eitaa logo
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
234هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
45 فایل
🌸🍃 یک روانشناس انقلابی 🇮🇷 #محسن_پوراحمدخمینی 💓 دریافت‌کلاسهای‌آموزشی @hamsaranclass 💓 مشاوره رایگان @hamsaranekhoub 💓 مشاوره تلفنی @moshaverehhamsaran 💓 نظرات @Manamgedayefatemeh7 💓 فروشگاه‌ها😊، مشاوره حضوری، تبلیغات و... @hamsaranrahnama
مشاهده در ایتا
دانلود
امام على عليه السلام: لا تَمْنَعَنّكُم رِعايةُ الحقِّ لأحدٍ عن إقامَةِ الحقِّ علَيهِ رعايت حقّ كسى نبايد مانع شما از اقامه حقّ بر او شود غررالحكم حدیث10328 @hamsaranekhoob
سلام خیلی ممنونم از کانال خوبتون من فرزند آخر خانواده هستم نمیدونم بخاطر وابستگی به خواهرام هست یا بخاطر اینکه از بچگی تصمیم گیری نکردم قدرت تصمیم گیری ام بی نهایت ضعیف هست به طوریکه در هر زمینه ای از زندگیم خودم نمیتونم تصمیم بگیرم،همچنین چون همیشه خواهر بزرگترم خودش را زرنگ وخوب جلوه داده و من را کوچک کرده حتی در مسائلی که من از اون بهترم باز هم خودش را بزرگ کرده و به قولی توی سر من زده اعتماد به نفس ام هم پایین هست،ولی اینکه نمیتونم تصمیم بگیرم خیلی برام آزاردهنده هست ،،،ازتون خواهش میکنم راهنمایی ام کنید که چیکار کنم بتونم قدرت تصمیم گیری ام را بالا ببرم؟؟؟ ممنونم از راهنماییتون 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
⚠️ 💢 هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن : 1_پدر 2_مادر 💢 هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو : 1_نمیتونم 2_بد شانسم 💢 هیچ وقت این دو تا کارو نکن : 1_دروغ 2_غیبت ✅ همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار:1_آرامش با یاد خدا 2-دعای پدرو مادر ✅ همیشه دوتا چیز و به یاد بیار: 1_دوستای گذشته رو2_خاطرات خوبت رو ✅ همیشه به این دو نفر گوش کن : 1_فرد با تجربه 2_معلم خوب ✅ همیشه به دو تا چیز دل ببند : 1_صداقت 2_صمیمیت ✅ همیشه دست این دو نفرو بگیر: 1_یتیم 2 فقیر @hamsaranekhoob
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
😍 تنها 1 روز تا آغاز کانال تربیتی باقی مانده است. ❤️ جمعه ١۵ مرداد مسابقه فرهنگی داریم. 😍😍 جوایز مسابقه به قید قرعه👇 🌷 نامحدود 😃😃😳😳 💓 یعنی هر بزرگواری که از ١٠ سوال تستی مسابقه، به ٩ سوال پاسخ صحیح بدهد می‌تواند یکی از مجموعه های آموزشی و مهارتی استاد پوراحمدخمینی را بصورت دانلود نماید. (به انتخاب خود) 💓 سوالات آزمون ساعت ۶ صبح روز جمعه ١۵ مرداد در کانال تربیتی همسران خوب منتشر خواهد شد و مهلت ارسال پاسخنامه، ساعت ١٨ همان روز می باشد. ✅ منبع آزمون: مجموعه آموزشی و مهارتی از تولد تا ٩ سالگی (هنر پدر و مادر بودن)❣ 🌸🍃 تذکرات مهم 👇 ١. سوالات بسیار آسان است و اگر صوت جلسات را با توجه گوش کنید ان شاءالله میتوانید به راحتی به سوالات پاسخ دهید. (١٠ سوال تستی😊) ٢. فقط کسانی که این مجموعه آموزشی را گوش کنند و پاسخها را ارسال نمایند مشمول شرکت در قرعه کشی هستند و اگر کسی پاسخ سوالات را از فرد دیگری بگیرد و در مسابقه شرکت کند، اشکال شرعی دارد. ٣. خانم‌ها و آقایان و می‌توانند در این مسابقه شرکت نمایند. (زوجین در صورت گوش دادن به این مجموعه آموزشی می‌توانند با مشورت یکدیگر به سوالات پاسخ دهند ولی در صورت برنده شدن فقط مشمول استفاده از یک می باشند). ۴. اگر یکی از زوجین، این مجموعه آموزشی را خریداری نماید، می‌تواند بدون پرداخت هزینه مجدد، صوت کلاسها را بصورت رایگان در اختیار همسر محترم قرار دهد تا ایشان هم بتوانند در مسابقه شرکت کنند. (مشورت زوجین برای پاسخگویی به سوالات آزمون، بلامانع است😊) ۵. جهت و این مجموعه آموزشی و مهارتی وارد لینک زیر شوید 👇👇 @hamsaranclass @hamsaranclass 🌸🍃 تا فرصت هست وارد شوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6 🌷🌷🌷ان شاءالله شما هم جزء برگزیدگان باشید☺️☺️ 🌸🍃 لطفا مسابقه فرهنگی کانال تربیتی همسران خوب را در گروه ها و کانال ها اطلاع رسانی نمایید.
🌷🌷🌷 این داستان فوق العاده زیباست و میتونه تاثیر زیادی روی روابط خانوادگی شما داشته باشه 💟 @hamsaranekhoob ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشمو چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام می گفت: نون خوب خیلی مهمه. من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم می گیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت. دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود. صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا. برای یک لحظه خشکم زد. ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند و میامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند. قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید. شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم. گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم. گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نیست؟ در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند. وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت. پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهی تابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهی تابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟ چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه.چرا همش میخواستم همه چی کامل باشه بعد مهمون بیاد همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست می گفت که: نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی. «زمخت نباشیم». زمختی یعنی: ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها ─┅─═इई ❄️🌼❄️ईइ═─┅─ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
امام على عليه‏السلام: ضَياعُ العُقولِ في طَلَبِ الفُضولِ از دست رفتن خِرَد، در زياده‏ طلبى است غررالحكم حدیث5901 @hamsaranekhoob
سلام استاد من زن داداشی دارم که حسابی از من که خواهرشوهرش هستم و مادر شوهر و.. برای خودش ذهنیت منفی درست کرده اینقدر که دیگه هیچ کار خوبی از طرف ما را نمیبینه و همه چیز را منفی برداشت میکنه و معتقده که خودش بخاطر ما خیلی تغییر کرده و ما هیچی کاری براش نکردیم هر چقدر هم مشاور میره یا کسی برای حل مشگل میره حاضر نیست حرف کسی را بپذیره و انگار حرف های ما را نمیشنود من احساس میکنه دیگه بخاطر ذهنیتش نمیشه باهش رفت و آمد کرد و اصلش آرامش زندگی برادرم دچار مشکل میشه به نظرتون من باید چکار کنم 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob