🙏🏼🗣 دعای شب چهاردهم ماه رمضان منقول از رسول خدا صلّی الله علیه و آله
دعای پیامبر صلّی الله علیه وآله در شب چهاردهم ماه رمضان عبارت است از:
يَا أَوَّلَ الْأَوَّلِينَ وَ آخِرَ الْآخِرِينَ، وَ يَا جَبَّارَ الْجَبَابِرَةِ وَ يَا إلَهَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ، أَنْتَ خَلَقْتَنِي وَ لَمْ أَكُ شَيْئاً مَذْكُوراً، وَ أَنْتَ أَمَرْتَنِي بِالطَّاعَةِ فَأَطَعْتُ سَيِّدِي جُهْدِي، وَ إنْ كُنْتُ تَوَانَيْتُ أَوْ أَخْطَأْتُ أَوْ نَسِيتُ، فَتَفَضَّلْ عَلَيَّ يَا سَيِّدِي، وَ لَا تَقْطَعْ رَجَائِي، وَ امْنُنْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ، وَ اجْمَعْ بَيْنِي وَ بَيْنَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله وَ اغْفِرْ لِي إنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ. (بحارالأنوار، ج98، ص77 به نقل از البلدالامین)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
*آرزوهای_غلط_در_میدان_جهاد*
💠 اگر از فردی که دارد در میدان مبارزه با دشمنان خدا و در رکاب امام زمانش نبرد و #جهاد میکند سوال شود در دنیا چه آرزویی داری و او در جواب بگوید: "آرزو دارم #مدرک تحصیلی دکترا بگیرم یا بگوید آرزو دارم حافظ قرآن شوم و یا فلان شغل را داشتم و یا بگوید کاش درآمد خوب و #ثروت زیادی داشتم!" حتماً به او خواهیم گفت چه ارزشی بالاتر از جهاد در راه خدا چه گوهری نابتر از همین کاری که داری انجام میدهی؟ و اگر بخواهد از موقعیّت خود گلایه کند که چرا به جایی نرسیدهام مورد #سرزنش عقلا قرار میگیرد.
💠 گاه در زندگی مشترک جنس گلایهی زن یا مرد این است که چرا مشغلهی من در زندگی بابت همسرداری، فرزندداری و خانهداری مانع رشد و پیشرفت من شده و نتوانستم از لحاظ تحصیلی، معنوی، شغل و درآمدزایی به جایی برسم.
💠 ریشهی اینگونه توقّعات، ملاک #غلط ما در معنای پیشرفت است و فکر میکنیم #پیشرفت یعنی شغل، درآمد، ثروت، مدرک تحصیلی و جایگاه اجتماعی ویژه در حالیکه ملاک پیشرفت و ارزش در دین (که در روز قیامت نیز همان ملاک مورد بازخواست قرار میگیرد) چیزی جز انجام #تکلیفِ متناسب با شرایط فرد نیست.
💠 وقتی روایت داریم که "جهاد زن، خوب #شوهرداری کردن است" یعنی بالاترین ارزش و پیشرفتی که در نزد خدا برای یک زن خانهدار وجود دارد خوب همسرداری کردن است و ارزش و وظیفهای بالاتر از آن برای او وجود ندارد و مانند یک #مجاهدی است که دارد در وسط معرکه، مبارزه و نبرد میکند و در حال حاضر چیزی باارزشتر و بااولویتتر از این وجود ندارد تا در حسرت آن باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رسوایی #قسمت_هفتم👈
🚫اعتراف عجیب پسرها به دخترها😳😱😢
«💕🍃دخترای ما خیلی چیزا نمیدونن...»
