خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_صدـوـیازده ـ
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
سالها حبس (یعنی) فهمیدن این موضوع سالها حبس دارد
مهم این است که حالا نه او ما را اذیت میکند و نه آبروی ما را میبرد و نه دوباره کسی را اذیت می کند. پس فهمیدم که به عهد خود وفا کرده است و در خود خدا را شکر کردم که همدست او نبودم در راز قبلی یا شریک کاری او شاید من درگیر شده بودم و با آن چریک ها صحبت میکردم و درگیر و دخیل پسر عمویم بودم با اولین فرصتی که بعد از آزادی از زندان داشتم زود رفتم و منتظر ماندم تا انتصار محبوبم بیرون بیاید تا او را ببینم و مرا ببیند اگر خبر دستگیری من را می،شنید مرا می.پالید دیدم که از کوچه بیرون آمد و به او نگاه کردم نگاه کوتاهی به من انداخت و چشمانش باز شد و چشمانش را پایین انداخت و لب هایش کلمات کوچکی را زمزمه کرد که فکر میکردم... میخواند (خدایا شکر) وگرنه ممکن است نه خوانده باشد خودم را به این فریب دادم زیرا او می دانست که من در زندان ،هستم و اینجا بود و خدا را به خاطر امنیت من شکر می کرد، من سرشار از شادی وصف ناپذیری شدم و به راه افتادم تا با او تا دانشگاه بدوم و جلوتر از او راه افتادم تا اینکه او مرا بیبیند و مطمئن شود که در امان هستم.
یک روز عصر بعد از آزادی ،ابراهیم در حالی که من با او در اتاق نشسته بودم ما در حال مطالعه کتابهای درسی دانشگاه بودیم که مادرم وارد اتاق شد و بر ما سلام ،داد سینی با سه پیاله شیشه ای و غوری روی آن گرفته بود، میز را به سمت تخت ابراهیم کشید و لبه تخت نشست روی تخت خم شد و کنارش نشست و چای را ریخت و به هر کدام از ما یک پیاله داد و جرعه های طولانی از پیالهاش نوشید و در حالی که با ابراهیم صحبت میکرد :گفت ببین بچههای محمود و حسن، فاطمه و تهانی چه زیبا هستند پسر گرانبهاترین چیز عالم است و بدون آن زندگی را احساس نمی کنی. معنی زندگی را فقط وقتی می فهمی که پسر داشته باشی آه چقدر زیباست مادر یا پدر شدن این زیباترین چیز جهان احساسات است. متوجه شدم که او برای موضوع دیگری آماده میشود با نگاهی پنهان به ابراهیم نگاه کردم، مرد حیله گر متوجه نگاه من شد و با لبخندی خفیف پاسخ داد، انگار به من گفت میفهمم مادرت برای چه آماده می شود.
گویا متوجه شد که مقدمه را طولانی کرده و گفت ای ابراهیم می خواهم تو ازدواج کنی و از طرف تو خوشبخت شوم؟ خنده بلندی کرد و :گفت عمه جان شرمنده نمیشود خدا ترا برای ما حفظ کند برکت ما .هستی اما برای من نترس، من کار زیانبار و خطرناکی انجام نمی دهم و هنوز جوان هستم و بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه ان شاء الله خوب می شود. او با تندی و عصبانیت جواب داد من میخواهم تو ازدواج کنی یعنی تو باید ازدواج کنی؟ و چرا بعد از فارغ التحصیلی حدود دو هزار دینار پیش من داری که برای ازدواجت کافی است و بیشتر از آن گفته عمه ... مادرم حرفش را قطع کرد گفت سکوت کن تمام شد ازدواج میکنی یعنی ازدواج میکنی الان مهم اینه که با کی ازدواج میکنی؟ به من گفت حالا که من بقیه کار را کامل کردم نوبت تو .است موضوع را با من در میان بگذار چند بار او را به پهلو هل دادم فکر کنم وقت این موضوع است هنوز زود و زود است
از او پرسیدم آیا کدام مورد خاص که میخواهید با آن ازدواج کنید است؟
با تعجب نگاه کرد و :گفت نه بهت گفتم به فکر کسی نیستم
و مادرم بلند شد سینی چای را با خود بیرون برد فرصتی پیدا کردم تا موضع و نظر او را در این مورد که موضوع حساس است ببینم پرسیدم واقعا نمیخواهی ازدواج کنی؟ :گفت قبل از اینکه مادرت وارد اتاق شود این موضوع به ذهنم نرسیده بود و قبلاً هم به آن فکر نکرده بودم؛
:گفتم حالا؟
:گفت فکر می کنم وقت این کار نیست هنوز زود و زود است
از او پرسیدم آیا مورد خاصی هست که بخواهي؟
با تعجب نگاه کرد و :گفت نه گفتم بهش فکر نکنم
گفت: راستش یکی هست که دوست داشتم؟ گفت و حیرتش بیشتر شد.
