پسران، پدران آیندهاند و باید مسئولیتپذیر بار بیایند؛ بنابراین انجام برخی از کارهای خانه را حتی اگر خیلی کم و پیش پا افتاده باشند بعهده پسرتان بگذارید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
🌼حجتالاسلام مجتهد تهرانی🌼
🌼کسی که به زن نامحرم نگاه کند🌼
4_5978839125959117464.mp3
8.34M
#بانوی_آسمانی 13
تاریخ رنجهای حضرت فاطمه
سلام الله علیها
قسمت 13
ازدواج نور با نور قسمت اوّل
مخصوص نوجوانان 👉
مخصوص معلمین 👉
از مجموعه #دین_زیباست
✅ لطفا برسانید به دست نوجوانِ شیعه؛
در کانال خودتان منتشر کنید
بدون ذکر منبع
2_5452155584327452780.mp3
19.25M
🖌 شرح خطبه #فدک 👈🏻 #بخش_پانزدهم
📥پیشنهاد دانلود🔹نشر دهید...
شیخ #مجتبی_اسکندری حفظ الله
🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
✔️آخرین #تبسم مادر… با نگاه به #تابوت...
روایت شده است:
مَا رُئِیَتْ فَاطِمَهُ علیها السلام ضَاحِکَهً قَطُّ مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَتَّى قُبِضَتْ
حضرت #فاطمه_زهرا سلام الله علیها بعد از شهادت پیامبر تا لحظه ای که جان داد؛ هرگز #خندان دیده نشد.
در روایت دیگر:
ِ ثُمَّ جَعَلَتْ عَلَى السَّرِیرِ نَعْشاً وَ هُوَ أَوَّلُ مَا کَانَ النَّعْشُ فَتَبَسَّمَتْ وَ مَا رُئِیَتْ مُتَبَسِّمَهً إِلَّا یَوْمَئِذ
اسماء تابوتى را که در حبشه دیده بود ساخت و آن اولین تابوتى بود که ساخته شد. حضرت #زهرای_مرضیه پس از دیدن آن تابوت تبسم نمود و هیچ وقت غیر از آن موقع متبسم دیده نشد.
📚بحارالانوار: ج۴۳،ص۱۸۹.
❗️با وجودی که بی بی دو عالم از #دفن شبانه و نبودن هیچ غیر معصومی در تشییع پیکر مطهره شان مطلع بودند
نگران تابوت و تشییع بودند
و کاش کمی تامل میکردیم
که شاید این پیامی است از حضرت #صدیقه_کبری سلام الله عليها
به علویات و خانوم های شیعی مسلمان
که حتی جنازه و 4 چوب مرده #زنان و ناموس شما را #نا_محرم نبیند❗️
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ #مقایسه_ممنوع!🤫
🔻صحنههای عجیبی که در قیامت با آن مواجه خواهیم شد ...
#علیرضا_پناهیان👌
4_5963230351517026221.mp3
2.98M
#صوت_مهدوی
در مورد کسانی که غیبت امام زمان(عج) را قبول نمی کنند، با توجه به نبود این اصل در قرآن⁉️
💡پاسخ: #ابراهیم_افشاری
🏮این صوت بیشتر برای مخاطب هایی
که امام زمان، ظهور ،نماز و... را انکار
می کنند ،مناسب است.
❀
#سخن_علما_و_بزرگان ۲۰
👌همه باهم؛ درپناه قدرت عدل
🌸ماامیداین داریم که یک قدرت اسلامی،قدرت عدل؛قدرتی درپناه عدل، نه درپناه سر نیزه...یکه همچو قدرتی پیدا بشودوتمام بشر( به برکت آن)باهم باشند .
🌸به مااین وعده را دادهاند؛ وقتی که امام زمان( سلام الله علیه)ظهور کند این اختلافات از بین می رود و همه برادروارباهم هستند ؛ دیگر زورمند و زورکشی در کانیست...
《امام خمینی ره 》
📚صحیفه امام،۱۱،ص۲۹۸
┄┅═✧❁✧═┅┄
4_6046605394833311528.mp3
7.43M
🍋 #با_طب_اسلامۍ_همواره_سلامت_باشید🍐
#صوت1
♦️بیمارۍ مغزواعصاب
🍃علت بیمارۍ ♦️خودخورۍ
🍃افسردگۍ ♦️ترس
🍃فڪروخیال الڪۍ ♦️وسواس
🍃شڪاڪ بودن ♦️ڪسالت جسم وجان🍃و...
🎤 #استاد_سید_حسین_افشار_نجفۍ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفـرج_الساعه🤲🏻
هدایت شده از حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مناظرات_دو_زبانه_یکدقیقه_ای_شیسنی
#قسمت_شانزدهم🎬
🖌با زیرنویس انگلیسی
💠Sabject: Is Shiism a political entity?!
#شیسنی:ترکیب دو کلمه شیعه و سنی
✔️با دیدن این مناظرات هم زبان انگلیسی تان را تقویت کنید هم اعتقاداتتان را.😊
#بسم_الله
#ماجرای_آشنایی_شهیدحججی_باهمسرش😍💝
🌹از زبان همسر شهید🌹
#قسمت_اول
هفته دفاع مقدس بود; مهر ماه #سال91.
#نمایشگاه بزرگی توی نجف آباد برپا شده بود. 😯
من و محسن هر دو توی آن نمایشگاه #غرفه_دار بودیم.
