eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
6.7هزار ویدیو
638 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5929250052034792076.mp3
3.67M
لزوم دعا بر فرج امام زمان علیه السلام در ماه رمضان- حجةالاسلام معاونیان ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5933923040877350087.mp3
6.1M
پیوند با امام زمان علیه السلام در ماه رمضان- حجةالاسلام معاونیان ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️ • قسمت - دویست • سی یکم✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️ 📕📗🔍🔎📘📙 ✔" خداوند متعال به دست حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف معجزات انبیا را ظاهر می سازد تا حجت بر دشمنان تمام گردد و نیز در اینکه میراث انبیا و پرچم حضرت رسول خدا محمد مصطفی صلی الله علیه و آله با اوست." ✍..سومین روایت منتخب از این عنوان از مجموع 15 روایت ، از منابع غنی ✨شیعی بیان میگردد: ...👤...جناب ابوخالد کابلی رحمت الله علیه می گوید : حضرت سیدالساجدین علی بن الحسین امام سجاد عليه السلام فرمودند : ❇️ يا أباخالِدٍ ، لَتَاتِيَّنَّ فِتَنٌ كَقِطَعِ اللَيلِ المُظلِمِ ، لا يَنحو إلّا مَن أخَذَ الله ميثاقَهُ ، اؤلئكَ مَصابيحُ الهُدي وَ يَنابيعُ العِلمِ ، يُنَجّيهِمُ الله مِن كُلِّ فِتنَةٍ مُظلِمَةٍ ، كَأنّي بِصاحِبِكُم قَد عَلى فَوقَ نَجَفِكُم بِظَهرِ كوفانَ في ثَلاثِمِأئَةٍ وَ بِضعَةَ عَشَرَ رَجُلًا ، جَبرَئيلُ عَن يَمينِهِ ، وَ ميكائيلُ عَن شِمالِهِ ، وَ إسرافيلُ أمامَهُ ، مَعَهُ رايَةُ رَسولِ اللهِ قَد نَشَرَها ، لا يَهوي بِها إلي قَومٍ إلّا أهلَكَهُمُ الله عزّوجلَّ. ✴️ ای ابو خالد ! مسلماً فتنه ها و آزمون هایی هم چون پاره های شب تاریک پیش خواهد آمد که هیچ کس از آن ها نجات نمی یابد جز کسی که خداوند از او عهد و میثاق گرفته باشد ؛ آن ها چراغ های هدایت و چشمه های علم اند ؛ خداوند آن ها را از هر فتنهء تاریکی نجات می دهد ؛ گویی امامتان را بر بلندای آن بلندی که در پشت کوفه است می بینم در میان سیصد و ده و اندی مرد که جبرئیل در سمت راست و میکائیل در سمت چپ او و اسرافیل پیشاپیش او هستند ، پرچم حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله به همراه اوست که آن را باز کرده است ، آن پرچم را به سوی هیچ قومی نمی برد مگر اینکه خدای بزرگ آن ها را هلاک می گرداند. 📕📗🔍🔎📘📙 ✔️ الأمالی ص۴۵ مجلس السادس ح۵
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ سلطان ما معلّم عیسی‌بن‌مریم است... راوی گوید: خدمت حضرت رضا علیه‌السّلام رسیدم و عرض کردم: مردم خیلی از کارهای شگفت انگیز شما صحبت می‌کنند. اگر یکی از آنها را به من هم نشان بدهی، آن را تعریف می‌کنم. إمام علیه‌السلام فرمود: چه می‌خواهی؟ عرض کرد: تُحْیِی لِی أَبِی وَ أُمِّی 🔹اینکه پدر و مادرم را برایم زنده کنید. حضرت فرمودند: انْصَرِفْ إِلَی مَنْزِلِکَ فَقَدْ أَحْیَیْتُهُمَا 🔹برو به خانه‌ات که هر دو را زنده کرده‌ام! راوی گوید: فَانْصَرَفْتُ وَ اللَّهِ وَ هُمَا فِی الْبَیْتِ أَحْیَاءُ فَأَقَامَا عِنْدِی عَشَرَةَ أَیَّامٍ ثُمَّ قَبَضَهُمَا اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی 🔻به خدا قسم وارد خانه شدم هر دو در خانه نشسته بودند و مدت ده روز با من بودند و باز خداوند جان آن دو را گرفت. 📚دلائل الامامة،طبری، ص۳۶۳ 📚بحارالانوار، ج۴۹ ص۶۰
