فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
💔 مرا شور عشق تو کرده هوایی
بیا یوسف فاطمه، العجل...
🌹 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🌹
#امام_زمان
#اللھمعجللولیڪالفࢪج🌾❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید حاج قاسم سلیمانی: حزبالله میتواند ارتش اسرائیل را دفن کند
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
تعدادی از کودکانی که توسط رژیم کودککش شهید شدند
#فلسطين
#طوفان_الاقصی
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
#امروز_سالگرد_شهادت_شهید_بهنام_محمدی_هست
شهید بهنام محمدی
بهنام از همان اول مثل آدم بزرگ ها رفتار
میکرد. علاقه خاصی به کار کردن به خصوص کار های فنی داشت.امام را
خیلی دوست داشت و با آنکه خیلی بچه بود تمام سخنرانی های ایشان را گوش می داد و همیشه میگفت نباید امام را تنها بگذاریم.
زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
🌷هر روز با شهداء🌷
#امروز_سالگرد_شهادت_شهید_بهنام_محمدی_هست شهید بهنام محمدی بهنام از همان اول مثل آدم بزرگ ها رفتار
امروز سالگرد شهادت شهید عزیز
بهنام محمدی
نوجوان ۱۴ ساله 😭 هست
برای شادی روحشان
وشادی روح همه شهداء وشهدای غزه
۵ تا صلوات به نیت پنج تن آل عبا بفرستیم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمریکا یی ها بدن کدوم شهید رو با میخ سوراخ کردند؟
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
در ۱۳۶۶، آغاز اولین دور از جنگهای دریایی میان نیروهای نظامی جمهوری اسلامی ایران و ناوگان متجاوز خارجی بود که در ادبیات سیاسی به نام جنگ اول نفتکشها شناخته میشود. روش عملیاتی نیروهای ایرانی بر استفاده از قایقهای کوچک تندرو موسوم به عاشورا و طارق بود. ناکامی در حمله به بندر نفتی راس الخفجی و عملیات موفق سرنگون ساختن هلیکوپترهای نیروی دریایی آمریکا بود که توسط ناوگروههای قرارگاه نوح نبی (ع) به فرماندهی شهید نادر مهدوی نقطه اوج این جنگ بود که به اجرا درآمد.
شهید نادر مهدوی پس از اسارت بر عرشه ناو آمریکایی یو. اس. اس. چندلر USS Chandler، آماج شکنجههای بسیار سخت و توانسوز سربازان آمریکایی قرار گرفت و سینههای او را با میخهای بلند آهنین سوراخ کردند. وی پس از اصابت تیرهایی به بازو، قلب و پیشانی به شهادت میرسد و پس از شهادت پیکر مطهر شهید نادر مهدوی با دستهای بسته به نیروهای ایران تحویل داده شد.
سردار علی فدوی جانشین فرمانده کل سپاه پاسداران در خصوص شهید نادر مهدوی اظهار کرد: شهید مهدوی و نیروهایش در منطقه شمال غربی جزیره فارس مستقر شده بودند. او و نیروهایش برای اقامه نماز به پا شدند و پس از نماز برای صرف شام آماده بودند که یکباره یک هلیکوپتر آمریکای به شناور شهید مهدوی حمله میکند.
عبدالکریم مظفری همرزم شهید نادر مهدوی گفت: در حدود ۷ تا ۸ دقیقه، یک صدایی از طرف دریا شنیده شد که کمتر از یک دقیقه آماده باش دادیم. شهید مهدوی دستور دادند که همه بچهها مواظب باشند که این صدا از کجا میآید. ما در حال تمرکز و جستجو برای پیدا کردن صدا بودیم که متاسفانه زمانی ما متوجه شدیم که اولین قایق ما شکار شد و به محض اینکه چند لحظه هلیکوپتر دور شد، نیروهای موشکی ما آماده شدند، موشک را برداشتند و فقط چرخیدن، به محض اینکه موشک شلیک شد، یک انفجار عظیمی در آسمان دریا نمایان شد. آن صدا، صدای انفجار هلیکوپتر بود و خوشحالی، صلوات و تکبیر بچهها بلند شد.
ادامه داد: نیروهای ما بصورت بیهدف شلیک میکردند، چون هلیکوپتری دیده نمیشد و میخواستیم منطقه را امن کنیم. در این وضعیت شهید مهدوی میتوانست از منطقه خارج شود، ولی ما میدانستیم که شهید مهدوی هیچ وقت بچهها را جدا نمیکند؛ بنابراین ماندن و مردانه جنگیدند و با کمترین امکانات یعنی یک دوشیکا DShK ما با سه هلیکوپتر دشمن درگیر بود.
