eitaa logo
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
235.6هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
45 فایل
🌸🍃 یک روانشناس انقلابی 🇮🇷 #محسن_پوراحمدخمینی 💓 دریافت‌کلاسهای‌آموزشی @hamsaranclass 💓 مشاوره رایگان @hamsaranekhoub 💓 مشاوره تلفنی @moshaverehhamsaran 💓 نظرات @Manamgedayefatemeh7 💓 فروشگاه‌ها😊، مشاوره حضوری، تبلیغات و... @hamsaranrahnama
مشاهده در ایتا
دانلود
💓 مرد چیست؟ موجود بد شانسی که موقع تولدش میگن:حال مادرش چطوره؟؟ موقع عروسیش میگن :چه عروس خوشگلی!! موقع مرگش میگن:بیچاره زن و بچش!! ولی بعد از مرگش هر خطایی از بچه هایش سر بزند میگن: تو روح پدرش با این بچه تربیت کردنش!😐😂 💓🍃 کانال تربیتی همسران خوب👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
امام على عليه السلام: هرگاه دوستى بِرويَد، همکارى و پشتیبانی از یکدیگر واجب مى گردد إذا نَبَتَ الوُدُّ، وَجَبَ التَّرافُدُ وَالتَّعاضُدُ غررالحكم حدیث 4132 #محسن_پوراحمد_خمینی #کانال_تربیتی_همسران_خوب @hamsaranekhoob
سلام استاد....خانمی ۳۴ ساله هستم که ۱۲ سال هست ازدواج کردم ویه پسر ۱۱ ساله ویه دختر ۶ساله ویه پسر۲ ساله دارم.پدرشون خیلی به کارش علاقه داره واصلا حاضر نیست برا من وبچه ها وقت بگذاره حتی روزهای جمعه هم تا عصر سر کار هست ومن دست تنهام وکنترل کردنشون برام سخته مشکل من با پسر بزرگمه خیلی ناسازگار هست با خواهر وبرادرش وهمش باهاشون دعوا میکنه وجیغشون رو در میاره واینکه یه مدت حدود سه ماه گوشی دستش بود وفقط قرار بود بازی کنه تحت نظارت من اما متاسفانه مخفیانه تو روبیکا عضو یه کانال شده بود که دختر پسرای ۱۶ سال به بالا بودن ومتاسفانه براهم فیلمای مستحجن میفرستاد وپسر منم هم نگاه کرده وخودشو یه یه پسر ۱۶ ساله معرفی کرده بود وقتی فهمیدم گوشیشو تحریم کردم ابراز پشیمونی میکنه وقول میده که تکرار نکنه الان پنج ماهی میشه گوشیشو گرفتم ولی دوبارهمیگه برا تابستون بهم بده از طرفی اگه بهش ندم عمه هاش گوشیشون رو در اختیارش میذارن بدون رضایت من ناراحت تصاویری هستم که دیده ودر این مورد اصلا باهاش دیگه صحبت نکردم وبه پدرش هم که میگم میگه دیگه دیده ولش کن یادش میره لطفا راهنماییم کنید ممنونم 🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
147.mp3
3.17M
#تربیت_فرزند 🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #محسن_پوراحمد_خمینی 🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
▫️ فرمانده ای داشت به نام ▫️میگفت اون موقعی که داشتیم میرفتیم پای کار برای عملیات من رفتم پشت تویوتا و حاج حسین هم رفت پشت فرمون.. به من گفت سید ابراهیم بیا جلو! گفتم بابا چندتا بزرگتر اونجاهستن من خوب نیست بیام جلو.. قبول نکرد و گفت بهت میگم بیا جلو! گفت منم رفتم جلو و از بزرگترا هم عذرخواهی کردم..☝️ ▫️از این جا به بعد این داستانی که میخوام بگم رو برای مصطفی گفت و مصطفی هم برای من تعریف کرد..❗️ ▫️ گفتش شهید بادپا میگفتش که من از قدیم که با حاج قاسم سلیمانی و شهید یوسف الهی (فرمانده لشگر کرمان، اون عارفی که الان رو کنارش در کرمان دفن کردن) میگفت منو یک بار زمان جنگ بابت موردی تنبیهم کرد و بهم گفت میری سر کانال فلان جا بشین تحرکات دشمن رو یک ماه مینویسی و میاری! میگفت دوسه روز اول رو دقیق مینوشتم که دشمن چه تحرکات مثلا تدارکاتی و لجستیکی و نظامی داره.. ولی یه موقع هایی هم ازخستگی زیاد خواب میموندم و نمیرفتم و از رو شیطونی همون قبلی هارو مینوشتم و پاکنویس میکردم! خلاصه سرماه که شد رفتم به نشون دادم گفتم که گزارشمو آوردم! 😊 اونم ی نگاهی به نوشته هام کرد و گفت شما این صفحات رو خواب موندی و نرفتی ولی نوشتیش..❗️آقا منو میگی.. دیدم دقیق زده توو خال! بعد بهم گفت که به خاطر این کارت شهید نمیشی برو! 😔 میگفت تا الآن که الآنه حسرت شهادت، با این همه عملیات وسابقه به دلم مونده! جنگ تموم شد و بعد از سالها اومدیم سوریه و این عملیات و اون عملیات بازم خبری نشد! 😢 میگفت اخیرا خواب شهید یوسف الهی رو دیدم که بهم اجازه شهادت دادو گفت توو این عملیات توهم میای نگران نباش! اینا همه رو داره توو ماشین به مصطفی میگه! میگفت حواستون خیلی جمع باشه که شهدا نظاره گر تمام اعمال ما هستن! 💔 شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده🌹 شهید مدافع حرم حاج حسین بادپا🌹 @hamsaranekhoob
