eitaa logo
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
238.2هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
44 فایل
🌸🍃 یک روانشناس انقلابی 🇮🇷 #محسن_پوراحمد_خمینی 💓 دریافت‌کلاسهای‌آموزشی @hamsaranclass 💓 مشاوره رایگان @hamsaranekhoub 💓 مشاوره تلفنی @moshaverehhamsaran 💓 نظرات @Manamgedayefatemeh7 💓 تبلیغات،فروشگاه‌ها😊،مشاوره حضوری و... @hamsaranrahnama
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگوید: توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست و خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد. خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم. اونا رو چک کردم ، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده ، اشتباه شده ، این فرزند من نیست! افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده. هرچی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد. من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم. به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم. اما وقتی به کربلا رسیدم ، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم. چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید ، دلم را آتش زد. 🍃خونین و پر از زخم ، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم. 🌹... سال ها از آن قضیه گذشت.بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است! اسیر شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش ، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟ پسرم گفت: من رو یه جوون بسیجی ایرانی اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده. وقتی بهش دادم ، اصرار کرد که راضی باشم. بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخوای. 🌹 اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم. قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید... 🌷شهید آرزو میکنه کنار اربابش حسین دفن بشه ، اونوقت جاده ی آرزوهای ما ختم میشه به پول ، ماشین ، خونه ، معشوقه زمینی ، گناه و ... 🌹خدایا! ما رو ببخش که مثل شهدا بین آرزوهامون،جایی برای تو باز نکردیم... 📗 کتاب حکایت فرزندان فاطمه @hamsaranekhoob
قسمت ۴ ساعت ۱۸ هست و نزدیک اذان مغرب؛ حدود ۱۴ روز پیش سعید با خودش تصمیم گرفته تا چهل روز نمازهاش رو اول وقت بخونه و در این ۱۴ روز بجز دو روز که دومین روزش همین امروز بود، همه رو اول وقت خونده بود. بنزین ماشین خیلی کم شده بود و چراغ آمپر داشت چشمک میزد؛ میخواست برسه پمپ بنزین تا بنزین بزنه که یادش افتاد دفعه قبل که هنگام اذان در خیابان بود و داشت میرفت خونه به بهانه آنکه زودتر برسه، نماز اول وقت رو نخوند و حدود یک ساعت در ترافیک معطل شد و بعد فهمید اگر اول وقت نمازش رو میخوند، اینقدر هم در ترافیک معطل نمیشد کنار یک مسجد پارک کرد و نماز مغرب و عشاء رو به جماعت خوند خوشحال بود از اینکه امروز مرخصی است و شام رو کنار مریم و بچه ها میخوره سعید کارمند کارخانه سایپا است و درآمد بالایی نداره، یک ماه پیش به مریم پیشنهاد داد که اگر دو شیفت کار کنه یعنی روزانه از ساعت ۸ تا ۱۶ و ۱۶ تا ۲۴ ... ظرف یکسال میتونه پراید مدل ۸۶ را به یک سمند مدل بالاتر ارتقاء بده. مریم هم چون جای پراید کم بود براشون و بچه ها اذیت میشدن و از طرفی پرایدشون به خرج افتاده بود با پیشنهاد سعید موافقت کرد... الان حدود یک ماه است که سعید دو شیفت کار میکنه و این شبها بخاطر فشار کاری مضاعف، خیلی خسته میشه و از فرط خستگی دیگه فرصت گپ زدن ها و... شبانه با مریم را نداره... تا