حسن عباسی مسئول وقت توسعه رزمی نیروی دریایی سپاه در تشریح نوع هلیکوپتر تهاجمی به شهید نادر مهدوی و یارانش بیان کرد: هلیکوپتر Defender mj، ساختاری سنجاقک دارد که بسیار ضربتی و عملیاتی است و از موشکهای پیشرفته استفاده میکند، اما، چون ۵ ملخ دارد و سیستم روتور آن به گونهای طراحی شده که حداقل صدا را تولید میکند و تا بالای سر شما روی شناور نیاید، صدای آن را متوجه نخواهید شد و آمریکایی از این هلیکوپتر در منطقه استفاده کردند بخاطر اینکه در عملیات شبانه بالای سر قایقهای برسند و آنها را شکار کنند.
بردار شهید نادر مهدوی اظهار کرد: وقتی پیکیر مطهر شهید را آوردند، میخهای بلندی در بدنش بود و این نشان میدهد فرمانده دلاور را با شکنجه به شهادت رساندن. وقتی به جسد نگاه کردم، دیدم که چهار دست و پای برادم نادر، با طناب لاستیکی بسته شده بود؛ و من همان لحظه با خودم گفتم که جز این از تو انتظار نمیرود.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
سلام بر همراهان گروه
شبتون بخیر
یکی از کاربران عزیز گروه
این پیام رو برام فرستادند
منم طبق وظیفه در کانال قرار میدم
تا شما ها هم استفاده کنید
🌺🌺🌺
در مورد توسلشون به شهید حجت الاسلام سید مجتبی خوانساری هستش
وحاجت روا شدنشون
باسلام خدمت عزیزانم
یک ماه پیش کلیپی روتوی گروه دیدم که گفته بود۳ تاسه شنبه باخواندن سوره یس متوسل بشید به شهیدسیدمجتبی صالحی وحاجتتونوبگیرید
وقتی کلیپ رودیدم مضطرومستاصل برارفع گرفتاریها به این شهیدمتوسل شدم گفتم اول خودم عمل کنم نتیجه روبببنم بعدتوی گروهایی که میشناسم پخش کنم
اصلافکرشو نمیکردم که بعد۳ هفته مشکلات حل بشه چقدر راحت درست شد
طبق قولی که دادم کلیپ روبراتون میفرستم
شهدازنده اند😭😭😭😭😭
الهی همگی حاجت رواشوید
امن یجیب المضطراذادعاه ویکشف السوء
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹کرامات شهید سید مجتبی صالحی خوانساری
👌برای حاجت روایی، روزهای سه شنبه این ختم را انجام دهید:
✅ سه تا سوره مبارکه یس نذر شهید سید مجتبی صالحی بفرمایید
💌 هر سه شنبه، یک یاسین را تلاوت و به شهید بزرگوار هدیه بفرمایید
👈 سه شنبه اول یک یس
👈سه شنبه دوم یک یس
👈و سه شنبه سوم یک یس
🤲و ان شاء الله در آخرین سه شنبه حاجت روا شوید.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فصل سوم:هستم ز هست تو،عشقم برای تو
#قسمت_چهل_و_شش
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
یک بازی پنگوئن داشت خیلی خوشم میآمد با همان مشغول شدم بعد هم به سراغ گالری عکسها رفتم و با هم تمام عکسهایش را مرور
کردیم. برای هر عکسی که انداخته بود کلی خاطره داشت اکثرشان را در مأموریت های مختلفی که رفته بود انداخته بود، به بعضی از عکسها نگاه خاصی ،داشت با خنده میگفت این عکس جون میده برا شهادت اصرار داشت من هم نظر بدهم که کدام عکس برای بنر شهادتش مناسب تر است.
صحبت هایش را جدی نگرفتم با شوخی و خنده عکس ها را رد کردم، هنوز به آخرین عکس نرسیده بودیم که از روی کنجکاوی پرسیدم: نمیخوای بگی اسم منو توی گوشی چی ذخیره کردی؟»، گفت: «به یه اسم خوب خودت بچرخ ببین میتونی حدس بزنی کدوم اسمه؟» زرنگی کردم و رفتم به صفحه تماسها شماره من را «کربلای من ذخیره کرده بود.
