eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
629 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
🗣🗣👌 پاداش زیارت قبر حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام 1) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارِ عَنْ بَعْضِ أَهْلِ الرَّيِّ قَالَ:‏ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ علیه السلام، فَقَالَ: أَيْنَ كُنْتَ؟ فَقُلْتُ: زُرْتُ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ علیه السلام. فَقَالَ: أَمَا إِنَّكَ لَوْ زُرْتَ قَبْرَ عَبْدِ الْعَظِيمِ عِنْدَكُمْ، لَكُنْتَ كَمَنْ زَارَ الْحُسَيْنَ علیه السلام.‏ (كامل الزيارات، ص324) یکی از اهالی رى نقل می کند: نزد حضرت هادی علیه السلام رفتم. آن حضرت فرمود: كجا بودى؟ عرض كردم: به زيارت حضرت حسين بن على عليهما السّلام رفته بودم. حضرت فرمود: آيا نمى ‏دانى اگر قبر عبد العظيم را كه نزدتان هست زيارت كنى، مثل آن است كه حسين بن علی عليه السّلام را زيارت كرده ‏اى. 2) قَالَ الرّضا علیه السلام: مَنْ زَارَ قَبْرَهُ (عبدالعظیم)، وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ.‏ (مستدرك الوسائل، ج‏10، ص368 به نقل از حواشی شهید ثانی بر خلاصة الأقوال) حضرت رضا علیه السلام فرمود: هرکس قبر عبدالعظیم را زیارت کند، بهشت بر او واجب می شود. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
❗️❗️مشروعیت سب و لعن از دیدگاه جماعت عمریه ❗️❗️ !¡؟ ▫️◽️ قسمت 🔖 اول ✔️ ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
* 💞﷽💞 🖤♥️ با چشمهای اشکبار ‌نگاهش کردم و تکرار کرد: _ بخور معصوم جان، تو تازه زایی، حرص و جوش برات خوب نیست. بغض کرده لب برچید و ادامه داد: - ای خاک سیاه تو روی منِ مادر که شرمنده‌ی تو و خونواده‌ت شدم. به پدر و مادرم فکر کردم و برادرهام و به عکس العمل مردم روستا، وای خدای من! چقدر نفسم تنگ بود، بعد از این، چه جوری بین این مردم زندگی کنم؟ دوباره لرزش بدنم شروع شد، انگار‌ رعشه گرفته بودم. فرخنده‌سادات، لیوان رو تا نزدیک لبهام بالا آورد و مظلوم نگاهم کرد، از شدت بغض و غم نمی‌تونست حرفی بزنه. لحظه‌یی دلم به حالش سوخت، اون پیرزن تقصیری نداشت. دستش رو رد نکردم اما دندونهام، متوالی و به شدت روی لبه‌ی لیوان می‌خورد. هر چه تلاش کردم تا کمی از مایع درون لیوان رو بخورم بی‌فایده بود و روی چونه و لباسم‌ می‌ریخت. آروم لیوان رو پس زدم. _ ن...نمی...تونم...بخ...ورم. مریم نق می‌زد و حاج بابا سعی در آروم کردنش داشت. محمدرضا هم شدید گریه می‌کرد و فاطمه از پسش بر نمی‌اومد. خودم هم که به هم ریخته بودم و با این وضع بچه ها، به هم ریخته‌تر شدم. کاش تنهام می‌گذاشتن. کاش کویر برهوتی بود که برم اونجا و بشینم یک دل سیر گریه کنم و جیغ بزنم و مویه کنم. پیرزن بینوا سرش رو تکون داد و با گوشه‌ی روسریش، اشکش رو گرفت و گفت: - کاش مرده بودم و همچین روزی رو نمی‌دیدم. این چند روز حاج مصباح داره دق می‌کنه بس که غصه خورده، فکر نکنی پدر و مادر عمادیم بی‌خیال غم و غصه‌ی تو می‌شیم. ما رو ببخش به خاطر این پسر بی‌معرفت. چیزی نگفتم و به قاب عکس عماد که روی دیوار روبروم میخ شده بود، زل زدم و مکرر، زیر لب زمزمه ‌کردم، چرا؟ تمام فضای ذهنم پر از چرا بود. چراهایی که هیچ کدوم رو جواب قانع‌کننده‌یی نبود. کاش کسی بیدارم می‌کرد از این کابوس سنگین و وحشتناک. فرخنده‌سادات با گوشه‌ی چارقد سفیدش اشکش رو گرفت و انگار فهمید که دوست دارم تنها باشم، چرا که دست سر زانو برد و از جا بلند شد. قوطی شیرخشک محمدرضا رو برداشت و دست مریم بغض‌کرده‌م رو گرفت تا به اتاق خودشون ببره. حاج بابا که تا اون موقع ساکت نشسته بود و چیزی نمی‌گفت با شونه‌هایی افتاده و گردنی کج جلو اومد و کنارم نشست. از پس پرده‌ی اشک، نگاهش کردم، حس کردم توی همین چند ساعت و چند روز شکسته‌تر شده. _معصوم جان، اگه پسرم خبط کرده، اگه در حقت بد کرده، مطمئن باش من پشت تو و بچه‌هات هستم، از همین الان تا صبح ثریا، اون دلت رو شکسته، حتما خدا یه گوشه‌یی و یه جایی، تقاصش رو ازش می‌گیره. به خاطر بچه‌هات آروم بگیر. عماد اگر بد کرده قبل اینکه عواقب اون