✨بســــــم الّله الرّحمن الرّحــــــیم✨
❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز میکنیـم
🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَمُوسَـیاَلرِضَـا اَلمُرتَضـی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان
وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ
🌴اللّـــهُـمَّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪَ_اَلْفَــــــــــرَجْ
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
آنقدرمنتظرامدنتخواهمماند
کزمزارمگلِنرگسبهثمربنشیند..🕊
سلام، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان
حضرت صاحب الزمان(عج) ...
❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان
🌺 أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق الحسین علیه السلام.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 صحبت های نورانی آیت الله بهجت در مورد رابطه ما با امام زمان ارواحنا فداه...
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـــعـرفــی_شـهــدا
#شهید_وحید_درخشانی
نام پدر: محمد
تولد: ۱۳۴۷/۷/۲
محل تولد: تهران
میزان تحصیلات: سوم دبیرستان
رشته ریاضی فیزیک
شهادت: ۱۳۶۷/۵/۴
محل شهادت: شلمچه
عملیات: دفاع سراسری (غدیر)
گردان: حضرت قاسم علیه سلام
یگان خدمتی: لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیهالسلام
مسئولیت: مسئول مخابرات تیپ یکم و با حفظ سمت بیسیمچی
مزار: تهران، بهشت زهرا(سلام الله)، قطعه۲۱
#خاطره_ای_ازشهید
✍ _دورانی که وحید به مهد کودک میرفت ما در خانه معمولا مداحی و سخنرانیهای آقای کافی را به طور مداوم گوش میدادیم. وحید با سن کمی که داشت آن سرودها و شعر ها را به ذهن میسپرد.
روزی مربیشان در مهد از آنها پرسیده بود چه کسی بلد است شعر بخواند؟
وحید دستش را بالا برده و بیتی را خوانده بود. از آن جایی که مربیاش مخالف انقلاب بود، او را حسابی سرزنش و گوشزد کرده بود که دیگر هیچوقت از این شعرها نخواند.
ابیاتی که خوانده بود، چنین بود:
فاطمهجان، فاطمهجان، دل به تو بستیم
محبان تو هستیم
نظر کن به عنایت، به فردای قیامت
🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا
و #شهید_وحید_درخشانی_صلوات🌱
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ توصیه مهم شهید ابراهیم هادی:
به فکرِ مثلِ شهـدا مردن نباشید
به فکرِ مثل شهـدا زندگی کردن باشید.🌱
سلام و درود خدا بر #شهدا
یادشان با ذکر #صلوات🌹
#رفیق_شهیدم
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
✍وصیت نامه شهید :
🌴امروز کشورمان امام زمانی شده ومردم فداکار تمام جبهه ها را پر کردند وامام آن اسطوره مقاومت وتقوا وپرهیزگاری دستور بسیج نمود وجبهه ها باید پر شود .
🌴برادران بشتابید به جبهه ها که این شیوه ، شیوه ی مردانی چون علی صفر زاده ها وغلامی هاست
🌴سعی کنید اخلاق ورفتارتان وحرف زدن تان برای خدا باشد
🌴خواهرانم راه زینب را پیشه خود گیرید که از بهترین شیوه هاست وهمیشه حجاب خود را حفظ کنید که ارزنده ترین زینت برای شماست.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
آیت الله #بهجت(ره):
دائم سوره "قُل هُوَاللهُ احَد" را بخوانید
و ثوابش را هدیه کنید به #امام_زمان (عج)
این کار،عمر شمارا با برکت میکند و مورد توجه خاص حضرت قرار میگیرید
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
#شهیدبروجردی از همان نخستین شب پیروزی دلهره حفظ انقلاب را داشت
شهید بروجردی نمونه شاخص وحدت درونی و بیرونی بود
محمد بروجردی از هر جهت آدم خوبی بود
شهید بروجردی محبوب و دوست داشتنی بود
آن ها وجب به وجب کردستان را این گونه پاکسازی کردند و پیش رفتند
شهید بروجردی همیشه از شهرت فرار می کرد
شهید بروجردی مجاهدی مخلص که در کارش بسیار موفق بود
#وصیت_نامه_شهید🌷
وجود امام برای ما معیار است. راه او راه سعادت و انحراف از راهش خسران دنیا و آخرت است و من با تمام وجود این اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جریان هایی که بین مسلمین سعی در به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن را دارند به مراتب حساس تر و سخت تر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکا است و وصیتم به برادران این است که سعی کنند توده مردم (را) که عاشق انقلاب هستند از نظر اعتقادی و سیاسی آماده بکنند کادرهای صادق انقلاب را شناسایی کنند و عناصری (را) که جریان های انحرافی دارند بشناسند که شناخت مردم در تداوم انقلاب حیاتی است.
