eitaa logo
🌷هر روز با شهداء🌷
1.4هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
25 فایل
امام خامنه‌ای حفظه الله : گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك #شما_به_دعوت_شهداء_اینجایید_خوش_آمدید آدرس مدیر کانال برای انتقادات وپیشنهادات @s_m_najaf کپی با ذکر صلوات آزاد ♧
مشاهده در ایتا
دانلود
💠خصوصیات اخلاقی شهید آرمان علی وردی💠 🍀آرمان واقعا بی نظیر بود یک فرد دلسوز بود فردی بود که واقعا مردم را دوست داشت 😊به هم نوعش کمک می‌کرد فردی نبود که طوری با مردم رفتار کند که آن ها را دل چرکین کند👏در خانواده ، فامیل وآشنایان هر کسی آرمان را می شناخت می گفت که بی نظیر است آرمان اصلا زمینی نبود وهمیشه آرزوی داشت می خواست سرباز امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف باشد که به آرزویش رسید🌷 شاد ویاد ونامشان گرامی 🌹 ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عکس شهدا را می‌بینیم و عکس شهدا عمل می‌کنیم شهدا شرمنده ایم 🖤 ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹آرمان عزیز رهبر معظم انقلاب: 🔹آرمان عزیز چه گناهی کرده بود؟ اینکه او را شکنجه کنند، زیر شکنجه او را بکشند، جسدش را بیندازند در خیابان... ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید مدافع امنیت آرمان علی وردی🌷 ❤شادی روحشان صلوات❤ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 کمی آرام شوم ولی نمیدانم چرا ته دلم آشوب بود، حس می کردم این آخرین باری است که با هم مشهد می آییم. بیشتر اوقات حرم بودیم فقط برای خوردن غذا و کمی استراحت هتل می رفتیم هر بار در یکی از صحنها گوشه دنجی پیدا می کردیم و رو به گنبد می نشستیم هر بار به زیارت رفتم برای خوشبختی و عاقبت بخیری خودمان دعا کردم از امام رضا(ع) خواستم تا من زنده هستم حمید کنارم ،باشد خواستم کنار هم پیر شویم و هر ساله به زیارتش ؛ اما نه کنار حمید پیر شدم و نه دیگر قسمت شد که با حمید به پابوسی امام رضا (ع) بروم . دو روز آخر اصلا حال خوشی نداشتم سردرد عجیبی به سراغم آمده بود تازه از حرم به هتل برگشته بودیم که به حمید گفتم: «این سردرد خیلی اذیتم ،میکنه بی زحمت از داروخونه برام قرص مسکن بگیر» آنقدر حالم بد بود که به اسم قرصی که گرفته بود دقت نکردم، هر روز دو بار قرص میخوردم ولی حالم بدتر می شد با خودم :گفتم قرص هم قرص های قدیم وقتی رسیدیم قزوین تازه متوجه شدم داستان از چه قرار است متصدی داروخانه به خاطر مراجعات زیاد به اشتباه قرص بیماریهای عفونی را به جای قرص مسکن به حمید داده بود! خانه ما در کوچه ای بود که یک سمت آن به خیابان نواب و سمت 🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 دیگرش به خیابان هادی آباد منتهی می شد اکثر خانه ها یک یا دو طبقه بودند خانه هایی قدیمی که اگر وسط ظهر در کوچه راه می رفتی از اکثرشان بوی ناب غذاهای اصیل ایرانی از قرمه سبزی گرفته تا آبگوشت تا هفت خانه آن طرف تر می پیچید بویی که هوش از سر آدم می برد. حمید تنها پاسدار ساکن این کوچه بود برای همین خیلی تأکید می کرد حواسمان به حرف ها و رفتارمان باشد انتظار داشت چون ما نمونه یک خانواده پاسدار هستیم باید مراقب رفتارمان باشیم می گفت نکنه بلند بلند حرف بزنی کسی صداتو از پنجره کوچه بشنوه، وقتی آیفون رو جواب میدی آروم حرف بزن از دست من عصبانی شدی با نگاهت عصبانیتت رو برسون صداتو بالا نبر که کسی بشنوه»، صدای تلویزیون ما همیشه روی پنج بود تا حدی در منزل آرام صحبت می کردیم که صاحب خانه خیلی از اوقات فکر میکرد ما خانه نیستیم بعد از برگشت در حال جابجا کردن وسایل سفر مشهد بودم که صدای حاج خانم کشاور زن صاحبخانه را دم پله ها شنیدم مامان فرزانه یه لحظه میای دخترم از لفظ مامان گفتنش هم متعجب شده بودم و هم خنده ام گرفته بود برایمان یک ظرف غذا آورده بود به من گفت :« مامان جان خسته راهید گفتم براتون ناهار بیارم» تشکر کردم و بعد از گرفتن غذا به خانه برگشتم به حمید :گفتم: «شنیدی حاج خانم منو چی صدا کرد؟ غذای امروز مونم که ،رسید حمید در حالی که به غذا ناخنک می زد گفت آره شنیدم بهت گفت مامان، خیلی خوشم اومد، 🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 این نشونه محبت این زن و شوهر، به ماست مونده بودم کیه که به تو بگه مامان فرزانه؟ تو که خودت بچه ای سر سفره که نشستیم یاد زرشک پلو با مرغی افتادم که روز اول زندگی بعد از مراسم عروسی خانه خودمان پخته ،بودم، بعد از آن چند وعده غذایی که از مراسم تالار اضافه مانده بود را خوردیم که اسراف نشود بابت آشپزی واقعاً نگران بودم هر چند از دوره نامزدی آشپزی را جدی شروع کرده بودم و حالا نمه نمه توی راه آمده بودم ولی احساس می کردم هنوز یک پای آشپزی هایم می لنگد از حمید پرسیدم: «ناهار که مهمون صاحب خونه شدیم برای شام چی بذارم؟»، حمید با قاشق چند ضربه ای به بشقابش زد و :گفت می دونی که من عاشق چه غذایی هستم ولی می ترسم به زحمت بیفتی راستی اصلا بلدی غذای مورد علاقه شوهرتو درست کنی؟ جواب نداده می دانستم که پیشنهادش فسنجان است بین غذاها عاشق این غذا ،بود جانش در می رفت برای فسنجان امان میدادی برای صبحانه هم دوست داشت فسنجان درست کنم تنها غذایی بود که هم با نان میخورد هم با برنج هم با ته دیگ از ساعت ۳ بعد از ظهر مشغول درست کردن فسنجان شدم از وقتی که می گذاشتم لذت می بردم ولی دلهره داشتم غذا آنطور که حمید دوست دارد نشود به حدی استرس داشتم که خودم جرئت نکردم طعم و مزه فسنجان را روی اجاق ،بچشم حمید مشغول درست کردن پرده های اتاق خواب بود ساعت هشت شب سفره را انداختم وسط سفره یک 🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 شاخه گل گذاشتم پلو را کشیدم و فسنجان را داخل ظرف ریختم سر سفره که نشست دهانش به تشکر باز ،شد طوری رفتار کرد که من جرئت کردم برای آشپزی بیشتر وقت بگذارم و شور و شوق مرا برای این کار دو چندان کرد اولین لقمه را که خورد چنان تعریف کرد که حس کردم غذا را سرآشپز یک رستوران نمونه درست کرده است! زندگی خوب پیش می رفت همه چیز بر وفق مراد بود و از کنار هم بودن سرخوش ،بودیم اولین روزی بود که بعد عروسی می خواست سرکار برود از خواب بیدارش کردم تا نمازش را بخواند و با هم صبحانه بخوریم معمولا نماز شب و نماز صبحش را به هم متصل می کرد سفره صبحانه را با سلیقه پهن کرده بودم و منتظر حمید بودم تا با هم صبحانه را بخوریم و بعد او را راهی کنم نماز صبح و تعقیباتش خیلی طولانی شد جوری که وقتی برای خوردن صبحانه نمانده بود چند باری صدایش کردم و دنبالش رفتم تا زودتر بیاید پای سفره، ولی حمید دست بردار نبود سر سجاده نشسته بود پای تعقیبات وقتی دیدم خبری نشد محض شوخی هم که شده آبپاش را برداشتم و لباسهایش را خیس کردم بعد هم با موبایل شروع کردم به فیلم برداری کار را به جایی رساندم که حمید در حالی که سعی می کرد خنده اش را پنهان کند من را داخل پذیرایی فرستاد و در اتاق را قفل کرد بعد از چند دقیقه بالاخره رضایت داد و از سر سجاده بلند شد ،سر 🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
_._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
