eitaa logo
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
238.2هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
44 فایل
🌸🍃 یک روانشناس انقلابی 🇮🇷 #محسن_پوراحمد_خمینی 💓 دریافت‌کلاسهای‌آموزشی @hamsaranclass 💓 مشاوره رایگان @hamsaranekhoub 💓 مشاوره تلفنی @moshaverehhamsaran 💓 نظرات @Manamgedayefatemeh7 💓 تبلیغات،فروشگاه‌ها😊،مشاوره حضوری و... @hamsaranrahnama
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 " قیمت تو به اندازه خواست توست اگر خدا را بخواهی، قیمت تو بی نهایت است... و اگر دنیا را بخواهی، قیمت تو همان است که خواسته ای! " 🔸شیخ رجبعلی خیاط @hamsaranekhoob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 سخنرانی بسیار شنیدنی حجت الاسلام دکتر رفیعی با موضوع 🌷 حتما ببینید و نشر دهید ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مورد چهره ی مشهور فضای مجازی❗ ❗ ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
لرزه بر پیڪره ےشام می افتد وقتے چادر فاطمه را بر سرخود می پوشد بی سَبَب نیست عَدو ازسخنش میترسد زینب است،خون علے در رگ او میجوشد (سلام‌الله‌علیها) تسلیت باد🥀 ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
امام جواد عليه السلام: مومن به توفیق خدا و داشتن پندگویی درونی و خوی نصیحت پذیری از کسی که او را نصیحت می کند نیاز دارد الْمُؤْمِنُ يَحْتَاجُ إِلَى تَوْفِيقٍ مِنَ اَللَّهِ وَ وَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُولٍ مِمَّنْ يَنْصَحُهُ تحف العقول صفحه 457 @hamsaranekhoob
با عرض سلام‌خدمت شما برادر بزرگوار. من آقای هستم ۳۰ ساله و به تازگی از همسرم جدا شدم (البته ۱.۵ سال فقط دوران عقد بودیم) .خاستم بپرسم اگر دوباره بنده قصد ازدواج داشته باشم باید چه کنم؟ از این منظر میپرسم که؛ در جایی خونده بودم که نباید بعد از طلاق ازدواج کرد تا مدتی تقریبا یک ونیم برابر زمانی که زندگی کردم. بنده باید چه کار کنم تا برای ازدواج بعدی خدایی نکرده دچار شکست نشوم ؟ آیا حتما باید این فاصله بعد از طلاق داده شود تا فراموش شود؟ یا اینکه می شود کاری کرد این فاصله طلاق تا ازدواج بعد را کمتر کرد یا خیر؟ در ادامه اگر نیاز به شرح زندگی قبلی هست براتون بفرستم ؟ با تشکر از شما زیر سایه حضرت ولیعصر موفق باشید. 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
🦌گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند، اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد @hamsaranekhoob
♥️ انواع روغن های سالم (کنجد، ارده کنجد، زیتون، آفتاب‌گردان) 💚 انواع ادویه جات و زعفران و... 💙 انواع عسل و مارمالاد و... 💛 انواع عرقیجات گیاهی ارگانیک 💜 انواع آجیل و خشکبار و تنقلات (اسنک سویق و...) ❤️ انواع چای و دمنوش های طبیعی 💚 انواع محصولات نیشکر قهوه ای (شکر قهوه ای، قند قهوه ای و... ) 💙💙💙 همه و همه در فروشگاه بزرگ محصولات خوراکی ارگانیک و طبیعی ❣ 💓💓💓 شما هم اگر خرید کنید، دیگه مشتری فروشگاه همسران خوب می‌شید😊 👇 https://eitaa.com/joinchat/1827864673C8aa2705a10 🌸🍃 فروشگاه همسران خوب، وابسته به کانال تربیتی همسران خوب میباشد.🥰 💜 @hamsaranekhoob
