هدایت شده از حرم
👌دوستان و سروران گرامی!
شب جمعه است. با ثبت نام در دو آدرس زیر، حضرت سیدالشهدا علیه السلام و حضرت اباالفضل علیه السلام را در این شب جمعه به نیابت از مولایمان حضرت ولی عصر علیه السلام زیارت کنیم.
زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام:
http://www.imamhussain.org/arabic/enaba/
زیارت حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام:
http://alkafeel.net/zyara/
توجه: از طرف سایت، یک نفر زیارت می کند و نماز می خواند و سپس برای کسانی که ثبت نام کرده اند، اتمام زیارت اعلام می شود.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات خاصه امیرالمومنین علی علیه السلام🙏 التماس دعا
﷽ یااللهُ یا علیّ《ع》🌹
امیرالمؤمنین علیه السلام، باشیعیان واقعی درآسمان بر حضرت ابراهیم ظاهرشدند🍃
آقا رسولالله ( صلواتُ الله بِآلِ آلله) فرمودند «هرگاه از پیامبران گذشته یاد کردید؛ بر آنها درود فرستید و زمانی که جدّم ابراهیم را یاد کردید بر او و سپس بر من درود فرستید». گفتند: ای پیامبر خدا! چگونه ابراهیم《 براو وآل الله سلام 》 به این مقام رسید؟ پیامبر فرمودند: «شبی که به آسمانها عروج کردم؛ به آسمان سوم که رسیدم برای من منبری از نور آماده کردند. در بالای منبر نشستم و ابراهیم(علیه السلام) مقداری پایینتر نشست و همه پیامبران گذشته در اطراف نشستند. سپس علیّ(عليهالسلام) در حالیکه سوار مَرکبی از نور بود، وارد شد و اصحابش مانند ستارگان در اطرافش بودند. ابراهیم( ع) گفت: این کدام پیامبر بزرگ و فرشته مقرّب است؟
گفتم: او نه پیامبر بزرگ و نه فرشتهای مقرب است؛ او برادر، پسر عمو، داماد و وارث علم من؛ علیّ بن ابیطالب است. ابراهیم علیهالسلام گفت:
افرادی مانند ستاره در اطراف او که هستند؟ پیامبر فرمودند: شیعیان او هستند. ابراهیم ( علیه السّلام) گفت خدایا! مرا نیز از شیعیان علیّ قرار بده»
مجمع البحرین، تحقیق، حسینی، ج ۴، ص ۳۵۶
اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّدِِ وَ آلِ مُحَمَّدِِ وَ عَجِّل فَرَجَهَم وَالعَن اُعدائَهُم،اَجمعین
زیادبگویید🤲#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج
😊 نماز شب بخونید⏰فیض اعظم.
حرم
* 💞﷽💞 #قسمت_چهارم #هرچی_تو_بخوای ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 بعد کلاسهام رفتم خونه... همش به حرفهای خا
* 💞﷽💞
#قسمت_پنجم
#هرچی_تو_بخوای
⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃
-میگی چکارکنم؟
-حالا یه کاریش میکنیم.من با توأم خیالت راحت.
-ممنون داداش.
بالاخره خواستگارها اومدن....
تو خواستگاری هام مریم مشغول سرگرم کردن بچه ها توی اتاق بود.
حرفهای همیشگی بود...
من مثل هربار سینی چایی رو بردم توی هال.ولی هربار محمد سینی رو ازم میگرفت و خودش پذیرایی میکرد.
اکثر خواستگارها هم غر میزدن ولی من از اینکار محمد خوشم میومد.
کنار اسماء نشستم...
#نگاهی_گذرا به سهیل کردم...
خوش قیافه و خوش تیپ بود.از اون پسرهایی که خیلی از دخترها آرزوشو دارن.
بزرگترها گفتن من و سهیل بریم تو اتاق من که حرف بزنیم.محمد گفت:
_هوا خوبه.با اجازه تون برن تو حیاط.
