eitaa logo
حرم
2.3هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
6هزار ویدیو
585 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 ‍ ‍ اشکهام یکی یکی راه خودشونوپیدامیکردند وجاری میشدن...همش منتظربودم مهیارزنگ بزنه و بگه که همه ی اینا یه شوخیه مسخره و ب نمک بوده برای اذیت کردن من...بعدهم گوشی به پدرومادرم بده تاباهاشون صحبت کنم... به عمق تنهاییم پی بردم....چقدرتنهاو بی پناه شده بودم... توی کشورغریب خبرکشته شدن خانوادم رودریافت کردم و من مثل بی عرضه ها فقط دارم زارمیزنم...من حق دارم لااقل یکباردیگه قبل از دفن کردنشون ببینمشون..بایدبه یاسربگم،اون مهربونه،منومیبره...میدونم... یکهوسردرعجیبی که وحشتناک ترازسردردهای سابقم بود به سراغم اومد... ناخوداگاه شروع کردم به دادزدن... تصویری مثل فیلم جلوی چشمم جون گرفت...فیلمی روی دورتند... دختر۸_۹ساله ای که بی شباهت به من نبود...دوریک حوض می دوید و میگفت.. «بدومیلاد،بدواگه تونستی منوبگیری» یه پسر ۱۵_۱۶ساله هم دنبال دخترک میدوید و باخنده میگفت «اگه بگیرمت هیچوقت نمیذارم دربریا..» وهمون لحظه دخترک روی زمین افتاد و گوشه ی پیشونیش خونی شد... تصویراز جلوی چشام کناررفت...ولی ناخوداگاه دستم رو روی پیشونیم گذاشتم..درست همونجایی که دخترک زخم خورده بود... من هم همون نقطه از پیشونیم جای یه زخم کهنه بود.... یعنی... توجهم به یاسر جلب شد که باچشمهای اشکی بهم زل زده بود... یاسر ازین به بعد میدونستم اوضاعش همینه...انتظاربدترازایناروهم داشتم... _خوبی عزیزم؟ یاسرمن چم شده؟اولش اون سردردای شدید...الان هم... بانگرانی بهش زل زدم _الان هم چی مهسو؟ چیزی نیست،نمیدونم...یه تصاویری جلوی چشمم جون میگیره.‌تصاویری که انگار مال ذهن خودمه... نگرانی کل وجودموفراگرفت،لبخندملیحی زدم و گفتم _مطمئنی مهسو؟ من به تو دروغ میگم یاسر؟ _نه خب منظورم...خب توحال روحیه مناسبی نداری... با حالت عصبی و عجیبی بهم زل زد و گفت میخوام برگردیم ایران،پیش برادرم...لااقل قبل از خاکسپاری پدرو مادرموببینم ... باکلافگی نگاهی بهش انداختم و گفتم... _مهسوجان،متاسفم که اینومیگم ولی...نمیشه برکردیم..اونجا امن نیست... یکدفعه جوش آورد و با دادگفت چی؟به درک که امن نیست،اینجا امنه که جامون لورفته و خائن پیداشده بین اون خدمتکارا؟هوم؟چرالالمونی گرفتی؟ بعد اشکاش سرازیرشدند و بالحن ارومتری گفت ببین یاسر،تاامروز هرچی گفتی مثل غلام حلقه به گوشت قبول کردم...ولی قسم به همون خدایی که میپرستیش ازت نمیگذرم..تاعمردارم نفرینت میکنم اگرمنو به مراسم نرسونی... حرفهاش عین حقیقت بود...دلم شکست...آخه خدایا...کرمتو شکر...من چکارکنم حالا؟ لایک❤فراموش نشه😉 _ *