فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترس
💫پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند :
" من در مورد امت خود از کشتارهای جنگی بیمناک نیستم و از دشمنی که آنها را ریشه کن سازد اندیشه نمی کنم،
ولی ترس من در مورد آنها از رهبران گمراهی است که اگر از آنها پیروی کنند آنها را فریب می دهند و اگر نافرمانی کنند آنها را به قتل می رسانند "
📚نهج الفصاحه ج 2 ص 472
الزام الناصب ص 196
روزگار رهائی ج 2 ص 774📚
☑️ قضاوت با فطرتهای پاک شما !!
🌴 اللهم عجل لولیک الغريب الفرج بحق خانم حضرت مادر سلام الله عليها 🌴
🍁📿
میگفت:
🚮:: ما نسل " #غیرترویخواهر"و" #روشنفکریرویدوستدختریم"
🎁:: نسل #کادوییواشکی ، نسل پول ماهانه vpn
📀:: نسل #شینیون زیر روسری ، نسل خوابیدن با sms
☎️:: نسل درد دل با #غریبه_مجازی ،
⛓:: نسل ترس ازمنکرات ،
🚬:: #نسلسوختهـــــ 🔥‼️
حال من برایت می گویم ...✋🏼
💪:: ما نسل " #غیرتیم" روی وطن ، ناموس، دیــــن
🌙:: نسل " #نماز شب یواشکی"
💸:: نسل پول ماهانه " #صدقه"
🦋:: نسل " #چــادر روی روسری"
🎧:: نسل "خوابیدن بانوای #حسیـــــن "
📝:: نسل "درد دل با بی بی"
📚:: نسل جمله های پیامبر و #شهـــدا
🔥:: نسل #ترس ازشیطان ، نسل شکفتن
❌بعضی از والدین، کودک را در اتاق یا انباری حبس می کنند تا به کار اشتباهش فکر کند، در حالیکه کودک تنها با خشم درباره رفتار والدینش فکر خواهد کرد و این کار میتواند #ترس از تنهایی را در کودک نهادینده کند.
❌هرگز کودک را حتی برای مدت کوتاهی در جایی حبس نکنید، زیرا رابطه تان را با او که بزرگترین سرمایه شماست خراب میکند.
✅ پیشگیری از #ویروس_کرونا
۱. بدن خود را #گرم نگه داریم، تا ضعیف نشویم.
۲. غذاهای گرم و #آبدار مثل؛ آش، سوپ و حلیم بخوریم.
۳. دمنوشهای نظیر؛ آویشن، #زنجبیل، دارچین، زعفران و ... زیاد مصرف کنیم.
۴. مصرف دمنوشهای #مُدِر که باعث دفع رطوبتِ صالحه بدن میشود، ممنوع! مثل؛ قهوه، نسکافه، چای و ...
۵. مصرف غذاهای #سرد و یخچالی، ممنوع! مثل؛ ماست، دوغ، نوشابه و ...
۶. تا میتوانیم از #سبزیجات و میوهجات تر و تازه استفاده کنیم. مثل؛ تره، ریحان، خرفه، کاسنی، #سیب، پرتغال، لیمو شیرین، #انار شیرین...
۷. #ترس از عوامل تضعیف #قلب و در نهایت ضعف سیستم دفاعی بدن است.
پس با کنترل نفس خود، به راحتی میتوانیم با #کرونا مبارزه کنیم.
⚠️ یکی از عوامل اصلی فراگیری بیماریهایی نظیر #آنفولانزا؛ کم شدن مقاومت بدنها به علت مصرف زیاد #آنتی_بیوتیک هاست.
#سؤال _ #ترس مبتلا شدن به کرونا مرا فرا گرفته است! آیا امانی در روایات هست؟
✅ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مِهْزَمٍ عَنْ رَجُلٍ سَمِعَ أَبَا الْحَسَنِ قَالَ إِذَا خِفْتَ أَمْراً فَاقْرَأْ مِائَةَ آيَةٍ مِنَ الْقُرْآن مِنْ حَيْثُ شِئْتَ ثُمَّ قُلِ اللَّهُمَّ اكْشِفْ عَنِّي الْبَلَاءَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ
📚كافي ج۲ص۶۲۱
امام کاظم علیه السلام فرمود : وقتی از امری #ترس داشتی، از هر کجای قرآن که خواستی 100 آیه بخوان و سه بار بگو :
👈 اللَّهُمَّ اكْشِفْ عَنِّي الْبَلَاءَ 👉
حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_سوم 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش می
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_چهارم
💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
💠 چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
💠 ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
💠 ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
#ادامه_دارد
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@haram110
حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_سوم 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_چهارم
💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود.
صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق میزد و با چشمانی #شیطانی به رویم میخندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمیرسید.
💠 پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار #گلوله جیغم را در گلو خفه کرد.
مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه #تهدیدم کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی میکُشمت!»
💠 از نگاه نحسش نجاست میچکید و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه میزند که نفسم بند آمد. قدمهایم را روی زمین عقب میکشیدم تا فرار کنم و در این #زندان راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد.
از درماندگیام لذت میبرد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به #اشکم خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمیکردم انقدر زود برسی!»
💠 با همان دست زخمیاش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگیام را به رخم کشید :«با #غنیمت پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!»
پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. میدید تمام تنم از #ترس میلرزد و حتی صدای به هم خوردن دندانهایم را میشنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟»
💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این #بعثی بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خندهای چندشآور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط #داعش راهی نیس!»
همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و میدیدم میخواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری میلرزید که نفسم به زحمت بالا میآمد و دیگر بین من و #مرگ فاصلهای نبود.
💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان نخورم.
همانطور که جلو میآمد، با نگاه #جهنمیاش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو #آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟»
💠 صورت تیرهاش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی میزد و نگاه هیزش در صورتم فرو میرفت. دیگر به یک قدمیام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمیدانستم چرا مرگم نمیرسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم #سر بریدم!»
احساس کردم #حنجرهام بریده شد که نفسهایم به خسخس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمیاش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید.
💠 چشمان ریزش را روی هم فشار میداد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم #مقاوم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی میشدم که نارنجک را با دستم لمس کردم.
عباس برای چنین روزی این #نارنجک را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم.
💠 انگار باران #خمپاره و گلوله بر سر منطقه میبارید که زمین زیر پایمان میجوشید و در و دیوار خانه به شدت میلرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم میچرخید و با اسلحه تهدیدم میکرد تکان نخورم.
چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشورههای عمو، #غیرتشان برای من میتپید و حالا همه #شهید شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم...
#ادامه_دارد
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@haram110
🔴 آیا امکان بروز بیماری #کرونا در فصول دیگر سال یا در #سالهای_دیگر هم وجود دارد؟
♻ #بله قطعاً، چون #ترس که عامل اصلی بروز این بیماریست که ایجاد شده، ضمن اینکه #سبک_زندگی امروز، موجب #افزایش_رطوبت_عارضی بدن شده و رطوبت بستری برای پذیرش این بیماری و بسیاری از بیماریهای دیگر است.
🔸 در #تابستان بدلیل مصرف زیاد آب سرد و یخ و میوههای #آبداری چون خربزه، طالبی و هندوانه و در معرض انواع خنککنندههای صنعتی قرار گرفتن و خوردن بستنی.
🔹 با شروع فصل #پاییز و سردی صبح و شب و گرمای ظهر موجبات سرد و گرم شدن بدن را فراهم میآوریم.
🔸 در #زمستان با افزایش دمای خانه و محل کار باعث انبساط ریه میشویم و به دنبال آن با خارج شدن از گرمای داخل خانه یا محیط کار به سرمای بیرون باعث انقباض ریه و سرد شدن و انعقاد بخارات متصاعده میشویم.
🔹 اما #بیشترین زمانیکه که امکان درگیری در آن وجود دارد #انتهای فصل سرما و #انتهای فصل گرماست.
🔸 #نکته: تا زمانیکه #ترس را از خود دور نکنیم، این بیماری #تمامی_ندارد، ضمن اینکه دور نگهداشتن ترس دلیل بر #بیاحتیاطی نیست.
#ماسک_بزنیم
#بهانه_ندهیم
🔴 #ترس، عاملِ بیشترِ مرگهای ناشی از #کرونا البته به همراه تدابیر #سازمان_مثلاً_بهداشت_جهانی
♻️ سید عبد الله شُبَّر در کتاب «مصابیح الانوار في حل مشکلات الاخبار» در باب ضرر #وهم و #ترس از امراض نوشته است :
✍ اهل حدیث گویند : همانا «وهم» و «ترس» مضر هستند، و چه بسا مایهی مرگ شخص شوند. پس اگر اهل شهری به جهت ورود طاعونزدگان بر خود، توهم کنند و فال بد بزنند، از آنان دچار آسیب میشوند زیرا که وهم و ترس #کُشنده است.