نمیدونم چرا محمد اینو گفت ولی منم ترجیح میدادم بریم توی حیاط،گرچه هوای اسفند سرده...
محمد جذبه ی خاصی داره.حتی پدرم هم روی حرفش حساب میکنه و بهش اعتماد داره.
رفتیم توی حیاط،..
من و آقای سهیل.روی تخت نشستیم ولی سهیل #کاملاروبه_من نشسته بود.گفت:
_من سهیل صادقی هستم.بیست وشش سالمه.چند سال خارج از کشور درس خوندم.پدرومادرم اصرار دارن من ازواج کنم.منم قبول کردم ولی بعد از ازدواج برمیگردم.
منکه تا اون موقع به رو به روم نگاه میکردم باتعجب نگاهش کردم.
نگاهش...نگاهش خیلی #آزاردهنده بود.
از نگاه مستقیم و بی حیایش سرمو انداختم پایین و گفتم:
_من دوست ندارم جایی جز ایران زندگی کنم... از نظر من ادامه ی این بحث بی فایده ست.
بلند شدم،چند قدم رفتم که گفت:
_حالا چرا اینقدر زود میخوای تمومش کنی؟شاید بتونی راضیم کنی که بخاطر تو ایران بمونم.
از لحن صحبت کردنش خیلی بیشتر بدم اومد تا فعل مفردی که استفاده میکرد..
برگشتم سمتش و جوری که آب پاکی رو بریزم روی دستش گفتم:
_من اصلا اصراری برای موندن شما ندارم.اصلا برام مهم نیست ایران بمونید یا نمونید.جواب من به شما منفیه.
-اونوقت به چه دلیل؟ما که هنوز درمورد هیچی حرفی نزدیم
-لازم نیست که آدم...
-حالا چرا نمیشینی؟
با دست به کنارش روی تخت اشاره کرد و گفت:بیا بشین.
ولی من روی پله نشستم و بدون اینکه نگاهش کنم،گفتم:
_نیاز نیست آدم همه چیز رو بگه،خیلی چیزها با رفتار مشخص میشه.
-الان از رفتار من چی مشخص شده که اونجوری میخواستی ازم فرار کنی؟
نمیخواستم بحث به اونجایی که اون میخواست کشیده بشه،فقط میخواستم این گفتگو یه کم بیشتر طول بکشه که نگن بی دلیل میگم نه.گفتم:
_چرا اومدید خواستگاری من؟
بالبخندی که یعنی من فهمیدم میخوای بحث روعوض کنی گفت:
_خانواده م مخصوصا مادرم اونقدر ازت تعریف کردن که به مادرم گفتم یه جوری میگی انگار فرشته ست.مادرم گفت واقعا فرشته ست.منم ترغیب شدم ببینم این فرشته کی هست.
سکوت کرد که چیزی بگم...
متوجه نگاه سنگینش شدم ولی من سرمو بالا نیاوردم که نگاهشو نبینم.
خودش ادامه داد:
_ولی وقتی دیدمت و الان که اینجایی فهمیدم مادرم کم تعریف کرده ازت.
تو دلم گفتم
✨خدا جونم!!!
چرا اینقدر بامن شوخی میکنی؟به فکر من نیستی مگه؟آخه چرا پسری مثل سهیل باید بخواد که همسری مثل من داشته باشه؟قطعا دخترهایی دور و برش هستن که آرزوی همسری سهیل رو داشته باشن.چرا بین اون دخترهای رنگارنگ سهیل باید منو بخواد؟...
یاد اون جمله ی معروف افتادم؛
✨کسی که محبت خدا رو داشته باشه،خدا محبت اون بنده شو به دل همه می اندازه...✨خب خداجون من چکار کنم؟عاشق تو نباشم که کسی عاشق من نشه؟خوبه؟
تو همین افکاربودم که سهیل گفت:
_تو چیزی نمیخوای بگی؟
-الان مثلاشما چی دیدین که متوجه شدین تعریف های مادرتون درسته؟
-مثلا #نگاهت. دختری که به هر پسری نگاه نمیکنه یعنی در آینده #فقط به همسرش نگاه میکنه.زنی که فقط به همسرش نگاه کنه دیگه مقایسه نمیکنه و همسرش رو #بهترین میدونه.