قبل از این اعضای خانواده معمولا هر شب شام را به همراه هم میل می کردند و سعید یک ربع تا بیست دقیقه با بچه ها بازی میکرد و بچه ها خیلی عاشق بازی با بابا بودند و وقتی که بچه ها میخوابیدند، با محبت کنار مریم می نشست و با هم چای میخوردند، صحبت میکردند و گاهی سریال های مفید تلویزیون رو می دیدند و نوازش و ... اما الان اوضاع خانه مریم و سعید کمی تغییر کرده و خستگی اجازه چنین کارهایی را به او نمیده! سعید به خانه میرسد، زنگ در را میزند و مامان و بچه ها با ذوق و شوق از اینکه بابا امشب زودتر خانه می آید😊، در را باز میکنند و یکی یکی بلند بلند به بابا سلام میگن. بابا مدتیست که دیگه فرصت و حتی حوصله بازی کردن با بچه ها را نداره... بابا وارد خانه میشود و مثل ایامی که زودتر به خونه می آمد، با نشاط و سرزندگی سلام میگوید و با مامان دست میدهد و روی او را می بوسد و با مهربونی میگوید: احوال شما چطوره؟ مریم و سعید همه تلاششان این بوده که خصوصا جلوی بچه ها با احترام و محبت مضاعف با هم صحبت و تعامل کنند و اگر هم یک موقعی از دست هم ناراحت شدند و ...به هیچ وجه به خودشان اجازه ندهند جلوی بچه ها همدیگر را نقد کنند و یا اینکه سر هم داد بکشند... آخرین بار سه سال پیش بود که سعید به مریم گفته بود: اگر یه موقعی من عصبانی شدم و میخواستم جلوی بچه ها با عصبانیت با شما صحبت کنم لطفا شما جواب ندید و یواش بگویید که وقتی بچه ها خوابیدند صحبت کنیم.... مریم هم این را پذیرفته بود و تو این چند سال بچه ها عصبانیت مامان و بابا را ندیده اند و بجای اون فقط محبت و احترام اونا رو تجربه کرده اند و خیلی شادند... سعید گفت: امشب زود اومدم بریم بازی کنیم حالا چی بازی کنیم؟ علی گفت: بابا بیا فوتبال🏃 فاطمه گفت: نه بابا بیا خاله بازی کنیم☺️محمد هم پرید جلوی بابا و گفت: بابا بیا قایم موشک بازی کنیم🙃 میثم هم که الان یکسالشه دستاش رو بلند کرده که بابا بغلش کنه...👶 سعید خم شد و میثم رو بغل کرد چندتا بوسش کرد😋و بعد رو کرد به بچه ها و گفت: دوتا کار میتونیم بکنیم؛ بچه ها گفتند چی کار؟ بابا گفت: میتونیم هر کدوم از بازی هایی که گفتید رو پنج دقیقه بازی کنیم، اینجوری همه بازی هایی که گفتید رو کردیم و راه دیگه اینه که یکی از بازی هایی که گفتید رو انتخاب کنید و اون بازی رو یک ربع بازی کنیم علی گفت : یک ربع یک بازی فاطمه گفت: سه تا پنج دقیقه، سه بازی محمد هم گفت: قایم موشک!!😄 منظورش این بود که یک ربع، یک بازی. رای به اکثریت است. یک ربع یک بازی تصویب شد. بابا گفت خب بیایید تک بیاریم ببینیم چی بازی کنیم؟ بچه ها دور بابا جمع شدند و دستاشون رو بالا آوردند و همشون با صدای بلند داد میزدند: هر کی تک بیاره اون میگه چی بازی کنیییم... علی دستش رو با تاخیر آورد و قرعه به نام او افتاد، فاطمه داد زد و گفت آقا قبول نیست علی دیر دستش رو آورد و جرزنی کرده، محمد هم گفت آره قبول نیست علی تقلب کرده... بابا گفت: دوباره تک میآریم و همه با هم دستشون رو بیارن؛ کسی دیر و زود نیاره ها... قرعه به نام محمد افتاد😊 محمد بلافاصله پرید بالا و گفت: آخ جون قایم موشک بابا گفت بچه ها برید به مامان هم بگید بیاد همه با هم قایم موشک بازی کنیم مامان هم به جمعشون اضافه شد و دوباره تک آوردند امشب چه شب خوبیه برای بچه ها بعد از روزها بابا مثل قبل داره باهاشون بازی میکنه😍و اونم با چه شور و نشاط و هیجانی....☺️ نویسنده 💟 ادامه دارد @hamsaranekhoob
💚 نظرات و پیشنهادات خودتان را درباره رمان خانه مریم و سعید به آی دی زیر ارسال نمایید 👇 💚 @Manamgedayefatemeh7 🍃🌹 همانند گل است 🍃🌹 👇 💓 @hamsaranekhoob 💓 @hamsaranekhoob ☺️