⬅️ روایت شده که به امیرالمؤمنین -علیه السلام- عرض شد: همانا احدی از ضربهی شمشیر شما نجات نیافته!
حضرت فرمود: ترس و شمشیر [#با_هم] مرگش را فراهم میکنند.
و👈شیخ ما مفید گوید: همانا کار شجاعت علی -علیه السلام- و ترس دشمنان از ایشان تا به آنجا بود که خداوند عزّ وجلّ فرشتگان [یاری کنندهی پیامبر (ص)] را به شکل و صورتِ وی قرار میداد تا برای قلوب دشمنان ترسانندهتر باشد.
⬅️ و از امام باقر -علیه السلام- در حدیث جنگ بدر روایت شده است که ایشان فرمود : از مجروحینِ مشرکین سوال میشد که چه کسی تو را مجروح ساخته؟ جواب میداد: علی بن ابیطالب. و آنگاه که این را میگفت میمُرد.
🔹و گروهی از حکماء گفتهاند: چنانچه ماری شخصی را بگزد، آن شخص خودش #مار را نبیند و به او بگویند #نیش_زنبور است و او باور کند، چه بسا که نمیرد و چنانچه بر عکسش اتفاق افتد چه بسا بمیرد.
🔸و گویند : وجهش این است که اگر باور کند نیشِ زنبور، مار گزیدگی است، قلب هراسان و منقبض میشود و بدن سست میگردد و منافذ به سوی قلب باز میشود تا اینکه سم سریعاً به قلب میرسد و اگر سم زنبور به قلب برسد برای مرگ شخص کافی است.
👈و چنانچه به این باور برسد که مار گزیدگی، نیش زنبور است قلب قوی میشود و به قوت قلب، بدن قوی میگردد. پس استخوانها و گوشت محکم و منافذ مسدود میشود و سم به قلب نمیرسد.
مصابیح الانوار فی حل مشکلات الاخبار، ج1، ص612
🔴 اثر منفیِ ترس و توهم بر سیستم ایمنی بدن در نزد پزشکان امروزی نیز ثابت و معتبر است.
بارها مشاهده و شنیده شده که افراد در برابر اندک آسیبهایی به جهت ترس و قالب تهی کردن از پای در آمده، و بالعکس بسیاری در برابر شدیدترین آسیبها به خاطر قوت روحی و عدم واهمه دوام آوردهاند.
👈قابل توجه کسانی که در این ایام با تمام قوا و به هر طریقی در قلوب مردم #القای ترس و هراس افکنی کردند.
بیمحابا هر آمار و نقلِ دروغ و ثابت نشدهای را منتشر ساختند و یک زکام معمولی را این همه بزرگ جلوه دادند.
وای به حال آنان که شریکاند در خونِ کسانی که از روی رعب و وحشت جان به این زکام تسلیم میکنند.
