♥️ #حـسیــن_اے_جانـان♥️
✨پر ڪرده درون #جام ما از #غـم تو
در #اصل جهـان گرفتہ جان از دم تو
✨فـرداے #قیامـٺ بروَم آنجا ڪہ
گسترده خدا سایہاے از #پرچـم تو
❣ #یا_ابا_عبـدالله_الحسین_ع
#حضرت_عشـق❣
مولا حضرت امام محمد باقر عليه السلام:
انَّ اللّه َ تَعالى لَيُنادى كُلَّ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ مِنْ اَوَّلِ اللَّيلِ اِلى آخِرِهِ : اَلا عَبْدٌ مُؤمِنٌ يَدْعونى لاِخِرَتِهِ وَ دُنْياهُ قَبْلَ طُلوعِ الْفَجْرِ لاُِجيبَهُ ؟ اَلا عَبْدٌ مُؤمِنٌيَتوبُ اِلَىَّ مِنْ ذُنوبِهِ قَبْلَ طُلوعِ الفَجرِ فَاَتوبَ عَلَيْهِ ؟ اَلا عَبدٌ مُؤمِنٌ قَد قَـتَّرتُ عَلَيهِ رِزقَهُ فَيَساَ لَنِى الزِّيادَةَ فى رِزقِهِ قَبلَ طُلوعِ الفَجرِ فَاَزيدَهُ وَ اُوَسِّعَ عَلَيهِ ؟ اَلا عَبدٌ مُؤمِنٌ سَقيمٌيَساَ لُنى اَن اَشفيَهُ قَبلَ طُلوعِ الفَجرِ فاُعافيَهُ ؟ اَلا عَبدٌ مُؤمِنٌ مَحبوسٌ مَغمومٌ يَساَ لُنىاَن اُطلِقَهُ مِن حَبسِهِ وَ اُخَلِّىَ سَربَهُ ؟ اَلا عَبْدٌ مُؤمِنٌ مَظلومٌ يَساَ لُنى اَن آخُذَ لَهُ بِظُلامَتِهِقَبلَ طُلوعِ الفَجرِ فَاَ نْتَصِرَ لَهُ وَ آخُذَ لَهُ بِظُلامَتِهِ ؟ قالَ عليه السلام : فَلا يَزالُ يُنادى بِهذا حَتّى يَطلُعَ الفَجرُ؛
خداوند متعال، هر شبِ جمعه، از آغاز شب تا پايان آن، از فراز عرش خويش ندا مىدهد:
✅ آيا بنده مؤمنى نيست كه تا پيش از سپيده دَم، #مرا براى آخرت و دنيايش #بخواند و من، پاسخش دهم؟
✅آيا بنده مؤمنى نيست كه تا پيش از سپيده دَم از گناهانش به درگاه من، #توبه كند و من هم به سوى او بازگردم [و توبه اش را بپذيرم].
✅آيا بنده مؤمنى نيست كه من روزىاش را بر او تنگ كرده باشم و او تا پيش از سپيده دَم، افزايش در روزى اش را از من بخواهد و من بر روزى او بيفزايم و به آن گشايش دهم؟
✅آيا بنده مؤمنِ زندانى و #غم زدهاى نيست كه از من بخواهد از زندان آزاد و #رهايش كنم؟
✅آيا بنده مؤمنِ #ستم ديدهاى نيست كه تا پيش از سپيده دَم از من بخواهد كه دادش را بستانم و من انتقام او را بگيرم و داد وى #بستانم؟
👈و تا سپيده دَم، به اين ندا ادامه مىدهد ...
«تهذيب الأحكام ، جلد 3، صفحه 5 »
#حدیث #روایت #شب_جمعه
🛑از این فرصت استفاده کنیم
.
یکی از #ناعادلانه ترین رفتارها در یک رابطه عاشقانه حرف زدن با "#کنایه" است.
صحبت کردن از روی #دلخوری...
این که در #حرفهایت نشان دهی ناراحتـــی اما #دلیلش را نگویی…
این که با #رفتارت طرف مقابلت را وادار کنی بارها و بارها از خودش بپرسد #مرتکب چه گناهی شده و دلیل این همه دلسردی چیست؟
و #جوابی نداشته باشد.
یعنی او را به #تنهایی متهم کنی
برایش #حکم صادر کنی
و فرصت #دفاع کردن را از او بگیری …
یادمان نرود
نه زندگی #صحنه نمایش است …
و نه ما بازیگران پانتومیم هستیم!
در یک #رابطه باید همه چیز را واضح فهمید و #درست فهماند
دوست داشتن را …
محبت را …
شادی و #غم را
و قهر و #دلخوری را …
پس #روراست باشیم و از عکس العمل ها نترسیم
اگر قرارمان به "#ماندن" است.
4_5775928683164337662.mp3
6.73M
❤️ #دین_زیباست
⏱ کلاسهای سهدقیقهای برای نوجوانان
جلسه 36
آیا اسلام دین اندوه است ؟!
آیا اسلام دین غمگینی است ؟!
آیا مومنان هیچ وقت خوشحال نیستند ؟!
#غم
#اندوه
#دین_غم
👈هدف ما آموزش نوجوانان است
👈هدف ما آموزش نوجوانان است
شما معلّم اعتقادات یک نوجوان باشید و این فایل را به دستش برسانید.
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_چهارم
💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
💠 چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
💠 ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
💠 ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
#ادامه_دارد
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◻️▫️#ویدئو_استوری_روزشمار_نیمه_شعبان☀️
🎉 17 روز مانده تا میلاد حضرت اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💚
#غم، طبيعت ما شد...
و تحمّل #ستم، عادتمان!
بيا و اين سرشت و #عادت را دگرگون كن!
🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢
#حدیث #روایت #عبادت #عابد #معبود #صلاة #نماز #نمازشب #نماز_شب #اخلاق #زیبایی #چهره #صورت #رزق #روزی #حلال #پاک #طیب #زیبا #قرض #وام #دِین #سنت #اسلام #دین #اندوه #غم #ماتم #کسالت #بدبختی #چشم #دیده #روشن #نورانی #درد #مرض #تن #بدن
قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ : صَلاَةُ اَللَّيْلِ تُحَسِّنُ اَلْوَجْهَ وَ تُحَسِّنُ اَلْخُلُقَ وَ تُطَيِّبُ اَلرِّزْقَ وَ تَقْضِي اَلدَّيْنَ وَ تُذْهِبُ اَلْهَمَّ وَ تَجْلُو اَلْبَصَرَ عَلَيْكُمْ بِصَلاَةِ اَللَّيْلِ فَإِنَّهَا سُنَّةُ نَبِيِّكُمْ وَ مَطْرَدَةُ اَلدَّاءِ عَنْ أَجْسَادِكُمْ
امام صادق فرمودند : نماز شب چهره را زيبا ، اخلاق را نیکو ، رزق و روزی را پاک ، دِین را پرداخت ، اندوه را رفع و ديده را روشن كند . بر شما باد به نماز شب كه سنت پيامبر است و از بین برنده درد از تن شما است .
سند : بحارالأنوار ، جلد ۵۹ ، صفحه ۲۶۸ ، حدیث ۵۰
اللهم عجل لولیک الفرج