#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
🦋🌸🦋🌸🦋
🌸🦋🌸🦋
🦋🌸🦋
🌸🦋
🦋
🌸آنچه در قسمت قبل خواندید:
لبهاي روزه دار عباس از خشکي تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پيدا بود ديشب يک قطره آب نخورده.
🦋#قسمت_بیست_و_دو
✨دور اتاق ميچرخيد و ديگر نميدانست يوسف را چطور آرام کند که من دوباره پرسيدم : آب هم ميارن؟ از نگاهش نگراني ميباريد، مرتب زير گلوي يوسف ميدميد تا خنکش کند و يک کلمه پاسخ داد : نميدونم. و از همين يک کلمه فهميدم در دلش چه آشوبي شده و شرمنده از اسفندي که بر آتشش پاشيده بودم، از اتاق بيرون آمدم. حليه از درماندگي سرش را روي زانو گذاشته و زهرا و زينب خرده شيشه هاي فاجعه ديشب را از کف فرش جمع ميکردند. من و زن عمو هم حيران حال يوسف شده بوديم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسيده، زن عمو با نااميدي پرسيد :کجا ميري؟
✨ دمپايي هايش را با بي تعادلي پوشيد و ديگر صدايش به سختي شنيده ميشد : بچه داره هالک ميشه، ميرم ببينم جايي آب پيدا ميشه.
✨از روز نخست محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم ميدانست وقتي در اين خانه آب تمام شود، خانه هاي ديگر هم کربلاست اما طاقت گريه هاي يوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد. ميدانستم عباس هم يوسف را به اتاق برده تا جلوي چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنيدن ضجه هاي تشنه اش کافي بود تا حال حليه به هم بريزد که رو به زن عمو با بيقراري ناله زد : بچه ام داره از دستم ميره! چيکار کنم؟ و هنوز جمله اش به آخر نرسيده، غرش شديدي آسمان شهر را به هم ريخت. به در و پنجره خانه، شيشه سالمي نمانده و صدا به قدري نزديک شده بود که چهارچوب فلزي پنجره ها ميلرزيد.
✨ازترس حمله دوباره، زينب و زهرا با وحشت از پنجره ها فاصله گرفتند و من دعا ميکردم عمو تا خيلي دور نشده برگردد که عباس از اتاق بيرون دويد. يوسف را با همان حال پريشانش در آغوش حليه رها کرد و همانطور که
به سرعت به سمت در ميرفت، صدا بلند کرد : هليکوپترها اومدن! چشمان بيحال حليه مثل اينکه دنيا را هديه گرفته باشد، از شادي درخشيد و ما پشت سر عباس بيرون دويديم. از روي ايوان دو هليکوپتر پيدا بود که به زمين مسطح مقابل باغ نزديک ميشدند. عباس با نگراني پايين آمدن هليکوپترها را تعقيب ميکرد و زير لب ميگفت : خدا کنه داعش نزنه! به محض فرود هليکوپترها، عباس از پله هاي ايوان پايين رفت و تمام طول حياط را دويد تا زودتر آب را به يوسف برساند. به چند دقيقه نرسيد که عباس و عمو درحاليکه تنها يک بطري آب و بسته اي آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همين چند دقيقه براي ما يک عمر گذشت. هنوز عباس پاي ايوان نرسيده، زن عمو بطري را از دستش قاپيد و با حليه به داخل اتاق دويدند.
✨من و دخترعموها مات اين سهم اندک مانده بوديم و زينب ناباورانه پرسيد :همين؟ عمو بسته را لب ايوان گذاشت و با جاني که به حنجره اش برگشته بود، جواب داد : بايد به همه برسه! انگار هول حال يوسف جان عباس را گرفته بود که پيکرش را روي پله ايوان رها کرد و زهرا با نااميدي دنبال حرف زينب را گرفت : خب اينکه به اندازه افطار امشب هم نميشه! عمو لبخندي زد و با صبوري پاسخ داد : انشاءالله بازم ميان. و عباس يال و کوپال لشگر داعش را به چشم ديده بود که جواب خوشبيني عمو را با نگراني داد : اين حرومزاده ها انقدر تجهيزات از پادگانهاي موصل و تکريت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هليکوپترها سالم نشستن!