قسمت اول 👆 🌷 رمان آموزشی ، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد نگاشته شده است. 🌷 توصیه میشود زوجین محترم با دقت و توجه بخوانند و اگر مفید بود، برای دیگران هم فوروارد کنند👇 ❣ @hamsaranekhoob
💚 قسمت دوم ❣خانه مریم و سعید❣ سعید، علی و فاطمه نشستند سر سفره. مامان داشت چای می ریخت که تلفن زنگ خورد. نگاه مریم و سعید برگشت سمت هم. نگاهی سرشار از تعجب و تا حدودی نگرانی. سعید گوشی رو برداشت. مادرش پشت خط بود. _سلام سعیدجان؛ عزیز حالش بد شده. زود خودتو برسون. _سلام مامان. شما خوبید الحمد لله؟ نمی خواست بچه ها قضیه رو بفهمن و نگران بشن. برای همین رفت توی اتاق. _چشم تا چند دقیقه دیگه میام. عزیز، مادربزرگ مادری سعید است. چند سالی میشه که دیابت داره. سعید رابطه ی عاطفی عمیق و خیلی صمیمی با مادربزرگش داره. هرکاری براشون از دستش بر بیاد دریغ نمی کنه. سعید خداحافظی کرد و گوشی رو قطع کرد و رو به مریم و بچه ها گفت: _مامان یه کاری داره.میرم پیشش. از در خونه که اومد بیرون، سریع یه پیام فرستاد برای مریم: _عزیز حالش بد شده.میرم ببرمش دکتر. این یکی از قرارهاییه که سعید و مریم با هم گذاشتن. اینکه نذارن بچه هاشون بی جهت دچار اضطراب و نگرانی بشن. حتی موقع گوش دادن به اخبار وقتی خبری از قتل و آزار و شبیه اون پخش میشه، شبکه رو عوض می کنند. سریال های خشن و نامناسب هم همین طور. نمی خوان شور و نشاط و لطافت کودکی بچه هاشون از بین بره. امنیت روانی یعنی همه چیز کودکی. بچه ها صبحانه شون رو خوردند. مریم برای میان وعده مدرسه بچه ها نون و پنیر و سبزی آماده کرد. فاطمه که امسال میرفت کلاس اول داشت دست و پاشکسته مانتوش رو اتو میکرد کرد و مامان زیرچشمی حواسش بود یه وقت دستش رو نسوزونه. مریم یه سری کارها رو از همون خردسالی به عهده بچه ها گذاشته. کارهای شخصی مثل شستن جوراب و جارو کشیدن نوبتی اتاق یا کارهای عمومی خونه مثل آب دادن گل ها. بعد از رفتن بچه ها، مامان مبلغی صدقه گذاشت. بلند شد رفت آشپزخونه. نگاهی به برنامه غذایی کرد. نوبت املت بود. یادش اومد تو یخچال گوجه نمونده. موقعی که سعید درگیر کاریه، مریم اول بهش پیام میده که اگه موقعیتش بود خودش زنگ بزنه یا مریم. به سعید پیام داد: _ سلام آقا سعید. بی‌زحمت داشتی میومدی گوجه بگیر برای املت لازم داریم. یه دنیا ممنون عزیزم. مریم احترام زیادی برای سعید قائله. احترامی سرشار از محبت. بدون آقا و عزیزم صداش نمی کنه. بلافاصله سعید پیام داد: سلام خوشگلم. شاید کارم طول بکشه تا ظهر نرسم. یه شکلک خنده گذاشت. بعدش نوشت به جای املت، نیمرو بخوریم با اون ترشی سیرهای دست ساز خوشگل خانوم. چطوره؟ _راستی حال عزیز چطوره؟ _الحمدلله بهتره. پیریه دیگه. چند وقت دیگه هم نوبت خودمونه. خدا ان شاءالله از دست و پا نندازمون _ مریم بهش گفت مامان هم باهاتون اومدن دکتر؟ _ نه نیومد. البته میخواست بیاد اما چون پاش درد میکرد گفتم شما نیا من خودم عزیز رو میبرم دکتر. _ کار خوبی کردی. حالا زنگ زدی به مامان بگی عزیز بهتره و خدارو شکر چیزی نبوده؟ _ نه هنوز، اما زنگ میزنم _ آقا سعید چرا زنگ نزدی؟! بنده خدا مامان از نگرانی و استرس حسابی اذیت شده. زودتر به مامان زنگ بزن تا نگران نباشن... _ باشه الان بهشون زنگ میزنم. کاری نداری فعلا؟ _ نه، یاعلی _ یاعلی سعید تو دلش احساس رضایتمندی و آرامش خاصی داره چون میدونه مریم برای خانوادش و خصوصا مادرش احترام ویژه قائله. اصلا انگار مادر خودشه. همین موضوع، خیلی در برقراری رابطه عاطفی خوب سعید و مریم موثر بوده. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💜 ارسال نظرات 👇 @Manamgedayefatemeh7 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🌸| 🦋 🌻«امام جعفرصادق (علیه‌السلام)»: 📖مَن ماتَ مِنكُم وَ هُوَ مُنتظِرٌ لِهذا الأََمرِ كان كَمَن هوُ مَعَ القائِمِ فی فُسطاطِه 🌸✨هر کس از شما که در حال انتظار ظهور حضرت مهدی(علیه‌السلام) از دنیا برود همچون کسی است که در خیمه و معیت آن حضرت در حال جهاد به سر می‌برد.✨🌸 📚بحارالأنوار، جلد ٥٢، ص ١٢٦ ♡اللـ℘ـم‌؏ـجل‌‌لولیڪ‌الفـࢪج♡ @hamsaranekhoob
4_5924582255807695193.mp3
2.39M
🌷نکته مهارتی استاد پوراحمدخمینی در برنامه 😊 ❣ ۶٨ درصد الگوبرداری فرزندان ما از طریق دیدن است... ! 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
روزی با پدر میخواستيم برويم به یک مجلس مهم. وقتی آمدند بيرون خانه، ديدم بدون عبا هستند! گفتم عبايتان كجاست؟! گفتند مادرتان خوابيده بود و عبا را رويشان ڪشیده‌ بودم! به ايشان گفتم : ولی بدون عبا رفتن آبرو ريزی است!! ايشان گفتند: اگر آبروی من در گروی آن عباستــ و برداشتن آن عبا هم به بهای از خواب پريدن مادرتان است، نه آن عبا را میخواهم نه آن آبرو را... ⚘ راوی:فرزند استاد فاطمی‌نیا @hamsaranekhoob
📣🌷 شرایط کلاسهای آموزشی و مهارتی استاد محسن پوراحمدخمینی (روانشناس و کارشناس خانواده) 👇👇 ✅ عناوین کلاسها 🌼 کلاس شماره ۱ (۵ جلسه صوتی) 🌸 کلاس شماره ۲ (۴ جلسه صوتی) 🌼 کلاس شماره ۳ (۴ جلسه صوتی) 🌸 کلاس شماره ۴ (٩ جلسه صوتی) (تولد تا ٩ سالگی) 🌼 کلاس شماره ۵ (١٠ جلسه صوتی) (١٠ تا ١٩ سالگی) 🌸 کلاس شماره ۶ (۴ جلسه صوتی) (با عروس و داماد خانواده و بستگان آنها) 🌼 کلاس شماره ۷ (٩ جلسه صوتی) در تعامل با شوهر 🌸 کلاس شماره ۸ (۵ جلسه صوتی) در تعامل با همسر 🌼 کلاس شماره ۹ (۵ جلسه صوتی) 🌸 کلاس شماره ۱۰ (۵ جلسه صوتی) (گوشی و تبلت، تلویزیون و بازی های رایانه ای) 🌼 کلاس شماره ١١ (۶ جلسه صوتی) (تولد تا ٢٠ سالگی) 🌸 کلاس شماره ١٢ (٧ جلسه صوتی) آشنایی با و 🌼 کلاس شماره ١٣ (٧ جلسه صوتی) 😡 و 🌸 کلاس شماره ١۴ (۵ جلسه صوتی) ٢ 🥰 💚 قیمت هر کدام👆 از ١۴ کلاس آموزشی و مهارتی بالا، 100 هزار تومان است. 😍💜 تسهیلات ثبت نام کلاسها 💜😍 ١. افرادی که شرایط پرداخت هزینه کامل کلاس را ندارند، می‌توانند با احتساب 70درصد (یعنی ٣٠ هزار تومان) وارد لینک کلاسها شوند☺️ ٢. برای پرداخت هزینه کلاس عجله ای نیست و شما میتوانید از طریق لینک زیر👇هر کلاسی که میخواهید را دانلود کنید و از مطالب آن استفاده نمایید و سپس هر وقت امکانش رو داشتید هزینه مربوطه را واریز کنید☺️ 👇👇 🌸 @hamsaranclass 🌸 @hamsaranclass 💠 کانال تربیتی همسران خوب 💠 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6 ✅ نشر دهید...
