🔰 #همسفر_شهدا
✅به پولی که از #مسجد در اختیارش بود خیلی توجه می کرد و به #حق_الناس خیلی اهمیت می داد.
❇️یکی از بزرگان #حوزه می گفت: #اخلاص در کار سید موج می زد. فعالیت او در سه بخش خلاصه می شد:
🔹کار برای #امام_زمان (عج) و شناخت ایشان
🔹پیروی محض از #ولایت_فقیه
🔹کار برای #شهدا و #انقلاب_اسلامی
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅ #صبح_جمعه بود. با دوستان از جلسه دعای ندبه برمیگشتیم. دو نفر در آن سوی خیابان ایستاده بودند. خودشان را مخفی کرده بودند. اسم سید را میآوردند و مسخره میکردند.
❇️سید یکدفعه به آنطرف رفت. با خودم گفتم: حتماً یک دعوای حسابی راه میاندازد. به دنبالش دویدم. یکدفعه در مقابل آن دو نفر قرار گرفت. فکر نمیکردند که سید به سراغشان بیاید.
✳️آنها را شناختم. قبلاً از بچههای بسیج بودند. اما به خاطر دوستان بد از مجموعه جدا شده بودند. سید با لبخندی بر لب به آنها سلام کرد و دست داد. از خجالت گوشهایشان سرخ شده بود.
🔸بعد حالشان را پرسید و گفت: چرا #مسجد نمیآیید!؟ در مورد برنامه #فوتبال و... صحبت کرد. بعد هم خداحافظی کرد و رفتیم. سید با این کار نحوه درست برخورد کردن با مردم را به ما نشان میداد.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
هدایت شده از همسفر شهدا
🔰 #همسفر_شهدا
🌸کتاب #مسافر_کربلا آماده چاپ شد. می خواستم قبل از چاپ، #سید هم بخواند و نظرش را بگوید.
🌼رفتم #مسجد از بچه ها سراغش را گرفتم. گفتند: در #بیمارستان بستری است!
🌺دو روز بعد پیامکی برایم آمد؛ #سید_علیرضا_مصطفوی ، #همسفر_شهدا به یاران شهیدش پیوست!
🔴👈امروز مصادف است با سالروز قمری پرواز سید
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
💠راوی : مسئول گروه فرهنگی #شهید_ابراهیم_هادی
🔰 #همسفر_شهدا
✅یکی از شاگردان سید می گفت: آشنایی من با سید برمی گردد به یک #گناه ! 😳
❇️من دوره راهنمایی بودم. بعد از ظهر در خیابان #شهید_چنگروی به دنبال #ناموس مردم بودم! یکدفعه سید در مقابلم قرار گرفت. او را نمی شناختم. ابتدا با ترساندن و ... با من برخورد کرد.
✳️مدتی بعد با من #رفیق شد. سلام و علیک می کرد. حسابی تحویل می گرفت. آهسته آهسته مرا به سمت #مسجد و #هیئت و ... کشاند.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅با هم از میدان #غیاثی به خانه برمیگشتیم. جوانی به سمت ما آمد. با سید دست داد و روبوسی کرد و گفت: مخلص آقا سید هم هستیم. خیلی نوکریم!
❇️چهرهاش اصلاً به بچههای مسجدی شباهت نداشت. موهای ژل زده و بلند. شلوار تنگ و... . وقتی رفت به شوخی گفتم: علیرضا، این کی بود. نگفته بودی از این رفیقا داری! بعد با خنده گفتم: پس تو بجای #مسجد ، میری با اینها #رفیق میشی!؟
✳️خندید و گفت: نه بابا، همین یکی بود. پسر خوبیه فقط ظاهرش غلط اندازه.کمی جلوتر مشغول صحبت بودیم.
🔸یک نفر دیگه جلو آمد و گفت: سلام آقا سید! بعد علیرضا را بغل کرد. این یکی چهرهاش به مراتب از نفر قبلی بدتر بود. ظاهرش مثل خلافکارها بود. ازخنده صورتم سرخ شده بود. علیرضا هم همینطور.☺️
🔹وقتی خداحافظی کرد به من نگاهی کرد و خندید. بعد گفت:
🔴👈هدفم از رفاقت با اینها فقط خداست. شاید با یاری خدا بتوانم بیارمشان سمت #مسجد و...
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅یکبار در حیاط #مسجد نشسته بود کنار یکی از افرادی که ظاهر درستی نداشت و یک ساعت به درد و دل او گوش کرد. بعد هم شروع کرد به نصیحت کردن.
❇️پرسیدم: سید تو مگه کار نداری. ول کن اینها رو!