کار به تو برسه به خودش برمی‌گرده. دستش رو روی شونه‌م گذاشت و پر از تاسف ادامه داد: - از چشم کسی مثل تو افتادن‌، آخر بدبیاری عماده. نفسش رو صدادار بیرون داد، شاید که این پیرمرد مغرور نمی‌خواست که پیش من بشکنه. - ولی یه فکری، مثل خوره افتاده به جونم، عماد رو من بزرگ کردم نمی‌دونم چرا دلم رضا نمی‌شه و زبونم نمی‌چرخه که بگم این بچه اونقدر نامرد بوده که زندگی رو به کام تویی که از نفسش براش عزیزتر بودی، تلخ کنه. تموم تلاشم رو کردم تا صدام نلرزه و حق‌به‌جانب گفتم: _حق داری حاج بابا، بالاخره شما پدرش هستی. با انگشتهاش روی شونه‌م رو فشاری داد و گفت: _ والله که اینطور نیست. ذره‌ای از محبت پدر و فرزندی دخیل این حرفی که زدم نیست. عماد آدم این حرفها نبود بابا. عماد راضی نمی‌شد مویی از سر تو کم بشه. نمی‌دونم چه اتفاقی افتاد که به اینجا رسید. هزار بار با خودم گفتم این چند وقت که کدوم خدا لعنت‌کرده‌یی از راه به درش کرد؟ - حاج‌بابا... میگم... میگم... بغص امون نداد و قطره‌های اشک دوباره روی گونه‌هام چکیدند. - شما مطمئنی که عماد زن گرفته؟ شاید... شاید یه دروغ بزرگه برای ریختن آبروی عماد و شما... ها؟ به مرحله‌ی انکار رسیده بودم و تموم واقعیت رو پس می‌زدم. مستقیم توی چشمهاش نگاه کردم و تمومِ من شده بود گوش تا بلکه بشنوه اون جوابی رو که دلم می‌خواست. نگاه پرجذبه‌ش پر شد از دلسوزی و ترحم و سکوت کرد و دوباره ریخت اون برج خوش باوری که در صدم ثانیه توی ذهنم ساخته بودمش. - زندگی شما رو چشم‌زخم زدن بابا. و من تموم اون واقعیت تلخ رو از همین جمله‌ی کوتاه و چندکلمه‌یی دریافتم. لحنش دلجو شد و ادامه داد: - حالا هم پاشو، دست و روت رو بشور بگم فاطمه برات یه چیزی بیاره بخوری ضعف کردی از صبح تا الان. گلوم می‌سوخت و حرف زدن برام ‌مشکل بود، اندک بزاق توی دهنم رو قورت دادم تا شاید از خشکی و سوزندگیش، کم کنه. _ هیچی نمی‌خوام. اگر بعدا دلم‌ خواست، خبر می‌کنم. علیرغمِ کلامِ نگاهش، که ناراضی می‌نمود گفت: _ باشه باباجان، پس بچه‌ها اونجا باشن تو هم یه کمی استراحت کن تا قرار بگیری. حاج بابا بیرون رفت و اجازه داد تا در تنهایی،‌ ماتم زندگی از دست رفته‌م رو بگیرم و واکاوی کنم این زندگیِ د
چار رو.
* 💞﷽💞 🖤♥️ فکرم مختل بود و اشک بی محابا روی صورتم می‌ریخت. چونه‌م رو سر زانو چسبوندم و چقدر دلم برای خودم هم می‌سوخت. چرا من‌؟ چرا زندگی ما دو تا؟ من و عماد که بی مرز همدیگه رو دوست داشتیم. شاید هم اشتباه می‌کردم و این من بودم که دیوانه‌وار دوستش داشتم. همیشه مراعاتش رو می‌کردم و پاهام رو از چارچوبِ عقایدش بیرون نمی‌گذاشتم، من که شده بودم همون زنی که اون توقع داشت و از منِ درونم، فاصله‌ها گرفته بودم اونقدر که دیگه حتی برای خودم هم غریبه می‌نمود، معصومه‌ی سالهای نوجوونی. پس چه اتفاقی افتاد که به یکباره به اینجا رسیدیم چه کمبود و خلائی باعث این اتفاق شده بود. به زمین و زمان شک داشتم. اسم فریبا در این بین بیشتر خودنمایی می‌کرد. از همون اول که عضو این خونواده شدم باهاش مشکل داشتم و نمی‌تونستم ارتباط بگیرم. اصلا هم عقیده نبودیم و گاهی اوقات شدیدا بحثمون ‌می‌شد. نورچشمی حاج‌بابا و پسرهاش بود و من هیچ وقت با این مسئله مشکلی نداشتم اما فریبا مثل دشمن قسم‌خورده به مصاف میومد و من که دلم محکم‌تر از این حرفها بود که وقعی به رفتار کینه‌توزانه‌ش بگذارم. فقط گاهی ذهنم درگیر این موضوع می‌شد که دلیل رفتارش چی می‌تونه باشه و هیچ وقت هم به جوابی نرسیدم. نمی‌دونم اقتضای موقعیت خانوادگیشه یا اینکه زیادی عزیزکرده‌ست، ولی به هر حال خودخواهه و حرف حرف خودش. چقدر اوایل اذیت شدم، چقدر بین من و عماد رو به هم زد و گاهی هم زیاده‌خواه می‌شد. خوب به یاد دارم روزی که عماد به شیراز رفته بود و سرویس قهوه‌خوری نفیسی رو به عنوان سوغات آورده بود. اونقدر زیبا بود و دوستش داشتم که همون نیمه‌شب چیدمش توی ویترین اتاق و صدای عماد توی گوشم می‌پیچه. - فهمیدم که سوغاتیهام رو بیشتر از خودم دوست داری، ناسلامتی چند روزه نبودما، بیا به شوهرت برس دختر. و خنده‌های سرخوشانه‌ی من که توی اتاق می‌پیچید و می‌دونم که دیگه هیچ‌وقت تکرار نمیشه. صبح روز بعد که فریبا به اتاق اومد و اون رو دید بی‌حرف بیرون رفت و عصر هنگام که عماد به خونه برگشت شرمنده گفت: - معصوم، فریبا این سرویس رو دیده خوشش اومده میشه بدی بهش بذاره رو جهیزیه‌ش قول میدم دفعه‌ی دیگه مثل همین رو برات بخرم شاید هم بهترش رو. خندیدم و گفتم: - داری بچه گول میزنی؟ دستش رو انداخت دور شونه‌م و کنار گوشم رو بوسید و خندید. - باشه، جعبه‌ش رو گذاشتم کنار گنجه‌ی توی پستو. بیارش تا جمعشون کنم. - تو فرشته‌یی معصوم، فرشته! همون شب، جعبه رو به عماد سپردم و به اتاق پدر و مادرش برد. اما فردا صبحش فریبا باز به اتاقم اومد و گفت: - وای از دست این عماد، همین که من یه کلمه گفتم چه سرویس قشنگی خریدی اومده بدون رضایت تو آورده اونطرف. لبخندی زدم و گفتم: - اشکالی نداره، من قهوه‌خوری داشتم خودم گفتم بهش برات بیارش. چنان نگاهم کرد که تموم مضمونش این بود که، آره جون خودت! پوزخندی زد و من سکوت کردم، نه به خاطر اینکه نمی‌تونستم از پس جواب دادن بهش بر بیام، نه! چرا که روزگاری خودم هم از حاضر جوابی خودم درامان نبودم. سکوت کردم چرا که عماد برام ‌خیلی ارزش داشت و نمی‌خواستم درگیرش کنم و فکرش رو مغشوش. اون روز گذشت و دخالتهای ریز و درشتش همچنان ادامه داشت و گاهی باعث میشد تا علیرغم میل من، حکمیت بین ما دست عماد بیفته و گاهی به نفع من و گاهی به نفع اون حکم بده و همین باعث میشد تا پاره‌یی اوقات رابطه‌ی من و عماد به هم بریزه. مریم که به دنیا اومد، عماد گردن‌آویز زیبایی به عنوان هدیه خریده بود که در نوع خودش بی‌نظیر می‌نمود. می‌گفت که از یکی از مشتریهای روس، به ‌ازای پول فرش اون رو گرفته، پلاک مدوری که در یک سمتش تصویر روحانی مریم مقدس حک شده بود و روی دیگه‌ش منقّش بود به تصویر عیسی(ع). از همون اول برق چشمهای فریبا رو ایستاده و خیره دیدم روش. نزدیک جشن عروسی فریبا بود و عماد و علی در تکاپوی بردن و تحویل جهیزیه بودند و البته تهیه‌ی کادویی دندونگیر که در خور موقعیت خونواده‌شون باشه. ناخودآگاه حرفهای عماد و علی رو توی راهرو ورودی شنیدم اون‌روز. - تو چی‌کار کردی؟ چیزی خریدی؟ - نه، هر کاری هم کردم دلم نیومد به معصوم بگم. - خوب حالا چی شده که دست گذاشته روی اون آخه. - چه می‌دونم، حالا فردا باید برم اصفهان میرم طلافروشی آرتوش توی جلفا، شاید چیزی گیر بیاد. فهمیدم که فریبا باز دست گذاشته روی چیزی که مال منه. علی رفت و عماد به سمت اتاق اومد. سریع به آشپزخونه رفتم و خودم رو سرگرم نشون دادم‌. چای ریختم و به سمت عماد رفتم که با مریم مشغول بود. - دستت درد نکنه. - نوش جان، جهیزیه رو تحویل دادین؟ - آره تموم شد بالاخره. - میگم... میگم ‌عماد، برای چشم‌روشنی چی می‌بریم؟ عماد نگاه سنگینش رو از آویز گردنم برداشت و گفت: - فردا میرم اصفهان از طلافروشی گریگوریان یه چی می‌خرم. - اوه، حالا چرا اونجا؟ از همین‌جا یه چیزی بخر. ✍🏻
52.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام دوستان گلم این پست کاملا علمی در مورد نوره صحبت کرده حتما تا آخر ببینید👆 🔴 نوره یا واجبی با کاهش رطوبت و دفع فضولات زمینه را برای افزایش بیماری های پیگیری و درمان کند خیلی از بیماری ها را در طب سنتی با کمک نوره می‌توان پیشگیری و درمان کرد 👇👇 1_رماتیسم 2_دردهای مفصلی 3 _ سرطان خون 4_مشکلات پوستی 5_ضعف جنسی 6_شل شدگی عضلات 7_عفونت رحم 8_افسردگی و بی نشاطی 9_رفع بوی بدن 10_تقویت کلیه ها 🔴 به طور عمومی حمام رفتی واجبی به بدن بمالید و بعد چند دقیقه بشورید ☑️ واجبی حتما باید بودار باشد ❌واجبی بی بو کارخانه ای مورد تایید نیست خواص درمانی ندارد https://instagram.com/shahrenore110?igshid=YmMyMTA2M2Y= عزیزان اگه لینک بالا براتون غیر فعال هست می تونین آدرس پیجشون رو (shahrenore110@) تو اینستا سرچ کنین و پیجشون رو دنبال کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوستان گلم 😘 اگه دوست دارین این آموزش کاربردی و پر از خاصیت رو یاد بگیرین امشب به استوریای این پیج سربزنین https://instagram.com/shahrenore110?igshid=YmMyMTA2M2Y= عزیزان اگه لینک بالا براتون غیر فعال هست می تونین آدرس پیجشون رو (shahrenore110@) تو اینستا سرچ کنین و پیجشون رو دنبال کنید