🌷 بزرگی می گفت: 🌸 چه کسی میداند آخر کارش به کجا ميرسد؟ دنيا دار ابتلاست. با هر امتحاني چهره‌ای از ما آشکار مي‌شود، چهره‌اي که گاهي خودمان را شگفت‌زده مي‌کند. 🌸 چطور مي‌شود در اين دنيا بر کسي خرده گرفت و خود را نديد؟ 🌸 مي‌گويند خداوند داستان ابليس را تعريف کرد تا بدانيم که نمي‌شود به عبادتمان، به تقربمان، به جايگاهمان اطمينان کنيم. 🌸 خدا هيچ تعهدي براي آنکه ما همان که هستيم بمانيم، نداده است 🌸 شايد به همين دليل است که سفارش شده، وقتي حال خوبي داري و مي‌خواهي دعا کني، يادت نرود "عافيت" و "عاقبت به خيري‌مان" را بطلبيم. ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🍃رسول خدا(ص): آنکه کالایی را به اميد گران شدن چهل روز انبار كند خداوند از او بیزار است.❌ بحار؛59:292 @hamsaranekhoob
باسلام خدمت شمااستادبزرگوار شوهربنده درروز خیلی درگیرکارن جوری که اصلا دیگه ازاواسط عقد تماس نمیگیرن وخیلی سخت پیام میدن من مثلادرهفته 4روزشوتحمل میکنم خودم پیام میدم زنگ میزنم ولی دیگه روز پنجم خسته میشم وباهاشون برخورد میکنم وایشونم میگن باشه جبران میکنم ولی بازم یادشون میره وحتی خیلی روتماساشون حساسم مثلا اگ بایه خانوم صحبت کنن اگه حتی اخرحرفشون یه چشم بگن خیلی ناراحت میشم دست خودمم نیست نمیتونم تحمل کنم تو نگاه کردنشون هم ب نامحرم همینطور اخه هردو مذهبی هستیم ومن دوست دارم ازین نظرهم همه چی حفظ بشه... استاد من حس میکنم زیادی بهشون وابستم چیکارکنم یکم بی تفاوت باشم نسبت به کاراشون و توجهشون مثلا اگه بادوستش وخانومشون رفتیم بیرون ویکم به من بی توجه باشه سریع اخمام میره توهم خودمم اذیت میشم ولی دست خودم نیست دوست دارم همه حواسش ب من باشه وهمیشه درکنارم باشه میشه کمکم کنین یکم منم بیخیال باشم ممنونم 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
شیری گرسنه از میان تپه‌های کوهستان بیرون پرید و گاوی را از پای درآورد سپس در حالی که… شکمی از عزا درمی آورد، هرازگاهی یکبار سرش را بالا می گرفت و مستانه نعره می کشید. صیادی که در آن حوالی در جستجوی شکار بود، صدای نعره های مستانه شیر را شنید و پس از ردیابی با گلوله ای آن را از پای درآورد... هنگامی که مست پیروزی هستیم بهتر است دهانمان را بسته نگه داریم 🔸غرور، منجلاب موفقیت است موفقیت برای اشخاص کم ظرفیت مقدمه گستاخی است! @hamsaranekhoob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرصتی غیر از سحر نداریم😭 ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
قسمت دوم 👆 🌷 رمان آموزشی ، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد نگاشته شده است. 🌷 توصیه میشود زوجین محترم با دقت و توجه بخوانند و اگر مفید بود، برای دیگران هم فوروارد کنند👇 ❣ @hamsaranekhoob
💚 قسمت سوم ❣خانه مریم و سعید❣ محمد و میثم هم دیگه بیدار شدند. مریم مشغول تدارک ناهار بود. چشمش که به بچه ها میفته قربون صدقه شروع میشه. بچه ها چشمشون رو که باز میکنن با صدای مهربون و پر محبت مامان سر حال میان. این یه حس آرامش و امنیت کاملی رو برای بچه ها میسازه. مریم، محمد رو تازه از پوشک گرفته. هنوز عادت نکرده. تا آخرین لحظه حاضر نیست بره دستشویی. در روز چندین مرتبه خودشو خیس میکنه. البته مریم میدونه که اقتضای سن و شرایطشه. به هیچ وجه با خشونت با پسرش برخورد نمی کنه. بیشتر سعی می کنه از طریق بازی و جذابیت سازی محمد رو ببره دستشویی. تلفن خونه به صدا در اومد. مریم تو آشپزخونه مشغول بود. زیر شعله رو کم کرد. سر قابلمه رو گذاشت. بعد رفت گوشی رو برداشت. _الو. سلام. بفرمایید. _سلام مریم جون. خوبی؟ عارفه م. مشتاق دیدار عزیزم. هفت سالی میشه که عارفه ازدواج کرده. با حامد. بعد یک سال عقد، عروسی کردند و رفتند زیر یک سقف. مثل همه ی زندگی ها طی این سال ها با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم کردند. همیشه هم به خدا توکل کردن و ناامید نشدند. از افراد امین و مطمئنی مثل مریم مشورت گرفتن و با توکل بر خدا و تلاش و صبر بسیاری از مشکلات رو با موفقیت پشت سر گذاشتن. _سلام عارفه خانم. خوبی عزیز؟ ما هم شکر خدا خوبیم. کم فروغ شدین؟ _آره مریم جون. یه مدتی حامد بیکار شده بود. حالا یه ماهی هست یه جا مشغول شده. صبح زود میره و نزدیکای غروب برمی گرده. _خب مبارکه ان شا الله. کی شیرینی بخوریم؟ دلم لک زده برای شیرینی زبون. _حتماً. به روی چشم. راستش زنگ زدم یه چیزی بهت بگم. در واقع اولین نفری هستی که بهت میگم. _بفرما عارفه جون. سراپا گوشم. _راستش.... نمیدونم چه جوری بگم؟ مریم خندید و گفت: _مگه چی میخوای بگی دختر؟ بگو دیگه. الانه که از کنجکاوی غش کنما. _راستش.... زنگ زدم بگم از این به بعد روز مادر به منم باید تبریک بگیدا. مریم از شدت خوشی خبری که شنیده بود یه لحظه هاج و واج موند. نفهمید از خوشحالی چی کار کنه. بی اختیار با صدای بلند گفت: _ای جانم. شکر خدا. بعد شش سال. بالاخره خدا خواست. خیلی خوشحال شدم عارفه جون. بگو ببینم دختره یا پسر؟ _صبر داشته باش. تازه یه ماهشه. _کوچولو هنوز نیومده کار باباش درست شد. اینکه میگن بچه روزیشو با خودش میاره همینه. ان شا الله پر روزی و با برکت باشه. مریم با عارفه گرم صحبت بود که زنگ در خونه به صدا در اومد. محمد دوید و در رو باز کرد. فاطمه از مدرسه برگشته بود. محمد با شیرین زبونی مخصوص یه بچه سه ساله به فاطمه سلام کرد. اما فاطمه به سردی جوابشو داد. نگاهی به این ور و اون ور اتاق انداخت. انگار پی چیزی یا کسی می گشت. کیفشو از کول درآورد و کشید روی زمین. با گردنی کج و شونه هایی افتاده و ابروهایی درهم و سیمایی که یک جور دلخوری رو داد می زد، نشست کنار دیوار. کیف مدرسه شو باز کرد و مثلاً مشغول کتاباش شد. مامان تا فهمید فاطمه از مدرسه اومده با اینکه دوست داشت بازم با عارفه صحبت کنه بهش گفت: _عارفه جون. ببخش. الان فاطمه اومد. منتظر منه. ان شا الله خودم بهت زنگ می زنم. از عارفه خداحافظی کرد و با عجله رفت سمت فاطمه. هر روز که فاطمه می رسه خونه و زنگ در رو میزنه مامان و محمد و حتی میثم یه ساله که تازه تاتی تاتی میره میرن استقبالش. فاطمه هم کلی خوشحال می شه و خستگی از تن و روحش در می ره. امروز که مامان و میثم نیومدن حالش گرفته شد. مامان همیشه با چهره ای گشاده و لبخندی دلنشین و کلی شوق و ذوق به استقبال بچه ها و خصوصاً سعید میره. سعیدم بهش میگه: وقتی میام خونه و چهره ی پر از لبخند و نشاط تو رو می بینم خیلی از مشکلات بیرون یادم میره. روحیه خوبت و لبخندهای خوشگلت دلم رو آروم می کنه. مریم رفت و جلوی فاطمه نشست. با لبخندی به پهنای صورت. فاطمه رو بغل کرد. بوسیدش. لبخند ملیحی به چهره ی فاطمه اومد و اونم مامانو بوسید. مریم گفت: _سلام خوشگلم، نور چشم مامان. مدرسه چه خبر؟ خوش گذشت؟ نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود؟ مخصوصاً وقتی خاله عارفه زنگ زد و یه خبر خوش داد. فاطمه صاف تر نشست و با کنجکاوی دخترانه ای پرسید: _ خبر خوش چیه؟ مامان گفت: _باید خودت حدس بزنی. _آخ جون میخوان بیان خونه مون. _نخیر. یه چیز دیگه ست. بعد مامان دست فاطمه رو گرفت و گفت : _قراره شیرینی این خبر خوشم برامون بیاره. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💜 ارسال نظرات 👇 @Manamgedayefatemeh7 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🍃امیرالمؤمنین علیه السلام: بِالْعَافِيَةِ تُوجَدُ لَذَّةُ اَلْحَيَاةِ به وسيله تندرستي است كه لذّت زندگي يافت شود. 📙غررالحکم،باب العافیه @hamsaranekhoob