🌷 بزرگی می گفت:
🌸 چه کسی میداند آخر کارش به کجا ميرسد؟
دنيا دار ابتلاست. با هر امتحاني چهرهای از ما آشکار ميشود،
چهرهاي که گاهي خودمان را شگفتزده ميکند.
🌸 چطور ميشود در اين دنيا بر کسي
خرده گرفت و خود را نديد؟
🌸 ميگويند خداوند داستان ابليس را تعريف کرد
تا بدانيم که نميشود به عبادتمان،
به تقربمان، به جايگاهمان اطمينان کنيم.
🌸 خدا هيچ تعهدي براي آنکه ما همان
که هستيم بمانيم، نداده است
🌸 شايد به همين دليل است که سفارش شده،
وقتي حال خوبي داري و ميخواهي دعا کني،
يادت نرود "عافيت"
و "عاقبت به خيريمان" را بطلبيم.
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🍃رسول خدا(ص):
آنکه کالایی را به اميد گران شدن چهل روز انبار كند خداوند از او بیزار است.❌
بحار؛59:292
#محسن_پوراحمد_خمینی
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
@hamsaranekhoob
#وابستگی_به_همسر
باسلام خدمت شمااستادبزرگوار
شوهربنده درروز خیلی درگیرکارن جوری که اصلا دیگه ازاواسط عقد تماس نمیگیرن وخیلی سخت پیام میدن من مثلادرهفته 4روزشوتحمل میکنم خودم پیام میدم زنگ میزنم ولی دیگه روز پنجم خسته میشم وباهاشون برخورد میکنم وایشونم میگن باشه جبران میکنم ولی بازم یادشون میره وحتی خیلی روتماساشون حساسم مثلا اگ بایه خانوم صحبت کنن اگه حتی اخرحرفشون یه چشم بگن خیلی ناراحت میشم دست خودمم نیست نمیتونم تحمل کنم تو نگاه کردنشون هم ب نامحرم همینطور اخه هردو مذهبی هستیم ومن دوست دارم ازین نظرهم همه چی حفظ بشه... استاد من حس میکنم زیادی بهشون وابستم چیکارکنم یکم بی تفاوت باشم نسبت به کاراشون و توجهشون مثلا اگه بادوستش وخانومشون رفتیم بیرون ویکم به من بی توجه باشه سریع اخمام میره توهم خودمم اذیت میشم ولی دست خودم نیست دوست دارم همه حواسش ب من باشه وهمیشه درکنارم باشه میشه کمکم کنین یکم منم بیخیال باشم ممنونم
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#محسن_پوراحمد_خمینی
🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇
💓 @hamsaranekhoob
1_5643265965253722125.mp3
4.48M
#وابستگی_به_همسر
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#محسن_پوراحمد_خمینی
🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇
💓 @hamsaranekhoob
#تلنگر
شیری گرسنه از میان تپههای کوهستان بیرون پرید و گاوی را از پای درآورد
سپس در حالی که… شکمی از عزا درمی آورد، هرازگاهی یکبار سرش را بالا می گرفت و مستانه نعره می کشید.
صیادی که در آن حوالی در جستجوی شکار بود، صدای نعره های مستانه شیر را شنید و پس از ردیابی با گلوله ای آن را از پای درآورد...
هنگامی که مست پیروزی هستیم بهتر است دهانمان را بسته نگه داریم
🔸غرور، منجلاب موفقیت است
موفقیت برای اشخاص کم ظرفیت مقدمه گستاخی است!
#محسن_پوراحمد_خمینی
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
@hamsaranekhoob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرصتی غیر از سحر نداریم😭
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
💚 قسمت دوم #رمان_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ سعید، علی و فاطمه نشستند سر سفره. مامان داشت چای می ریخت
قسمت دوم 👆
🌷 رمان آموزشی #خانه_مریم_و_سعید، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد #روانشناسی_اسلامی نگاشته شده است.