#حیا
#حجاب
--•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
☎تلفن☎
بابام و خيلی دوست دارم عزيز و دوست داشتنيه
برای ما کار می کنه صورت اون ديدنيه
توی محل کار اون
دستگاههای عجيبيه
سيمهای جور وا جور داره
حال و روز غريبيه
سيمهای رنگ به رنگ اون با تلفن کار می کنه
صدای زنگ تلفن آ د م و بيدار می کنه
تا تلفن زنگ می زنه
دلم براش پر می زنه
فکر می کنم که پشت در
بابا م داره در می زنه
4_5945147710272178385.mp3
11.49M
#دین_زیباست
#دفاع_از_حدیث
مخصوص نوجوانان 👉
مخصوص معلمین مدارس 👉
🔻در پاسخ به این سوال که : از کجا بدانیم احادیثی که به دست ما رسیده است از اهل بیت علیهم السلام رسیده و دروغین و جعلی نیست!
قسمت : 9
نوشتار سیاه بر کاغذ سپید
لطفا برسانید به دست آنکه میشناسید
4_6008071334800656301.mp3
10.9M
✦
#کارگاه_انصاف1️⃣4⃣
#استاد_شجاعی 🎤
▫️چگونه میتوانیم از مراتب مختلف ظلم در حقّ دیگران، دور شده ...
و به مقام اَمنِ انصاف برسیم؟
[همانجا که دیگران، در کنارمان، احساس امنیت کنند!]
حرم
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو #قسمت_بیست_و_پنج از روزی که مشغول کار شده بود، کمی آب زیر پوست زهرا و محم
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو
#قسمت_بیست_و_شش
گریه هایش که تمام شد، به زیارت رفت. حرم مثل همیشه شلوغ بود. حرم مثل همیشه آرام بود؛ حرم مثل همیشه آرامش بود. حرم مثل همیشه پر از حاجتمند بود... حرم مثل همیشه بود. مثل همیشه هایی که با پدرمی آمد. مثل همیشه هایی که ویلچر را با عشق هُل میداد!
مثل همیشه هایی که می آمد و میرفت. دلش زیارتنامه میخواست. دلش دو رکعت نماز زیارت میخواست. دلش سر بر شانه ی ضریح گذاشتن میخواست. دلش دو رکعت نماز بالاسر میخواست. زیارتنامه امین الله میخواست. دلش فقط امامش را میخواست. اینجا کسی تهمتش نمیزد! اینجا کسی از بالا نگاهش نمیکرد. اینجا همه یکرنگ میشدند. مثل لباس احرام مکه میشدند.
دلش که سبک شد. دلش سوی مادر پر میکشید! تنها بودن مادر برایش درناک بود... آمدم مادر! آمدم!
به خانه که رسید غذا درست کرد. دلش خواب میخواست. غذای مادر را که داد، سفره را پهن کرد و غذایشان را خوردند. رفت که بخوابد... فردا کلاس داشت. بعدش هم میرفت قنادی حاج یوسفی برای حسابداری!
دیروز حاج یوسفی گفته بود که برود پشت دخل، آخر صندوقدار قبلی را اخراج کرده بودند، گفته بود که بیمه اش میکند. گفته بود حقوق هر کاری که انجام میدهد را جداگانه میدهد؛ میگفت دیگر نمیشود راحت به کسی اعتماد کرد و مال و اموال را دستش سپرد. مریم که کیک های سفارشی را میپخت، حسابرسی سالانه میکرد، حالا صندوقدار هم بود.
حاج یوسفی مرد خوبی بود. زنش هم خانم خوبی بود، چقدر مریم دوستشان داشت!
روزها پشت هم میآمد و میرفت. مریم زیر نگاههای سنگین همسایه ها روزهایش را میگذراند. آنقدر درگیر روزهایش بود که خودش را از خاطر برده بود. به پدرش قول داده بود درس بخواند! به مادرش قول داده بود مواظب خواهر و برادرش باشد. این قولها بسیار سنگین بود روی
شانه های نحیفش!