دختری که به هر پسری نگاه بیجا نمیکنه #لایق این هست که با پسری ازدواج کنه که اون هم به نامحرم نگاه بیجا نکنه
تو فکر بود.نگاهم به آسمان بود.گفتم:
_من مناسب همسری شما نیستم.
پوزخندی زد و گفت: ......
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
* 💞﷽💞
#قسمت_ششم
#هرچی_تو_بخوای
⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃
پوزخندی زد و گفت:
_راحت باش...
(به خودش اشاره کرد)
_بگو من لیاقت تو رو ندارم.
بلند شدم و گفتم:
_دیگه بهتره بریم داخل.
برگشتم سمت پله ها که برم بالا،با یه حرکت ناگهانی اومد جلوم،با دستش مانع رفتنم شد.
صاف تو چشمهام نگاه کرد و گفت:
_چکار کنم لایقت بشم؟چکار کنم راضی میشی؟
باتعجب و اخم تو چشمهاش خیره شدم که شاید بفهمم چی تو سرشه.
ازچیزی که میدیدم ترس افتاد تو دلم،نگاهش واقعا ملتمسانه بود.
تعجبم بیشتر شد.گفت:
_هرکاری بگی میکنم.به کسی نگاه نکنم خوبه؟ریش داشته باشم خوبه؟
دستشو برد سمت دکمه یقه ش وگفت:
_اینو ببندم خوبه؟
-یعنی برداشت شما از من و عقاید و تفکراتم اینه؟!!
پله ها رو رفتم بالا.پشت در بودم که گفت:
_بذار بفهمم تفکرات و عقاید تو چیه؟
نمیدونستم بهش چی بگم،..
ولی #مطمئن بودم حتی اگه تغییر کنه هم #حاضرنیستم باهاش ازدواج کنم...
از سکوت و تعلل من برای رفتن به خونه استفاده کرد و اومد نزدیکم و گفت:
_بذار بیشتر همدیگه رو بشناسیم.
-در موردش فکر میکنم.
اون که انگار به هدفش رسیده باشه خوشحال گفت:
_ممنونم زهراخانوم.
بعد با لبخند درو باز کرد و گفت:
_بفرمایید.
یه دفعه همه برگشتن سمت ما...
از نگاه هاشون میشد فهمید چی تو سرشونه. خانم و آقای صادقی خوشحال نگاهمون میکردن. مامان و بابا اول تعجب کردن بعد جواب نگاه های خانم و آقای صادقی رو بالبخند دادن.
نگاه محمد پر از تعجب و سؤال و نگرانی و ناراحتی بود...
بالاخره خانواده ی صادقی رفتن.منم داشتم میرفتم سمت اتاقم که بابا صدام کرد:
_زهرا
-جانم بابا
-بیا بشین
نشستم روی مبل،رو به روی محمد.بابا گفت:نظرت چیه؟
به چشمهای بابا نگاه کردم ببینم #چی دوست داره #بشنوه.
نگاهش سؤالی بود و کمی نگران.حتما فهمیده سهیل اونی که باید باشه نیست.
محمد گفت:
_بابا شما که سهیل رو دیدید.فهمیدید چه جور آدمیه.این...
بابا پرید وسط حرفش و گفت:
_بذار خودش جواب بده.
مامان گفت:
_آخه زهرا هیچ وقت با خواستگارش جوری حرف نمیزد که پسره خوشحال بیاد تو خونه!
همه ساکت بودن و به من نگاه میکردن ولی محمد کلافه سرش پایین بود.گفتم:
_من نمیدونم چرا آقای صادقی اون طور رفتار کرد.من فقط بهش گفتم درمورد پیشنهادش فکرمیکنم.
بلندشدم که برم،مامان گفت:
_یعنی فقط از اینکه بهش فکرکنی اینقدر خوشحال شد؟!!