✨بســــــم الّله‌ ‌ الرّحمن الرّحــــــیم✨ ❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز می‌کنیـم 🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ‌اَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَ‌مُوسَـی‌اَلرِضَـا اَلمُرتَضـی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ 🌴اللّـــهُـم‌َّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪ‌َ_اَلْفَــــــــــرَجْ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
1_1082963901.mp3
1.25M
☘زیارتـنامـه ی شـهـــــــداء☘ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
‌∞♥∞بسم‌الله الرّحمن الرّحيم 💚✋هر روز یک سلام به مولا جان امام زمان ارواحنا له الفداء 🌹✋اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بابَ اللَّهِ و َدَیّانَ دینِهِ 🌹✋اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ اللَّهِ ❣ ❣ ✨✨°💚💚💚 هر روز... روز ِتوست هر ثانیه وُ دقیقه ... بهِ بهانه‌ی نام وُ یادت نان بر سفره‌مان است و دل‌ِمان ... قُرصِ قرص است از این‌که امام زمان داریم! از پدر مهربان‌تَر... از مادر دل‌سوزتَر... و رفیقی شَفیق ؛ خوش ‌بحال ما که |تو| را داریم.❤️❤️❤️❤️ ❣ 🌼سلام وقت شما خوبان بخیر ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊💔 .یــادت باشــد اسـم نیســت، رســـم است!!! شهیــد عکس نیست ڪـه اگـر از دیوار اتاقت برداشتــی فراموش بشـــود!!!💔 شهیــد مسیــر است، ،راه است، مــرام است! شهید پس داده است.. شهیــد ࢪوزنہ✨ ایست بـه سوی خــدا🌱✨ 🕊🥀 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
_اسـلام به مو می‌رسه؛ ولی پاره نمیشه! اسلام به من و شما هم بند نیسـت. اگه می‌خواهید اینجا بمـونید خودتون رو به خـدا بند کنید..! ....🌷🕊 ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••• اگر مدافعان حرم نبودند •••⁉️ ✍ راست می گفت باید فقط با شنیدن این سخنان بمیریم، دیدنش که.... 😭😭😭 امنیت اتفاقی نیست اگر کسی رو دیدید داره شعار زن زندگی آزادی میده یا کشف حجاب کرده حتما بهش بگید که داره مقدمات یک جنایت بزرگ و به تاراج رفتن همه چیز رو میچینه... این کلیپ را حتماََ ببینید ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
! ❌️کودک خردسال فلسطینی شهید شده و پیکر او در بیمارستان است، اما والدین و بستگانش نیستند. چرا؟ چون همه آن‌ها شهید شده‌اند و کسی نیست پیکر معصومش را تحویل بگیرد😔 ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
تولد: ۱۳۴۳/۰۴/۰۶ _تهران شهادت: ۱۳۷۹/۱۱/۲۲ _فکه نحوه شهادت : انفجار مین مـزار : بهشت زهرا(سلام الله) قطعه: ۲۷/ردیف:۱۶/شماره:ج به نقل از خود شهید ✍ _داخل خاک عراق مشغول جستجو بودیم؛ یکی از افسران عراقی خبر آورد که در منطقه‌ای جلوتر از اینجا یک گورستان دسته جمعی از شهدای ایرانی است؛اما عراقی‌ها اجازه عبور نمی‌دادند؛ با تلاش بسیار و پس از مدت‌ها پیگیری به آن منطقه رفتیم؛ آن روز تلخ‌ترین روز دوران تفحص بود ۴۶شهدای غواص آنجا بودند، دست و پا و چشم‌های همگی آنها بسته شده بود؛ آنچه می‌دیدم باور کردنی نبود؛ بعثی‌ها اینها را زنده به گور کرده بودند پلاک همه آنها را هم جدا کرده بودند تا شناسایی نشوند. در کنار همه پیکرها که سالم و کامل بود یک دست قطع شده قرار داشت؛ این دست متعلق به هیچ کدام از پیکرها نبود؛  انگشتر فیروزه زیبایی هم بر دست داشت؛ این دست مدت‌های طولانی مونس من شده بود؛هر وقت کار ما گره می‌خورد به سراغ این دست می‌آمدیم؛ گویی این دست آمده بود تا دستگیر همه ما باشد