لبخند زدم و پرسیدم قشنگه حس خوبی داره، حالا چرا این اسم رو انتخاب کردی؟ جواب داد چون عاشق کربلا هستم و تو هم عشق منی این اسم رو انتخاب کردم بعد از یک روز مریضی این اولین باری بود که با صدای بلند خنده ام گرفته بود، گفتم: «پس برای همینه که من هر چی میپرسم اولین جوابت کربلاست میگم حمید کجا بریم؟ میگی کربلا میگم زیارت میگی کربلا میگم میخوایم
بریم پارک میگی کربلا!» از آن روز به بعد گاهی اوقات که تنها بودیم من را کربلای من صدا میکرد گاهی به همین سادگی محبت داشتن
قشنگ است
ساعت نه صبح مادرم به دیدن من آمد، هنوز در اتاق تحت نظر بستری بودم از ساعت ۱۰ صبح به بعد دوستان و هم کلاسی هایم که در بیمارستان کارورزی داشتند یکی یکی پیدایشان ،شد مریض مفت گیر آورده بودند یکی فشار میگرفت یکی تب سنج میگم گذاشت به جان من افتاده بودند، کلافه شده بودم با استیصال گفتم ولم کنین باور کنین چیزی ،نیست یک دل درد ساده بود تمام شد، اجازه بدین برم خونه اما کسی گوشش بدهکار ،نبود بالاخره ساعت چهار بعد از ظهر بعد از کلی آزمایش رضایت دادند از محضر دوستان و آشنایان داخل بیمارستان مرخص بشوم
0000
ایام نامزدی سعی میکردیم هر بار یک جا برویم امامزاده ها، پارکها کافی شاپها مدتی که نامزد بودیم کل قزوین را گشتیم ولی گلزار شهدا پای ثابت قرارهای من و حمید ،بود هر دو سه روز یک بار سر شهدا آفتابی میشدیم. یک هفته مانده به شب یلدا گلزار شهدا که رفته بودیم از جیبش دستمال درآورد شروع کرد به پاک کردن شیشه قاب عکس شهدا گفت: «شاید پدر و مادر این شهدا مرحوم شده ،باشن یا پیر هستن نمی تونن بیان
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل سوم:هستم ز هست تو،عشقم برای تو
#قسمت_چهل_و_هفت
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
حداقل ما دستی به این قاب عکسها بکشیم»، خیلی دوست داشت وقتی که ماشین گرفتیم یک سطل رنگ صندوق عقب ماشین بگذاریم و به گلزار شهدا بیاوریم تا سنگ مزارهایی که نوشته هایشان کمرنگ شده را درست کنیم.
از گلزار شهدا پیاده به سمت بازار راه افتادیم حمید دوست داشت برای شب یلدا به سلیقه من برایم کادو بخرد از ورودی بازار چادر مشکی خریدیم داشتیم ساعت هم انتخاب میکردیم که عمه زنگ زد و گفت برای شام به آنجا برویم.
خریدمان که تمام شد به خانه عمه ،رفتیم فاطمه خانم خواهر حمید هم آنجا بود با همه محبتی که من و حمید به هم داشتیم و صمیمتی که بين ما موج میزد ولی کنار بقیه رفتارمان عادی ،بود هر جا که میرفتیم عادت نداشتیم کنار هم بنشینیم میخواستیم اگر بزرگتری هم در جمع ما هست احترامش حفظ شود این کار آن قدر عجیب به نظر می آمد که به خوبی احساس کردم حتی برای فاطمه خانم سؤال شده که چرا ما جدا از هم نشستیم حدسم درست ،بود موقع برگشت حمید گفت: می دونی آبجی فاطمه چی میگفت؟ از من پرسید مگه تو با فرزانه قهری؟ چرا پیش هم نمیشینید؟» گفتم از نوع نگاهش فهمیدم براش سؤال شده تو چی جواب دادی؟ حمید گفت: «به آبجی گفتم یه چیزایی هست که حرمت داره من و فرزانه با هم راحتیم ولی قرار نیست همیشه کنار هم بشینیم من خونه پدر و مادرم ترجیح میدم کنار
مادرم بشینم بین خودمان اگر همدیگر را ،عزیزم عمرم عشقم صدا میکردیم ولی پیش بقیه به اسم صدا میکردیم حمید به من میگفت خانم من میگفتم حمید ،آقا دوست نداشتیم بقیه این طوری فکر کنند که زندگی ما تافته جدا بافته از زندگی آنهاست. بعد از خداحافظی پای پیاده به سمت خانه ما راه افتادیم، معمولاً خیلی از اوقات پیاده تا هر کجا که جان داشتیم میرفتیم، آن ساعت شب خیابانها خلوت بود، من بالای جدول ،رفتم حمید از پایین دستم را گرفته بود تا زمین نخورم طول خیابان را پیاده آمدیم و صحبت کردیم، به حدی گرم صحبت بودیم که اصلا متوجه طول مسافت نشدیم کل مسیر را پیاده آمدیم.
نیم ساعتی خانه ما شب نشینی کرد داخل حیاط موقع خداحافظی به حمید گفتم: «چون شب یلدا بابا افسر نگهبانه و خونه نیست تو بیا
پیش ما . ایام نامزدی خداحافظی های ما داخل حیاط خانه به اندازه یک ساعت طول می کشید، بعضی اوقات خداحافظی بیشتر از اصل آمدن و رفتنهای حمید طول و تفسیر داشت حتی دوستان من فهمیده بودند، هر وقت زنگ میزدند مادرم به آنها میگفت هنوز داره توی حیاط با نامزدش صحبت میکنه نیم ساعت دیگه زنگ بزنید نیم ساعت بعد تماس میگرفتند ما هنوز توی حیاط مشغول صحبت بودیم انگار خانه را از
ما گرفته باشند موقع خداحافظی حرف ها یادمان می افتاد.
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل سوم:هستم ز هست تو،عشقم برای تو
#قسمت_چهل_و_هشت
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
تازه از لحظه ای که جدا میشدیم میرفتیم سر وقت موبایل پیامک دادنها و تماسهایمان شروع میشد حمید شروع کرده بود به شعر گفتن من هم اشعاری از حافظ را برایش میفرستادم، بعد از کلی پیامک دادن به حمید گفتم «نمی دونم چرا دلم یهو چیپس و ماست موسیر خواست فردا خواستی بیای برام بگیر جواب پیامک را نداد، حدس زدم از خستگی خوابش برده پیام دادم خدایا به خواب عشق من آرامش ،ببخش، شب بخیر حمیدم. من خواب نداشتم مشغول درسم شدم و نگاهی به جزوه های درسی انداختم زمان زیادی نگذشته بود که حمید تماس گرفت، تعجب کردم گوشی را که برداشتم :گفتم فکر کردم خوابیدی حمید جانم؟ زنگ زدی کار داری؟» :گفت از موقعی که نامزد کردیم به دیر خوابیدن عادت کردم یه دقیقه بیا دم در من ،«پایینم گفتم: «ما که خیلی وقته
خداحافظی کردیم تو اینجا چکار میکنی حمید؟!»
چادرم را سر کردم و پایین ،رفتم کلی چیپس و تنقلات خریده بود آنهم با موتور در آن سرمای زمستان ذوق زده گفتم: «حمید جان توی این سرمای زمستون راضی به زحمتت ،نبودم میدونستم آنقدر زود می خری چیزهای بیشتری سفارش میدادم خندید خوراکی هایی که خریده بود را به دستم داد و سوار موتور ،شد گفتم: «تا اینجا اومدی چند دقیقه بیا بالا یکم گرم شو بعد ،برو :گفت: «نه عزیزم دیر وقته فقط اومدم اینها رو برسونم دستت و برم لبخندی زدم و گفتم: «واقعاً
شرمنده کردی حمید حالا من چیپس بخورم یا خجالت بکشم
روز آخر پاییز حوالی غروب با مادرم مشغول پختن شام بودیم که حمید پیام داد خانوم اگر درس و امتحان نداری من زودتر بیام خونتون» همیشه همین کار را میکرد وقتی میخواست به خانه ما بیاید از قبل پیام میداد به شوخی جواب دادم اجازه بده ببینم وقت دارم؟» جواب داد: «لطفا به منشی بگید یه وقت ملاقات تنظیم کنن ما بیایم پیش شما دلمون تنگ شده گفتم «حمید آقا ،بفرمایید ما مشتاق دیداریم، هر وقت اومدی قدمت روی چشم
انگار سر کوچه به من پیام داده باشد تا این را گفتم دو دقیقه نشد که زنگ خانه را زد اولین شب یلدای زندگی مشترک ما بود، شام را که خوردیم بساط شب چله را پهن کردیم و هندوانه را وسط گذاشتیم آبجی فاطمه رفته بود توی نخ فال گرفتن دستم را گرفت و گفت: «می خوام پیش حمید آقا فال زندگیتون رو بگیرم. من و حمید اعتقادی به فال گیری و این چیزها نداشتیم فقط برای سرگرمی نشستیم ببینیم نتیجه چه میشود هر چیزی که آبجی گفت برعکس در می آمد، من هم چپ چپ حمید را نگاه میکردم، وقتی آبجی تمام خط و خطوط کف دستم را تفسیر و تعبیر کرد، دستم را تکان دادم و با خنده به حمید گفتم دیدی تو منو دوست نداری فالش هم در اومد دست گلم درد نکنه با این انتخاب همسر!»، هر دو زدیم زیر خنده حمید به آبجی گفت :دختردایی ببینم میتونی زندگی ما رو
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل سوم:هستم ز هست تو،عشقم برای تو
#قسمت_چهل_و_نه
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
خراب کنی و امشب یه دعوا درست کنی