با سلام و احترام تشکر می کنم اول از خدا بعد استادپوراحمد من واقعا با گوش دادن هنرزن بودن گره زندگی ام باز شد فوق العاده اهل مطالعه و..هستم با اینکه هم همسرم و خانواده محترم شون به سرم قسم میخورند و خیلی قبولم دارند ولی من واقعا با همسرم مشکل داشتم من شاید اغراق نکرده باشم ۹۰ درصد مهارتهای رفتاری در تعامل با همسر و اطرافیانم را بلد بودم و رعایت میکردم از نظر زیبایی و سلیقه و..خدا را شکر تمام ولی مانده بودن که اشکال کارم کجاست که این قدر همسرم با من با بی احترامی و پرخاش برخورد میکنن خودم از زندگی نا امید شده بودم بعد ۱۷ سال با گوش دادن به جلسات هنر زن بودن فهمیدم همه اش برمیگشته به روابط خصوصی مان خیلی دلم خوش بود که توی این همه سال حتی یک بار هم نشده که نیاز همسرم را بی پاسخ بزارم هیچ وقت همسرم را پس نزدم ولی با بزرگ شدن پسرم و همچنین دخترم دیگه من اون خانم جذاب و شیطون قبل نبودم خیلی درگیر بچه ها بودم انگار اولویت اول زندگی ام بچه ها شده بودند من همیشه نیاز جنسی همسرم را پاسخ میدادم ولی براش تو خلوت سنگ تموم نمیزاشتم اونم هیچ وقت بیان نکرد و نخواست ولی باور بفرمایید تو این مدت کم که به صحبت های جنابعالی در مورد روابط خصوصی همسران گوش دادم و شروع کردم به تغییر خودم فوق العاده رفتار همسرم فرق کرده گاهی فکر میکنم تو دوران نامزدی هستم یعنی تا این حد رفتارش خوب شده ببخشیید معذرت میخوام تا حالا فک میکردم مردها اصلی ترین نیازشون شکمه ولی واقعا مسائل جنسی شاید خیلی براشون مهمتر باشه واقعا به گفته جنابعالی خرج برا خلوت زن وشوهر اسراف نیست مردهایی که مذهبی هستند شاید بیشتر نیاز به این فضاها دارند یعنی حقشونه از زیبایی های حلال خودشون نهایت لذت را ببرند ومن اثر این تغییر رفتار را در همسرم دیدم. ان شاالله خداوند خیر دنیا و آخرت نصیب تان بگرداند دعا حضرت ولیعصر عج الله تعالی فرجه بدرقه تان زندگی تان باد. ✅ 👆 بعد از گوش دادن به مجموعه آموزشی و مهارتی در تعامل با شوهر 💓🍃 جهت و دریافت فایل صوتی کلاسها، کلمه را به آی دی زیر ارسال نمایید👇 🌸 @Vaqtemoshavereh 💠 💠 تسهیلات ثبت نام 💠 💠 ١. اگر امکان پرداخت هزینه کامل کلاس وجود ندارد، میتوانید با احتساب پنجاه درصد تخفیف ثبت نام کنید. ٢. برای واریز هزینه کلاس عجله ای نیست و شما میتوانید از مطالب کلاس استفاده نمایید و بعدا هر وقت امکانش رو داشتید هزینه مربوطه را واریز کنید. 🌹🍃کانال تربیتی همسران خوب👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
امیرالمؤمنین عليه السلام: اگر نادان سكوت اختيار می کرد، میان مردم، اختلاف پدید نمی آمد لَو سَكَتَ الجاهِلُ مَا اختَلَفَ النّاسُ كشف الغمّة جلد3 صفحه139 #محسن_پوراحمد_خمینی #کانال_تربیتی_همسران_خوب @hamsaranekhoob
سلام استاد پور احمد آقا هستم و حدود ۴ ماهه عقد کردیم و خانمم الحمدلله ملاک های بنده رو دارن و خانومه معتقدی هستند. سوالی که از خدمتتون دارم اینه که، اگه زمانی می خوام یه انتقادی از همسرم کنم زود ناراحت میشه و قهر می کنه گاهی هم ناراحتیش رو در چهره نمایان میکنه. نمیدونم چطور رفتار کنم تا ناراحت نشه. و سوال دوما اینکه خجالتی هستند و به نوعی درونگراند و در جمع راحت نیستند و نمی تونن ارتباط بگیرند. حتی با خانواده ام هنوز صمیمی نیست و زمانی که میان خونمون و خانوادمون خواهرام و برادرام باشن ایشون ساکت مینشینن و خیلی کمتر حرف می زنن . شخصیت خانومم درونگرا و خجالتیه و اینکه وسواس هم دارند که بنده واقعا اذیت و سرد می شم . لطفا استاد راهنماییم کنید برای رفع مشکلات چیکار کنیم. تشکر 🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
148.mp3
3.48M