✴️ سه شنبه 👈 27 اردیبهشت /ثور 1401 👈15 شوال 1443👈17 می 2022 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 📛امروز برای امور زیر مناسب نیست: 📛نقل و انتقال و جابجایی. 📛و ملاقات ها خوب نیست. 👶 مناسب زایمان و نوزادی که بعد از ظهر به دنیا آید صالح باشد ان شاءالله. 🤕 بیمار امروز زود خوب شود. 🚘مسافرت: سفر حتما همراه صدقه باشد. 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز قمر در برج قوس است و برای امور زیر نیک است: ✳️ فروش طلا و جواهرات. ✳️فروش دام و احشام. ✳️ و قرض و وام گرفتن و دادن خوب است. 📛ولی نو پوشیدن مناسب نیست. 👩‍❤️‍👨مباشرت: مباشرت و عروسی مکروه است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث سرور و شادی است. 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا در این روز از ماه قمری ، سلامت آفرین است. ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد. 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 16 سوره مبارکه "نحل" است. و علامات و بالنجم هم یهتدون... و از معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد. ان شاءالله.و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد. 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
✅ روضه خوانی سوزناک ابن جوزی از علمای بزرگ اهل تسنن بر منبر برای سیدالشهداء علیه‌السلام و اشارتی لطیف به مصیبت حضرت علیه السلام: ✍ او در فرازی از روضه خود اینچنین ناله سر میدهد: وقتی که وحشی (قاتل حمزه) اسلام آورد حضرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به او گفت: صورتت را از من بپوشان! این با آن وجود است که مسلمان را به خاطر کارهایی که در زمان کفر انجام داده است مورد مواخذه قرار نمی‌دهند! حال اگر حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله) قاتل حسین بن علی علیه السلام را می دید چه میکرد؟؟ 📖 شرح حال ابن جوزی از زبان ذهبی 🗞 الشیخ الامام العلامه الحافظ المفسر شیخ الاسلام مفخر العراق جمال الدین ابو الفرج عبد الرحمان بن علی بن محمد ایشان شیخ ، امام ، علامه ، حافظ ، مفسر ، شیخ الاسلام و همچنین افتخار مردم عراق بوده است 📚ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، چاپ مؤسسه الرساله ، ج ۲۱ ، ص ۳۶۵ 🏴اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🏴
‍ ✅ حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه‌السلام و استغاثه به حضرت حمزه علیه السلام بعد از ماجرای سقیفه در واقعه کوچه و اخذ بیعت اجباری ✍ روى كثير من المحدثين انه عقيب يوم السقيفة تالم وتظلم واستنجد واستصرخ حيث ساموه الحضور والبيعة وانه قال وهو يشير الى القبر (يا بن ام إن القوم استضعفوني وكادوا يقتلونني)، وانه قال وا جعفراه ولا جعفر لى اليوم واحمزتاه ولا حمزة لى اليوم. 🔻 بسيارى از روايت کنندگان نقل کرده‌اند که او ( حضرت امیرالمومنین علي بن ابی طالب عليه السلام) پس از ماجراى سقيفه اظهار ناراحتى كردند و حق خود را خواسته و کمک طلبيدند و فرياد کشيدند؛ زيرا در نزد وى حاضر نشدند و بيعت نکردند. و ایشان در حاليکه رو به سوى قبر حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله کرده بودند فرمودند : " اى فرزند مادرم، اين قوم، مرا ناتوان يافتند و چيزى نمانده بود كه مرا بكشند" و فرمودند : واى جعفر من امروز جعفر ندارم؛ واى حمزه؛ من امروز ندارم!!!. 📚 شرح نهج البلاغة نویسنده : ابن ابي الحديد معتزلی جلد : 11  صفحه : 111 🏴اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🏴
💥 تعصب حضرت حمزه علیه‌السلام، او را رستگار نمود... ✍🏻 حضرت سیدالساجدین علی بن الحسین امام علیه‌السلام فرمودند: ▪️هیچ تعصبی، صاحب خود را داخل بهشت نکرد، جز تعصبِ ، 👌 آنگاه که شکمبهٔ شتری بوسیله مشرکین مکه بسر و صورت مبارک پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله شد و حضرت علیه‌السلام برای دفاع از آن حضرت و دفع شر دشمنان، اسلام را پذیرفت. 📚 الکافی، ج۲، ص۳۰۸. 🏴اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🏴