پشت دخل نشسته بود... باران سختی میبارید. صبح که می آمد لباسهایش خیس شده بود و تا الان با همان لباسهای خیس نشسته بود
درون میلرزید، لرز کرده بود. حرارت بدنش بالا رفته بود. سرش سنگینی میکرد که صدایی آمد:
_ببخشید خانم! حاج یوسفی هستن؟
مریم نگاهش را به مرد روبه رویش دوخت:
_بله! کاری داشتین؟
مرد: اگه امکان داره میخوام ببینمشون، منو میشناسن! میشه بهشون اطلاع بدید؟
مریم سری تکان داد و آرام گفت:
_بفرمایید بشینید من بهشون اطلاع میدم!
مرد روی صندلی نشست و مریم بلند شد. سرش گیج رفت و دستش را روی میز گذاشت که زمین نخورد.
مرد: حالتون خوبه خانم؟
مریم دوباره سر تکان داد و به سمت یکی از کارکنان رفت و چیزی گفت.
چند دقیقه از رفتن آن کارگر و نشستن مریم روی صندلی اش نگذشته بود که حاج یوسفی آمد و سری در میان مشتریان گرداند و نگاهش خیره ی
مرد روی صندلی نشسته افتاد.
لبخند زد و رو به همان کارگر کرد و گفت:
_برو به حاج خانم بگو مهمون داریم!
نویسنده: #سنیه_منصوری
حرم
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو #قسمت_بیست_و_شش گریه هایش که تمام شد، به زیارت رفت. حرم مثل همیشه شلوغ بود
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو
#قسمت_بیست_و_هفت
به سمت مرد جوان رفت و آغوش گشود:
_به به! ببین کی اینجاست؟! چطوری ارمیا خان؟
ارمیا در آغوش حاج یوسفی رفت و گفت:
_سلام مرد خدا!
حاج یوسفی خندید:
مرد خدا که تویی مومن، چه عجب از اینورا؟ باز هوای امام زد به سرت
و راهت اینوری افتاد؟
ارمیا: حاجت روا شدم و اومدم دستبوس آقا!
حاج یوسفی هیجان زده شد و دوباره ارمیا را در آغوش گرفت:
_مبارک باشه، واقعا تونستی راضیش کنی؟
ارمیا: من نه، کار خود سید مهدی بود!
حاج خانم که رسید لبخند روی لبانش نشست:
_خوش اومدی پسرم، ایندفعه عروس قشنگتو آوردی ببینیم یا هنوز باید صبر کنیم؟
ارمیا شرمگین سرش را به زیر انداخت:
_آوردمش با خودم حاج خانم، بالاخره تاج سرم شد!
حاج خانم: خب خدا رو شکر؛ مبارکه!مریم از حال رفت، از روی صندلی به زمین افتاد و صدای بلندی در فضاپیچید. حاج خانم به صورتش زد و به سمت او دوید. ارمیا تلفنش را درآورد و تماس گرفت. حاج یوسفی و کارکنان و چند مشتری دور مریم بودند که صدایی آمد: _برید کنار لطفا، راه رو باز کنید ببینم چی شده؛ آقا برو کنار، من دکترم!
َمرد گفت:
جمعیت کنار رفت و زن و مردی جلو آمدند. ارمیا رو به مرد گفت:
_بیا اینجا محمد، یکدفعه از حال رفت، حالش خوب نبود؛ انگار سرگیجه داشت، نمیتونست خوب حرف بزنه.
محمد جلو آمد و کیفش را باز کرد. دماسنج را در دهان دختر گذاشت. از
برافروختگی صورتش مشخص بود که تب دارد:
_لباساش خیسه، احتمالابا همین لباسا چند ساعت مونده و سرما خورده،
تبش رفته بالا!
فشارش را که گرفت رو به ارمیا کرد:
_براش نسخه مینویسم سریع برو بگیر بیار!
محمد مشغول نوشتن نسخه بود، دختری که همراهش وارد شده بود گفت:
_حالش خیلی بده محمد؟
محمد با لبخند به او نگاه کرد:
نه سایه جان، چیزی نیست؛ فشارش افتاده که با یه سرم خوب میشه، تبشم الان میاریم پایین؛ فقط خانوما کمک کنن ببریمش یه جای مناسب!
