eitaa logo
🌷هر روز با شهداء🌷
1.4هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
25 فایل
امام خامنه‌ای حفظه الله : گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك #شما_به_دعوت_شهداء_اینجایید_خوش_آمدید آدرس مدیر کانال برای انتقادات وپیشنهادات @s_m_najaf کپی با ذکر صلوات آزاد ♧
مشاهده در ایتا
دانلود
فصل دوم:نكند ياد تو اندر در دل ما طوفان است 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 را دستمال کشیدم فاطمه سر به سرم میگذاشت، مادرم به آرامی با پدرم صحبت می کرد، حدس میزدم درباره تعداد سکه های مهریه باشد. بالاخره مهمانها رسیدند احوال پرسی که کردم به آشپزخانه برگشتم برای بار چندم چاقوها را دستمال کشیدم ولی تمام حواسم به حرفهایی که داخل پذیرایی ردو بدل میشد عمه گفت: «داداش حالا که جواب آزمایش اومده اگر اجازه بدی فردا فرزانه و حمید برن بازار حلقه بخرن جمعه هفته بعد هم عقدکنان بگیریم» تا صحبت حلقه شد نگاهم به انگشت دست چپم افتاد احساسی عجیبی داشتم حسی بین آرامش و دلهره از سختی مسئولیت و تعهدی که این حلقه به دوش گذارد به سراغم آمده بود. وقتی موضوع مهریه مطرح شد پدرم گفت: «نظر فرزانه روی سیصد تاست پدر حمید نظر خاصی ،نداشت گفت: «به نظرم خود حمید باید با عروس خانوم به توافق برسه و میزان مهریه رو قبول کنه. چند دقیقه سکوتی سنگین فضای اتاق را گرفت میدانستم حمید آنقدر با حجب و حیاست که سختش می آید در جمع بزرگترها حرفی بزند، دست آخر وقتی دید همه منتظر هستند او نظرش را بدهد گفت: «توی فامیل نزدیک ما مثلاً زن داداشها یا آبجیها مهریشون اکثراً صد و چهارده تا سکه است سیصد تا خیلی زیاده اگه با من باشه دوست دارم مهریه خانمم چهارده سکه ،باشه ولی باز نظر خانواده عروس خانوم شرطه». 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل دوم:نكند ياد تو اندر در دل ما طوفان است 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 همه چیز بر عکس شده ،بود از خیلی وقت پیش محبت حمید در دل خانواده من نشسته بود مادرم به جای این که طرف من باشد و از پیشنهاد مهریه من دفاع کند به حمید :گفت فردا موقع خرید حلقه با فرزانه حرف بزن احتمالا نظرش تغییر میکنه اونوقت هر چی شما دو تا تصمیم گرفتید ما قبول میکنیم پدرم هم دست کمی از مادرم نداشت، بیشتر طرف حمید بود تا من در ظاهر میگفت نظر فرزانه روی سیصد سکه است ولی مشخص بود میل خودش چیز دیگری است. چایی را که بردم حس کسی را داشتم که اولین بار است سینی چای را به دست میگیرد گویی تا به حال حمید را ندیده بودم حمیدی که امروز به خانه ما آمده بود متفاوت از پسر عمه ای بود که دفعات قبل دیده بودم او حالا دیگر تنها پسرعمه من نبود قرار بود شریک زندگیم باشد. چایی را به همه تعارف کردم و کنار عمه ،نشستم، عمه که خوشحالی از چهره اش نمایان بود دستم را گرفت و :گفت: «ما از داداش اجازه گرفتیم ان شاء الله جمعه هفته بعد مراسم عقدکنان رو بگیریم، فردا چه ساعتی وقتت خاليه برید حلقه بخرید؟» گفتم تا ساعت چهار کلاس دارم برسم خونه میشه چهار و نیم بعدش وقتم آزاده»، قرار شد حمید خانه ما باشد که با هم برای خرید حلقه راهی بازار شویم. 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