⚫️ شهادت علیه السلام تسلیت باد 🔻اِبْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ اَلْأَحْوَلِ عَنْ سَلاَّمِ بْنِ اَلْمُسْتَنِيرِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: فِي قَوْلِ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «اَلَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاّٰ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ» قَالَ نَزَلَتْ فِي رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلِيٍّ وَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ وَ جَرَتْ فِي اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ أَجْمَعِينَ. ✍🏻 از سلام بن مستنير از حضرت امام محمدالباقر علیه السلام روایت است که در تفسير قول خدای تبارك و تعالى (۴۰-الحج) «آن كسانى كه از خانمان خود بيرونشان كردند بناحق تنها به بهانه اينكه می‌گفتند پروردگار ما خداست» فرمودند: در باره رسول خدا صلّى الله عليه و آله و پدرم على علیه السلام و حمزه و جعفر علیهم السلام نازل شده است و شامل امام حسين عليه السّلام هم می‌باشد. 📚 الکافی، ط_الاسلامیه، ٨/٣٣٧ 🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
🌟 نام حضرت حمزه علیه السلام در پایه عرش نوشته شده 🔘 حضرت امام محمدالباقر علیه السلام به نقل از حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌فرمایند: «وَ عَلَى قَائِمَةِ الْعَرْشِ مَكْتُوبٌ حَمْزَةُ أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِ اللَّهِ وَ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ» ✍🏻 بر ساق عرش نوشته که: حمزه سیدالشهدا، شیر خدا، شیر رسول خدا و سید شهیدان است. 📚بصائر الدرجات، ط_أعلمی، ص ١٤١ 🏴اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🏴
▪️نقل است که حضرت حمزه علیه السلام را در پارچه‌ای که خواهرش صفیّه آورده بود، کفن کردند؛ چراکه مشرکان او را برهنه کرده بودند. 📚 الطبقات، ابن سعد، ط_العلمیه، ٣/١١ 🔘 اما بدن شریف و پاره‌پاره امام حسین علیه السلام را عریان روی خاک رها نمودند و خبری از کفن و پارچه نبود: ▪️أَلسَّلامُ عَلَی الْمَظْلُومِ بِلا ناصِر ▪️أَلسَّلامُ عَلی مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُری ▪️أَلسَّلامُ عَلَی الْبَدَنِ السَّلیبِ ▪️أَلسَّلامُ عَلَی الاْجْسامِ الْعارِیَهِ فِی الْفَلَوات. ❌ صفیه خواهر حضرت حمزه علیهم السلام، تحت مراقبت رسول خدا صلی الله علیه و آله و لشکر اسلام بود، اما دختر امیرالمومنین علیه السلام در کربلا با وضع رقت‌باری به اسارت رفت و از این عباراتِ زیارت ناحیه و امثاله می‌توان فهمید چه بر قلب رسول خدا و أئمه طاهرین علیهم السلام گذشته: «و سُبِيَ أهلُكَ كَالعَبيدِ، وصُفِّدوا فِي الحَديدِ فَوقَ أقتابِ المَطِيّاتِ، تَلفَحُ وُجوهَهُم حَرُّ الهاجِراتِ، يُساقونَ فِي البَراري وَالفَلَواتِ، أيديهِم مَغلولَةٌ إلَى الأَعناقِ، يُطافُ بِهِم فِي الأَسواقِ....» 🏴اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🏴
* 💞﷽💞 - آخه به عزیز گفته بود دلش شمایل حضرت مریم می‌خواد. کنترل شده و باغلظت گفتم: - عماد، چرا؟ یکه‌خورده نگاهم کرد و جواب داد: - خوب دلش خواسته من چه می‌دونم آخه. شاید که کمی خودخواهانه عمل کردم که کوتاه نیومدم برای دادن اون گردن‌آویز. روز بعد عماد به اصفهان رفت و وقتی که برگشت جعبه‌ی مخملی‌پوش قرمزی رو از توی جیب کنار کتش درآورد و گفت: - هر چی که گشتم مثل شمایل تو رو پیدا نکردم. شمش چهارگوشی بود که نقش مادر و فرزندی حضرت مریم و عیسی(ع) روش حک شده بود. دروغ چرا، خیلی دوستش داشتم حتی بیشتر از هدیه‌ی خودم. درسته که به اندازه‌ی اون نفیس نبود ولی چون مادرو فرزندی بود خوشم اومده بود ولی چیزی نگفتم. - خوب ببر به فرخنده‌سادات و خودش نشون بده ببین خوشش میاد؟ مریم رو از گهواره بیرون آورد و در حالیکه موهای عرق‌کرده‌ش رو از توی پیشونی کوچیکش کنار می‌زد بوسیدش و گفت: - بده با دخترم ببرم. عماد برگشت و اعلام‌کرد: - فریبا هدیه‌ش رو دوست داشت. اما من توی عمق نگاهش چیز دیگه یی رو دیدم. - اگه می‌دونی اون یکی رو بیشتر دوست داره من حرفی ندارم عوضش کنیم. برق نگاهش حاکی از رضایتش بود ولی به روی خودش نیاورد و گفت: - نه، همون خوبه. اون مال توئه فقط مال تو. لبم رو به دندون گرفتم تا کش نیاد و به آشپزخونه رفتم تا بساط سفره رو علم کنم. پشت سرم وارد شد و گفت: - خوب حالا اگه تو از اون یکی خوشت اومده می‌خوای پیغوم بدم به آرتوش، بگم یکیش رو هم برای تو نگه داره. - نه، من گفتم اگه فریبا اون رو دوست داره. وگرنه برای من فرقی نمی‌کنه. سفره رو پهن زمین کرد و گفت: - یعنی ناراحت نمی‌شی اگه جابجاشون کنی. - چی بگم دیگه، خواهرته و تو لابد دوست نداری دلگیر باشه. - این الان یعنی آره یا نه؟ مستقیم به چشمهاش نگاه کردم و سبد کوچیک سبزی رو به سمتش گرفتم. - این یعنی هر چی که باعث بشه چشمهای تو برق بزنه. خندید و گفت: - اون هر چی نیست و هرکیه و فقط هم یکیه. - کی؟ - چشمهای من فقط تو رو که می‌بینه برق میزنه. سر سفره‌ی عقد وقتی که عماد پیشونی فریبا رو بوسید و گردن‌آویز مدور رو از جعبه‌ خارح کرد فریبا اول از همه به من نگاه کرد و اون نگاه به جای تقدیر فقط غرور داشت و پوزخندی پر از تمسخر! فریبا راهی خونه‌ی بخت شد و کمتر با هم مواجه می‌شدیم. عجیب درگیر بود و به خاطر مشکل تازه‌ی زندگیش همه رو مقصر می‌دید و به زمین و زمان بد می‌گفت. شوهرش عقیم بود و بچه دار نمی‌شدند. اختلافات شدیدی با شوهرش داشت و نسبت به قبل عصبی‌ترش کرده بود. این اواخر با حاملگی دوباره‌ی من و رسیدگیهای فرخنده‌سادات، موجِ حسادتِ نگاهش، پررنگتر شده بود، ولی باور نمی‌کردم که تا این حد خصمم رو در دل داشته باشه که راضی به خراب کردن زندگی برادرش و البته ریختن آبروی چندین و چند ساله‌ی پدرش باشه. اون هم به خاطر این که من رو تحقیر کنه و بشکنه. درمونده‌ بودم از جواب این سوال که، این بلا از کجا و کدوم ناحیه نازل شد؟ اونقدر عماد رو در دل عزیز داشتم و در نظر موجه که حتی توی دوره‌ی علت و معلولی بدبختیم هم راضی نمی‌شدم تا انگشت اتهامم رو به طرفش بگیرم. فکرم به هیچ جا قد نمی‌داد. داشتم دیوونه می‌شدم. سه شبانه‌‌روز پر از عذاب و استرس گذشت و چقدر اصرار و پافشاری کردم تا تسلیم خانواده‌ و خصوصا مادرم نشم و تا برگشت عماد، توی خونه‌ش بمونم. راز از پرده بیرون افتاده بود و مادر در رفت‌وآمدهاش می‌گفت که تمام اهالی روستا در این مورد صحبت می‌کنند. از خواب و خوراک و فعالیت افتاده بودم و حتی توانایی شیر دادن به نوزادم رو هم نداشتم. علی و زهرا با شرمندگی و اندوه هر روز ساعتی رو کنارم می‌گذروندند. از علی شنیدم که عماد به قم نرفته و وقتی که پرسیدم پس کجاست؟ سری تکون داد و اظهار بی‌اطلاعی کرد. مریم دائم کنار حاج بابا و فرخنده سادات بود. شرمنده‌ی فرخنده سادات و فاطمه بودم چرا که من از انجام کوچکترین وظایف مادریم توی اون چند روز بازمونده بودم. اونقدر اشک ریختم که چشمه‌ی اشکم‌ خشکیده و بغض مثل غده‌یی بدخیم، توی گلوم جاخوش کرده بود. حاج بابا که اوضاعم رو می‌دید، از تاسف، سر تکون می‌داد و گاهی کنارم می‌نشست و مدام دعوت به صبرم می‌کرد. در این چند روز حتی یک ‌بار هم فریبا به خونه‌ی پدریش نیومد. شاید هم مراعات من رو می‌کرد که پیداش نشد. فاطمه جای خواهر نداشته‌‌م رو پر‌ ‌کرده بود و در نبود شوهرش می‌ اومد و کنارم بود. هنوز هم گاهی اوقات به این فکر می‌کنم که اگر برادرم محمد چند روزی زودتر پا جلو گذاشته و پرده از عشق سوزانشون برداشته بود حتما روزگار شکل دیگه‌یی می‌گرفت و اون هم مجبور نبود که توی خونه‌ی شوهر بدبین و کمی خودرایش عذاب بکشه. حوالی ظهر روز چهارم بود و منتظر و بیقرار، دو زانوم رو بغل گرفته و گوشه‌ی اتاق نشسته بودم. ✍🏻
* 💞﷽💞 مریم مهمون خونه‌ی علی بود و محمدرضا هم تازه خوابیده بود. با صدای باز و بسته شدن در، طی حرکتی کاملا هیجانی و غیرارادی از جا پریدم و به سمت در ورودی رفتم. صدای پاهای خودش بود. می‌شناختم، خیلی از اوقات توی این خونه‌ی پر رفت و آمد و شلوغ، گوشم رو تمرین داده بودم تا آهنگ قدمهاش حفظم بشه. چه شبهایی که این صدا شده بود سمفونی ورودم به بهشت. من‌ حتی به ریتم و آهنگ قدمهای عماد هم عاشق بودم! پا درون حیاط گذاشتم و به طرف راهرو رفتم. رنج و دلخوری، سر بر آورده و انگار قطره قطره اشکهای این چند روز، روی دلم تلنبار شده بود و حالا سرِ فوران