نویسنده: #سنیه_منصوری
حرم
20 روش دوستی با امام زمان (عج) : 🤝 16_ دستور امام صادق در آخر الزمان را رعایت کن.👇 مداومت بر خوان
20 روش دوستی با امام زمان (عج) : 🤝
18 _ حاجت خواستن مداااوم از امام زمان🌺
اصلا جزء #وظایف_هشتادگانه
درکتاب مکیال المکارم هست.
این حاجت خاستن تورو رفیق حضرت میکنه ،و اصرار و پافشاری کن برحاجت هات، هرچند که حاجت نگرفتی
خلاصه در خونه امام زمانو ول نکن و این دوستیه ما رو باحضرت مستحکم تر میکنه.
#روش_دوستی_با_امام_زمان
حرم
20 روش دوستی با امام زمان (عج) : 🤝 18 _ حاجت خواستن مداااوم از امام زمان🌺 اصلا جزء #وظایف_هشتادگان
20 روش دوستی با امام زمان (عج) : 🤝
19 _ مدافع امام زمان باش ،در مقابل دشمنان و شبهه افکنان و مدعیان دروغین
که البته این نیاز به دانش داره
وقتی شما پاسخ به شبهات میدی ومدافع امام هستی ،باعث میشه که با امام زمان رفیق بشی .♥️
20 _تو سختی ها و تو گرفتاریها وقتی که #صبر میکنی
بگو یا بقیت الله به خاطر تو صبر میکنم ✨🌸
امام زمان وقتی که صبرتو میبینه باهات رفیق میشه
باهات دوست میشه
میگه درسته که حاجت نگرفت ، درسته که اسباب ازدواجش الان فراهم نیست و مجرده
درسته که مسائل مالیش هنوز حل نشده
اما به خاطره من مهدی ، داره #صبر میکنه برگرفتاری هاش♥️
وکلاام آخر اینکه میتونی با انجام همه این موارد،رفیق چند جانبه حضرت باشی😍
🌺بر چهره دلگشای مهدی صلوات 🌺
#روش_دوستی_با_امام_زمان
✴️ سه شنبه 👈 7 اردیبهشت / ثور 1400
👈 14 رمضان 1442👈 27 آوریل 2021
📛 امروز قمر در برج عقرب است .
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی .
🏴 شهادت مختار ثقفی " 67 ه " .
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
🌓قمر در برج عقرب است.
📛از امور اساسی و زیر بنایی پرهیز گردد.
👶 زایمان خوب و نوزاد آن دارای کمالات و علاقمند به علم و دانش و عمری طولانی و درپایان عمر مال فراوانی نصیبش گردد . ان شاءالله.
🤕 بیمار امروز نیز زود خوب شود .
🚘 مسافرت : سفر خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭احکام نجوم.
✳️امروز قمر در برج عقرب و برای کارهای زیر مناسب است.
✳️ بذر افشانی .
✳️ امور زراعی و کشاورزی .
✳️از شیر گرفتن کودک .
✳️خرید باغ و زمین .
✳️ درختکاری .
✳️ استعمال دارو .
✳️معجون و مرهم گذاشتن بر زخم.
✳️حمام رفتن .
✳️ و جراحی چشم نیک است .
📛 برای امور اساسی مثل ازدواج خوب نیست.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث شادی می شود .
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، خارش می شود .
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد .
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " چهار شنبه " دیده شود طبق ایه ی 15 سوره مبارکه " حجر " است .
لقالوا انما سکرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون ...
و از معنای آن استفاده می شود که شخصی بی حد و حساب با خواب بیننده گفت و گوی باطل کند ولی به جایی نرسد و کار خواب بیننده خوب و روبراه شود . ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
هدایت شده از حرم
#دلنوشته_رمضان
سحر چهاردهم.....