💓 این متن را تا انتها بخوانید 👇 حجت الاسلام استاد قرائتی🌸 شما سوار یه اتوبوسی میشی میشینی کنار یکی بو سیگارش اذیتت میکنه میری اونور تر کنار یکی دیگه میشینی دهنش بو سیر میده میری اونورتر میشینی میبینی یکی بچش خرابکاری کرده درسته تحمل این وضع سخته اما شما نمیتونی از اتوبوس بری بیرون چون اصل اتوبوس سالمه چون راننده اتوبوس سالمه شما برای رسیدن به مقصد نیاز به اتوبوس سالم و راننده سالم داری درسته؟ جمهوری اسلامی🇮🇷 و رهبری این نظام مصداق اتوبوس سالم و راننده سالم هست. اگه این اتوبوس رو ترک کنید اتوبوس های دیگه شما رو به مقصد نمیرسونن. اتوبوس آمریکارو ببینید. اتوبوس اروپا رو ببینید. ⛔️ هم اصل اتوبوسش ناسالمه هم رانندش مسته حالا اینجا بعضی مسؤلین خطایی میکنن این دلیل بر ناسالم بودن اصل نظام و راهبرد اون نیست. ⚠️ پس نباید از اتوبوسی که چون مسافرانش خلاف دارن ولی اصلش سالمه و رانندش سالمه بیرون اومد. چون اتوبوس و راننده ی سالم دیگه ای وجود نداره. پس باید بود و خلاف هر مسافری رو هشدار داد و جلوگیری کرد. باید خلاف هر مسئولی رو هشدار داد و جلو گیری کرد ولی از اصل نظام و رهبری نباید روی گردان بشیم. 💓 انتشار این متن زیبا، با شما☺️ 💓🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
وقتی رهبرم ماسک می‌زند، من چه توجیهی میتوانم داشته باشم برای نزدن؟! 💓 من هم ماسک میزنم... 🇮🇷 لبیک یا خامنه ای ✌️ عزیزان من، مبارزه با نیاز به یکپارچگی ما در رعایت اصول بهداشتی دارد. بسم الله الرحمن الرحیم محسن پوراحمد خمینی 💓🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6 ✅ نشر حداکثری
امیرالمؤمنین عليه السلام: هركس خود را در راه اصلاح نفس خویش، در رنج افكند، به سعادت دست پیدا خواهد کرد مَن أجهَدَ نَفسَهُ في إصلاحِها سَعِدَ غررالحكم حدیث8246 #محسن_پوراحمد_خمینی #کانال_تربیتی_همسران_خوب @hamsaranekhoob
سلام استاد به عنوان مهریه به من یه زمین دادن که الان مجبوریم برای خرید خونه اونو بفروشیم..پدر و مادرم نگران هستن که قراره من مهریه ام رو بفروشم و شوهرم از اینکه وقتی خونه بخریم به جای مهریه به نام من میکنه، حرفی نمیزنه و من نمیدونم چطوری باهاشون در میون بذارم که زمین رو که میفروشه خونه رو در وجه زمین به نام من بزنه میخوام جوری بهش بگم که فکر نکنه من بهش بی اعتماد هستم من قبل عید همه طلا هامو فروختم که باهاش ماشین بخره بهشون گفتم چون پدر و مادرم خیلی ناراحت شدن که من طلا فروختم(چون یک سال پیش هم سرویسم رو برای طلبکارهاش فروختم)حداقل به نام من بزن که از ناراحتی هاشون کم بشه ولی ایشون ناراحت شدن و گفتن تو به من بی اعتمادی ...چون رابطه ی پدر و مادرم با شوهرم خیلی خوب وبا احترامه(به دلیل سیاست هایی که خودم به کار بردم) دوست نداشتم با فروختن طلاهام شوهرم پیش پدر و مادرم بد بشه واسه همین این پیشنهاد رو بهشون دادم الان میخوام راهنماییم کنید چطوری قضیه مهریه ام رو حل کنم اگه زمین رو هم بفروشم دیگه کلا هیچی برام نمی مونه .زمین هم ۴دنگش مهریه منه ۳دنگش واسه شوهرم 🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
146.mp3
3M
#گرفتن_مهریه 🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #محسن_پوراحمد_خمینی 🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
✨﷽✨ ✅شأن و منزلت بسم الله ✍گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند. روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد . شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد. وی بعد از این کاربه مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد. 🔘 زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت. شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید. 📚 خزینةالجواهر ص۶۱۲ ‌ @hamsaranekhoob