#انتقاد_ازخانم 🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #محسن_پوراحمد_خمینی 🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
✨﷽✨ ✅اثر فکر گناه بر عاقبت انسان ✍ يكى از پولداران خوشگذران روزى جلوی درب خانه‌اش نشسته بود. زنی زیبا به حمام معروف یعنی حمام مَنجاب مى‌رفت، ولی راه حمام را گم كرده و خسته شده بود، چشمش به آن مرد افتاد، نزد او آمد و از او پرسيد: حمام منجاب كجاست ؟ آن مرد به خانه خود اشاره كرد و گفت: حمام منجاب همين جاست. آن زن به گمان اينكه حمام همانجاست، به آن خانه وارد شد، آن مرد سریع درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى گناه كرد. زن دريافت كه گرفتار مرد هوسباز شده است، چاره‌اى جز حيله نديد و گفت: من هم به پیشنهاد تو اشتياق دارم، ولى چون كثيف هستم و گرسنه، مقدارى عطر و غذا تهيه كن تا با هم بخوريم بعد در خدمتتان باشم. مرد قبول كرد و به خارج خانه رفت و عطر و غذا تهيه كرد و برگشت، اما زن را در خانه نديد، بسيار ناراحت شد و آرزوى گناه با آن زن در دلش ماند و همواره اين جمله را مى‌خواند: چه شد آن زنى كه خسته شده بود، و مى پرسيد راه حمام منجاب كجاست؟ مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينكه در بستر مرگ افتاد، آشنايان به بالين او آمدند و او را به كلمه (لا اله الا الله محمّد رسول الله) تلقين می‌كردند اما او به جاى اين ذكر، همان جمله مذكور در حسرت آن زن را مى‌خواند، و با اين حال از دنيا رفت. مانوس شدن با خیالات و اوهام، در تصمیم‌گیری و اراده انسان نقش بزرگی دارد. 📚كتاب عالم برزخ ص ۴۱ @hamsaranekhoob
💓 مرد چیست؟ موجود بد شانسی که موقع تولدش میگن:حال مادرش چطوره؟؟ موقع عروسیش میگن :چه عروس خوشگلی!! موقع مرگش میگن:بیچاره زن و بچش!! ولی بعد از مرگش هر خطایی از بچه هایش سر بزند میگن: تو روح پدرش با این بچه تربیت کردنش!😐😂 💓🍃 کانال تربیتی همسران خوب👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
امام على عليه السلام: هرگاه دوستى بِرويَد، همکارى و پشتیبانی از یکدیگر واجب مى گردد إذا نَبَتَ الوُدُّ، وَجَبَ التَّرافُدُ وَالتَّعاضُدُ غررالحكم حدیث 4132 #محسن_پوراحمد_خمینی #کانال_تربیتی_همسران_خوب @hamsaranekhoob
سلام استاد....خانمی ۳۴ ساله هستم که ۱۲ سال هست ازدواج کردم ویه پسر ۱۱ ساله ویه دختر ۶ساله ویه پسر۲ ساله دارم.پدرشون خیلی به کارش علاقه داره واصلا حاضر نیست برا من وبچه ها وقت بگذاره حتی روزهای جمعه هم تا عصر سر کار هست ومن دست تنهام وکنترل کردنشون برام سخته مشکل من با پسر بزرگمه خیلی ناسازگار هست با خواهر وبرادرش وهمش باهاشون دعوا میکنه وجیغشون رو در میاره واینکه یه مدت حدود سه ماه گوشی دستش بود وفقط قرار بود بازی کنه تحت نظارت من اما متاسفانه مخفیانه تو روبیکا عضو یه کانال شده بود که دختر پسرای ۱۶ سال به بالا بودن ومتاسفانه براهم فیلمای مستحجن میفرستاد وپسر منم هم نگاه کرده وخودشو یه یه پسر ۱۶ ساله معرفی کرده بود وقتی فهمیدم گوشیشو تحریم کردم ابراز پشیمونی میکنه وقول میده که تکرار نکنه الان پنج ماهی میشه گوشیشو گرفتم ولی دوبارهمیگه برا تابستون بهم بده از طرفی اگه بهش ندم عمه هاش گوشیشون رو در اختیارش میذارن بدون رضایت من ناراحت تصاویری هستم که دیده ودر این مورد اصلا باهاش دیگه صحبت نکردم وبه پدرش هم که میگم میگه دیگه دیده ولش کن یادش میره لطفا راهنماییم کنید ممنونم 🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
147.mp3
3.17M
#تربیت_فرزند 🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #محسن_پوراحمد_خمینی 🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