✳️نگاهی به من کرد و گفت: من اگه درد دل او را گوش نکنم و او را نصیحت نکنم مطمئن باش سراغ دوستان بد میرود و آنها هم آنطور که میخواهند نصیحت میکنند. این کار ما مثل #امر_به_معروف است.
👈بارها دیده بودم که با روشهایی نو، بچهها را امر به معروف میکرد. به طوری که اثر کار او به مراتب بالاتر از دیگران بود.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
🕊آخرین روزهای سید
✅تابستان ۸۸ بود ،روز #نیمه_شعبان بود و شروع آخرین سفر سید.
❇️محل قرار بچهها را #گلزار_شهدا انتخاب کرد. سر مزار #شهید_آوینی، میخواست با الگوی زندگیش هم خداحافظی کنه.
✳️از همانجا حرکت کردیم به سمت #مناطق_عملیاتی جنوب. این سفر عجیب تر از دفعات قبل بود. مدت این سفر ده روز بود. سید هر روز با #مسجد تماس میگرفت و #کارهای_فرهنگی را پیگیری میکرد.
👈سید نورانیت خاصی پیدا کرده بود. این را دیگر بچههای #کاروان هم میگفتند.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅همان شبی که از #مناطق_عملیاتی جنوب برگشت کمی سرفه میکرد. میگفت: چیزی نیست. سرماخوردگی است. خوب میشه.
❇️ #نماز_صبح را خواندم. میخواستم برم سر کار که مادر زنگ زد. گفت: سریع بیا حال علیرضا خیلی خرابه از نیمه شب تا حالا داره به خودش میپیچه.
✳️سید را بردیم #دکتر. تشخیص او هم #سرماخوردگی بود. به او سُرم وصل کردیم. دکتر گفت : اگر حالش بدتر شد ببریدش #بیمارستان
🔸چند نفری از دوستان سید و بستگان هم به دیدنش آمدند. حال علی لحظه بهلحظه بدتر میشد. یکی از بستگان گفت: چی شده چرا خوابیدی!؟ مرد که نمیخوابه، پاشو بریم #مسجد
👈سید همینطور که دراز کشیده بود دستش را بالا آورد و به نشانه #خداحافظی تکان داد و گفت: دیگه تموم شد!!
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
همسفر شهدا
🔰 #همسفر_شهدا 🕊آخرین روزهای سید ✅مادر دوباره تماس گرفت و با ناراحتی گفت: زود بیا علی بیهوش شده! سر
🔰 #همسفر_شهدا
🕊آخرین روزهای سید
✅یکی از بچههای #مسجد آمده بود #بیمارستان_لقمان ، میگفت: سید این چند روزه خیلی عجیب شده بود. در سفر جنوب هم گفته بود این آخرین سفر من است!
❇️اونروز #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری هم دلتنگ سید شده بود و اومد بیمارستان
✳️خیلی ناراحت بودم. تنها برادر عزیزتر از جانم در مقابلم دست و پا میزد و من هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم. کمی که آروم شد دستانش را از میله های تخت باز کردیم. گوشی خودش را کنار سرش گذاشتم. صدای مداحی پخش میشد.
✅شعری که خیلی علاقه داشت را برایش گذاشتم. شعر بچههای جنگ:
🔸نسیمی جانفزا میآید، بوی کر،بُ وبلا میآید...
❇️کمی هوشیاری داشت، دستش را کمی بالا آورد و مانند سینهزنی به سینه اش میزد! کاری نمیتونستم بکنم. فقط او را نگاه میکردم و اشک میریختم.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✍ #وصیت_نامه اول - قسمت سوم
✅ای خدای بزرگ؛ اگر خواسته یا نا خواسته در حق کسی ظلم و ناحقی کردم از من درگذر.
❇️و اکنون از همگی دوستان و آشنایان و اقوام که مدیون آنها هستم حلالیت می طلبم و امیدوارم که از من راضی باشند.
✳️وسایل شلوغ ما هم شاید با اموال دیگران و #بیت_المال آمیخته شده باشد. در صورت امکان آنها را شناسایی کنید و تحویل صاحبشان دهید و بقیه آن را در صورتی که دیگران نیاز دارند به آنها بدهید.
🔸از دوستان مسجدی نیز تقاضا دارم که از تمام اهداف و آرمانها و برنامه هایی که در #مسجد و کانون نوجوانان #شهید_آوینی وجود دارد حمایت کنید و آن را به سر منزل اصلی برسانید. والسلام علیکم و رحمت ا... برکاته
✍سید علیرضا مصطفوی
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی