی ذوالفقاری http://hadizolfaghari.blog.ir https://eitaa.com/nashrhadi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 #شهید_سعید_بیاضی_زاده 🍃ولادت : ۷۳/۴/۵ - انار کرمان 🍂شهادت: ۹۵/۷/۲۲ - ریف سوریه 🍁آرامگاه: گلزار شهدای روستای ساقی انار 🌸جهادے و تلاشـگر بود و ازهیچ خدمتےدریغ نمی کرد. 🔹از اردوهاے بی شمار جهادے اوگرفته تا تدارک جلسات #شهدا 🌺با #اخلاص بود و جزء #نخبگان و استعدادهاے برتر #حوزه ، ولی به قول طلبه ها هیچ وجهه علمی برای خود نتراشیده بود.
🔰 #همسفر_شهدا 🌸سال ۸۴ ، بعد از سفر #راهیان نور با چند نفر از روحانیون محل مشورت کرد. وقتی راه صحیح را شناخت در حالی که ترم آخر #برق_صنعتی را در هنرستان می‌گذراند درس را رها کرد و به سراغ #حوزه رفت. 🌺می‌گفت: شب قبل از امتحان #هیئت داشتیم. درسم را خواندم. اما در هیئت توسل پیدا کردم. از خدا خواستم اگر حوزه رفتن را به صلاح من می‌دانی مشکلم را حل کن. 🌼مدتی بعد نتایج آمد. سید در نهایت ناباوری و بر خلاف کسانی که خیلی مطالعه کرده بودند، قبول شد و طلبه مدرسه #امام_القائم (عج) در اطراف #میدان_خراسان گردید. 🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🏴شهید روز ۱۱ ماه محرم سال ۱۳۹۵ 🌷 #شهید_سعید_بیاضی_زاده ⚫️جهادے و تلاشـگر بود و ازهیچ خدمتےدریغ نمی کرد. ▪️از اردوهاے بی شمار جهادے اوگرفته تا تدارک جلسات #شهدا ▪️با #اخلاص بود و جزء #نخبگان و استعدادهاے برتر #حوزه ، ولی به قول طلبه ها هیچ وجهه علمی برای خود نتراشیده بود.
🔰 #همسفر_شهدا ✅سه سال از تحصیل سید در #حوزه می‌گذشت. 🌸ظهرها لباس #طلبگی می‌پوشید و برای اقامه #نماز_جماعت به یک دبیرستان می‌رفت. 🌺بارها می‌شد در مسیر عبور، کسانی به او حرفهای زشتی می‌زدند اما ناراحت نمی‌شد. می گفت: این لباس #پیغمبر است. وقتی این لباس را پوشیدم خودم را برای همه چیز آماده کرده‌ام. 🌼یکروز با هم بودیم. شخصی از کنار ما رد شد. به سید که ملبّس بود نگاهی کرد و گفت: به‌به حاج آقا سِت کرده!😳 🍀نگاهی به سید انداختم. به جز عمامه مشکی، سرتا پای او قهوه‌ای روشن بود. حتی محاسنش. خنده‌ام گرفت. سید هم همینطور.😊 🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 ✅یکروز در نشسته بودم. ایام پایانی بود. 🔹سید شروع کرد برای خودش خواندن. از سوز دل برای علیه السلام می‌خواند. بچه‌ها و دیگر طلبه‌ها هم آمدند و کنار او نشستند. ✅مجلس عجیبی شد. چنین عزاداری باحالی را کمتر دیده بودم. اینها همه از صفای درونی سید بود. 🔸بعد از نماز کنارش نشستم. نگاهی به من کرد. اشاره‌ای به سینه‌اش نمود و بی‌مقدمه گفت: اگر اینجا رو بشکافند از عشق آقا و پاره پاره است، اما باید تحمل کرد! 🌷
🔰 ✅مادر سید ماهیانه مبلغی از حقوق پدری را به او می‌داد. سید هم سعی می‌کرد با همان مبلغ امورات خود را بگذراند. ❇️مبالغی را که از شهریه یا از و... دریافت می‌کرد در یک صندوق واریز می‌کرد تا به نیازمندان پرداخت شود. ✳️سید از این طریق به بسیاری از دوستانش وام داد تا عازم شوند. 🌷
🔰 ✅به پولی که از در اختیارش بود خیلی توجه می کرد و به خیلی اهمیت می داد. ❇️یکی از بزرگان می گفت: در کار سید موج می زد. فعالیت او در سه بخش خلاصه می شد: 🔹کار برای (عج) و شناخت ایشان 🔹پیروی محض از 🔹کار برای و 🌷
🔰 ✅هنگام بود و نگاه آخر. نگران شاگردان سید بودم. گفتم : اینها را ببرید عقب. طاقت ندارند. از صبح تا حالا اشک می ریزند. پس از یک ساعت، سید به خاک سپرده شد. ❇️یکی از طلبه‌های همان موقع از راه رسید. خیلی عجیب ناله و گریه می‌کرد. خودش را می‌زد. بعد هم آمد جلو و خودش را روی مزار سید انداخت. حالت عادی نداشت. به یکی از دوستان گفتم: کمکش کنید. او را ببرید عقب. ✳️در حالتی که از خود بی خود شده بود آمد پیش من. گفت: سید خیلی حق گردن من داره من رو برد ، من رو با آشنا کرد. اما من... 🔸در حالی که گریه می‌کرد ادامه داد: امروز صبح می‌خواستم بیام برای تشییع. اما خیلی خسته بودم. خوابم بُرد. در عالم خواب سید را دیدم. آمد و فریاد زد: پاشو، گرفتی خوابیدی! علیه السلام تشریف آوردند تشییع جنازه من! 🔹من هم از خواب پریدم. وقتی آمدم دیر شده بود. شما رفته بودید. 🌷