✍ فقط یک سحر مانده، تا رمضان، قرص قمرش را رونمايي کند...
نیمی از ماه را در انتظار تجلی "کرامتت"، لحظه شماری کرده ايم...
و تنها...
یک سحر، تا پایان انتظار مان، باقی مانده است...
❄️چه سری است ، دلبرم...؟
که درست در همان ثانیه ای که قرص رمضان، کامل میشود... زمین آیینه کرامت تو را رو میکند ...
❄️سفره داری...خصلت رمضان است...
و تو همه این سفره داری ات، را یکجا در سینه پسر فاطمه، جای داده ای...
مگر ميشود، مولود نیمه رمضان بود.... پسر ابرمرد آسمان، و شیرزن زمین، بود،
اما...
کریم ترین انسان زمین نبود...؟
❣به چشمان عاشق کش تو قسم....من یقین دارم...؛
روبروی نام "کریم " ات آیینه گرفته ای...تا مجتبی را برای اهل زمین ، خلق کرده ای...
❄️قنوت چهاردهم سجاده عاشقی ام...
اوج می گیرد به نام نامی کرامتت...
دلبرم....
سهمی از کرامتت را در وجود من نیز، جای میدهی...؟؟؟
❄️این سحر...
انقدر.. تو را تکرار میکنم... ؛
تا آیینه داری نام "کریم" ات را، به قلب من نیز، هدیه کنی...
آیا میشود، مرا به خودت شبیه کنی...؟؟
یا کریم.....یا کریم.... یا کریم....
#جامانده
سید پیمان موسوی طباطبایی
@haram110
هدایت شده از حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای روز چهاردهم ماهمبارکرمضان
طاعات و عبادات مقبول درگاه حق
التماس دعا خوبان
@haram110 🌸
هدایت شده از حرم
🌙•🍃
#ياقمرالعشیره✋🏻
سحر چهاردهم،
ماه شبیهِ تو شده
حــضــرتِ مــاهِ
بنی هاشمیون،
یـــا عــــبــــاس
@haram110
هدایت شده از حرم
monjatae-ameral-momenen1.mp365005.mp3
4.49M
🙏مناجات و صوت بسیار زیبا و تاثیر گذار حضرت امیرالمومنین در مسجد کوفه
🌹
😔الهم انی اسئلک الاماااان
التماس دعا
▪️ @haram110
4_5895763716741267671.mp3
3.84M
#تحدیر_سی_جزءقرآن
(تندخوانی)
🌹تلاوت جزء چهاردهم قرآن کریم توسط استاد معتز آقایی🌹
حرم
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو #قسمت_هجدهم ارمیا که رفت، چیزی در خانه کم بود. نگاهش که به قاب عکسها میافت
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو
#قسمت_نوزدهم
ارمیا: چون امون نمیدید، یک ریز حرف میزنید. گلوله خورده تو کتفم البته نزدیک گردنم، گلوله رو در آوردن؛ سه روزم بیمارستان بستری بودم، تازه مرخص شدم!
صدرا: پس چرا بهمون زنگ نزدی؟
ارمیا: نمیخواستم آیه رو نگران کنم، اون تحمل این اضطرابا رو نداره!
محمد: خوبه میدونی و اینطوری اومدی!
ارمیا: باید یه دفعه میومدم، هر نوع زمینه چینی باعث ترس بیشترش میشد! اینطوری دید که سالمم و رو پای خودم ایستادم.
راستی الان یوسف و مسیح هم میرسن، غذای اضافی برای سه تا رزمنده ی گرسنه دارید؟
صدرا: نگران نباش، برای ده تای شما هم داریم!
ارمیا: خوبه! خیلی وقته غذای خونگی نخوردن، روشون نمیشد بیان وگرنه همه ی آخر هفته ها اینجا بودن!
صدرا: ما که اهل تعارف نیستیم، چرانیومدن؟!