#کرونا #ترس #القا #تلقین
هدایت شده از حرم
🍁📿
میگفت:
🚮:: ما نسل " #غیرترویخواهر"و" #روشنفکریرویدوستدختریم"
🎁:: نسل #کادوییواشکی ، نسل پول ماهانه vpn
📀:: نسل #شینیون زیر روسری ، نسل خوابیدن با sms
☎️:: نسل درد دل با #غریبه_مجازی ،
⛓:: نسل ترس ازمنکرات ،
🚬:: #نسلسوختهـــــ 🔥‼️
حال من برایت می گویم ...✋🏼
💪:: ما نسل " #غیرتیم" روی وطن ، ناموس، دیــــن
🌙:: نسل " #نماز شب یواشکی"
💸:: نسل پول ماهانه " #صدقه"
🦋:: نسل " #چــادر روی روسری"
🎧:: نسل "خوابیدن بانوای #حسیـــــن "
📝:: نسل "درد دل با بی بی"
📚:: نسل جمله های پیامبر و #شهـــدا
🔥:: نسل #ترس ازشیطان ، نسل شکفتن
حرم
#بسم_الله #ماجرای_آشنایی_شهیدحججی_باهمسرش😍💝 🌹از زبان همسر شهید🌹 #قسمت_اول هفته دفاع مقدس بود; مهر
#ماجرای_آشنایی_شهیدحججی_باهمسرش😍💝
🌹از زبان همسر شهید🌹
#قسمت_دوم
فردا یا پس فرداش رفتم بابل برای ثبت نام...نمیدانم چرا اما از موقعی که از #نجف_آباد زدم بیرون ، هیچ آرام و قراری نداشتم.😢😨
همه اش تصویر #محسن از جلو چشمانم رد میشد.هر جا میرفتم محسن را میدیدم. 😥حقیقتش نمیتوانستم خودم را گول بزنم..ته دلم احساس میکردم که بهش علاقه دارم. 😇احساس میکردم #دوستش_دارم. 😌برای همین یکی دو روزی که بابل بودم، توی خلوت خودم #اشک می ریختم. 😭انگار نمی توانستم دوری محسن را تحمل کنم...بالاخره طاقت نیاوردم زنگ زدم به #پدرم و گفتم: "بابا انتقالی ام رو بگیر. میخواهم برگردم نجف آباد."😢از بابل که برگشتم نمایشگاه تمام شده بود...یک روز #مادرم بهم گفت: "زهرا، من چندتا از عکس های امام خامنه ای رو نیاز دارم. از کجا گیر بیارم؟"🤔
بهش گفتم:" مامان بذار به بچه های موسسه بگم که چه جور میشه تهیه اش کرد. "قبلا توی نمایشگاه ، یک زرنگ بازی کرده بودم و شماره محسن را یک طوری بدست آورده بودم...
پیام دادم براش...
برای اولین بار...
نوشت:"شما؟"
جواب دادم: " #خانم_عباسی هستم. "😌کارم رو بهش گفتم و او هم راهنمایی ام کرد...از آن موقع به بعد ، هر وقت کار #خیلی_ضروری درباره موسسه داشتم، یک تماس #کوتاه و #رسمی با محسن میگرفتم تا اینکه یک روز هر چه تماس گرفتم ، گوشی اش خاموش بود روز بعد تماس گرفتم. باز گوشی اش خاموش بود! #نگران شدم روز بعد و روز بعد و روزهای بعد هم تماس گرفتم ، اما باز هم خاموش بود. 😔دیگر از #ترس و #دلهره داشتم میمردم دل توی دلم نبود😣فکری شده بودم که نکند برای محسن اتفاقی افتاده باشد; با اینکه با او هیچ نسبتی نداشتم آن چند روز آنقدر حالم خراب بود که مریض شدم و افتادم توی رختخواب! 😪نمی توانستم به پدر و مادرم هم چیزی بگویم. خیلی شرم و حیا میکردم. 😔تا اینکه یک روز به سرم زد و… ..😯
#ادامه_دارد...😉
حرم
💞💞💍💍💞💞 #انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_دوم 🔰هفت نکته درباره #مهریه ☑️ 3- اگر مهریه در عقدنامه ثبت
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_سوم
🔰هفت_نکته_درباره_مهریه
☑️ 6- بر #اساس قانون، برای #ادای تمام یا قسمتی از مهریه میتوان مدت یا #اقساطی قرار داد.
☑️ 7- مهریه نشان #محبت مرد به همسرش است. اما مراقب باشید که این هدیه، با #ترس و اجبار و وحشت از زندان افتادن تقدیم خانم نشود!
🔰 شرایط مهریه در شرع
1- مالیت داشته باشد.
2- قابل تملك و نقل و انتقال باشد.
3- معلوم و معین باشد.
4- قدرت بر #تسلیم و تسلم داشته باشد.
👌 بنابراین اگر کسی مهریه خود را فقط حج عمره قرار دهد، مهریه از نظر شرعی پذیرفته شده نیست و برای آن مهر المثل قرار داده می شود. مگر آن که هزینه یک #سفر حج به عنوان مهریه قرار داده شود که در آن صورت #هزینه متوسط سفر حج بر شوهر لازم می شود.
🔰 انواع مهریه
بیشتر ما فکر می کنیم انواع مهریه فقط شامل #عندالمطالبه و عندالاستطاعه است اما مهریه در نگاه شرع انواع مختلفی دارد که عبارتند از:
◀️ مهر المسمی: مهری كه در #عقد نكاح تعیین شده یا تعیین آن به عهده شخص ثالثی گذارده شده است.