🌷 توصیه میشود زوجین محترم با دقت و توجه بخوانند و اگر مفید بود، برای دیگران هم فوروارد کنند👇
❣ @hamsaranekhoob
💚 قسمت سوم #رمان_آموزشی
❣خانه مریم و سعید❣
محمد و میثم هم دیگه بیدار شدند. مریم مشغول تدارک ناهار بود. چشمش که به بچه ها میفته قربون صدقه شروع میشه. بچه ها چشمشون رو که باز میکنن با صدای مهربون و پر محبت مامان سر حال میان. این یه حس آرامش و امنیت کاملی رو برای بچه ها میسازه.
مریم، محمد رو تازه از پوشک گرفته. هنوز عادت نکرده. تا آخرین لحظه حاضر نیست بره دستشویی. در روز چندین مرتبه خودشو خیس میکنه. البته مریم میدونه که اقتضای سن و شرایطشه. به هیچ وجه با خشونت با پسرش برخورد نمی کنه. بیشتر سعی می کنه از طریق بازی و جذابیت سازی محمد رو ببره دستشویی.
تلفن خونه به صدا در اومد. مریم تو آشپزخونه مشغول بود. زیر شعله رو کم کرد. سر قابلمه رو گذاشت. بعد رفت گوشی رو برداشت.
_الو. سلام. بفرمایید.
_سلام مریم جون. خوبی؟ عارفه م. مشتاق دیدار عزیزم.
هفت سالی میشه که عارفه ازدواج کرده. با حامد. بعد یک سال عقد، عروسی کردند و رفتند زیر یک سقف. مثل همه ی زندگی ها طی این سال ها با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم کردند. همیشه هم به خدا توکل کردن و ناامید نشدند. از افراد امین و مطمئنی مثل مریم مشورت گرفتن و با توکل بر خدا و تلاش و صبر بسیاری از مشکلات رو با موفقیت پشت سر گذاشتن.
_سلام عارفه خانم. خوبی عزیز؟ ما هم شکر خدا خوبیم. کم فروغ شدین؟
_آره مریم جون. یه مدتی حامد بیکار شده بود. حالا یه ماهی هست یه جا مشغول شده. صبح زود میره و نزدیکای غروب برمی گرده.
_خب مبارکه ان شا الله. کی شیرینی بخوریم؟ دلم لک زده برای شیرینی زبون.
_حتماً. به روی چشم. راستش زنگ زدم یه چیزی بهت بگم. در واقع اولین نفری هستی که بهت میگم.
_بفرما عارفه جون. سراپا گوشم.
_راستش.... نمیدونم چه جوری بگم؟
مریم خندید و گفت:
_مگه چی میخوای بگی دختر؟ بگو دیگه. الانه که از کنجکاوی غش کنما.
_راستش.... زنگ زدم بگم از این به بعد روز مادر به منم باید تبریک بگیدا.
مریم از شدت خوشی خبری که شنیده بود یه لحظه هاج و واج موند. نفهمید از خوشحالی چی کار کنه. بی اختیار با صدای بلند گفت:
_ای جانم. شکر خدا. بعد شش سال. بالاخره خدا خواست. خیلی خوشحال شدم عارفه جون. بگو ببینم دختره یا پسر؟
_صبر داشته باش. تازه یه ماهشه.
_کوچولو هنوز نیومده کار باباش درست شد. اینکه میگن بچه روزیشو با خودش میاره همینه. ان شا الله پر روزی و با برکت باشه.
مریم با عارفه گرم صحبت بود که زنگ در خونه به صدا در اومد. محمد دوید و در رو باز کرد. فاطمه از مدرسه برگشته بود. محمد با شیرین زبونی مخصوص یه بچه سه ساله به فاطمه سلام کرد. اما فاطمه به سردی جوابشو داد. نگاهی به این ور و اون ور اتاق انداخت. انگار پی چیزی یا کسی می گشت. کیفشو از کول درآورد و کشید روی زمین. با گردنی کج و شونه هایی افتاده و ابروهایی درهم و سیمایی که یک جور دلخوری رو داد می زد، نشست کنار دیوار. کیف مدرسه شو باز کرد و مثلاً مشغول کتاباش شد.