ارمیا: عادت نداریم خودمونو به کسی یا جایی تحمیل کنیم؛ مهم نیست چند سالمون باشه اما همیشه اون حس تنها گذاشته شدن توی وجود ما باقیمیمونه، برای آدمایی که توی خانواده بزرگ شدن، شاید راحت باشه که جایی برن اما ما فرق داریم، ما میترسیم از اینکه باز هم خواسته نشیم!
محمد دستی به پشت ارمیا زد و گفت:
_قرار بود همگی برادر باشیم؛ قرار بود خانواده بشیم، قرار بود برای هم پشت باشیم،خجالت تو کارما نیست.
صدرا: بریم که منتظر مائن، الان هم پسرا میرسن.
همانطور که از پله ها پایین میرفتند محمد گفت:
_صبح با من میای بریم بیمارستان تا ببینم چه باایی سر خودت آوردی!
ارمیا خنده ای کرد و گفت:
_تخصصت قلبه آقای دکتر، قلب من الان
در بهترین وضعیته؛ توی کارهمکارات سرک نکش که کلاهتون میره تو هم ها!
در خانه ی محبوبه خانم را که بازمیکردند، صدای زنگ خانه هم آمد.
صدرا از همانجا گفت:
_من میرم در رو باز میکنم.
ارمیا که وارد شد آیه هنوز همانجانشسته بود. زینب روی پایش نشسته و با دستهای کوچکش صورت مادر را نوازش میکرد. ارمیا که عاشقانه های مادری
دختری را تماشامیکرد، قند در دلش آب میشد. نگاه آیه که بالا آمد به چشمان ارمیا که رسید، موجی از نگرانی به سمت ارمیا پاشیده شد.
ارمیا بیصدا لب زد:
_خوبم، نگران نباش!
به سمت آیه رفت و تا کنارش روی مبل نشست، در باز شد و مسیح و یوسف وارد شدند. صدای سر و صدای پسرها که در خانه پیچید محبوبه خانم گفت:
_خدایا شکرت که توی این خونه هم صدای شادی پیچید!
صدرا رو به مادرش کرد و گفت:
_بیا مامان، بیا گوش اینا رو بپیچون که پسرای ناخلف شدن!
ُیوسف صدرا را نمایشی هل داد و گفت:
_مگه چیکار کردیم، چرا بهتون میزنی!؟
صدرا:_بهتون کجا بود؟ شما چرا توی این مدت اینجا نمیومدید؟ مامان، اینا خجالت میکشیدن بیان اینجا، خودت بیا گوششون رو بپیچون!
محبوبه خانم که غم در چشمانش نشسته بود با لحن غم انگیزی گفت:
ِ_شما که هستید زندگی رنگ زنده بودن میگیره، شما که میرید، روح زندگی میره؛ هر وقت تونستید بیایید، شما هم برام مثل سینا و صدرا هستید!
آه کشید و ادامه داد:
_حالا هم بیایید سر سفره غذا سرد شد!
مسیح و یوسف به سمت محبوبه خانم رفتند و کنارش قرار گرفتند. مسیح گفت:
_ببخشید، دیگه ناراحت نباشید!
یوسف ادامه داد:
_اصلا ما هر روز میایم اینجا!
صدرا اعتراض کرد:
_دیگه پررو نشید، یه تعارف کردیما!
محبوبه خانم لبخندی زد و گفت:
_چیکار به پسرای من داری صدراکلاهمون میره تو هم ها!
همه خندیدند؛ شاید نیاز بود که فضا از غم خارج شود.
لبخندی که روی لبهای آیه نشست دل مردی را آرام کرد که درد در تمام تنش نشسته بود
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
حرم
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو #قسمت_نوزدهم ارمیا: چون امون نمیدید، یک ریز حرف میزنید. گلوله خورده تو کتف
سلام دوستان این قسمت👆 از رمان جاافتاده بود در ارسال که پوزش می طلبیم.
حلال بفرمایید.
التماس دعا۰