✨عمو کنار عباس روي پله نشست و با تعجب پرسيد:با اين وضع، ايرانيها چطور جرأت کردن با هليکوپتر بيان اينجا؟ وعباس هنوز باورش نميشد که با هيجان جواب داد : اوني که بهش مي گفتن حاج قاسم و همه دورش بودن، يکي از فرمانده هاي سپاه ايرانه. من که نمي شناختمش ولي بچه ها ميگفتن سردار سليمانيِ ! لبخند معناداري صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد : رهبر ايران فرمانده هاشو براي کمک به ما فرستاده آمرلي! تا آن لحظه نام قاسم سليماني را نشنيده بودم و باورم نميشد ايرانيها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده اند که از عباس پرسيدم : برامون اسلحه آوردن؟
✨حال عباس هنوز از خمپاره اي که ديشب ممکن بود جان ما را بگيرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حياط خيره شد و پاسخ داد : نميدونم چي آوردن، ولي وقتي با پاي خودشون ميان تو محاصره داعش حتماً يه نقشه اي دارن! حيدر هم امروز وعده آغاز عملياتي را داده بود، شايد فرماندهان ايراني براي همين راهي آمرلي شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با مدافعان آمرلی صحبت کند.
#رمان_شهدایی
🦋#هر_روز_با_یاد_شهداء
🦋#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
ـ🦋
ـ🌸🦋
ـ🦋🌸🦋
ـ🌸🦋🌸🦋
ـ🦋🌸🦋🌸🦋
🦋🌸🦋🌸🦋
🌸🦋🌸🦋
🦋🌸🦋
🌸🦋
🦋
🦋#قسمت_بیست_و_سوم
عباس با تمام خستگي رفت و ما نميدانستيم کلام اين فرمانده ايراني معجزه ميکند که ساعتي بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و يک جعبه ابزار برگشت، اجازه تويوتاي عمو را گرفت و روي بار تويوتا لوله ها را سر هم کردند. غريبه ها که رفتند، بيرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستي به لوله ها زد و با لحني که حالا قدرت گرفته بود، رجزخواند : اين خمپاره اندازه! داعشيها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشين رو ميبريم همون سمت و با خمپاره ميکوبيمشون! سپس از بار تويوتا پايين پريد، چند قدمي به سمتم آمد و مقابل ايوان که رسيد با رشادتي عجيب وعده داد : از هيچي نترس خواهرجون! مرگ داعش نزديک شده، فقط دعا کن! احساس کردم حاج قاسم در همين يک ساعت در سينه برادرم قلبي پولادين کاشته که ديگر از ساز و برگ داعش نميترسيد و برايشان خط و نشان هم ميکشيد، ولي دل من هنوز از وحشت داعش و کابوس عدنان ميلرزيد و ميترسيدم از روزي که سر عباسم را بريده ببينم.
بيش از يک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتي که روي سر شهر خراب ميشد از خواب ميپريديم و هر روز غرش گلوله- هاي تانک را ميشنيديم که به قصد حمله به شهر، خاکريز رزمندگان را ميکوبيد، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه مقاومت بر بام همه خانه ها پرچمهاي سبز و سرخ ياحسين نصب کرده بوديم. حتي بر فراز گنبد سفيد مقام امام حسن (ع) پرچم سرخ يا قمر بني هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نيت حيدر به زيارت مقام آمده بودم. حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل دلتنگي حيدر را نميدانستم که دلم از دوري اش زير و رو شده بود. تنها پناهم کنج همين مقام بود، جايي که عصر روز عقدمان براي اولين بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوري اش هر لحظه ميسوختم. چشمان محجوب و خنده هاي خجالتي اش خوب به يادم مانده و حالا چشمم به هواي حضورش بي صدا ميباريد که نيت کردم اگر حيدر سالم برگردد و خدا فرزندي به ما ببخشد، نامش را حسن بگذاريم. ساعتي به افطار مانده، از دامن امن امام دل کندم و بيرون آمدم که حس کردم قدرتي مرا بر زمين کوبيد. از موقعيت اطرافم تنها هياهوي مردم را ميشنيدم و تلاش ميکردم از زمين بلند شوم که صداي انفجار بعدي در سرم کوبيده شد و تمام تنم از ترس به زمين چسبيد. يکي از مدافعان مقام به سمت زائران دويد و فرياد کشيد : نميبينيد دارن با تانک اينجا رو ميزنن؟ پخش شيد!