▫️ فرمانده ای داشت به نام ▫️میگفت اون موقعی که داشتیم میرفتیم پای کار برای عملیات من رفتم پشت تویوتا و حاج حسین هم رفت پشت فرمون.. به من گفت سید ابراهیم بیا جلو! گفتم بابا چندتا بزرگتر اونجاهستن من خوب نیست بیام جلو.. قبول نکرد و گفت بهت میگم بیا جلو! گفت منم رفتم جلو و از بزرگترا هم عذرخواهی کردم..☝️ ▫️از این جا به بعد این داستانی که میخوام بگم رو برای مصطفی گفت و مصطفی هم برای من تعریف کرد..❗️ ▫️ گفتش شهید بادپا میگفتش که من از قدیم که با حاج قاسم سلیمانی و شهید یوسف الهی (فرمانده لشگر کرمان، اون عارفی که الان رو کنارش در کرمان دفن کردن) میگفت منو یک بار زمان جنگ بابت موردی تنبیهم کرد و بهم گفت میری سر کانال فلان جا بشین تحرکات دشمن رو یک ماه مینویسی و میاری! میگفت دوسه روز اول رو دقیق مینوشتم که دشمن چه تحرکات مثلا تدارکاتی و لجستیکی و نظامی داره.. ولی یه موقع هایی هم ازخستگی زیاد خواب میموندم و نمیرفتم و از رو شیطونی همون قبلی هارو مینوشتم و پاکنویس میکردم! خلاصه سرماه که شد رفتم به نشون دادم گفتم که گزارشمو آوردم! 😊 اونم ی نگاهی به نوشته هام کرد و گفت شما این صفحات رو خواب موندی و نرفتی ولی نوشتیش..❗️آقا منو میگی.. دیدم دقیق زده توو خال! بعد بهم گفت که به خاطر این کارت شهید نمیشی برو! 😔 میگفت تا الآن که الآنه حسرت شهادت، با این همه عملیات وسابقه به دلم مونده! جنگ تموم شد و بعد از سالها اومدیم سوریه و این عملیات و اون عملیات بازم خبری نشد! 😢 میگفت اخیرا خواب شهید یوسف الهی رو دیدم که بهم اجازه شهادت دادو گفت توو این عملیات توهم میای نگران نباش! اینا همه رو داره توو ماشین به مصطفی میگه! میگفت حواستون خیلی جمع باشه که شهدا نظاره گر تمام اعمال ما هستن! 💔 شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده🌹 شهید مدافع حرم حاج حسین بادپا🌹 @hamsaranekhoob
💓 این متن را تا انتها بخوانید 👇 حجت الاسلام استاد قرائتی🌸 شما سوار یه اتوبوسی میشی میشینی کنار یکی بو سیگارش اذیتت میکنه میری اونور تر کنار یکی دیگه میشینی دهنش بو سیر میده میری اونورتر میشینی میبینی یکی بچش خرابکاری کرده درسته تحمل این وضع سخته اما شما نمیتونی از اتوبوس بری بیرون چون اصل اتوبوس سالمه چون راننده اتوبوس سالمه شما برای رسیدن به مقصد نیاز به اتوبوس سالم و راننده سالم داری درسته؟ جمهوری اسلامی🇮🇷 و رهبری این نظام مصداق اتوبوس سالم و راننده سالم هست. اگه این اتوبوس رو ترک کنید اتوبوس های دیگه شما رو به مقصد نمیرسونن. اتوبوس آمریکارو ببینید. اتوبوس اروپا رو ببینید. ⛔️ هم اصل اتوبوسش ناسالمه هم رانندش مسته حالا اینجا بعضی مسؤلین خطایی میکنن این دلیل بر ناسالم بودن اصل نظام و راهبرد اون نیست. ⚠️ پس نباید از اتوبوسی که چون مسافرانش خلاف دارن ولی اصلش سالمه و رانندش سالمه بیرون اومد. چون اتوبوس و راننده ی سالم دیگه ای وجود نداره. پس باید بود و خلاف هر مسافری رو هشدار داد و جلوگیری کرد. باید خلاف هر مسئولی رو هشدار داد و جلو گیری کرد ولی از اصل نظام و رهبری نباید روی گردان بشیم. 💓 انتشار این متن زیبا، با شما☺️ 💓🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
وقتی رهبرم ماسک می‌زند، من چه توجیهی میتوانم داشته باشم برای نزدن؟! 💓 من هم ماسک میزنم... 🇮🇷 لبیک یا خامنه ای ✌️ عزیزان من، مبارزه با نیاز به یکپارچگی ما در رعایت اصول بهداشتی دارد. بسم الله الرحمن الرحیم محسن پوراحمد خمینی 💓🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6 ✅ نشر حداکثری
امیرالمؤمنین عليه السلام: هركس خود را در راه اصلاح نفس خویش، در رنج افكند، به سعادت دست پیدا خواهد کرد مَن أجهَدَ نَفسَهُ في إصلاحِها سَعِدَ غررالحكم حدیث8246 #محسن_پوراحمد_خمینی #کانال_تربیتی_همسران_خوب @hamsaranekhoob