◀️ مهر المِثل: مهری است كه در #عقدنامه ذکر نشده اما شرع حق زن می داند و میزان آن بر مبنای شخصیت، #جایگاه اجتماعی، شرافت و اوضاع و احوال زن تعیین می شود.
◀️ مهر السُنه: مقدار آن 5/262 #مثقال پول نقره مسكوك است.
#پابان
‹⃟⃟⃟-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
هدایت شده از حرم
🍁📿
میگفت:
🚮:: ما نسل " #غیرترویخواهر"و" #روشنفکریرویدوستدختریم"
🎁:: نسل #کادوییواشکی ، نسل پول ماهانه vpn
📀:: نسل #شینیون زیر روسری ، نسل خوابیدن با sms
☎️:: نسل درد دل با #غریبه_مجازی ،
⛓:: نسل ترس ازمنکرات ،
🚬:: #نسلسوختهـــــ 🔥‼️
حال من برایت می گویم ...✋🏼
💪:: ما نسل " #غیرتیم" روی وطن ، ناموس، دیــــن
🌙:: نسل " #نماز شب یواشکی"
💸:: نسل پول ماهانه " #صدقه"
🦋:: نسل " #چــادر روی روسری"
🎧:: نسل "خوابیدن بانوای #حسیـــــن "
📝:: نسل "درد دل با بی بی"
📚:: نسل جمله های پیامبر و #شهـــدا
🔥:: نسل #ترس ازشیطان ، نسل شکفتن
#ماجرای_آشنایی_شهیدحججی_باهمسرش😍💝
🌹از زبان همسر شهید🌹
#قسمت_دوم
فردا یا پس فرداش رفتم بابل برای ثبت نام...نمیدانم چرا اما از موقعی که از #نجف_آباد زدم بیرون ، هیچ آرام و قراری نداشتم.😢😨
همه اش تصویر #محسن از جلو چشمانم رد میشد.هر جا میرفتم محسن را میدیدم. 😥حقیقتش نمیتوانستم خودم را گول بزنم..ته دلم احساس میکردم که بهش علاقه دارم. 😇احساس میکردم #دوستش_دارم. 😌برای همین یکی دو روزی که بابل بودم، توی خلوت خودم #اشک می ریختم. 😭انگار نمی توانستم دوری محسن را تحمل کنم...بالاخره طاقت نیاوردم زنگ زدم به #پدرم و گفتم: "بابا انتقالی ام رو بگیر. میخواهم برگردم نجف آباد."😢از بابل که برگشتم نمایشگاه تمام شده بود...یک روز #مادرم بهم گفت: "زهرا، من چندتا از عکس های امام خامنه ای رو نیاز دارم. از کجا گیر بیارم؟"🤔
بهش گفتم:" مامان بذار به بچه های موسسه بگم که چه جور میشه تهیه اش کرد. "قبلا توی نمایشگاه ، یک زرنگ بازی کرده بودم و شماره محسن را یک طوری بدست آورده بودم...
پیام دادم براش...
برای اولین بار...