پیام 🇮🇷 به ارواح طیبه همه شهداء مخصوصا شهیدان این راه پر ارزش( تفحص)، که شما در آن مشغول حرکتید و شهید محمودوند، شهید عزیزی که برای ارواح طیبه همه شان از خداوند متعال علو درجات و هم نشيني با صالحان و اولیاء و ائمه را مسئلت می کنم، شما باب شهادت را باز نگه داشتید. سید علی خامنه ای ۲۰/۱۲/۱۳۷۹ 🌱 ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 _جواب حاج قاسم در مورد حمایت نظامی آمریکا و ورودش به نفع اسرائیل در معادلات غزه : همه‌ی عالم هم اگر بیایند از شرق و غرب عالم، نمیتوانند از نصرت و امر خداوند جلوگیری کنند! ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
...سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمی‌خوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا این‌طور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!» گفت: «کاش می‌شـد صداتو ضبط می‌کردم با خودم می‌بردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست می‌مونم، منو بی‌خبر نذار». با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ می‌زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می‌فهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله‌ها را که پایین می‌رفت برایم دست تکان می‌داد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم: «یادم هست! یادم هست.»... برشی از کتاب 📚 زندگینامه شهید حمید سیاهکالی ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 سفره نشستیم و صبحانه خوردیم ساعت شش و بیست و پنج دقیقه لباسهایش را پوشید تا عازم محل کارش ،بشود، قبل رفتن زیر لب برایش آیت الکرسی خواندم، بعد هم تا در حیاط بدرقه اش کردم و گفتم: حمید جان وقتی رسیدی حتماً تک بنداز یا پیامک بده تا خیالم راحت بشه که به سلامت ،رسیدی از لحظه ای که راه افتاد تا رسیدن به محل کارش یعنی حدود ساعت هفت که تک زنگ زد صلوات می فرستادم حوالی ساعت ۹ صبح زنگ زد حالم را که جویا شد به شوخی گفت: خواب بسه پاشو برای من ناهار بذار! این جریان روزهای بعد هم تکرار ،شد هر روز صبح من بعد از نماز صبحانه را آماده می کردم و منتظر حمید می شدم تا بیاید سر سفره بنشیند، چند لقمه ای با هم صبحانه بخوریم و بعد هم با بدرقه من راهی محل کارش شود ساعت دو و نیم که می شد گوش به زنگ رسیدن حمید بودم همه وسایل سفره را آماده می کردم تا رسید غذا را بکشم، اکثراً ساعت دو و نیم خانه بود البته بعضی روزها دیرتر حتی بعد از ساعت چهار می آمد موقع برگشت دوست داشت به استقبالش بروم، آیفون را که می زدمی رفتم سر پله ها منتظرش می ماندم با دیدنش گل از گلم می شکفت. روز سومی که حمید طبق معمول ساعت ۹ زنگ زد و سفارش ناهار داد مشغول آماده کردن مواد اولیه کباب کوبیده شدم، همه وسایل را سر سفره چیدم و منتظر شدم تا حمید بیاید و کوبیده را سیخ بزنیم حمید سیخها را که آماده کرد شروع کردم به کباب کردن سیخها روی 🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 اجاق مشغول برگرداندن سیخها بودم که حمید اسپنددونی را روی شعله دیگر گاز گذاشت و شروع کرد به اسپند دود کردن تا من کبابها را درست کنم خانه را دود اسپند گرفته بود گفتم: «حمیدم این کبابها به حد کافی دود راه انداخته تو دیگه بدترش نکن»، حمید جواب داد: وقتی بوی غذا بره ،بیرون اگه کسی دلش بخواد مدیون می شیم، اسپند دود کردم که بوی کباب رو بگیره حمید روی مبل نشسته بود و مشغول مطالعه کتاب دفاع از تشیع بود محاسنش را دست می کشید و سخت به فکر فرو رفته بود، آنقدر در حال و هوای خودش بود