🔮 غریبه ها بیشتر باشند هر وقت صحبت از شهادت میشد حمید آقا میگفتن دلم نمیخواد به این فکر کنم که دیگران چیکار میکنن و چجوری گریه میکنن و مراسمم چطوریه!!!!چون ممکنه غرور وجودم رو بگیره !!!غرور اینکه من شهید بشم چه اتفاقی میافته!!!!دوست ندارم تو خیالم هم مغرور بشم...دلم میخواد شهید بشم آشناها کمتر بیان...غریبه بیشتر😭😭وقتی آقا حمید به شهادت رسید اربعین بود همه دوستانشون محل کار و هییت رفته بودن اربعین کنار سیدالشهدا ع و بقیه دوستانشون هم ماموریت سوریه بودن کنار خانم حضرت زینب س.......همونی که خواسته بود شد غریبه ها خیلی بودن خیلی زیادبرای مراسم چهلم همه دوستانش بودن 🌸 روایت همسر شهید 🌹 شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
🌺آداب قبـــل از خواب🌺 🌸قبل از خواب وضــــو بگیریم 👈 ثواب شب زنده داری واز حضرت رسول صلى الله عليه و آله«هر كس با وضو بخوابد، گويى تمام شب را به عبادت احيا كرده باشد. 🌺تلاوت آیة الکرسی 🌺تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها هم قبل خواب بسیار سفارش شده : 🌸ﺧﺘـــــﻢ کردن قرآن با خواندن سه بار سوره توحید. 🌺ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﻔﯿــــــﻊ ﺧﻮﺩ ﮔﺮدانیم: ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻲ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَﺍﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍوِّ ﻋَﻠَﻲ جمیع ﺍﻻ‌َﻧْﺒِﻴﺎﺀِ ﻭَﺍﻟﻤُﺮْﺳَﻠﻴﻦ.َ 🌺 ﻣﺆﻣﻨﯿﻦ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺳﺎﺯیم : ُ ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﻏْﻔِﺮْ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ ﻭَﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎﺕِ. 🌺ﺣـــــﺞ ﻭﺍﺟﺐ ﻭ ﻋﻤـــﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭیم: ﺳُﺒْﺤﺎﻥَ ﺍﻟﻠّﻪِ ﻭَ ﺍﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻟِﻠّﻪِ ﻭَ ﻻ‌ﺍِﻟﻪَﺍِﻻ‌َّ ﺍﻟﻠّﻪُ ﻭَ ﺍﻟﻠّﻪُ ﺍَﻛْﺒَﺮُ. 🌸تلاوت 👈معوذتین (سوره ناس و فلق) 🌺آیه آخر سوره مبارکه کهف جهت بیدار شدن برای نماز شب و نماز صبح 🔹 قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا آیه ۱۱۰ سوره مبارکه کهف 🌺سوره ى تكاثر ایمنـی از عذاب قبر 🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ🔹حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ🔹 كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ🔹 لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ🔹 ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ🔹 ثُمَّ لَتُسْأَلُونَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ 🌺ثواب ۳ بار تلاوت👇 برابر با خواندن ۱۰۰۰رکعت نماز یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ 🌺پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: هر کس آیه «شهداللّه» را در وقت خواب بخواند، خداوند هفتاد هزار فرشته به واسطه آن خلق می کند که تا روز قیامت برای او طلب آمرزش کنند. (مجمع البیان؛ ج 2/421) 🔹{آل عمران آیه «۱۸»} : 🔹شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
✨بســــــم الّله‌ ‌ الرّحمن الرّحــــــیم✨ ❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز می‌کنیـم 🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ‌اَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَ‌مُوسَـی‌اَلرِضَـا اَلمُرتَضـی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ 🌴اللّـــهُـم‌َّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪ‌َ_اَلْفَــــــــــرَجْ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