نوشت:"شما؟"
جواب دادم: " #خانم_عباسی هستم. "😌کارم رو بهش گفتم و او هم راهنمایی ام کرد...از آن موقع به بعد ، هر وقت کار #خیلی_ضروری درباره موسسه داشتم، یک تماس #کوتاه و #رسمی با محسن میگرفتم تا اینکه یک روز هر چه تماس گرفتم ، گوشی اش خاموش بود روز بعد تماس گرفتم. باز گوشی اش خاموش بود! #نگران شدم روز بعد و روز بعد و روزهای بعد هم تماس گرفتم ، اما باز هم خاموش بود. 😔دیگر از #ترس و #دلهره داشتم میمردم دل توی دلم نبود😣فکری شده بودم که نکند برای محسن اتفاقی افتاده باشد; با اینکه با او هیچ نسبتی نداشتم آن چند روز آنقدر حالم خراب بود که مریض شدم و افتادم توی رختخواب! 😪نمی توانستم به پدر و مادرم هم چیزی بگویم. خیلی شرم و حیا میکردم. 😔تا اینکه یک روز به سرم زد و… ..😯
#ادامه_دارد...😉
🌴حضرت آیت الله العظمی مولانا و مقتدانا امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیهما فرمودند:
🔥هیچ یکی از این #سه نفر[ ابوبکر و عمر و عثمان لعنت الله علیهم اجمعین] سابقه ای با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نداشته، و در رنج و سختی هایش #شریک نبوده و در خلوت و جلوتش #حضور نداشته اند؛ هیچ یک از این سه، در طول نهضت و مبارزه از شدت #ترس و فلاکت روحی و شوق زنده ماندن، #تیری نینداخته و نیزه ای نپرانده و #شمشیری نزده است!🔥
📚سلیم بن قیس الهلالی،ج۲، ص۶۹۶
#دشمن_شناسی
🕊🕊🕊🌸🌸🌸🕊🕊🕊
@haram110
حرم
🛑کلیپ کاملِ سخنرانی#پناهیان حدود۴دقیقه و۴۸ثانیه 🖇نکته شرم آوردیگردراین کلیپ اوحتی امیرعوالم حضرت ام
👆👆👆👆👆👆👆👆👆
🛑متاسفانه آقای پناهیان #چهار_بار ازکلمه ی👈🏻#گوشت_تلخ برای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و مولاناوسیدنا امیرالمؤمنین علیهالسلام استفاده کردند
همان شخصیتهایی که خدا فرموده حتی حق ندارید با نام#کوچک آنها را صدا بزنید
✅لاتجعلو دعاء الرسول کدعاء بعضکم بعضا....سلّمو علی علی علیه السلام بامره المومنین
خدایی که راضی نمیشه موقع خطاب به پیامبر صلیاللهعلیهوآله کسی ایشان را با نام کوچک صدا بزنه
😳بعد یک نفرچهارباربگویدوتکرارکندپیامبروامیرالمؤمنین .... ‼️
بعد#مریدان ایشان براتوجیهه موضوع میگوینددر مثال مناقشه نیست‼️
اون برای اونجاست که میگوییدضرب زیدَُ عمرا
نه کلماتی که👈🏻 #مشتمل#توهین باشه💔
این چه مثالی است چرا از این مثالهارابرای رجال وبزرگان سیاسی دیگرنزد⁉️
کمترکسی هست که اقای علیرضاپناهیان رانشناسد.
ایشون یکی از کسانی است که مهمترین نقش را در#تحریف_تاریخ اسلام،#تفسیر به رأي #آیات_قرآن و #تأويل_روایات به #نفعِ حکومت داشته و#دیانت و#شریعت را#مذبوح اهداف سیاسی و توجیه رفتار#حاکمیت میکند.
ایشان همان کسی است که#بارها به تطبیق #روایات_مهدوی با#شخصیتها و وقایع مربوط پرداخته و از این دست#تطبیقات و#قیاس ها کوچکترین اِبایی ندارد.
سال گذشته در همین ایام#ماه_مبارک_رمضان بود که ایشون در برنامه #سحرگاهی صداوسیمای ملی تمام تلاش خود را کرد تا#اخلاق و#دین را در مقابل یکدیگر قرار دهد و بُعد اخلاقی #شخصیت #پیامبر را#کم_رنگ کند،تا با این روش به توجیه بیاخلاقیهای بعضاًافرادی ازحاکمیت و نحوه برخورد آنها با#مخالفین و#معترضین،بپردازد.
ایشون حتی در سخنانی تمام مخالفان ایت الله خمینی در بین#روحانیت را که در بین آنان #مراجع و#فقهای نامدار شیعه حضور دارند، متهم به#ترس و#سادهلوحی و#نادانی کرد.
امسال در این شبهای مصادف با ماه رمضان#پناهیان پای ثابت برنامه سحرگاهی صداوسیماست و همچنان مشغول به بازی با#تاریخ_اسلام و#احادیث و#روایات به نفع #حاکمیت است.