سلام استاد به عنوان مهریه به من یه زمین دادن که الان مجبوریم برای خرید خونه اونو بفروشیم..پدر و مادرم نگران هستن که قراره من مهریه ام رو بفروشم و شوهرم از اینکه وقتی خونه بخریم به جای مهریه به نام من میکنه، حرفی نمیزنه و من نمیدونم چطوری باهاشون در میون بذارم که زمین رو که میفروشه خونه رو در وجه زمین به نام من بزنه میخوام جوری بهش بگم که فکر نکنه من بهش بی اعتماد هستم من قبل عید همه طلا هامو فروختم که باهاش ماشین بخره بهشون گفتم چون پدر و مادرم خیلی ناراحت شدن که من طلا فروختم(چون یک سال پیش هم سرویسم رو برای طلبکارهاش فروختم)حداقل به نام من بزن که از ناراحتی هاشون کم بشه ولی ایشون ناراحت شدن و گفتن تو به من بی اعتمادی ...چون رابطه ی پدر و مادرم با شوهرم خیلی خوب وبا احترامه(به دلیل سیاست هایی که خودم به کار بردم) دوست نداشتم با فروختن طلاهام شوهرم پیش پدر و مادرم بد بشه واسه همین این پیشنهاد رو بهشون دادم الان میخوام راهنماییم کنید چطوری قضیه مهریه ام رو حل کنم اگه زمین رو هم بفروشم دیگه کلا هیچی برام نمی مونه .زمین هم ۴دنگش مهریه منه ۳دنگش واسه شوهرم 🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
146.mp3
3M
#گرفتن_مهریه 🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #محسن_پوراحمد_خمینی 🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
✨﷽✨ ✅شأن و منزلت بسم الله ✍گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند. روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد . شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد. وی بعد از این کاربه مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد. 🔘 زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت. شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید. 📚 خزینةالجواهر ص۶۱۲ ‌ @hamsaranekhoob
قسمت پنجم مریم و سعید و بچه ها دستشان را بالا بردند و خواندند: هرکی تک بیاره اون چشم میذااااره... قرعه به نام مامان افتاد. مریم ساعد دستش را گذاشت روی دیوار و چشمانش را گذاشت روی ساعدش و شروع کرد به شمردن: ده بیست سی چهل پنجاه شصت ... معمولا توی این نوع بازی ها بابا و میثم یار همدیگرند چون ناچارا باید میثم بغل بابا باشد، بچه ها با شور و هیجان دنبال جایی بودند برای قایم شدن... بابا و میثم رفتند پشت درب اتاق بچه‌ها، محمد رفته بود زیر میز رایانه، فاطمه پشت پرده پذیرایی و علی داخل کمد رخت خواب ها قایم شده بود. مامان که در بازی‌های قبلی می دانست که بچه ها کجا قایم میشوند و فقط می‌خواست به شور و نشاط و هیجان بازی بیفزاید اول رفت سراغ آشپزخانه و گفت: پس این خوشگلای من کجا رفتن قایم شدن آشپزخونه که نیستند پس کجا رفتند؟ بعد آمد به سمت میز رایانه و پرده که کنار میز است. محمد از زیر میز و فاطمه از لای تار و پود پرده با استرس می دیدند که مامان دارد می آید به سمت آنها و هر لحظه میخواهند بپرند بیرون و سک سک کنند... مامان محمد و فاطمه را دیده ولی به روی خودش نمی آورد و برمیگردد به سمت کمد رختخوابها... بلافاصله فاطمه و محمد با داد و شادی میآیند بیرون و سک سک میکنند... خنده فضای خانه را عطرآگین کرده... @hamsaranekhoob مامان میخواست درب کمد را باز کند که یکهو صدای میثم آمد که می گفت: دادا... دادا... صدای خنده بچه ها دوباره بلند شد و گفتند: باز دوباره میثم بابا را لو داد.. مامان کمد را رها کرد و رفت دنبال صدای میثم. میثم که چند دقیقه است در بغل بابا پشت درب ایستاده حوصله اش سر رفته و داره غر میزنه... مریم پیداشون میکند و سعید سریع دست مریم را میگیرد و میگوید: قبول نیست میثم منو لو داده...