من توی قسمت خواهران و او توی قسمت برادران.
چون دورادور با #موسسه_شهیدکاظمی ارتباط داشتم ، می دانستم محسن هم از بچه های آنجاست..
برای انجام کاری ، #شماره_تلفن موسسه را لازم داشتم.
با کمی #استرس و #دلهره رفتم پیش محسن😇
گفتم: "ببخشید، شماره موسسه شهید کاظمی رو دارید؟"
محسن #یه_لحظه سرش رو بالا آورد. نگاهی بهم کرد. #دستپاچه و #هول شد. با صدای #ضعیف و #پر_از_لرزه گفت: "ببخشید خانم. مگه شما هم عضو موسسه اید؟"🙄🤔
گفتم: "بله."
چند ثانیه سکوت کرد. چیزی نگفت. سرش را بیشتر پایین انداخت. و بعد هم شماره رو نوشت و داد دستم.
از آن موقع، هر روز #من_و_محسن ، توی نمایشگاه یکدیگر را می دیدیم.😌
سلام خشک و خالی به هم میکردیم و بعد هر کدام مان میرفتیم توی غرفه مان.
با اینکه سعی میکردیم از زیر نگاه همدیگه فرار کنیم، اما هر دومان متوجه این شده بودیم که حس خاصی نسبت به هم پیدا کرده ایم. 😇😌👌🏻
با این وجود نه او و نه من، جرات بیان این احساس را نداشتیم. 😰
یکی دو روز بعد که توی غرفه بودم ، پدرم بهم زنگ زد و گفت: "زهرا، #یه_خبرخوش. توی #دانشگاه_بابل قبول شدی."😃
حسابی ذوق زده شدم. سر از پا نمی شناختم.😍✌🏻
گوشی را که قطع کردم، نگاهم بی اختیار رفت طرف غرفه ی برادران. 👀
یک لحظه محسن را دیدم. متوجه شده بود ماجرا از چه قرار است.
سرش را #باناراحتی پایین انداخت.
موقع رفتن بهم گفت: "دانشگاه قبول شدید؟"
گفتم: "بله.بابل."
گفت: "میخواهید بروید؟"
گفتم: "بله حتما" یکدفعه پکر شد. مثل تایری پنچر شد! 😔
توی خودش فرو رفت. حالتش را فهمیدم.😢
#ادامه_دارد…😉
حرم
#بسم_الله #ماجرای_آشنایی_شهیدحججی_باهمسرش😍💝 🌹از زبان همسر شهید🌹 #قسمت_اول هفته دفاع مقدس بود; مهر
#ماجرای_آشنایی_شهیدحججی_باهمسرش😍💝
🌹از زبان همسر شهید🌹
#قسمت_دوم
فردا یا پس فرداش رفتم بابل برای ثبت نام...نمیدانم چرا اما از موقعی که از #نجف_آباد زدم بیرون ، هیچ آرام و قراری نداشتم.😢😨
همه اش تصویر #محسن از جلو چشمانم رد میشد.هر جا میرفتم محسن را میدیدم. 😥حقیقتش نمیتوانستم خودم را گول بزنم..ته دلم احساس میکردم که بهش علاقه دارم. 😇احساس میکردم #دوستش_دارم. 😌برای همین یکی دو روزی که بابل بودم، توی خلوت خودم #اشک می ریختم. 😭انگار نمی توانستم دوری محسن را تحمل کنم...بالاخره طاقت نیاوردم زنگ زدم به #پدرم و گفتم: "بابا انتقالی ام رو بگیر. میخواهم برگردم نجف آباد."😢از بابل که برگشتم نمایشگاه تمام شده بود...یک روز #مادرم بهم گفت: "زهرا، من چندتا از عکس های امام خامنه ای رو نیاز دارم. از کجا گیر بیارم؟"🤔
بهش گفتم:" مامان بذار به بچه های موسسه بگم که چه جور میشه تهیه اش کرد. "قبلا توی نمایشگاه ، یک زرنگ بازی کرده بودم و شماره محسن را یک طوری بدست آورده بودم...
پیام دادم براش...
برای اولین بار...
نوشت:"شما؟"
جواب دادم: " #خانم_عباسی هستم. "😌کارم رو بهش گفتم و او هم راهنمایی ام کرد...از آن موقع به بعد ، هر وقت کار #خیلی_ضروری درباره موسسه داشتم، یک تماس #کوتاه و #رسمی با محسن میگرفتم تا اینکه یک روز هر چه تماس گرفتم ، گوشی اش خاموش بود روز بعد تماس گرفتم. باز گوشی اش خاموش بود! #نگران شدم روز بعد و روز بعد و روزهای بعد هم تماس گرفتم ، اما باز هم خاموش بود. 😔دیگر از #ترس و #دلهره داشتم میمردم دل توی دلم نبود😣فکری شده بودم که نکند برای محسن اتفاقی افتاده باشد; با اینکه با او هیچ نسبتی نداشتم آن چند روز آنقدر حالم خراب بود که مریض شدم و افتادم توی رختخواب! 😪نمی توانستم به پدر و مادرم هم چیزی بگویم. خیلی شرم و حیا میکردم. 😔تا اینکه یک روز به سرم زد و… ..😯
#ادامه_دارد...😉