بدن لمسم را به سختي از زمين کَندم و پيش از آنکه به کنار حياط برسم، گلوله بعدي جاي پايم را زد. او همچنان فرياد ميزد تا از مقام فاصله بگيريم و ما وحشت زده ميدويديم که ديدم تويوتاي عمو از انتهاي کوچه به سمت مقام مي آيد. عباس پشت فرمان بود و مرا نديد، در شلوغي جمعيت به سرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشيد. برادرم درست در آتش داعش رفته بود که سراسيمه به سمت مقام برگشتم. رزمنده اي کنار در ايستاده و اجازه ورود به حياط را نميداد و من ميترسيدم عباس در برابر گلوله تانک ارباً ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش ميکردم برگردد و او در يک چشم به هم زدن، گلوله هاي خمپاره را جا زد و با فرياد لبيک يا حسين شليک کرد. در انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشيها را در هم کوبيد، دوباره پشت فرمان پريد و به سرعت برگشت. چشمش که به من افتاد با دستپاچگي ماشين را متوقف کرد و همزمان که پياده ميشد، اعتراض کرد : تو اينجا چيکار ميکني؟
#رمان_شهدایی
🦋#هر_روز_با_یاد_شهداء
🦋#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
ـ🦋
ـ🌸🦋
ـ🦋🌸🦋
ـ🌸🦋🌸🦋
ـ🦋🌸🦋🌸🦋
🦋🌸🦋🌸🦋
🌸🦋🌸🦋
🦋🌸🦋
🌸🦋
🦋
🦋#قسمت_بیست_و_چهارم
تکيه ام را به ديوار داده بودم تا بتوانم سر پا بايستم و از نگاه خيره عباس تازه فهميدم پيشاني ام شکسته است. با انگشتش خط خون را از کنار پيشاني تا زير گونه ام پاک کرد و قلب نگاهش طوري برايم تپيد که سد صبرم شکست و اشک از چشمانم جاري شد. فهميد چقدر ترسيده ام، به رزمندهاي که پشت بار تويوتا بود اشاره کرد ماشين را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند.
نميخواستم بقيه با ديدن صورت خوني ام وحشت کنند که همانجا کنار حياط صورتم را شستم و شنيدم عمو به عباس ميگويد : داعشيها پيغام دادن اگه اسلحه ها رو تحويل بديم، کاري بهمون ندارن. خون غيرت در صورت عباس پاشيد و با عصبانيت صدا بلند کرد : واسه همين امروز مقام رو به توپ بستن؟ عمو صداي انفجارها را شنيده بود ولي نميدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بي توجه به نگراني عمو، با صدايي که از غيرت و غضب ميلرزيد، ادامه داد : خبر دارين با روستاي بشير چيکار کردن؟ داعش به اونا هم امان داده بود، اما وقتي تسليم شدن نفر رو قتل عام کرد! روستاي بشير فاصله زيادي با آمرلي نداشت و از بلايي که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفي زد که دنيا روي سرم خراب شد : ميدونين با دختراي بشير چيکار کردن؟ تو بازار موصل حراجشون کردن! ديگر رمقي به قدمهايم نمانده بود که همانجا پاي ديوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد. اگر دست داعش به آمرلي ميرسيد، با عدنان يا بي عدنان، سرنوشت ما هم همين بود، فروش در بازار موصل! صورت عباس از عصبانيت سرخ شده بود و پاسخ اماننامه داعش را با داد و بيداد ميداد :اين بيشرفها فقط ميخوان مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغير و کبيرمون رحم نميکنن! شايد ميترسيد عمو خيال تسليم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد : ما داريم با دست خالي باهاشون ميجنگيم، اما نذاشتيم يه قدم جلو بيان! حاج قاسم اومده اينجا تا ما تسليم نشيم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنيم؟
اصلا فرصت نميداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشيد : همين غذا و دارويي که برامون ميارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضي ميکنه تو اين جهنم هليکوپتر بفرسته! و ديگر نفس کم آورد که روبروي عمو نشست و براي مقاومت التماس کرد :ما فقط بايد چند روز ديگه مقاومت کنيم! ارتش و نيروهاي مردمي عملياتشون رو شروع کردن، ميگن خيلي زود به آمرلي ميرسن! عمو تکيه اش را از پشتي برداشت، کمي جلو آمد و با غيرتي که گلويش را پُر کرده بود، سوال کرد : فکر کردي من تسليم ميشم؟ و در برابر نگاه خيره عباس با قاطعيت وعده داد :اگه هيچکس برام نمونده باشه، با همين چوب دستي با داعش ميجنگم! ولي حتي شنيدن نام اماننامه حالش را به هم ريخته بود که بدون هيچ کلامي از مقابل عمو بلند شد و از روي ايوان پايين آمد. چند قدمي از ايوان فاصله گرفت و دلش نيامد حرفي نزند که به سمت عمو برگشت و با صدايي گرفته خدا را گواه گرفت : والله تا وقتي زنده باشم نميذارم داعش از خاکريزها رد بشه. و ديگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حياط را طي کرد و از در بيرون رفت. در را که پشت سرش بست صداي اذان مغرب بلند شد و شايد براي همين انقدر سريع رفت تا افطار در خانه نباشد. ديگر شيره توتي هم در خانه نبود، افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بيشتر شود. رفت اما خيالش راحت بود که يوسف از گرسنگي دست و پا نميزند زيرا خدا با اشک زمين به فريادمان رسيده بود. چند روز پيش بازوي همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به آب رسيدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شيرين تر بود که حداقل يوسف کمتر ضجه ميزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برميگشت. سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پيشاني ام را با موهايم بپوشانم تا کسي نبيند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و ميترسيدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم. پس از يک روز روزه داري تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگي که از دلتنگي براي حيدر ضعف ميرفت. خلوت آشپزخانه فرصت خوبي بود تا کام دلم را از کلام شيرينش تَر کنم که با رؤياي شنيدن صدايش تماس گرفتم، اما باز هم موبايلش خاموش بود.
#رمان_شهدایی
🦋#هر_روز_با_یاد_شهداء
🦋#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
ـ🦋
ـ🌸🦋
ـ🦋🌸🦋
ـ🌸🦋🌸🦋
ـ🦋🌸🦋🌸🦋
🦋🌸🦋🌸🦋
🌸🦋🌸🦋
🦋🌸🦋
🌸🦋
🦋
🦋#قسمت_بیست_و_پنجم
گوشي در دستم ماند و وقتي کنارم نبود بايد با عکسش درد دل ميکردم که قطرات اشکم روي صفحه گوشي و تصوير صورت ماهش ميچکيد. چند روز از شروع عمليات ميگذشت و در گير و دار جنگ فرصت هم- صحبتيمان کاملا از دست رفته بود. عباس دلداري ام ميداد در شرايط عمليات نميتواند موبايلش را شارژ کند و من ديگر طاقت اين تنهايي طولاني را نداشتم. همانطورکه پشتم به کابينت بود، ليز خوردم و کف آشپزخانه روي زمين نشستم که صداي زنگ گوشي بلند شد. حتي خيال اينکه حيدر پشت خط باشد، دلم را ميلرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خيالبافي کرد حيدر با خط ديگري تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم: بله؟ اما نه تنها آنچه دلم ميخواست نشد که دلم از جا کنده شد: پسرعموت اينجاس، ميخواي باهاش حرف بزني؟ صدايي غريبه که نيشخندش از پشت تلفن هم پيدا بود و خبر داشت من از حيدر بي خبرم! انگار صدايم هم از ترس در انتهاي گلويم پنهان شده بود که نتوانستم حرفي بزنم و او در همين فرصت، کار دلم را ساخت : البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببينم! لحظه اي سکوت، صداي ضربه اي و ناله اي که از درد فرياد کشيد. ناله حيدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهميد چه بلايي سرم آورده که با تازيانه تهديد به جان دلم افتاد : شنيدي؟ در همين حد ميتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات ميارم، اما حالا خودت انتخاب کن چي دوست داري برات بيارم! احساس نميکردم، يقين داشتم قلبم آتش گرفته و به جاي نفس، خاکستر از گلويم بالا ميآمد که به حالت خفگي افتادم. ناله حيدر همچنان شنيده ميشد، عزيز دلم درد ميکشيد و کاري از دستم برنمي آمد که با هر نفس جانم به گلو ميرسيد و زبان جهنمي عدنان مثل مار نيشم ميزد : پس چرا حرف نميزني؟ نترس! من فقط ميخوام بابت اون روز تو باغ با اين تسويه حساب کنم، ذره ذره زجرش ميدم تا بميره!