‌∞♥∞بسم الله الرّحمن الرّحيم 🌺ألسّلام علیک یا ایّها المننْتَظَرُ لِإِقَامَةِ الْأَمْتِ وَ الْعِوَجِ‏ 🌺سلام برتو ای آنكه منتظر اختلاف و كج رفتاريها را به راستى اصلاح كنی. ❣ ❣ یا مهدی جان ♥️ صبحی نو سر زد و زندگی به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد و این نهایت امیدواری است که در هوای یادتان، نفس می کشیم و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم ... شکر خدا که در پناه شماییم ❣ ❣ اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنّصر _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
_کنند السلام علیک یا اباعبدالله الحسین🍃 بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم. اللهم عجل لولیک الفرج🍃 ✋ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
❤️ شهید محمد بلباسی متولد اسفندماه ۱۳۵۷ می باشد، این شهید بزرگوار دارای چهار فرزند به نام‌های فاطمه، مهدی، حسن و زینب است که ۶ ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمدند.آنها بامفهوم صحیح آتش به اختیار بودن و روحیه جهادی در مقاطع مختلف از عمر کوتاه، اما پربرکتش آشنا شدند و فهمیدند که اگر انسان از زمان خود به درستی استفاده می کند و به هر اتفاقی در زمان و موقعیتی که خودش می کند، دیگر هیچ چیز را در زندگی نمی بیند. قضاوت نمیشود.شهید محمد بلباسی از شهدای لشکر عملیاتی ۲۵ کربلای مازندران و یکی از ۱۳ نفری بود که در روز ۱۷ اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۵ در نبرد خان طومان به دست تکفیری ها به شهادت رسید. 🌺🌺قسمتی از وصیت نامه گوش به فرمان ولی امر در این برهه از زمانی که ایران اسلامی، ام القرای جهان اسلام است، عموم مردم جهان است که در بند طاغوت و پادشاهی هستند با تشکیل جبهه مقاومت چشم به ایران دوختند و می‌خواهند از الگوی انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی(ره) و همراهی. مردم عزیزند استکبار جهانی را با دست خالی از ایران بیرون می کنند، استفاده می کنند و گوش به فرمان حضرت امام خامنه ای هستند و دشمنان اسلام و شیعیان ایران از این جایگاه انقلاب اسلامی هراس پیدا کرده و به دنبال گسترش اسلام آمریکایی هستند. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
🌷شکرگزاری خداوند متعال خداوند متعال را شاکرم که خلقت مرا در بهترین عصر از خلقت بشر و در بهترین سرزمین، ایران اسلامی و در استان علوی و در خانواده مذهبی و انقلابی قرار داد، آنقدر الطاف و نعمات خداوند متعال بیشمار است که انسان قادر به شمارش و شکرگذاری آن نیست. . اصول زندگی شهید محمد بلباسی این کمترین در اسفند ماه سال 1357 همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی در شهرستان قائمشهر به دنیا گشودم و در خانواده‌ای تربیت شدم که یک شهید علی عباسی را تقدیم انقلاب اسلامی و یک شهید سردار علیرضا بلباسی را تقدیم مقدس کرد و پدر مرحومم جانباز جنگ تحمیلی. بود و مادرم مرا با ذکر ائمه معصومین و توسل به این چهارده نور واحد شیر داده و تبعیت و سربازی ولی فقیه حضرت امام خامنه ای جزو اصول زندگی ما بود. سانسور رسانه ای آمریکا و اروپا با پخش تصاویر خشونت های گروه های تروریستی و قتل عام کودکان و مردان و ساخت فیلم های مبارزه با این گروه های تروریستی خود را ناجی مردم جهان کرده و به مردم چنین القاء می کنند که اگر این افراد تروریست را از آن خود کنند. بین نبریم این ناامنی به اروپا و آمریکا هم سرایت می کند و با انفجار برج های دوقلوی آمریکا و عملیات انتحاری و بمباران در اروپا این رعب و وحشت را بر علیه کاربران ایجاد می کند و با سانسور رسانه ای از مردم به خطر می افتد. کند و ایران را فتنه همه این اتفاقات معرفی کرده است. _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
