ج* 💞﷽💞
#نمنمعشق
#فصل_دوم
#قسمت_بیستُ_هفتم
مهسو
خلاصه منم اومدم ترکیه و ازطریق اون خدمتکارخائن مقر اصلی آناروپیداکردم...گفته بودم که آناباهوش نیست...منو دست کم گرفته بود...
باکمک پلیس ترکیه واینترپل مادرم وآنا رو دستگیرکردیم و تورو آزاد...
بمیرم برات...هنوزم یادم نرفته چقدر ضعیف شده بودی....
_منم یادم نرفته چقد شکسته وداغون بودی...
لبخندی زد و گفت
ماتاابد داغونتیم عیااال...😂
_جلوتونگاه کن شهیدمون نکنی...
راستی،هنوزم یادم نرفته که طناز جریان شرکت پدرش دروغکی بود...
خب عزیزم برای عادی سازی بود...تازه اون دو نوگل نوشکفته هم سروسامون گرفتن....
_بعله...شما راس میگی...
جلوتونگاه کن اینقد به من زل نزن...
پنج سال بعد
مهسوجون بگودیگه...بی سانسورهم بگولطفا...
_محیاجان برو ازیاسر بپرس...اون برات همه ارو تعریف میکنه...
نخیرم...اون سانسورمیکنه...هی دروغکی میگه.امیرحسین و طنازم که کلا رو سایلنتن فقط میخندن...
کی دروغ میگه؟
شمادروغ میگی...کمک کنیدرمانموتموم کنم دیگه...
_خیلی خب بیا بهت بگم...ولی پس فردا بچم بهدنیا اومد نشونش ندیا....آبرومونومیبری
حالا تا شیش ماه دیگه که بچتون به دنیابیادفکرامومیکنم....
#سخن آخر:
روزم همه سیاهی، جز این نمانده راهی
دیوانه تر تو خواهی، من عاشق جنونم
.
غم را خودت زدودی، دل را خودت ربودی
با من طرف نبودی ، با کودک درونم
.
بیهوده بر تو پیچم ، من پوچ پوچ پوچم
گفتم که بی تو هیچم، نون، قبلِ یرملونم
.
جنگت که تن به تن شد، چشمت حریف من شد
افسانه ای کهن شد ، بر هم زدی قشونم
.
بر قلب من امیدی، با هر طپش رسیدی
خنجر اگر کشیدی... ، من از تبار خونم
.
صد چله بر کمانت، افتاده ام به جانت
با تاب گیسوانت ..، لرزانده ای ستونم
.
هم بازدم تو هم دم، عشق است #عشقنمنم
در هر نفس فقط غم ، جوشیده از درونم
#امین_شاهسواری
پایان....
#محیاموسوی
لایک❤فراموش نشه😉 _ *