eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
7.9هزار ویدیو
726 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم
* 💞﷽💞 ‍ ‍ #نم‌نم‌عشق #فصل_دوم #قسمت_چهاردهم خودموتوی این اتاق لعنتی حبس کرده بودم،کارم شده بود ا
* 💞﷽💞 ‍ مهسو _توکی میخوای آشپزی یادبگیری؟شوهربدبختت گشنه میمونه که... +مثلا الان توآشپزی بلدی اقایاسر همیشه سیره؟ _کوفت.. خندید و به سالاددرست کردنش ادامه داد... همون لحظه پسراواردخونه شدند. یاسر مشغول حرف زدن باگوشیش بود +نه حاجی جون...بفرستشون خونه ی بابااینا...اونجا جاش بزرگتره...مثل هرسال همونجامیگیرم... +اره،اره...علی الحساب دویست کیلو بفرست ..امسال یکم جمع و جورترمیگیرم... +قربانت حاجی..منتظرم..یاعلی کنجکاوبودم بدونم با کی حرف میزنه... +سلام مهسوخانم و طنازخانم... همه چی درامن وامانه؟ _سلام آره...خسته نباشید..با کی حرف میزدی؟ ناخنکی به سالاد زد امیرحسین گفت +حاج حسین بنک دار بود... یاسر پقی زد زیرخنده من و طناز همزمان گفتیم _+کی بووود؟ یاسر باخنده گفت +حاج حسین بنک دار...همیشه خشکبار سالیانه امونو ازونجامیخریم... الان هم چون یک هفته ی دیگه ماه محرمه سفارش دادم برای دویست کیلوبرنج و بقیه ی مخلفات... _هفته ی دیگه ماه محرمه؟؟؟ +آره.. _خب برای چی اینهمه موادغذایی سفارش دادی؟ با خنده گفت +خب پدربزرگم نذر داشت ده روز ماه محرم رو سفره مینداخت برای خونواده های بدسرپرست و بی سرپرست... قبل ازمرگش وصیت کرد من این کارو انجام بدم... نذرکه میدونی چیه؟ قیافمو توی هم کردم و گفتم... _بله میدونم...تازه ماه محرمم بلدم چیه...ما مسیحیا امام حسین روخوب میشناسیم... ابرویی بالا انداخت و گفت.. +خانمی..شما الان دیگه مسلمونی..ما مسیحیا جمله ی غلطی بودا... _حالاهمون...گیرنده... باخنده از آشپزخونه خارج شدن و به سمت سالن پذیرایی رفتن یاسر ناهاررو بادستپخت عالی مهسو خورده بودیم و الان توی اتاق مشغول نوشتن لیست دعوتیهای امسال بودم ازبین لیست دعوت همیشگیه آقاجون... دراتاق بازشد و مهسو سینی به دست وارد شد.. +چای سبز آوردم اعصابت آروم بشه... لبخندی زدم و گفتم _خانم دودقه اومدیم خودتونوببینیم امروز همش توی آشپزخونه بودینا... خجالت کشید و سرش رو باخنده پایین انداخت _الان خجالت بخورم یا چای سبز؟ مشتی به بازوم زد وگفت +عهههه یاسراذیتم نکن دیگه... خندیدم و گفتم _چشم ارباب...بشین .. روی صندلی نشست _خب منتظرم.. +منتظرچی _حرفی که بخاطرش ناهارپختی..خوش اخلاق شدی...چای دم کردی و برام اوردی... وازصبح منتظرگفتنشی... چشماش گردشد +توذهن خونی؟ _نه عزیزم،پلیسم...قیافت دادمیزد...خب بگو +راستش...چیزه...راستش... _راشتش چی؟ با حرفی که زد شوکه شدم اساسی... +میشه برام از اسلام بگی..... لایک❤فراموش نشه😉 _ *