💔ایشون در اظهارنظری بسیار#سخیف در رابطه باوجودِ مقدس ومبارکِ حضرتِ رحمه للعالمین پیامبر و امیرمومنان علیهماالسلام،برای #اثبات مدعای خود در رابطه با دشمنتراشی و عدم#باند_بازی توسط#پیامبر و#امیرالمومنین، برای آن ذوات#نورانی و#مقدسه از عبارت #سخیفی استفاده کرده تا اینگونه بنمایاند که پیامبر و امیرمومنان با#بیاخلاقی وسیرهای خشک و #خشن رفتارمیکردهاند‼️‼️
🤔سوال اینجاست که حقیقتاً اگر کسی درصداوسیما با چنین #ادبیاتی درباره ایت الله خمینی وآیت الله خامنهای یایکی از#رجال_سیاسی و#بزرگان سخن بگوید،چه برخوردی با او خواهند کرد⁉️⁉️⁉️
چرا کفن پوشانی که با کوچکترین نقدی به رهبران ایران فریاد وااسلاما سر داده وخواستار اشد مجازات برای منتقد بینواهستند، امروز#ناشنواو#نابیناوشدهاندو#سکوت کرده اند‼️‼️
وقتی#مراجع، فقها و#جامعه_اعتقادی در مقابل#گستاخی و#جسارتهای ایشون و امثال او در#گذشته سکوت میکنند، #سکوتشان منجر به#هتاکی امروز او شده درصداوسیماوملاعام و ادامه این سکوت،جسارت این جماعت را بیشتر خواهد کرد.
سیاست این جماعت هر روز اقتضا میکند دین را به نحوی#تحریف کنند تا هم به #فریبکاری بپردازند و هم #نورچشمی باقی بمانند
ما امیدواریم ازاین پس مراجع#عظام_تقلیدو فقهای #حوزههای_علمیه در#برخورد قاطعانه با اینگونه#تحریفات_تاریخی و اینگونه #جسارتها به ساحت مقدسه ومنورّه ی #حضرات_معصومین_علیهم_السلام کوتاهی نکرده و با مصلحت اندیشیهای بیاساس زمینه ی ترویج اینگونه#تحریفات و#هتک_ حرمت ها را فراهم نکنند،إنشاءالله💔
🔗اهانت به نبی اکرمﷺوامیرالمومنینﷻ💔
🔗عهدنامه امیرمؤمنان بهمالک اشترنامه53نهج البلاغه
✍🏻 @haram110
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۲۲
یک هفته ای، به عید مانده بود...
فخری خانم و خدمتکاری را که بخاطر خانه تکانی عید آمده بود، تمام خانه را به هم ریخته بودند.از حیاط و گلهای باغچه، زیرزمین، تا تمام اتاقها
یوسف گفته بود..
که خودش اتاقش را تمیز میکند.مشغول تمیز کردن کتابخانه و مرتب کردن وسایلش بود...
تمام کتابها،جزوات مربوط به کنکورش را در کارتونی گذاشت، تا به زیر زمین ببرد.در لابلای کتابها کارت ورود به جلسه اش را دید.
ذهنش بسمت روز امتحان رفت...
خیلی خوانده بود. از هیچ مطلبی ساده نگذشته بود. گرچه این مدت کمی حواسش پرت میشد!اما بخودش قول داده بود که هرطور بود باید قبول میشد.
از پنجره اتاق نگاهش به ماشین افتاد.لبخندی زد. شب قبل علی ماشین را برایش آورده بود و چقدر از او تشکر کرد.
هنوز با دلش کنار نیامده بود...
نوعی #ترس و #شک مثل خوره روحش را میخورد.
پایین رفت...
تا برای کمک به مادرش کمی #ذهنش را باز کند و با #سرگرمی اش مجبور نشود #فکر کند..
از نردبان بالا رفت...
برای باز کردن پرده ها. برا تمیز کردن شیشه ها. روزنامه های باطله را گرفته بود اما مات بود. بی حرکت دستش روی شیشه مانده بود. و در دست دیگرش شیشه پاک کن.
_یوسف...! مادر خوبی؟!
کاملا بی حواس با صدای مادرش لبخندی زد و گفت :
_چی.. نه.. آره خوبم.
خدمتکار خانه، فخری خانم را صدا زد. فخری خانم به پذیرایی رفت.
دو روز گذشت...
علی مسول کاروان راهیان نور پایگاه بود..
کمکش میکرد، هرچه درتوان داشت. خیلی ناراحت بود که نمیتوانست خودش هم برود. ۵ روز دیگر سال، جدید میشد. اما نمیتوانست مثل هرسال همراه علی راهی شود...
دلش درگیر بود. لحظه ای به علی میگفت می آیم و ساعتی بعد پشیمان میشد. کاروان به راه افتاد.با اشک از علی التماس دعا خواست.
به خانه رسید.