شانه بالا انداختم و گفتم:
_چی بگم؟فقط همین بود.
چندقدم رفتم و برگشتم،بالبخند گفتم:
_شاید اینقدر جاهای مختلف رفته خواستگاری همون اول بهش نه گفتن از اینکه من به پیشنهادش فکر کنم خوشحال شده.
همه لبخند زدن و محمد پوزخند زد.منم رفتم تو اتاقم.
مریم اومد پیشم و گفت:
_چی شده؟محمد خیلی ناراحته!
-خودم هم نمیدونم چرا سهیل اونطوری رفتار کرد.فردا یه سرمیام خونه تون،باید با تو و محمد حرف بزنم.
-خوشحال میشیم.
اینکه خواستم بعدا با محمد صحبت کنم آروم ترش کرده بود.
وقتی داشت میرفت......
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
* 💞﷽💞
#قسمت_هفتم
#هرچی_تو_بخوای
⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃
وقتی داشت میرفت لبخندی زد و گفت:
_مراقب دلت باش.
همه ش به فکر سهیل و نگاهها و حرفهاش بودم...
تناقض عجیبی داشت.
خانواده سهیل مذهبی بودن ولی اینکه خودش اونطور رفتار میکرد،..
شاید بخاطر این باشه که از #رفتارمذهبی_نماها دچار تعارض شده.
شاید اگه جواب سوالهاشو بگیره،رفتارش اصلاح بشه،
ولی اگه بهم علاقه مند بشه،چی؟ مطمئن بودم نمیخوام باهاش ازدواج کنم.نمیخوام #اذیتش کنم.
تا بعدازظهر تو همین فکرها بودم و به هیچ نتیجه ای نمیرسیدم...
رفتم خونه ی محمد.جمعه بود و محمد خونه بود.
تا چشمم بهش افتاد،گفت:
_سلام! اینقدر بهش فکر نکن.
-سلام.یعنی چی؟
-چند دقیقه ست ایستادی فقط نگاه میکنی،نه سلامی،نه حرفی،نه میای تو.
رفتم تو خونه و بالبخند گفتم:
_هوش و حواس ندارم داداش،فکر کنم از دست رفتم.
محمد باعصبانیت گفت:
_حواست باشه ها،بگی میخوای باهاش ازدواج کنی...
پریدم وسط حرفش و گفتم:
_از ارث محرومم میکنی یاشیر تو حلالم نمیکنی؟
من و مریم بلند خندیدیم.
محمد هم لبخند زد
و اومد دنبالم که از دستش فرار کردم و رفتم پشت مریم قایم شدم،
گفتم:
_قربون داداش مهربونم که اینقدر نگران
منه.
از پشت مریم اومدم بیرون و روی مبل نشستم.
محمد همونطوری که روی مبل می نشست گفت:
_چرا گفتی درموردش فکر میکنی؟
مریم برامون چایی آورد.گفتم:
_همون اول که دیدمش فهمیدم چرا گفتی آدمی نیست که من بخوام.گفت میخواد بعد ازدواج برگرده خارج منم گفتم به درد هم نمیخوریم.بعد #لحنش عوض شد ولی #نگاهش نه... گفت همونجوری میشه که من بخوام. بالبخند تلخی گفتم:گفته ریش میذاره و دکمه یقه شو میبنده.
محمد گفت:
_تو باور میکنی؟
-نمیتونم بهش اعتماد کنم.
-پس میخوای جواب منفی بدی دیگه؟
-جوابم منفیه ولی...
-دیگه ولی نداره.
-ولی شاید برای جواب منفی دادن زود باشه.
مریم گفت:
_منظورت چیه؟وقتی جوابت منفیه میخوای پسر مردمو سرکار بذاری؟
-نه،من بهش گفتم جوابم منفیه ولی ازم خواست بیشتر باهم آشنا بشیم.به نظرم بیشتر حس #کنجکاوی داره،احتمالا میخواد بدونه دختری مثل من چطوری به زندگی نگاه میکنه.