مامان تا فهمید فاطمه از مدرسه اومده با اینکه دوست داشت بازم با عارفه صحبت کنه بهش گفت:
_عارفه جون. ببخش. الان فاطمه اومد. منتظر منه. ان شا الله خودم بهت زنگ می زنم.
از عارفه خداحافظی کرد و با عجله رفت سمت فاطمه.
هر روز که فاطمه می رسه خونه و زنگ در رو میزنه مامان و محمد و حتی میثم یه ساله که تازه تاتی تاتی میره میرن استقبالش. فاطمه هم کلی خوشحال می شه و خستگی از تن و روحش در می ره. امروز که مامان و میثم نیومدن حالش گرفته شد.
مامان همیشه با چهره ای گشاده و لبخندی دلنشین و کلی شوق و ذوق به استقبال بچه ها و خصوصاً سعید میره. سعیدم بهش میگه: وقتی میام خونه و چهره ی پر از لبخند و نشاط تو رو می بینم خیلی از مشکلات بیرون یادم میره. روحیه خوبت و لبخندهای خوشگلت دلم رو آروم می کنه.
مریم رفت و جلوی فاطمه نشست. با لبخندی به پهنای صورت. فاطمه رو بغل کرد. بوسیدش. لبخند ملیحی به چهره ی فاطمه اومد و اونم مامانو بوسید. مریم گفت:
_سلام خوشگلم، نور چشم مامان. مدرسه چه خبر؟ خوش گذشت؟ نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود؟ مخصوصاً وقتی خاله عارفه زنگ زد و یه خبر خوش داد.
فاطمه صاف تر نشست و با کنجکاوی دخترانه ای پرسید:
_ خبر خوش چیه؟
مامان گفت:
_باید خودت حدس بزنی.
_آخ جون میخوان بیان خونه مون.
_نخیر. یه چیز دیگه ست.
بعد مامان دست فاطمه رو گرفت و گفت :
_قراره شیرینی این خبر خوشم برامون بیاره.
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
ویراستار: ح. علی پور
💜 ارسال نظرات 👇
@Manamgedayefatemeh7
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇
💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🍃امیرالمؤمنین علیه السلام:
بِالْعَافِيَةِ تُوجَدُ لَذَّةُ اَلْحَيَاةِ
به وسيله تندرستي است كه لذّت زندگي يافت شود.
📙غررالحکم،باب العافیه
#محسن_پوراحمد_خمینی
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
@hamsaranekhoob
4_5940265513572633435.mp3
2.4M
🌷نکته مهارتی استاد پوراحمدخمینی در برنامه #رادیو_معارف
😊 #هیچ_جا_خونه_نمیشه
❣ #پروسه_دوست_یابی برای فرزندان
(فرزندان ما برای دوستیابی نیاز به کمک والدینشان دارند)
💓 پدر و مادرها حتما گوش کنند 💓
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
❤️🍃🌸🌷🌸🌷🌸❤️
یه موتور گازی داشت 🏍
که هرروز صبح و عصر سوارش میشد
و باش میومد مدرسه و برمیگشت .
یه روز عصر ...
که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت❗️
رسید به چراغ قرمز .🚦
ترمز زد و ایستاد ‼️
یه نگاه به دور و برش کرد 👀
و موتور رو زد رو جک
و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣
الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .😳
اشهد ان لا اله الا الله ...👌
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید 😂
و متلک مینداخت😒
و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد 😳
که این مجید چش شُدِه⁉️
قاطی کرده چرا⁉️
خلاصه چراغ سبز شد🍃
و ماشینا راه افتادن🚗🚙
و رفتن .
آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید؟
چطور شد یهو؟؟!!
حالتون خُب بود که؟!!
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت👀
و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟ 😏
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود
که عروس توش بی حجاب نشسته بود 😖
و آدمای دورش نگاهش میکردن .😒
من دیدم تو روز روشن ☀️
جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌.
به خودم گفتم چکار کنم
که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه .
دیدم این بهترین کاره !"👌
همین‼️✌️
🎌برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین
#محسن_پوراحمد_خمینی
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
@hamsaranekhoob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تشریح #جهاد_تبیین در ٣٠ ثانیه
⭕️ بسیار مهم
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6