اردوی جهادے بودیم ساعت نه صبح بود که به روستاے تلمادره رسیدیم به خاطر باریدن برف هوا به شدت سـرد بود. متوجه شدم که محمد بلباسـے در حال باز کردن بند پوتین است با تعجب پرسیدم : چکار می کنی؟ گفت : مـے خواهم وضو بگیرم. گفتم : الان نه صبح، چه وقت وضو گرفتنه؟! اونم توی این سرما؟! محمد وضو گرفت و همینطور که داشت جورابش را مـے پوشید گفت: علامــه حسن زاده می فرمایند: "تموم محیط زیست و تموم موجودات عالَم مثل گیاهان و دریاها همه پاک و مطــهرند"؛ پس ما هم که داریم به عنوان یک موجود زنده روی این کـره خاکـے راه مـے ریم باید پاک و مطهر باشیم و به زمین صدمه نزنیم. _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
💠خصوصیات اخلاقی 🌷🌷💠 ایشان بامفهوم صحیح آتش به اختیار بودن و روحیه جهادی در مقاطع مختلف از عمر کوتاه، اما پربرکتش آشنا شد و فهمید که اگر انسان از زمان خود به درستی استفاده کند و به هر اتفاقی در وقت و جایگاه خودش رسیدگی نماید، دیگر هیچ چیز در زندگی، قضا نمی‌شود. روایت مادر شهید محمد بلباسی همسر شهید درباره ی خصوصیات او اینگونه می گوید: «شهید بلباسی دانشگاه و دوران دانشجویی برایش بسیار ارزشمند بود و در این دوران نقش موثری در اردوی های جهادی و راهیان نور داشت که در انجامشان سر از پا نمی شناخت.» «این شهید یک سرباز واقعی برای نظام و رهبری بود و همیشه بیان می‌کرد ما هم باید مانند مقام معظم رهبری که در دوران ریاست جمهوریشان حاضر بودند به فرمان امام در هر مکانی که لازم باشد حضور پیدا کنند حضور پیدا کنیم و آماده خدمت به انقلاب و مردم شریف باشیم.» «شهید بلباسی عادت به انجام کارهای نو داشتند و در این زمینه علمدار بودند و از مسئولان خواست تا در دانشگاه‌ها فعالیت‌های فرهنگی قوی‌تری انجام شود و با انجام کارهای نو و بدیع و جذاب کردن فضا دانشجویان را به سمت فعالیت‌های فرهنگی هدایت کنند.» روایت برادر شهید محمد بلباسی برادر شهید بلباسی درباره این شهید می گوید:«محمد در انجام بسیاری از کارهای خیرخواهانه چه در مجموعه محیط کاریش( در سپاه ) و چه در محیط خارج از آن پیشقدم بود و با همین روحیه بود که نخستین تیم اردوی جهادی را با عنوان" علمدار " با حضور دانشجویان تشکیل داد تا بتوانند در مناطق محروم به مردم خدمت کنند.» محمد برای انجام کارهای جهادی هیچگاه منتظر حکم سازمانی نبود ، چنان که وقتی در ورزقان زلزله آمد ، بدون این که منتظر رسیدن حکم سازمانی از مسیر پر پیچ و خم بروکراسی بماند ، تیم دانشجویی جهادی تحت امرش را برداشت و به منطقه رفت . غبطه خوردن سردار علی فضلی « کار جهادی محمد باعث شد تا سردار علی افضلی ، جانشین آن زمان سازمان بسیج غبطه اینگونه کار کردن را بخورد ، اما این بذل توجهات مسئولان ارشد سپاه در مسیر خدمت تاثیری در بردارم نداشت و او را مغرور نمی کرد چون همه کارها را بر اساس باورش انجام می داد.» 🌹 ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه های مدرسه گفتن : ✊ چرا میگیم مرگ بر اسرائیل؟ 🤔 چیشد که یهودی ها اومدن فلسطین رو اشغال کردن؟ 🤔 چرا همه‌ی دنیا از یهودی‌ها متنفر هستن؟ 🤔 قرآن در مورد یهودی‌ها چی گفته؟ 🤔 در مورد روز « نکبت » چیزی میدونید؟! ✅به دانش آموزان نشان دادمد جواب به همه‌ی این سوالات رو در این فیلم مشاهده کنید👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘رهبر معظم انقلاب: ما با یهودیان با مسیحیان مشکلی نداریم ولی با غاصبان سرزمین فلسطین خیر... مردم معمولی اسرائیل نداریم، غصب خانه مزرعه...توسط همین ها انجام میگیرد؛ اینها سیاهی لشکر صهیونیست ها هستند
صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی شهید مجید پازوکی : معنی ندارد کسی بگه من گرفتارم تا وقتی امام رضا علیه السلام هست. امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فصل دوم:نكند ياد تو اندر در دل ما طوفان است 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 ساعت پنج صبح آن روز از هفت کلاس ،داشتم هر کلاس هم یک دانشکده ساعت درس که تمام میشد بدو بدو میرفتم که به کلاس بعدی برسم. وقتی رسیدم خانه ساعت چهار و نیم شده بود، پدرم و فاطمه داخل حیاط بدمینتون بازی میکردند از شدت خستگی نتوانستم کنارشان باشم. لباسهایم را که عوض کردم جلوی تلویزیون نشستم و پاهایم را دراز کردم کفشهایی که تازه خریده بودم پایم را میزد احساس میکردم پاهایم تاول زده است تلویزیون داشت سریال دونگی» را نشان میداد که زنگ خانه را زدند حمید ،بود، درست ساعت پنج آن قدر خسته بودم که کلاً قرار امروز فراموشم شده بود، حمید بالا نیامد، همانجا داخل حیاط منتظر ماند از پنجره نگاهی به حیاط انداختم حمید در حال مرتب کردن موهایش ،بود همان لباسی هایی را پوشیده بود که روز اول صحبتمان دیده بودم یک شلوار طوسی، یک پیراهن معمولی آن هم طوسی رنگ که پیراهنش را روی شلوار انداخته بود گاهی ساده بودن قشنگ است چون از صبح کلاس بودم نای بیرون رفتن نداشتم و کف پاهایم درد می کرد، برای بیرون رفتن این پا و آن پا میکردم، مادرم که طبق معمول هوای حمید را همه جوره داشت گفت: پاشو برو ،زشته حمید منتظره بنده خدا چه وقته تو حیاط سرپاست. سریع حاضر شدم و از خانه بیرون زدیم باد شدیدی میوزید و گردوخاک فضای آسمان را پر کرده بود با ماشین آقا آمده سعيد کمی معذب بودم برای همین پیشنهاد دادم با تاکسی برویم این طوری طفلک با این که حس کردم این پیشنهادم به برجکشش خورده ولی نظرم را پذیرفت و زود تاکسی گرفت. وقتی سبزه میدان از ماشین پیاده شدیم باد شدیدتر شده بود و امان نمی داد گفتم: «حمید آقا انگار قسمت نیست خرید کنیم، من که خسته، هوا هم که این طوری حمید که از روی شوق چشمش را روی بدی آب و هوا بسته بود گفت هوا به این ،خوبی اتفاقاً جون میده برای خرید دو نفره امروز باید حلقه رو بخریم من به مادرم قول دادم. چند تا مغازه طلافروشی رفتیم دنبال یک حلقه سبک و ساده میگشتم که وقتی به انگشتم میاندازم راحت باشم ولی حمید دنبال حلقه های خاصی بود که روی آن نگین کار شده باشد ویترین مغازه ها را که نگاه میکردیم احساس کردم میخواهد حرف بزند ولی جلوی خودش را می گیرد گفتم: «چیزی هست که میخواین بگین؟ احساس میکنم حرفتون رو میخورین کمی تأمل کرد و گفت آره ولی نمیدونم الآن باید بگم یا نه؟». :گفتم هر جور ،راحتین خودتون رو زیاد اذیت نکنین موردی هست بگین یک ربع ،گذشت همه حواسم رفته بود به حرفی که حمید میخواست بگوید، روی ویترین مغازه ها تمرکز نداشتم و نمی توانستم انتخاب کنم گفتم: «حمید آقا میشه خواهش کنم حرفتون رو بزنین من حواسم پرت شده که شما چی میخوای بگی؟ هنوز همین طوری رسمی با حمید صحبت می کردم. 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل دوم:نكند ياد تو اندر در دل ما طوفان است 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 به شوخی گفت: «آخه تأمل من تموم نشده!». گفتم: «ممنون میشم تأمل خودتون رو تموم کنید که من بتونم توی این وضعیت آب و هوا با حواس جمع به حلقه انتخاب کنم». باز کمی صبر کرد و دست آخر :گفت میشه مهریه رو کمتر بگیریم؟ من با چهارده تا موافق ترم که تا گفت مهریه یاد حرفهای دیروز و پیشنهاد مادرم به حمید افتادم قرار بود موقع خرید حلقه سر مهریه چانههای آخر را بزند! گفتم: «این همه تأمل برای همین بود؟ من که نظرم رو همون دیروز گفتم فامیلهای سمت مادری من مهریه های بالای پونصد تا سکه دارن باز من خوب گفتم سیصد سکه دویست تا به شما تخفیف دادم، شما قبول کن خیرش رو ببینی هیچ حرفی نزد از روز اول که با هم صحبت کردیم همین رفتار را داشت فقط میخواست من راضی باشم این رفتار برایم خیلی با ارزش بود. بعد از کلی سبک سنگین کردن یک حلقه متوسط خریدیم، گرمی صد و چهارده هزار تومان که سر جمع ششصد هزار تومان شد، موقع برگشت از حمید خواستم پیاده برگردیم دوست داشتم با هم صحبت کنیم، بیشتر بشنوم و بیشتر بشناسم این طوری حس آرامش بیشتری پیدا می کردم. از بازار تا چهارراه نظام وفا پیاده .آمدیم حمید دنبال مغازه آبمیوه فروشی بود که من را مهمان کند اما هر چه جلو رفتیم چیزی پیدا نکردیم گفت: «اینجا به مغازه نداره آدم بخواد خانمش رو مهمون کنه خندیدم و گفتم خب این خیابون همش الکتریکیه کی میاد اینجا آبمیوه فروشی باز کنه؟». مغازه های الکتریکی را که رد کردیم نزدیک منبع آب خیابان سعدی بالاخره یک آبمیوه فروشی پیدا کردیم حسابی خودش را به خرج انداخت، دو تا بستنی به همراه آب طالبی و آب هویج خرید، آب معدنی هم خرید. من با لیوان کمی آب ،خوردم به حمید :گفتم: «از نظر بهداشتی نظر بعضیا اینه که آب رو باید توی لیوان شخصی بخوریم، ولی شنیدم یکی از علما سفارش کردن برای اینکه محبت توی زندگی ایجاد بشه خوبه که زن و شوهر توی یه لیوان آب بخورن تا این را گفتم حمید لیوان خودش را کنار گذاشت و لیوانی که من با آن آب خورده بودم را پر کرد. موقع آب خوردن خجالت میکشید گفت میشه بهم : نگاه نکنی من آب بخورم. میخواستم اذیتش کنم از او چشم برنمی،داشتم خنده اش گرفته بود نمی توانست چیزی بخورد :گفتم من رو که خوب میشناسید كلا بچه شیطونی هستم»، بعد هم شروع کردم به گفتن خاطرات بچگی و بلاهایی که سر خواهر کوچکترم میآوردم، گفتم: «یادمه بچه که بودم چنگال رو میزدم توی فلفل و به فاطمه که دو سال بیشتر نداشت میدادم طفلی از همه جا بی خبر چنگال رو داخل دهانش میذاشت 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل دوم:نكند ياد تو اندر در دل ما طوفان است 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 من هم از گریه آبجی کیف میکردم!». خاطرات و شیطنتهای بچگی را که گفتم حمید با شوخی و خنده :گفت دختر دایی هنوز دیر نشده شتر دیدی ندیدی میشه من با شما ازدواج نکنم؟» گفتم نه هنوز دیر نشده نه به باره نه به دارا برید خوب فکراتون رو بکنین خبر بدین بعد از خوردن بستنی با این که خسته شده بودم ولی باز پیاده راه افتادیم حسابی سر دل صحبت هایش باز شده بود گفت: «عیدها که می اومدیم خونتون دوست داشتم در اتاق رو باز کنی بیای بیرون که ببینمت، وقتی نمی اومدی حرصم میگرفت ولی از خونتون که در می اومدیم ته دلم می دیدم که از کارت خوشم اومده چون بیرون نیومدی که نامحرم تو رو ببینه راست میگفت چون عادت داشتم وقتی نامحرمی به خانه ما می آمد از اتاقم بیرون نمی آمدم. برایم جالب بود بدانم عکس العمل حميد وقتی بار اول جواب منفی دادم چه بوده :گفتم وقتی شنیدین من جواب رد دادم چی حمید آهی کشید و گفت: دست روی دلم ،نذار، من بی خبر از همه جا وقتی این حرفها رو شنیدم از اتاق بیرون اومدم و از مادرم پرسیدم شما مگه کجا رفته بودین؟ این حرفها برای چیه؟ مامان . داستان رو تعریف کرد که رفتیم خونه دایی تقی ولی فرزانه جواب رد داد منم با ناراحتی و به شوخی گلایه کردم که آخه مادر من رفتید خواستگاری منو نبردین؟ خودتون تنهایی رفتین؟ کجا بدون داماد میرن خواستگاری که شما رفتید؟ بعد هم رفتم داخل اتاق اشکم درآمده بود، پیش خودم میگفتم من دختر داییمو دوست دارم هر چی میگذشت اطمینانم بیشتر می شد که تو بالاخره زن من ،میشی اما بعد که شنیدم جواب رد دادی همش با خودم کلنجار میرفتم که مگه میشه کسی که این همه بهش فکر میکنم و دوستش دارم منو دوست نداشته باشه؟». صحبت به اینجا که رسید من هم داستان قول و قراری که با خدا داشتم را تعریف کردم :گفتم قبل از این که شما دوباره بیاید و با هم صحبت نذر کرده بودم چهل روز دعای توسل بخونم بعد هم اولین نفری که اومد و خوب بود جواب بله رو بدم اما شما انگار عجله داشتی روز کنیم بیستم اومدین!» حمید خندید و :گفت یه چیزی میگم لوس نشیا»، در حالی که از لحن صحبت حمید خنده ام گرفته بود :گفتم میشنوم بفرما» گفت: واقعیتش من به هفته قبل از این که برای بار دوم بیایم خونتون رفته بودم قم زیارت حرم کریمه اهل بیت اونجا به خانوم گفتم یا حضرت معصومه (س) میشه اونی که من دوستش دارمو به من برسونی؟ دل من پیش فرزانه مونده منو به عشقم برسون من تو رو از کریمه اهل بیت گرفتم». تأملی کردم و گفتم: حمید آقا حالا که شما این رو گفتی اجازه بده منم خوابی که چند سال پیش دیدم رو برات تعریف کنم البته قول بده شما هم زیادی هوایی نشی! پرسید مگه چه خوابی دیدی؟ 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل دوم:نكند ياد تو اندر در دل ما طوفان است 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 گفتم چند سال پیش توی خواب دیدم یه هلیکوپتر بالای خونه دور میزنه و منو صدا میکنه وقتی بالای پشت بوم رفتم از داخل همون هلیکوپتر به گوسفند سر بریده بغل من انداختن حمید گفت خواب ،عجیبیه دنبال تعبیرش نرفتی؟» گفتم: «این خواب توی ذهنم بود ولی با کسی مطرح نکردم تا اینکه رفته بودیم ،مشهد لابی هتل به تعداد کتاب زندگی نامه و خاطرات شهدا بود اونجا اتفاقی بین خاطرات همسر شهید ناصر کاظمی فرمانده سپاه پاوه خوندم که ایشون هم خوابی شبیه خواب من دیده نوشته بود وقتی که مثل من بار اول به خواستگاری جواب منفی داده بود توی خواب میبینه یه هلیکوپتر بالای خونه اومد و یه گوسفند سر بریده همراه به ماهی توی بغلش انداخت وقتی این خواب رو برای همکارش تعریف کرده بود همکارش گفته بود گوسفند سر بریده نشونه قربونی توی راه خداست احتمالا تو ازدواج که میکنی همسرت شهید میشه اون ماهی هم نشونه بچه است البته همسرت قبل از به دنیا اومدن بچه شهید میشه نهایتاً آخر قصه زندگی این شهید دقیقاً همین طوری شد قبل از به دنیا اومدن بچه همسرش شهید ،شد اونجا که این خاطره رو خوندم فهمیدم که من هم احتمالا همسر شهید میشم این ماجرا را که تعریف کردم حمید نگاه غریبی به من انداخت و گفت: یعنی میشه؟ من که آرزومه شهید بشم ولی ما کجا و شهادت کجا». آن روز کلی با هم پیاده آمدیم و صحبت کردیم، اولین باری بود که این همه بین ما صحبت ردوبدل میشد کانال آب که رسیدیم واقعاً خسته شده بودم حمید خستگی من را که دید پیشنهاد داد سوار تاکسی بشویم تا سوار ماشین شدیم گفت ای وای شیرینی یادمون رفت، باید شیرینی می گرفتیم. راهی نیامده بودیم که از ماشین پیاده ،شدیم به سمت بازارچه کابل البرز ،رفتیم دو جعبه شیرینی ،خرید یک جعبه برای خودشان یک جعبه هم برای خانه ما یک کیلو هم جدا برای من سفارش داد گفت: «این شیرینی گل محمدی هم برای خودت صبح ها میری دانشگاه بخور». دوست داشتم تاریخ تولد حمید را ،بدانم برای اینکه مستقیماً سؤالی نکنم تا سفارش شیرینی ها آماده بشود از قصد به سمت یخچال کیک های تولد ،رفتم نگاهی به کیکها انداختم و گفتم: «این کیک رو میبینین چه شیک و خوشگله؟ تولد امسالم که گذشت! اما دوم تیر سال بعد همین مدل کیک رو سفارش ،میدیم راستی حمید آقا شما متولد چه ماهی هستین؟». :گفت به تولد من هم خیلی ،مونده من چهار اردیبهشت تولدمه تا حمید تاریخ تولدش را گفت در ذهنم مشغول حساب و کتاب روز و ماه تولدمان شدم خیلی زود توانستم یک وجه اشتراک قشنگ پیدا کنم حسابی ذوق زده شدم چون تاریخ تولدمان هم به هم می آمد، من متولد دومین روز چهارمین ماه سال بودم و حمید متولد چهارمین روز دومین ماه سال! 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل دوم:نكند ياد تو اندر در دل ما طوفان است 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 از شیرینی فروشی تا فلکه دوم کوثر باید پیاده می رفتیم حمید ورزشکار بود و از بچگی به باشگاه میرفت این پیاده رفتنها برایش عادی بود ولی من تاب این همه پیاده روی را ،نداشتم وسط خیابان چند بار نشستم و گفتم: «من دیگه نمیتونم خیلی خسته شدم»، حمید هم شیرینی به دست با شیطنت :گفت محرم» هم که نیستیم دستتو بگیرم اینجا تا ماشین خور نیست مجبوریم سر خیابون خودمون رو برسونیم تا ماشین بگیریم». نوع راه رفتن و رفتارمان شبیه کسانی بود که تازه نامزد کرده اند، در شهری مثل قزوین سخت است که در خیابان راه بروی و حداقل چند نفر آشنا و فامیل تو را ،نبیند به خصوص که حمید را خیلیها می شناختند. روی جدول نشسته بودم که چند نفر از شاگردهای باشگاه کاراته حمید که بچه های دبستانی بودند ما را دیدند از دور ما را به هم نشان میدادند و باهم پچ پچ میکردند یکی از آنها با صدای بلند گفت: «استاد خانومتونه؟ مبارکه حمید را زیر چشمی نگاه كردم از خجالت عرق به پیشانیش نشسته بود انگار داشتند قیمه قیمه اش میکردند دستی برای آنها تکان داد و گفت: «این بچه ها آبرو برا آدم نمیذارن، فردا كل قزوین باخبر ب میشه». ساعت ۹ شب بود که به خانه رسیدیم مادرم با اسپند به استقبالمان 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
_._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
✨بســــــم الّله‌ ‌ الرّحمن الرّحــــــیم✨ ❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز می‌کنیـم 🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ‌اَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَ‌مُوسَـی‌اَلرِضَـا اَلمُرتَضـی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ 🌴اللّـــهُـم‌َّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪ‌َ_اَلْفَــــــــــرَجْ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