ورودی خانه چندین کفش زنانه دید. حدسش خیلی راحت بود. باید خودش را آماده میکرد. با ذکر صلوات زرهی از #تقوا به تن کرد.
نرسیده به انتهای راهرو ورودی خانه، #یاالله_بلندی گفت. منتظر عکس العمل مادرش بود. پاسخی نشنید.
وارد پذیرایی شد...
کسی نبود.شک کرد. شاید درمهمانخوانه بودند و صدایش را نشنیدند.
جلوتر رفت اینبار #یاالله_بلندتری گفت. مادرش را صدا کرد.صدای مادرش از اتاقش می آمد.
_یوسف مادر بیا بالا. ما اینجاییم.
اتاقش!؟..؟
تعجب کرد.هیچوقت نشده بود که مادرش میهمانی را بدون اجازه اش به اتاق ببرد.آرام اما #باسروصدا از پله ها بالا رفت.#درمیانه_پله_ها مادرش را صدا کرد.
فخری خانم_ بیا تو مادر
سر به زیر ادامه پله ها را بالا رفت. به درگاه اتاقش رسید.#سربه_زیر سلام کرد.
فخری خانم_سلام رو ماهت مادر.
خاله شهین_سلام خاله جون خوبی برا سهیلا #چادر دوختم بیا ببین رو سرش چجوره!؟ میپسندی!؟
سهیلا_سلام یوسف جون خووبی
سر بلند کرد. بالبخند، نگاه به مادرش کرد
_ممنون
وارد اتاق شد. روی میز کامپیوترش نشست. نگاهی به خاله شهین کرد. باید خودش را به آن راه میزد.
_خوبین شما. چه خبر اکبر آقا خوبن..!
سهیلا نزدیکتر آمد....
چرخی مقابلش زد.عشوه ای ریخت. نازی کرد. یوسف #نگاهش را به زیر انداخت.
_بسلامتی.مبارکه
سهیلا با حرص داد زد.
_تو اصلا منو نمیبینی...! وقتی نگام نمیکنی، از کجا فهمیدی خوبه که میگی مبارکه!!؟؟
یوسف بلند شد...
بسمت کتابخانه رفت. کتاب حافظ را برداشت. نگاهی به مادر و خاله شهین کرد.
_من میرم حیاط. تا شما راحت باشین.
باصدای اعتراض خاله شهین ایستاد.
_یوسف خاله!!؟؟ من بخاطر احترامی که برات داشتم. برا سهیلا رفتم چادر خریدم دادم دوختن.همش بخاطر تو. بعداونوقت تو اینجوری میکنی؟!
فخری خانم_حالا چن دقیقه بشین مادر. کتاب خوندن که دیر نمیشه!
سنگینی #نگاه_نامحرم_سهیلا را حس میکرد..!
👈ادامه قسمت ۲۲
سنگینی #نگاه_نامحرم_سهیلا را حس میکرد. نگاهش را بسمت خاله شهین برد. باید کمی رک تر بود.
_ممنونم ازتون
رو به مادرش گفت:
_شما که #میدونین مادر من، چرا دیگه به خاله زحمت دادین.!
خاله شهین_وا... خاله چه زحمتی!! سهیلا دوستت داره!!
اخم کرد. با عذرخواهی مختصری از اتاق بیرون آمد...
به نوعی از حرف زدن حتی با محارمش فراری بود.
کتاب حافظ در دست به حیاط رفت. گوشه ای از حیاط چند صندلی و یک میز بود.روی صندلی نشست. چشمانش را بست. خواست تفعلی به حضرت حافظ بزند.
باز یاد آن شب خاطرش نوازش داد.
چشمانش را باز کرد. #فکری_عمیق بسرش بود...
خدایا این حس چه بود که #ناگهانی آمد؟!
او را میخواست؟!
با خودش دو دوتا چهارتا میکرد!!
#بهترین و #منطقی_ترینش همین بود که #قدمی بردارد...برای خواستنش، برای رسیدن به وصلش.
اما #شکی بزرگ مثل خوره روح و ذهنش را میخورد..
نکنه این حس غلط باشه؟!
نکنه ریحانه منو نخاد؟!
شاید اون اصلا ب من فکر نمیکنه!!
نکنه کلا جوابش منفی باشه!!
#ترس، #شک ثانیه ای ذهنش را آرام نمیگذاشت.
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