محمد گفت:
_اگه بهت علاقه مند بشه چی؟
-همه نگرانی منم همینه.اومدم پیش شما که بهم بگین چکار کنم.
محمد سرشو انداخت پایین و فکر میکرد.
مریم نگاهی به من انداخت و بعد به لیوان چایی ش نگاه کرد.
بعد مدتی مریم گفت:
_محمد!چطوره اول تو باهاش صحبت کنی؟شاید بفهمی چی تو سرشه،شاید تو بتونی به جای زهرا کمکش کنی.
من و محمد اول به مریم نگاه کردیم و بعد به هم و باهم گفتیم:
_این بهتره.
سه تامون خندیدیم.
از خنده ی ما ضحی بیدار شد و اومد بغلم.وای خدا چقدر این دختر نازه.به اصرار ضحی شام خونه ی محمد بودم.
شب محمد و مریم منو رسوندن خونه.
وقتی احوالپرسی محمد با مامان و بابا تموم شد،مامان به من گفت:
_خانم صادقی تماس گرفت،گفت یادشون رفت بپرسن کی زنگ بزنن برای گرفتن جواب.چقدر زمان میخوای تا جواب بدی؟
نگاهی به محمد انداختم وگفتم:
_سه روز دیگه.
یه کم بعد محمد و مریم خداحافظی کردن و رفتن.
قبل ازخواب محمد پیام داد:
_شماره سهیل رو داری؟
براش نوشتم:
_نه.
نوشت:
_یه جوری پیداش میکنم.
فردا باید میرفتم دانشگاه....
شنبه ها با استادشمس کلاس نداشتم.مثل شنبه های دیگه کلاس رفتم و بعد ازکلاسهام تو بسیج بودم.
وقتی از دفتر بسیج اومدم بیرون آقایی گفت:
_ببخشید! خانم مهدی نژاد داخل دفتر بسیج هستن؟
نگاهش نمیکردم. گفتم: ...
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظر قائم
* 💞﷽💞
#قسمت_هشتم
#هرچی_تو_بخوای
⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃
نگاهش نمیکردم. گفتم:
_بله.
-میشه لطف کنید صداشون کنید؟
-الان صداشون میکنم.
رفتم تو دفتر بسیج و به حانیه گفتم یکی بیرون کارت داره.
حانیه دوستم بود.
گفته بود داداش مجرد نداره.دوباره با بقیه خداحافظی کردم و پشت سر حانیه رفتم بیرون.
چند قدم رفتم که حانیه صدام کرد.برگشتم سمتش.گفت:
_خونه میری؟
-آره
-صبرکن با امیــــــن میرسونیمت.
-نه،ممنون.خودم میرم،خداحافظ.
-نگفتم میخوای برسونیمت یا نه.گفتم میرسونیمت.
از لحنش خنده م گرفت.
بهش نزدیکتر شدم.نزدیک گوشش گفتم:
_میخوای با نامزدت دور بزنی چرا منو بهونه میکنی؟
لبخندی زد و گفت:
_بیا و خوبی کن.
بعد رو به پسری که کنارش بود گفت:
_ابوطیاره تو کجا پارک کردی؟
پسر گفت:
_تا شما بیاین من میام جلوی در.
بعد رفت.به حانیه گفتم:
_نگفته بودی؟خبریه؟
-آره،خبرای خوب.به وقتش بهت میگم.
سوار ماشین شدیم....
حانیه که خونه ما رو بلد بود به پسر جوان آدرس میداد.
مدتی باهم درمورد کلاسها صحبت کردن بعد حانیه برگشت سمت من و بی مقدمه گفت:
_ایشون هم 🌷امین رضاپور🌷 داداشمونه.
خنده م گرفت،اما خنده مو جمع کردم و یه نگاهی به حانیه کردم که یعنی آره جون خودت.
حانیه گفت:
_راست میگم به جون خودش.امین پسرخاله مه و برادر رضاعی من.