کی را دوست داری؟ در مورد کی حرف میزنی مرد؟
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_صدـوـدوازده ـ
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
:گفتم میخوای بهم بگی دوست نداری!!
گفت: چه کسی میگوید من دوست دارم این موضوع را انکار می کند؟
گفتم: هیچ کسی را دوست نداشتی؟
گفت : میخوای رک بگم ؟
گفتم : آره
گفت: این موضوع طولانی و خار داره .
حدود پنج سال پیش دختری را دیدم احساس کردم که دوستش دارم شروع کردم به تماشای روح و صحبتش و من
احساس کردم که او را دوست دارم و او هم مر ادوست دارد، موضوع از آن جا پیش نرفت. اماوقتی شروع به خواندن نماز پایبندی مسجد ،کردم فهمیدم که این گونه روابط قبل از اینکه به ازدواج جدی فکر کنم حرام است بنابراین من از ایستادن در راه او رامتوقف کردم تا او را تماشا کنم اما احساس کردم که هنوز قلبم به او وابسته است او را می میخواست و فکر نمیکردم که شرم دینی در آن باشد.
اما پس از بازگشت حسن و ماندن او در اردوگاه بدبختی هایی که به بار آورد و ادغام شدن من در زندگی سیاسی و احساس اینکه بخشی از دغدغه ملی، دغدغه این کشور و مقدساتش شده ام کمی فکر کردم و تصمیم گرفتم که باید دست از این فکر بردارم حتی عشق فکر نکنم احمد به نظر میرسد باید ادامه دهیم ما حتی از این احساس عشق و عاشقی محرومیم... فقط از احساس.
از اعماق جان و روحش صحبت میکرد انگار بعد از زایمان در حال زایمان دیگری بود برای همین تعجب کردم گفتم فکر نمی کنی در این مورد اغراق می کنی؟ تا جایی که من میدانم انقلابیون عاشق و نویسنده هم هستند، خندید و گفت: این درست است ،احمد اما نه به ما نه به مردم فلسطین این به انقلابیون ،ویتنام کوبا و ،چین صدق میکند اما انگار برای ما مقدر شده است که فقط با یک عشق زندگی کنیم عشق به این سرزمین مقدسات و ،خاکش هوا و نارنج هایش، و گویا این سرزمین حاضر به رقابت با آن نیست.