نمیذارم سک سک کنی.. هر دو دارند تلاش میکنند که زودتر برسند و سک سک کنند بالاخره مامان موفق میشه و نوبت بابا میشه تا چشم بذاره... یکی از تفریحات جذاب خانه مریم و سعید، بازی کردن اعضای خانواده است مخصوصا اگر بازی با حضور بابا و مامان باشد... بچه ها همه میدانند که روزانه مامان و بابا باهاشون بازی میکنند و براشون وقت میگذارند. البته در روزهای اخیر سعید وضعیت خوبی ندارد و توان و حوصله و فرصت بازی روزانه با بچه ها را مثل قبل ندارد چون صبح میرود و بعد از ۱۲ شب می آید... مریم از بچگی عاشق کتابخوانی بوده و الان هم این اخلاق خوبش را ترک نکرده. او علاقمند به مطالعه رمان و کتاب های تربیتی و روانشناسی اسلامی هست و اعتقاد دارد که در بازی کردن با بچه ها میتوان بسیاری از مسائل تربیتی را به آنها انتقال داد و معمولا خودش در طول روز حدود یک ساعت و گاهی بیشتر با بچه ها بازی میکند و سه هفته پیش که یکی از دوستان دانشگاهش راز نشاط فرزندانش را از او پرسیده بود، یکی از ۳ عاملی که مریم معرفی کرده بود، بازی روزانه پدر و مادر با بچه ها بود... همین نگاه مریم به پروسه تربیتی فرزندان باعث شده خیلی از دوستان و اقوام هرازگاهی با او تماس میگیرند و سوالاتشان را می‌پرسند و مشکلات تربیتی بچه هایشان را مرتفع می‌کنند. سعید هم تا قبل از این، روزانه حداقل یک ربع با بچه ها بازی می‌کرد و اگر یک روز به هر دلیلی نمی توانست با بچه ها بازی کند، فردای آن روز بجای یک ربع، نیم ساعت برای بچه ها وقت می‌گذاشت تا جبران دیروزش باشد. ولی این روزها... و بخاطر افزایش ساعت کاری اش، سعید اصلا نه حال بازی کردن با بچه ها را دارد و نه انگیزه و توان این کار را دارد... : محسن پوراحمد خمینی 💓 ادامه دارد ... 💚 لطفا نظرات و پیشنهادات خودتان را درباره رمان خانه مریم و سعید به آی دی زیر ارسال نمایید 👇 💚 @Manamgedayefatemeh7 🍃🌹 همانند گل است 🍃🌹 👇 💓 @hamsaranekhoob 💓 @hamsaranekhoob ☺️
با سلام و تشکر خدمت استاد پور احمد من با گوش دادن به کلاس های هنر زن بودن متوجه شدم که خیلی از اختلافاتی که بین من و همسرم پیش می آمد به خاطر مهارت نداشتن بود وای کاش این مهارت ها رو همان اول زندگی آمو زش می دیدیم واینقدر زندگی رو برای خودمون سخت و خسته کننده نمی کردیم .شما استاد بزرگوار کار خیلی بزرگی انجام می دهید که با این کار تان خیلی از زندگی هارو تحکیم می بخشید چه بسا که اگر برخی از این اختلافات ادامه پیدا کند یک زندگی از هم می پاشد . انشالله در این راهی که قدم برداشته اید موفق باشید و خداوند به شما خیر دنیا و آخرت عطا بفرماید . ✅ #نظر_یکی_از_اعضای_محترم 👆 بعد از گوش دادن به مجموعه آموزشی #هنر_زن_بودن در تعامل با شوهر 💓🍃 جهت #ثبت_نام و دریافت فایل صوتی کلاسها، کلمه #آموزش_مجازی را به آی دی زیر ارسال نمایید👇 🌸 @Vaqtemoshavereh 💠 💠 توجه 💠 💠 ١. اگر امکان پرداخت هزینه کامل کلاس وجود ندارد، میتوانید با احتساب پنجاه درصد تخفیف ثبت نام کنید. ٢. برای واریز هزینه کلاس عجله ای نیست و شما میتوانید از مطالب کلاس استفاده نمایید و بعدا هر وقت امکانش رو داشتید هزینه مربوطه را واریز کنید. 🌹🍃کانال تربیتی همسران خوب👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
امام رضا عليه السلام: هر كه غم و نگرانى مؤمنى را بزدايد، خداوند در روز قيامت گره غم از دل او بگشايد مَن فَرَّجَ عن مُؤمِنٍ فَرَّجَ اللّهُ عن قَلبِهِ يَومَ القِيامَةِ ميزان الحكمه جلد 5 صفحه 280 #محسن_پوراحمد_خمینی #کانال_تربیتی_همسران_خوب @hamsaranekhoob