گیج شده بودم.
سوالی به حانیه نگاه کردم.لبخند میزد.معنی لبخند حانیه رو خوب میدونستم.
تو دلم گفتم خدایا قبلنا میذاشتی تکلیف یکی رو معلوم کنم بعد یکی دیگه میفرستادی.
تو فکر بودم که حانیه گفت:
_زهرا خانوم رسیدیم منزلتون،پیاده نمیشید؟! میخوای یه کم دیگه دور بزنیم؟!
بعد خندید.
من یه نگاهی به اطرافم کردم.جلوی در خونه بودیم.
من اصلا من اصلا متوجه نشده بودم.خجالت کشیدم.
حانیه گفت:
_برو پایین دیگه دختر.زیاد بهش فکر نکن.خیره ان شاءالله.
سؤالی نگاهش کردم.
لبخند طولانی ای زد.بالاخره خداحافظی کردم و پیاده شدم.
حانیه شیشه پایین داد و باخنده گفت:
_لازم به تشکر نیست،وظیفه شه.
اینقدر گیج بودم که یادم رفت تشکر کنم....
قلبم تند میزد.
تشکر مختصری کردم و سریع رفتم توی حیاط.
پشت در...
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕
◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت -صد • شصت ششم✔️
📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️
📕📗🔍🔎📘📙
✔"حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف دوازدهمین امام و آخرین آنها است."
✍..تنها روایت منتخب از این عنوان از مجموع ۱۵۱ روایت ، از منابع غنی ✨ شیعی بیان میگردد :
...👥...ابو ایوب مخزومی می گوید :
حضرت امام محمد الباقر علیه السلام سیرهء دوازده گانهء راشدین را ذکر کرد و هنگامیکه به آخرین آنها رسید ، فرمودند :
❇️ الثاني عَشَرَ الَّذي يُصَلّي عيسَي بنُ مَريَمَ خَلفَهُ ، [عَليكَ] بِسُنَّتِهِ وَ القرأن الكريمِ .
✴️ دوازدهمی کسی است که عیسی بن مریم پشت سر او نماز می خواند به سنت او و قرآن کریم (یا بر تو باد به سنت او و قرآن کریم).
📕📗🔍🔎📘📙
✔️ كمال الدین ۳۳۱/۱ ب۳۲ ح۱۷
✔️ اثبات الهداة ۵۱۶/۱ ب۹ ح۲۵۱
✔️ البحار ۱۳۷/۵۱ ب۵ ح۵
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
💥فدک، از عوامل مهمّ در دشمنی و کینهتوزی با حضرت فاطمةالزهرا سلام الله علیها قسمت • پنجم ✔️
✍🏻 جناب استاد محقّق، سیّد علی میلانی:
در اين ماجرا _ كه در صحيح بُخارى و مُسلم آمده است _ دقّت كنيد و ببينيد كه شارحان صحيح بُخارى، چگونه كار ابوبكر زندیق را در پذيرش ادّعاى آن صحابى دربارۀ وعدۀ حضرت رسول اکرم صلّى اللّه عليه وآله به او - آن هم بدون مطالبۀ هيچ شاهد و سوگندى در ادّعايش - توجيه مىكنند:
➖ الف- كرمانى در كتاب الكواكب الدرارى فى شرح صحيح البُخارى كه يكى از مشهورترين شرحهاى بُخارى است، مىگويد:
«وأمّا تصديق أبي بكر جابراً في دعواه، فلقوله صلّى اللّه عليه وسلم : من كذب عَلَيّ متعمداً فليتبوّأ مقعده من النار»، فهو وعيد، ولا يُظنّ بأنّ مثله-مثل جابر-يقدم على هذا».