قسمت پنجم مریم و سعید و بچه ها دستشان را بالا بردند و خواندند: هرکی تک بیاره اون چشم میذااااره... قرعه به نام مامان افتاد. مریم ساعد دستش را گذاشت روی دیوار و چشمانش را گذاشت روی ساعدش و شروع کرد به شمردن: ده بیست سی چهل پنجاه شصت ... معمولا توی این نوع بازی ها بابا و میثم یار همدیگرند چون ناچارا باید میثم بغل بابا باشد، بچه ها با شور و هیجان دنبال جایی بودند برای قایم شدن... بابا و میثم رفتند پشت درب اتاق بچه‌ها، محمد رفته بود زیر میز رایانه، فاطمه پشت پرده پذیرایی و علی داخل کمد رخت خواب ها قایم شده بود. مامان که در بازی‌های قبلی می دانست که بچه ها کجا قایم میشوند و فقط می‌خواست به شور و نشاط و هیجان بازی بیفزاید اول رفت سراغ آشپزخانه و گفت: پس این خوشگلای من کجا رفتن قایم شدن آشپزخونه که نیستند پس کجا رفتند؟ بعد آمد به سمت میز رایانه و پرده که کنار میز است. محمد از زیر میز و فاطمه از لای تار و پود پرده با استرس می دیدند که مامان دارد می آید به سمت آنها و هر لحظه میخواهند بپرند بیرون و سک سک کنند... مامان محمد و فاطمه را دیده ولی به روی خودش نمی آورد و برمیگردد به سمت کمد رختخوابها... بلافاصله فاطمه و محمد با داد و شادی میآیند بیرون و سک سک میکنند... خنده فضای خانه را عطرآگین کرده... @hamsaranekhoob مامان میخواست درب کمد را باز کند که یکهو صدای میثم آمد که می گفت: دادا... دادا... صدای خنده بچه ها دوباره بلند شد و گفتند: باز دوباره میثم بابا را لو داد.. مامان کمد را رها کرد و رفت دنبال صدای میثم. میثم که چند دقیقه است در بغل بابا پشت درب ایستاده حوصله اش سر رفته و داره غر میزنه... مریم پیداشون میکند و سعید سریع دست مریم را میگیرد و میگوید: قبول نیست میثم منو لو داده...نمیذارم سک سک کنی.. هر دو دارند تلاش میکنند که زودتر برسند و سک سک کنند بالاخره مامان موفق میشه و نوبت بابا میشه تا چشم بذاره... یکی از تفریحات جذاب خانه مریم و سعید، بازی کردن اعضای خانواده است مخصوصا اگر بازی با حضور بابا و مامان باشد... بچه ها همه میدانند که روزانه مامان و بابا باهاشون بازی میکنند و براشون وقت میگذارند. البته در روزهای اخیر سعید وضعیت خوبی ندارد و توان و حوصله و فرصت بازی روزانه با بچه ها را مثل قبل ندارد چون صبح میرود و بعد از ۱۲ شب می آید... مریم از بچگی عاشق کتابخوانی بوده و الان هم این اخلاق خوبش را ترک نکرده. او علاقمند به مطالعه رمان و کتاب های تربیتی و روانشناسی اسلامی هست و اعتقاد دارد که در بازی کردن با بچه ها میتوان بسیاری از مسائل تربیتی را به آنها انتقال داد و معمولا خودش در طول روز حدود یک ساعت و گاهی بیشتر با بچه ها بازی میکند و سه هفته پیش که یکی از دوستان دانشگاهش راز نشاط فرزندانش را از او پرسیده بود، یکی از ۳ عاملی که مریم معرفی کرده بود، بازی روزانه پدر و مادر با بچه ها بود... همین نگاه مریم به پروسه تربیتی فرزندان باعث شده خیلی از دوستان و اقوام هرازگاهی با او تماس میگیرند و سوالاتشان را می‌پرسند و مشکلات تربیتی بچه هایشان را مرتفع می‌کنند. سعید هم تا قبل از این، روزانه حداقل یک ربع با بچه ها بازی می‌کرد و اگر یک روز به هر دلیلی نمی توانست با بچه ها بازی کند، فردای آن روز بجای یک ربع، نیم ساعت برای بچه ها وقت می‌گذاشت تا جبران دیروزش باشد. ولی این روزها... و بخاطر افزایش ساعت کاری اش، سعید اصلا نه حال بازی کردن با بچه ها را دارد و نه انگیزه و توان این کار را دارد... : محسن پوراحمد خمینی 💓 ادامه دارد ... 💚 لطفا نظرات و پیشنهادات خودتان را درباره رمان خانه مریم و سعید به آی دی زیر ارسال نمایید 👇 💚 @Manamgedayefatemeh7 🍃🌹 همانند گل است 🍃🌹 👇 💓 @hamsaranekhoob 💓 @hamsaranekhoob ☺️