سلام استاد ابتدا تشکر میکنم بابت زحماتتون اما گلایه ای هم دارم که چرا همش از ما خانم ها انتظار دارید که باید کوتاه بیایم.بنده عقدم و مشکل حادی باشوهرم ندارم. مادرشوهرم خانم خوبی هستش اما به دفعات زیاد چه با منظور چه بی منظور با حرف ها و رفتار هاش واقعا آزارم میده در حدی که رو اعصاب من تاثیر گذاشته و احساس میکنم تامرز افسردگی رفته ام بارها و بارها به این رسیدم که واقعا به روانپزشک احتیاج دارم بی انگیزه شدم همش میخوابم و باحرف های ایشون نمیتونم کنار بیام. این قضیه تاکی ادامه دار باید باشه. شما تو صوت ها گفتید باید نشنیده گرفت ولی واقعا از یه جایی به بعد نمیشه درست ترش این نیست که اذیت نکنند تااینکه ما نشنیده بگیریم؟ دیگ جان و رمقی برام نمونده و افسردگی گرفتم و رو زندگیم اثر گزاشه حتی رو عشق و علاقه بین شوهرم مثل زن و شوهر های 50ساله شدیم اصلا شادابی لازم رو نداریم.بخدا بحث عروس مادرشوهری نیست واقعا اذیت میشم.طوری که جسمو روحمو درگیر کرده و مریض شدم. شوهرم خیلی وقتا بهم محبت داره ولی خیلی از سمتش کمبود محبت دارم چیکار کنم توجه و محبتش بیشتر شه؟دیگ از ازدواج ناامید شدم اعتماد به نفس از دست دادم و برای عروسی ذوقی ندارم شوهرم و من چجوری ورود پیدا کنیم تواین قضیه که حل بشه و یا بشدت کاهش پیدا کنه چون من واقعا دنبال صلح و حل قضیه ام.آیا صلاحه خودم با مادرشون صحبتی داشته باشم؟ و اینکه من با همسرم یکسال و نیمه عقدیم و مشاجره سر هرموضوعی بینمون زیاد شده و انگار اصلا نمیتونیم حرف همو بفهمیم سریع دوامون میشه و از 20روز 15 روزش رو در نظر بگیری از دست هم ناراحت بودیم دیگ خسته کننده شده زندگی علت چی میتونه باشه؟! یعنی ممکنه بعد عروسی بدتر شه 🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
145.mp3
3.49M
#مهارت_رفتاربامادرشوهر 🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #محسن_پوراحمد_خمینی 🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
✨﷽✨ ✅داسـتان مـعـنوی ✍شخصی بود که چندان مقید به احکام شرعی نبود، ولی هر وقت در مسیرش به بیرق و پرچم مجالس عزاداری امام حسین علیه‌السّلام برمی‎خورد، به حضرت سلام می‎داد. آن شخص از دنیا رفت و در قیامت پرونده‎ی اعمالش را رسیدگی کردند و دیدند جهنّمی ‎تمام عیار است. لذا حکم صادر شد او را به جهنّم ببرند. ملائکه پرونده‎ی او را گرفتند و او را به سمت جهنّم بردند. در بین راه آن شخص بیرق امام حسین علیه‌السّلام را دید. محکم ایستاد و به ملائکه‎ای که او را می‎بردند گفت من در دنیا هیچ ‌‎وقت بدون سلام کردن از این بیرق‎ها رد نشدم و الآن هم باید بروم یک سلام بکنم، بعد با شما به جهنّم می‎آیم. ملائکه گفتند نمی‎شود، کار تو تمام است و باید به جهنّم بروی. تا این گفتگو بین آنها در گرفت، حضرت اباعبدالله علیه‌السّلام که پای آن بیرق ایستاده بودند یک نگاه به آنها کردند و با همین نگاه، آن شخص و ملائکه‎ی همراهش، خود را در حضور حضرت مشاهده کردند. حضرت فرمودند گفتگوی شما بر سر چه بود؟ ملائکه پرونده‎ی اعمال آن شخص را تقدیم حضرت کردند. حضرت نگاهی به آن کردند و به آن شخص فرمودند: این چیه؟ (یعنی چیز خوبی نیست) و پرونده را به ملائکه پس دادند. ملائکه هم راه افتادند تا آن شخص را به جهنّم ببرند امّا در بین راه متوجّه شدند که به سمت بهشت می‎روند خیلی تعجّب کردند! به پرونده‎ی آن شخص نگاه کردند، دیدند حضرت با همان نگاهشان زیر نامه‎ی اعمال آن شخص نوشته‎اند: یا مُبَدِّلَ السَّیِئاتِ الحَسَناتِ ای کسی که بدی‎ها را به خوبی تبدیل می‎کنی. ملائکه هم آن شخص را به بهشت بردند و تحویل دادند. 📚مصباح الهدی تٱلیف استاد مهدی طیّب ‌ @hamsaranekhoob