یعنی: تصديق جابر در اين ادّعايش از سوى ابوبكر، به دليل سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوده است كه فرمودند: "هر كس از روى عمد بر من دروغ ببندد، آتش را جايگاه خويش ساخته است." و اين يك وعدۀ عذاب است و گمان نمىرود كه كسى چون جابر، اقدام به چنين كارى كند. ( ج ١٠ ص ١٢۵ )
شما كه گمان نمىكنيد جابر اقدام به چنين كارى كند و به حضرت رسول اکرم صلّى اللّه عليه وآله دروغ ببندد، بلكه بر عكس گمان مىكنيد كه او در ادّعايش صادق باشد، چرا دربارۀ حضرت فاطمةالزهرا عليها السّلام _ فقط به عنوان يك صحابى همانند ديگر صحابه _ چنين گمانى را نداريد⁉️
ب- عينى در كتاب عمدة القارى فى شرح صحيح البُخارى مىگويد:
«إنّما لم يلتمس شاهداً منه-أيمن جابر-لأنّه عدل، بالكتاب والسنّه، أمّا الكتاب فقوله تعالى: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» وقوله تعالى: «وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً» فمثل جابر إنْ لم يكن من خير أُمّة فمن يكون؟ وأمّا السنّه، فلقوله صلّى اللّه عليه وسلم : «من كذب عَلَيّ متعمداً»... ولا يظنّ بمسلم فضلاً عن صحابي أنْ يكذب على رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلم متعمّداً».
یعنی: چون جابر به دليل قرآن و سنّت «عادل» است، پس ابوبكر هم از او شاهد نخواسته است، دلايل قرآنى نيز بر اين، حكم مىكند؛ آنجا كه مىفرمايد: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» و يا در آيۀ ديگر كه مىفرمايد: «وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً». بنا بر اين، اگر كسى چون جابر از «خَيْرَ أُمّةٍ» نباشد، پس چه كسى چنين است؟ و دليل از سنّت هم روايتى است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله فرموده است: «هر كس از روى عمد بر من دروغ ببندد، جايگاه خود را آتش قرار داده است».
بنا بر اين، گمان نمىرود مسلمانى از روى عمد به رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله دروغ ببندد، تا چه رسد به يك صحابى». ( ج ١٢ ص ١٢١)
چگونه ابوبكر زندیق ، جابر را در ادّعايش تصديق مىكند، ولى حضرت فاطمةالزهرا عليها السّلام را در ادّعايش تصديق نمىكند؟ آيا حضرت فاطمةالزهرا عليها السّلام كمتر از جابر است؟ آيا او از مصاديق «خَيْرَ أُمَّةٍ» به شمار نمىرود؟ آيا گمان مىرود كه ايشان به حضرت رسول خدا محمد مصطفی صلّى اللّه عليه و آله دروغ ببندد؟!!! در حالى كه شما نسبت به هيچ مسلمانى -تا چه رسد به يك صحابى- چنين گمانى نداريد. فرق بين ادّعاى جابر و ادّعاى حضرت فاطمةالزهرا عليها السّلام -با صرف نظر از همۀ مقاماتش و تنها بر اين اساس كه وى نيز يكى از صحابه است- چيست؟ چرا ادّعاى جابر پذيرفته مىشود؟ چگونه خبر واحد، آنجا حجّت مىشود؟ چرا ادّعاى حضرت فاطمةالزهرا عليها السّلام با وجود قاعدۀ «يد» و شهود متعدّد پذيرفته نمىشود، امّا ادّعاى جابر بدون هيچ شاهد و قَسَمى پذيرفته مىشود؟!
بنا بر اين، در وراى اين قضيّه، موضوع ديگرى وجود دارد!
📚 مظلومیّت برترین بانو، ص ٨٣ _ ٨٧
⚫️ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است⚫️
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
| #فدک
◼️▪️#روزشمار_فاطمیه
8️⃣ 3️⃣ روز تا شهادت صدیقه طاهره سلام الله علیها باقی مانده است...
☑️تنها اندوه پیامبرمان...😭
▪️النبی صلی الله علیه و آله: ...يَا عَلِيُّ ... إِنَّمَا بُكَائِي وَ غَمِّي وَ حُزْنِي عَلَيْكَ وَ عَلَى هَذِهِ أَنْ تُضَيَّعَ بَعْدِي فَقَدْ أَجْمَعَ الْقَوْمُ عَلَى ظُلْمِكُمْ...