داشت. حجم سنگینی از شعله‌های سوزان دریغ و درد تمام وجودم رو احاطه کرده بود. تا من برسم حاج بابا به پیشوازش رفته و صدای برخورد دستش با گونه‌ی عماد همراه حاج‌مصباح گفتن فرخنده‌سادات، توی راهرو پیچید. پا توی راهرو گذاشتم و دیدمش که تنهاست و تنهابودنش کورسوی امیدی بود برای منی که این چند روز رو با تموم وجود آرزو کردم که از این کابوس لعنتی بیدار شم. عماد وجودم رو حس کرد که حرفش رو با حاج‌بابا نیمه گذاشت و تند و سریع، سر بلند کرد و توی اون سبزآبی خواستنی چه غمی سیال بود. دستم رو به دیوار گرفتم و با عجز گفتم: - عماد... عماد تو کجا بودی؟ من که مُردم تا بیای، من بین اینها تنها بودم، هرچی گفتن گوش کردم و گریه کردم ولی ته دلم گفتم، عمادِ من محاله این کار رو بکنه. دو سه قدم فاصله‌ی بینمون رو پیش رفتم و دستهام رو روی سینه‌‌ش مشت کردم و ادامه دادم: - بهشون بگو که همه‌ی اینها دروغه، بگو که همه اشتباه می‌کنن. کلافه و درمونده بازوهام رو گرفت و گفت: - معصوم... معصوم من باید برات توضیح بدم. شونه‌ها‌م رو محکم عقب دادم تا بازوهام از حصار دستهاش بیرون بیاد و تند و عصبی گفتم: - توضیح نه، توضیح نمی‌خوام. فقط یک کلمه، بهم بگو این حرفها راسته یا دروغ. عماد سرش رو زیر انداخت و دستهای آزادشده‌ش از روی بازوم رو مشت کرد و رگهای شقیقه‌ش رو دیدم که نزدیک به انفجار بود. - قضیه اونطوری نیست که تو فکر می‌کنی. عماد اصل قضیه رو انکار نکرد و من، درمونده به حاج بابا نگاه کردم که نگاهش پخش زمین بود و فرخنده‌سادات که با تسبیح تربتش، تند تند ذکر می‌گفت و گریه می‌کرد. عماد انکار نکرد و من حس کردم تموم دیوارهای دور و بر، روی سرم آوار شد. عماد انکار نکرد و صدای خنده‌های لوس و لاقید مرجان توی گوشم اکو شد‌ عماد انکار نکرد و نگاههای تمسخر بار فریبا و مرجان جلوی چشمهام رژه می‌رفت. عماد انکار نکرد و دلم داشت سوراخ میشد از شدت سوزش. عماد انکار نکرد و من، تازه انگار شصتم خبر دار شد و به عمق فاجعه پی بردم. عماد، عمادِ من، زن گرفته بود، زن! یعنی با اون دستهای نوازشگر و مهربون کسی غیر از من رو نوازش کرده. سبز آبی نگاهش همون نگاهی که هنوز هم بعد چند سال زندگی مشترک، حرارت و هُرمِ عشق رو سرازیر وجودم می‌کرد، سر و بدن زنی که من نبودم رو دید زده بود. آغوش گرم و پر از امنیتش، پذیرای کسی که البته من نبودم شده و آرومش کرده بود. حس حسادت زنانه تازه سر برآورده و آتشفشان وجودم رو فعال کرد. تموم ذهن و دلم پر بود از آتش حسرت و نفرت و بالاخره فوران کردم. اشک ریختم و داد زدم، سر همون مردی که روزی گفته بود دوست نداره صدام حتی به اتاق کناری درز پیدا کنه و من چنان بدبختی و بیچارگی‌م رو هوار می‌کشیدم که صدام تا آنسوی دیوارهای بلند و اعیانی این خونه می‌رفت و حتی به کوچه هم می‌رسید. مشتهام رو پیاپی روی سینه‌ش می‌کوبیدم و اشک می‌ریختم. دستهاش رو دورم احاطه کرد و گفت: - معصوم‌جان، معصومِ من، آروم باش. من باید با تو حرف بزنم. بدنم اما دیگه به اون دست و بازو و آغوش، جاذبه نداشت و هر چه بود دافعه بود. دیوانه‌وار، دستهاش رو پس زدم و غریدم: _ به من دست نزن نامرد بی‌معرفت، من دیگه اون گربه‌ی خونگی و لوسی نیستم که با دوتا ناز و نوازش سرش شیره بمالی. با التماس نگاهم کرد و گفت: _ معصوم بذار حرف بزنیم، مهلت بده توضیح بدم. _ توضیح؟ اونم الان؟ تا حالا کجا بودی؟ اشکهام متوالی سرازیر می‌شد و به واقع چاره ای هم جز اشک ریختن نبود و ای کاش که سدی بود برای بند آوردن این سیل بیچارگی. به چشمهاش زل زدم و تموم حجم چراهای درونیم رو بیرون ریختم. _ چرا عماد؟ چرا با من این کار رو کردی؟ چی کم گذاشته بودم برات، پسر حاج مصباح؟ چی گفتی و قبول نکردم؟ این مزدم بود؟ بد بودم؟ بد کردم‌؟ زشت و بد ریخت بودم؟ وای... وای که نمی‌بخشمت عماد! گریه امونم رو بریده بود. بلند زار می‌زدم و ادامه دادم: _ پیش در و همسایه، پیش فامیل و آشنا سکه‌ی یه پولم کردی. اونم کِی؟ الان؟ توی این وضعیت؟ تویِ احمق، زن تازه‌زات رو ول کردی، رفتی عیاشی و خوشگذرونی، اونم با کی؟ با اون مرجان عوضیِ گور به گوری؟ حالا یه کاره پاشدی اومدی می‌گی توضیح دارم؟ می‌خوام صد سال سیاه برام توضیح ندی.