از جان به لب رسيده من چيزي نمانده بود جز هجوم نفسهاي بريده اي که در گوشي ميپيچيد و عدنان ميشنيد که مستانه خنديد و اضطرارم را به تمسخر گرفت : از اينکه دارم هردوتون رو زجر ميدم لذت ميبرم! و با تهديدي وحشيانه به دلم تير خلاص زد : اين کافر اسير منه و خونش حلال! ميخوام زجرکشش کنم! ارتباط را قطع کرد،اما ناله حيدر همچنان در گوشم بود. جاني که به گلويم رسيده بود، برنمي- گشت و نفسي که در سينه مانده بود، بالا نمي آمد. دستم را به لبه کابينت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و ديگر تواني به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمين خوردم. جراحت پيشاني ام دوباره سر باز کرد و جريان گرم خون را روي صورتم حس کردم.
#رمان_شهدایی
🦋#هر_روز_با_یاد_شهداء
🦋#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
ـ🦋
ـ🌸🦋
ـ🦋🌸🦋
ـ🌸🦋🌸🦋
ـ🦋🌸🦋🌸🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت هدف نیست؛ هدف اصلی اینه که عَلَم اِسلام، اسم امام زمان را ببرید بالا...
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_صیاد_شیرازی
اینجوری دل همسرت رو شاد کن!
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
#
🌺آداب قبـــل از خواب🌺
🌸قبل از خواب وضــــو بگیریم 👈 ثواب شب زنده داری
واز حضرت رسول صلى الله عليه و آله«هر كس با وضو بخوابد، گويى تمام شب را به عبادت احيا كرده باشد.
🌺تلاوت آیة الکرسی
🌺تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها هم قبل خواب بسیار سفارش شده :
🌸ﺧﺘـــــﻢ کردن قرآن با خواندن سه بار سوره توحید.
🌺ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﻔﯿــــــﻊ ﺧﻮﺩ ﮔﺮدانیم:
ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻲ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَﺍﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍوِّ ﻋَﻠَﻲ جمیع ﺍﻻَﻧْﺒِﻴﺎﺀِ ﻭَﺍﻟﻤُﺮْﺳَﻠﻴﻦ.َ
🌺 ﻣﺆﻣﻨﯿﻦ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺳﺎﺯیم :
ُ ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﻏْﻔِﺮْ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ ﻭَﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎﺕِ.
🌺ﺣـــــﺞ ﻭﺍﺟﺐ ﻭ ﻋﻤـــﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭیم:
ﺳُﺒْﺤﺎﻥَ ﺍﻟﻠّﻪِ ﻭَ ﺍﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻟِﻠّﻪِ ﻭَ ﻻﺍِﻟﻪَﺍِﻻَّ ﺍﻟﻠّﻪُ ﻭَ ﺍﻟﻠّﻪُ ﺍَﻛْﺒَﺮُ.
🌸تلاوت 👈معوذتین (سوره ناس و فلق)
🌺آیه آخر سوره مبارکه کهف جهت بیدار شدن برای نماز شب و نماز صبح
🔹 قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا
آیه ۱۱۰ سوره مبارکه کهف
🌺سوره ى تكاثر ایمنـی از عذاب قبر
🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ🔹حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ🔹 كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ🔹 لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ🔹 ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ🔹 ثُمَّ لَتُسْأَلُونَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ
🌺ثواب ۳ بار تلاوت👇 برابر با خواندن ۱۰۰۰رکعت نماز
یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ
🌺پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: هر کس آیه «شهداللّه» را در وقت خواب بخواند، خداوند هفتاد هزار فرشته به واسطه آن خلق می کند که تا روز قیامت برای او طلب آمرزش کنند. (مجمع البیان؛ ج 2/421)
🔹{آل عمران آیه «۱۸»} :
🔹شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