هر رقیبی در عشق و عاشقی
خندیدم و گفتم به خدا این سه در تو جمع شدهاند یک انقلابی یک عاشق و یک شاعر آنچه گفتی چیزی نیست جز تصویری از شعر معاشقه با معشوق حسودت اما من فکر نمی کنم که این با عشق یکی از دخترای خوشگل ناسازگاره چون عشقشان نوعی عشق به وطنه آهی کشید و :گفت یک بار دیگه احمد میخواهی صادق باشم؟
گفتم دیگر چیزی نمیخواهم :گفت همان طور که ضرب المثل رایج در این مملکت میگوید بچه های حرامی برای بچه های حلالی چیزی باقی نگذاشته،اندای ،احمد اشغال همه چیز را برای ما آلوده کرده .است سرزمین ما را آلوده کرده، آرامش ما را آلوده کرده دریای ما را آلوده کرده خیابانهای ما را آلوده کرده و روح ما را آلوده کرده است، ای احمد، چقدر داستان شنیده ای که با عشق خشونت آمیز شروع شده است،
در این کشور تازیانه اشغال کمر عاشقان را میسوزاند ،احمد وقتی ماموران از این رابطه شرافتمندانه و مقدس استفاده می کنند تا عاشقان را مجبور به خیانت به عشق اول خود (بیت المقدس) کنند، آیا هنوز جایی برای عشق و علاقه در زندگی ما وجود دارد؟
:گفتم مطمئنم که زیاده خواهی می کنی و مفاهیم دینی و احکام شرعی خود را با اعمال اشغالگران و عوامل آن در می آمیزی و با عقاید خشن و شدید بیرون می آیی
لبخندی زد و گفت مفاهيم ديني را ميتوان از واقعيت زندگي و تعاملات آن جدا کرد؟
آخ احمد بعد از اینکه با تمام وجودم عاشق یک دختر شدم تصمیم گرفتم این طناب را قطع کنم .
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
✨🌺آداب قبـــل از خواب🌺✨
🌸✨قبل از خواب وضــــو بگیریم 👈 ثواب شب زنده داری
🌺✨تلاوت آیة الکرسی
🌺✨تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها هم قبل خواب بسیار سفارش شده :
🌸✨ﺧﺘـــــﻢ کردن قرآن با خواندن سه بار سوره توحید.
🌺✨ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﻔﯿــــــﻊ ﺧﻮﺩ ﮔﺮدانیم:
ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻲ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَﺍﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍوِّ ﻋَﻠَﻲ جمیع ﺍﻻَﻧْﺒِﻴﺎﺀِ ﻭَﺍﻟﻤُﺮْﺳَﻠﻴﻦ.َ
🌺✨ ﻣﺆﻣﻨﯿﻦ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺳﺎﺯیم :
ُ ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﻏْﻔِﺮْ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ ﻭَﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎﺕِ.
🌺✨ﺣـــــﺞ ﻭﺍﺟﺐ ﻭ ﻋﻤـــﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭیم:
ﺳُﺒْﺤﺎﻥَ ﺍﻟﻠّﻪِ ﻭَ ﺍﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻟِﻠّﻪِ ﻭَ ﻻﺍِﻟﻪَﺍِﻻَّ ﺍﻟﻠّﻪُ ﻭَ ﺍﻟﻠّﻪُ ﺍَﻛْﺒَﺮُ.
🌸✨تلاوت 👈معوذتین (سوره ناس و فلق)
🌺✨آیه آخر سوره مبارکه کهف جهت بیدار شدن برای نماز شب و نماز صبح
⭐️✨ قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا
آیه ۱۱۰ سوره مبارکه کهف
🌺✨سوره ى تكاثر ایمنـی از عذاب قبر
🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ⭐️حَتَّى زُرْتُمُ
الْمَقَابِرَ⭐️كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ⭐️ثُمَّ
كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ⭐️كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ
عِلْمَ الْيَقِينِ⭐️لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ⭐️ثُمَّ
لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ⭐️ثُمَّ لَتُسْأَلُونَّ
يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ⭐️
🌺✨ثواب ۳ بار تلاوت👇 برابر با خواندن ۱۰۰۰رکعت نماز
یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ
🌺✨پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمایند: هر کس آیه «شهداللّه» را در وقت خواب بخواند، خداوند هفتاد هزار فرشته به واسطه آن خلق می کند که تا روز قیامت برای او طلب آمرزش کنند. (مجمع البیان؛ ج 2/421)
⭐️{آل عمران آیه «۱۸»} :
⭐️✨شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ✨⭐️
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