✴️چهارشنبه 👈28 اردیبهشت /ثور 1401 👈16شوال 1443👈18 می 2022 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 🗡 شروع جنگ خندق " 5 هجری ". 🏴 وفات اباصلت هروی رضوان الله علیه " 203 هجری " 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز برای امور زیر خوب است: ✅ دیدار دوستان. ✅کندن چاه و کانال. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅انجام امور زراعی و کشاورزی. ✅ و دیدار روسا خوب است. 👶 زایمان خوب و نوزاد زندگی پاکی دارد . ان شاالله 🚘مسافرت :سفر ناتمام و بی نتیجه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🔭 احکام نجوم. 🌗 امروز تا عصر قمر در برج قوس و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️ فروش طلا و جواهرات. ✳️فروختن دام و احشام. ✳️شروع به کار و فعالیت. ✳️و قرض و وام نیک است. 📛ولی لباس نو پوشیدن خوب نیست. 💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث فرج و نشاط می شود. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت باعث حزن و اندوه است. 👩‍❤️‍💋‍👨مباشرت: فرزند چنین شبی (شب پنجشنبه) یکی از علما گردد.ان شاءالله 😴🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 17 سوره مبارکه "اسراء" است. وکم اهلکنا من القرون من بعد نوح ... و مفهوم آن این است که کاری که باعث آزردگی و حزن و اندوه خواب بیننده باشد پیش آید و عاقبت بخیر شود.ان شالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد. 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
📢 هشدار تکان دهنده حضرت سلطان علی بن موسی الرضا علیه السلام به شیعیان❗️. ✍ در روایتی از جناب عبدالعظیم حسنی علیه السلام آمده که حضرت سلطان علی بن موسی الرضا(علیه‌السلام) فرموده‌اند: ای عبدالعظیم! به یاران من سلام برسان و بگو مبادا به شیطان راه بدهند که بر آنها مسلط شود. آنها را به راست‌گویی و امانت‌داری و سکوت فرا بخوان و بگو با یکدیگر بیهوده جدل نکنند. به آنها بگو به همدیگر روی بیاورند و با هم رابطه اجتماعی داشته باشند و به جان همدیگر نیفتند و یکدیگر را تخریب نکنند. به جان خودم سوگند که اگر کسی چنین کاری بکند و یکی از یاران مرا به خشم بیاورد، از خدا خواهم خواست که او را به بدترین صورت در دنیا عذاب کند و در آخرت نیز از زیانکاران باشد. 📚بحار الانوار، دار الاحیاء التراث، ۷۱/۲۳۰ 🏴اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🏴
▫️◽️ •عمریه﷼ ▫️قسمت 🔖 هشتم ✔️ 💠وصی حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله , حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام است…"از منابع عامه"(عمریه) ♦♦➖➖♦♦ ⏺ جناب سلمان فارسی علیه السلام میگويد : به حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله عرضه داشتم : ای رسول خدا ! هر پیامبری وصی دارد , وصی شما کیست؟ ایشان فرمودند: ❇ فإنَّ وصيي و مَؤضِعُ سِرّي و خير مَن أتركَ بَعدي و يُنجِزُ عِدَّتي و يَقضي ديني علي بن ابيطالِبٍ . •———••———••———••———••———• ✴ وصی من و محل اسرار من و بهترین کسی که بعد از من باقی می ماند و آن کس که وعده های مرا عملی می کند و دیون مرا پرداخت می کند , علی بن ابیطالب است . ✊🏻 📚… مجمع الزوائد ١١٣/٩ 🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
▫️◽️ – قسمت 🔖 هفتم ✔️ 🔺 پیشگویی حضرت پدر محمد مصطفی صلی الله علیه واله از دشمنی چهار عین ها با یک عین❗️ 📚 معانی الاخبار، شیخ صدوق –ص،387،ج–22 بحارالأنوار ، علامه مجلسی– ج–30 صفحه،179—180 جلد–40 • 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️ ⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