که اصلاً متوجه آبمیوه ای که برایش بردم نشد وقتی دو سه بار به اسم صدایش کردم تازه من را دید رو کرد به من و :گفت خانوم» هر چی فکر می کنم می بینم عمر ما کوتاه تر از اینه که بخوایم به بطالت بگذرونیم بیا یه برنامه بریزیم که زندگی متاهلیمون با زندگی مجردی فرق داشته باشه پیشنهاد داد هم صبح ها و هم شبها یک صفحه قرآن بخوانیم این شد قرار روزانه ما بعد از نماز صبح و دعای عهد یک صفحه از قرآن را حمید می خواند یک صفحه را هم من مقید بودیم آیات را با معنی بخوانیم کنار هم می نشستیم یکی بلند بلند می خواند و دیگری به دقت گوش می کرد پیشنهادش را که شنیدم به یاد عجیب ترین وسیله جهازم که یک ضبط صوت بود افتادم زمانی که خانه خودمان بودیم یک ضبط صوت قدیمی 🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 داشتیم که با آن پنج جزء قرآن را حفظ کرده بودم، مادرم هم برای خانه مشترکمان به عنوان جهاز یک ضبط صوت جدید خرید تا بتوانم حفظم را ادامه دهم هر کدام از دوستان و آشنایان که ضبط صوت را می دیدند می گفتند مگه توی این دوره و زمونه برای جهاز ضبط هم میدن؟!» بعد از ازدواج برای شرکت در کلاس حفظ قرآن فرصت نداشتم، اما خیلی دوست داشتم حفظم را ادامه بدهم مواقعی که حمید خانه نبود هنگام آشپزی یا کشیدن جاروبرقی ضبط صوت را روشن می کردم و با نوار استاد پرهیزگار آیات را تکرار می کردم گاهی صدای خودم را ضبط می کردم دوباره گوش می دادم و غلط های خودم را می گرفتم به تنهایی محفوظاتم را دوره میکردم و توانستم به مرور حافظ کل قرآن بشوم. برای حمید حفظ قرآن من خیلی مهم ،بود همیشه برای ادامه حفظ تشویقم می کرد و می پرسید قرآنت رو دوره کردی؟ این هفته حفظ قرآنت رو کجا رسوندی؟ من راضی نیستم به خاطر کار خونه و آشپزی و این طور کارها حفظ قرآنت عقب بیفته کم کم حمید هم شروع کرد به حفظ ،قرآن اولین سوره ای که حفظ کرد سوره جمعه بود، از هم سؤال و جواب می کردیم سعی داشتیم مواقعی که با هم خانه هستیم آیات را دوره کنیم در مدت خیلی کمی حمید پنج جزء قرآن را حفظ کرد. یک ماهی از عروسی گذشته بود که حسن آقا ما را برای پاگشا شام 🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 دعوت کرد در حال آماده شدن نگاهم به حمید افتاد که مثل همیشه با حوصله در حال آماده شدن بود هر بار برای بیرون رفتن داستانی داشتیم تیپ زدنش خیلی وقت می گرفت عادت داشت مرحله به مرحله پیش برود اول چندین بار ریشش را شانه زد جوراب پوشیدنش کلی طول کشید چند بار عوض کرد تا رنگش را با پیراهن و شلواری که پوشیده ست کند بعد هم یک شیشه ادکلن را روی لباسهایش خالی کرد. نگاهم را از او گرفتم و حاضر و آماده روی مبل نشستم تا حمید هم آماده شود بعد از مدتی پرسید خانوم تیپم خوبه؟ بو کن ببین بوی ادکلنم رو دوست داری؟» گفتم کشتی منو با این تیپ زدنت آقای خوش تیپ بریم دیر شد؛ اما سریال آماده شدن حمید همچنان ادامه داشت چندین بار کتش را عوض کرد پیراهنش را جابجا کرد و بعد هم شلوارش را که می خواست بپوشد روی هوا چند بار محکم تکان داد با این کارش صدایم بلند شد که حمید گردوخاک راه ننداز بپوش بریم بارها می شد من حاضر و آماده سرپله ها می نشستم جلوی در :گفتم زود باش حمید، زود باش آقا!» در نهایت قرار گذاشتیم هر وقت می خواستیم بیرون برویم از نیم ساعت قبل حمید شروع کند به آماده شدن تازه بعد از نیم ساعت که می خواستیم سوار موتور بشویم می دیدی یک وسیله را جا گذاشته، یک بار سوییچ موتور یک بار کلاه ایمنی یکبارمدارک، وقتی برمی گشت باز هم 🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._