تا نیمه های شب من و حمید گل گفتیم و گل شنیدیم، عادت کرده معمولاً هر وقت میآمد تا دوازده یک نصفه شب می نشستیم
و صحبت می کردیم ولی شبها را نمیماند موقع خداحافظی سر پله های راهرو دوباره گرم صحبت شدیم مادرم وقتی دید خداحافظی ما طولانی شده برایمان چای و هندوانه ،آورد همان جا چای میخوردیم و صحبت می کردیم اصلا حواسمان به سردی هوا و گذر زمان نبود. موقع خداحافظی وقتی حمید در راهرو را باز کرد متوجه شدیم کلی برف آمده است سرتاسر حیاط و باغچه سفیدپوش شده بود، حمید قدم زنان از روی برفها رد شد دستی تکان داد و رفت جای قدمهای حمید روی برف شبیه ردپایی که آدمی را برای رسیدن به مقصد دلگرم می کند تا مدت ها جلوی چشمهایم ،بود حیف که آن شب تنهایی این مسیر را رفت و این ردپاهای روی برف خیلی کم تکرار شد فردای شب یلدا چادر مشکی که حمید برایم خریده بود را اندازه زدیم و دوختیم آن زمانها دوست داشتم چادرم را جلوتر بگیرم و حجاب بیشتری داشته باشم این چادر بهانه ای شد تا از همان روز همین مدلی چادر سر کنم دانشگاه که رفتم هم کلاسی هایم تعجب کردند، وقتی جویا شدند بهانه آوردم که دوخت مقنعه باز شده، اما کم کم این شکل چادر سر کردن برای همه عادی شد اولین باری که حمید دید خیلی پسندید و :گفت اتفاقاً این مدلی خیلی بیشتر بهت میاد.
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🌺آداب قبـــل از خواب🌺
🌸قبل از خواب وضــــو بگیریم 👈 ثواب شب زنده داری
واز حضرت رسول صلى الله عليه و آله«هر كس با وضو بخوابد، گويى تمام شب را به عبادت احيا كرده باشد.
🌺تلاوت آیة الکرسی
🌺تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها هم قبل خواب بسیار سفارش شده :
🌸ﺧﺘـــــﻢ کردن قرآن با خواندن سه بار سوره توحید.
🌺ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﻔﯿــــــﻊ ﺧﻮﺩ ﮔﺮدانیم:
ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻲ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَﺍﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍوِّ ﻋَﻠَﻲ جمیع ﺍﻻَﻧْﺒِﻴﺎﺀِ ﻭَﺍﻟﻤُﺮْﺳَﻠﻴﻦ.َ
🌺 ﻣﺆﻣﻨﯿﻦ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺳﺎﺯیم :
ُ ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﻏْﻔِﺮْ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ ﻭَﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎﺕِ.
🌺ﺣـــــﺞ ﻭﺍﺟﺐ ﻭ ﻋﻤـــﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭیم:
ﺳُﺒْﺤﺎﻥَ ﺍﻟﻠّﻪِ ﻭَ ﺍﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻟِﻠّﻪِ ﻭَ ﻻﺍِﻟﻪَﺍِﻻَّ ﺍﻟﻠّﻪُ ﻭَ ﺍﻟﻠّﻪُ ﺍَﻛْﺒَﺮُ.
🌸تلاوت 👈معوذتین (سوره ناس و فلق)
🌺آیه آخر سوره مبارکه کهف جهت بیدار شدن برای نماز شب و نماز صبح
🔹 قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا
آیه ۱۱۰ سوره مبارکه کهف
🌺سوره ى تكاثر ایمنـی از عذاب قبر
🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ🔹حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ🔹 كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ🔹 لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ🔹 ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ🔹 ثُمَّ لَتُسْأَلُونَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ
🌺ثواب ۳ بار تلاوت👇 برابر با خواندن ۱۰۰۰رکعت نماز
یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ
🌺پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: هر کس آیه «شهداللّه» را در وقت خواب بخواند، خداوند هفتاد هزار فرشته به واسطه آن خلق می کند که تا روز قیامت برای او طلب آمرزش کنند. (مجمع البیان؛ ج 2/421)
🔹{آل عمران آیه «۱۸»} :
🔹شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