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت52 لبخند الکی می زنم و به مردی که تقی صدایش می زنند س
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌کابوس‌ࢪرویایی💗 قسمت53 این بار از حرکت کند شدن ماشین متوجه ایستادن می شوم و خودم را به صندلی می چسبانم. با اجازه‌ی کیوان چشم بند سیاه را در می آورم. صورت تار کیوان مقابل دیدگانم قرار می گیرد. نگاه مرموزش را حوالی چشمانم می قاپم و می گوید: _حالتو زیادم برات غریب نیست. تاریکی جهل هم مثل همین چشم بند میمونه. به قول نظریه غار افلاطون که میگه وقتی میخوای از غار جهل بیای بیرون اذیت میشی. نور حقیقت چشمتو میزنه اما عادت می کنی. دست را به کمر می زند و به ماشین تکیه می دهد. خیره به ژستش هستم و ادامه می دهد: _خلاصه اینکه رویا خانم شاید اول راه سختی ها چشمتو بزنه اما تو به هدف آزادیت فکر کن. هر شب و هر روز به روزی فکر کن که دیگه زورگویی نیست که حقمون رو بخوره. خب؟ با این که رابطه‌ی خوبی با فلسفه ندارم اما حرف هایش عجیب به دلم می نشیند. ابرو بالا می دهم و تحسینش می کنم. _ممنون برای این غافلگیری. واقعا فکرشو نمی کردم سر از خونه‌ی رئیس تون در بیارم. _دستور خودش بود. ما معمولاً عضوهایی که میگیریم از طبقه‌ی ضعیف هستن اما تو فرق داری. این جا جاش نیست حرف بزنیم و فقط تو اینو بدون یه دختر ثروتمند که تقاضای یه عضو ساده توی سازمانی میده که هدف حق کارگره، جالب نیست؟ روزنه‌ی دیدگاهم با تعاریف کیوان صد برابر تغییر می کند. حرفش را تایید می کنم و او به در خانه اشاره می کند. پلکم را روی هم فشار می دهم و زیر لب خداحافظی می کنم. زنگ در را فشار می دهم و کمی بعد از صدای تق اش میفهمم در باز شده. وارد راهرو می شوم و می خواهم در را ببندم که کیوان دستش را تکان می دهد و می گوید: _ثریا خانم! ثریا خانم وایستین. لبم کج می شود و بین دو راهی هستم که در را ببندم یا نه. از نگاه های مستقیمش می فهمم مخاطبش من هستم. در را میان انگشتانم نگه می دهم و با هل دادن او بیشتر باز می شود. وارد می شود و در را پشت سرش می بندد. فاصله‌ی ما چیزی حدود ده سانتی متر است و نفس های گرمش صورتم را آزار می دهد. با قدمی به عقب خودم را از او دور نگه می دارم. نگاهش تا عمق چشمانم رسوخ می کند و موضوع را پیش می کشد: _فراموش کردم. اسم سازمانی شما ثریاست. کسی شما رو به اسم رویا نمیشناسه پس همه جا خودتون ثریا معرفی می کنین. در ضمن اولین ماموریت شما فردا هستش. ما بهتون اعتماد داریم پس تمام سعی تونو کنین تا نا امید نشیم. ذوق، خون در رگ هایم را به جوشش فرا می خواند. _خب چه ماموریتی؟ کراوات صورتی اش را کمی شُل می کند تا بهتر نفس بکشد. لبش را اول جمع می کند و کاغذی را با سر انگشتانش به طرفم می گیرد. _فردا میری به این آدرس، یه مرد کت و شلواری هست که باید ساک طوسی ازش بگیری. این ماموریت باید سِری بمونه. به پیمان و پری هم چیزی نمیگی. ساک رو به آدرسی میبری که پشت کاغذ نوشته و پشت بوته ها یا هر جایی که میشه پنهانش میکنی. دندانش را از روی لب برمی دارد و ادامه می دهد: _رمز بین تو و اون آقا هم اینکه اون بهت بگه ناهار خوردی یا نه. زیر چشمی نگاهش را میان مژه ها مردمکم می چرخاند. _گرفتی چی شد؟ سر تکان می دهم و زیر لب چشمی می گویم. لبخند مورد رضایتی تحویلم می دهد و با پاشنه‌ی کفش در را هل می دهد تا باز شود. دو انگشتش را بهم می چسباند و مثل خلبان ها کمی جلو می آورد. _بدرود! گوشه‌ی لب هایم را می کشم و خداحافظی می‌کنم. با بسته شدن در به طرف خانه می روم. دستگیره را به پایین می کشم و با تَقی وارد می شوم. بدن رنجور پری جگرم را پاره پاره می کند و خوشحالی ماموریت و عضو شدن را از سرم خارج می کند. بالای سرش می ایستم و آهسته صدایش می کنم. پلک هایش تکان نمی خورد و با فکر این که خواب است از کنارش رد می شوم. قار و قور شکمم مرا ناراحت می کند. به طرف آشپزخانه می روم و در یخچال را باز می کنم. شانه‌ی تخم مرغ نظرم را جلب می کند. یک تخم مرغ ازش برمی دارم و ماهیتابه را روی گاز می گذارم. کره در حال باز شدن است و بوی تندش دلم را می زند. به ناچار تخم مرغ را به گوشه‌ی کابینت می زنم و صدای شکسته شدنش باعث می شود آن را وسط ماهیتابه پرت کنم. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی💗 قسمت54 نمک و فلفل را توی کابینت بالای گاز پیدا می کنم و رویش می پاشم. با پیچیدن بو در خانه صدای پری بلند می شود. لبخند کمرنگ روی لبش نگاهم را نوازش می کند. _بیدارت کردم؟ خمیازه میان جواب دادنش مکث ایجاد می کند. دستش را جلوی دهانش می گذارد و می گوید: _نه دیگه! باید بیدار می شدم. سرکی به گاز می کشد و با چشمانی که از گرسنگی برق افتاده می گوید: _وای! منم گشنمه! تخم مرغ دیگری را برمی دارم و توی ماهیتابه می شکنم. نان و تخم مرغ در نظر مان گوشت برّه شده و با ولع به نان چنگ می اندازیم. لب های من و پری از چربی برق می زند و به هم می خندیم. پارچه‌ی نان را می پیچم و در ذهنم کمی به این فکر می کنم که حرفی از سازمان بزنم یا نه؟ نمیتوانم دهنم را قفل بزنم و آهسته به پری می گویم: _پری؟ او همانطور که درگیر پیدا کردن کتابی است می پرسد چه؟ مردکم را داخل کاسه‌ی چشم می چرخانم و می گویم: _من رسماً عضو سازمان شدم. _چطوری؟ _دیگه! چشم و ابرویی برایم می آید و دست از سر کتاب ها برمی دارد. دست مشت شده اش را زیر چانه فرو می برد و با نگاه مظلومی می پرسد: _خب چجوری دیگه؟ لوس نشو! میان دو راهی گفتن و نگفتن هستم که به میانبر می زنم و راست و پوست کنده جواب می دهم:" مَ.. منو بردن جای تقی شهرام." چشمانش گرد می شود و تن صدایش را توی گلویش می ریزد و داد می زند: _تقی شهرام؟ با خونسردی سر بلند می کنم و مثل پیروزمند ها سینه جلو می دهم. _آره دیگه! بعدشم گفت خیلی خوبه که برای آزادی کارگرها بجنگم. پری هنوز توی شوک است و پلک چپ اش هر از گاهی می پَرَد. حالت عجیبی در رفتارش است که فکر می کنم او گمان می کند من خالی می بندم! _چیه؟ فکر کردی دروغ میگم؟ دستانش را به موازات از هم بالا می آورد و تردید از لحن نا مطمئنش می بارد. _نه‌... آخه من تنها یک بار اونو دیدم اونم از دور! _اگه حرفمو قبول نداری از داداشت بپرس، اونم بود. حالا غافلگیری پری تکمیل می شود و بلند تر فریاد می زند:" جان؟ داداشم؟" هومی می گویم که حلال زاده از راه می رسد. تقه ای به در می زند و پایش را داخل خانه می گذارد. از قدم اول بیشتر تجاوز نمی کند و سلام گفتنش تعجب مان را برمی انگیزد. با اشارات و صدا کردن های پری، پیمان و او بیرون می روند. به طرف کیف زانو هایم را به فرش می کشم و چهار دست و پا می روم. تکه کاغذی که آدرس روی آن نوشته را می خوانم. کمی بعد با باز شدن در دست پاچه می شوم و خیلی دیر تر کاغذ را به کیف برمی گردانم. پری با ذوق وارد می شود. این قیافه همان قیافه ای نبود که از در پا بیرون گذاشت. به طرفم می آید و رو به رویم می نشیند. مچ دست هایم که روی هوا است را می قاپد و انگشتانش را دور آن می پیچاند. _وای رویا! باورت نمیشه پیمان چی گفت؟ کمی شاخک های کنجکاوی ام سر حال می شود و می پرسم:" چی گفت؟" _ازم معذرت خواست! باورت میشه؟ پیمان با او اخم هاش بهم گفت ببخش! تمام ذهنیتم فرو می ریزد و با تعجب دوست دارم بدانم ریشه‌ی این رفتار چیست؟ تا شب پری رادیو روشن می کند و از اخبار چیزی جز چند مشت دروغ و سانسور نصیبش نمی شود. سرم را روی بالشت می گذارم اما لحاف خواب روی پلک هایم کشیده نمی شود. از اتفاقات امروز مغزم هنگ کرده! نمی دانم آیا کسانی مثل من وجود دارند که شانس یک بار در شان را بزند؟ تصور ملاقات با تقی شهرام تا ماموریت جدید مرا غیر قابل پیشبینی کرده. در همین افکارم غوطه ور هستم که خواب مرا با خود می برد. صبح با تابش نور خورشید هراسان برمی خیزم. به دور و برم نگاه می کنم و ساعت زنگی توی دکور دیواری می بینم. به طرفش می روم تا ببینم ساعت چند است و با دیدن ساعت آخیشی می گویم. چای دم می کنم و بعد توی لیوان ها خالی می کنم. نبات در چای حل می شود، همچون انسان ها در گردوغبار زندگی و سختی هایش. تصمیم می گیرم چند تا لباس از پری بپوشم و بدون آرایش از خانه بیرون می زنم. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 یکشنبه 🔺 ۲۰ اسفند / حوت ۱۴۰۲ 🔺 ۲۹ شعبان ۱۴۴۵ 🔺 ۱۰ مارس ۲۰۲۴ 🌖 امروز قمر در «برج حوت» است. ✔️ برای امور زیر نیک است: جابجایی امور ازدواجی خرید حیوان مهاجرت تاسیس امور خیریه دیدارهای سیاسی افتتاح شغل و کارگاه شروع تعلیم و تعلم سفارش دادن کالا از شیر گرفتن کودک بذرافشانی دعوت از دیگران 🌎🔭👀 👼 زایمان نوزاد مبارک و شجاع باشد. ان‌شاءالله 🚙 مسافرت همراه با صدقه باشد. 🌎🔭👀 💞 انعقاد نطفه ممکن است فرزند دروغگو باشد. 💇‍♀ اصلاح سر و صورت باعث گوشه‌گیری می‌شود. 🩸 حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن سبب نجات از بیماری می‌شود. 💅 ناخن گرفتن روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی‌برکتی در زندگی گردد. 👕 دوخت و دوز روز مناسبی نیست. طبق روایات موجب غم و اندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. (این حکم شامل خرید لباس نیست) 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب یکشنبه) دیده شود، تعبیرش از ایه ۲۰ سوره مبارکه «طه» است. ﴿﷽ فالقاها فاذا هی حیه تسعی﴾ دلیلی قوی در اختیار خواب بیننده قرار گیرد و کار خود را با آن پیش ببرد. ان شاءالله مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 🌎🔭👀 📿 وقت استخاره از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تا مغرب 📿 ذکر روز یکشنبه یا ذالجلال و الاکرام  ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه «یا فتاح»، موجب فتح و نصرت یافتن می‌گردد. ☀️ ️امروز متعلق است به علیه‌السلام سلام‌الله‌علیها سفارش شده تا اعمال نیک خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داداش چیکار کردی😂😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌◍⃟♥️🕊 ❀✾••┈┈• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا این خیلی خوبه😂😂 معلم میگه : آقای آذری اینا میگن: گاوای آخری معلم میگه :عذرا اینا میگن: عذرا خانِنِنِم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌😂😂😂😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌◍⃟♥️🕊 ❀✾••┈┈• ‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