ای علی ...و همانا گریه ام و اندوهم و حزنم به خاطر توست و به خاطر این (بانو) که پس از من تباه و نابود می گردد چرا که این قوم بر ستم به شما عزم خود را جزم کرده اند.
📚بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج22 ؛ ص490
⚫️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ⚫️
| #فاطمیه
جناب ابو حمزه ثمالی رحمت الله علیه گوید:
حضرت علی بن الحسین امام سجاد علیه السلام فرمودند: ... اگر مردی به اندازه حضرت نوح علیه السلام عمر کند – نهصد و پنجاه سال – و در آن مکان روزها را روزه گرفته و شبها را عبادت کند، آنگاه بدون ولایت ما (معرفت به حق ما و اداء آن) با خداوند ملاقات کند، این کارها برای او هیچ سودی نخواهد داشت.
📚عقاب الأعمال(عقاب من جهل حق أهل البيت علیهم السلام)، ص۸-۹، حدیث۶
تصحیح سند:
1️⃣محمد بن الحسن بن الوليد: #ثقة.
📘الوجيزة في الرجال المجلسي، ص۱۵۵، ش۱۶۲۹
2️⃣محمد بن الحسن الصفار: #ثقة.
📘الوجيزة في الرجال المجلسي، ص۱۵۶، ش۱۶۴۲
3️⃣أحمد بن محمد بن عيسى الأشعري: #ثقة.
📘الوجيزة في الرجال المجلسي، ص۲۴، ش۱۳۲
4️⃣عبد الرحمن بن أبي نجران: #ثقة.
📘الوجيزة في الرجال المجلسي، ص۱۰۰ ، ش۱۰۰۹
5️⃣عاصم بن حميد: #ثقة.
📘الوجيزة في الرجال المجلسي، ص۹۴، ش۹۷۳
6️⃣أبو حمزة الثمالي: #ثقة.
📘الوجيزة في الرجال المجلسي، ص۴۱، ش۳۱۸
••••
🟡اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🟡
| #معرفت
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
💠 جمعه
🔸 ۱۹ آبان / عقرب ۱۴۰۲
🔸 ۲۵ ربیع الثانی ۱۴۴۵
🔸 ۱۰ نوامبر ۲۰۲۳
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در «برج میزان» است.
💠 برای امور زیر مناسب است:
آغاز درمان
فروش طلا و جواهرات
نوشیدنیهای داروی
🌎🔭👀
👶 زایمان
نوزاد، عالم و دانمشند گردد. انشاءالله
🚖 مسافرت
سودی ندارد.
🌎🔭👀
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت
🔹 امشب (شب جمعه)
پس از فضیلت نماز عشاء، فرزند سخنوری توانا و کلامش در عمق جان مردم اثر کند و از یاران #امام_زمان علیهالسلام باشد
🔹امروز جمعه (پس از فضیلت نماز عصر)
استحباب ویژهای دارد و فرزند، دانشمندی مشهور گردد. انشاءالله
💇 اصلاح سر و صورت
خوب است.
🩸حجامت، خون دادن، فصد و زالو انداختن
موجب درد در سر میشود.
✂️ ناخن گرفتن
روز بسیار خوب و مستحب هم است.
روزی را زیاد، فقر را برطرف، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕 دوخت و دوز
روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
خوابی که امشب (شب جمعه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۲۵ سوره مبارکه "فرقان "است.
﷽ یوم تشقق السماء بالغمام
خواب بیننده را خصومتی یا گفتگویی ناشایست پیش آید صدقه بدهد تا رفع گردد.
به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از اذان صبح تا طلوع آفتاب
بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر
📿 ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۲۵۶ مرتبه «یا نور» موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد.
🌎🔭👀
☀️ ️روز جمعه متعلق است به
#حجة_ابن_الحسن_عسکری علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺شیعه شدن محافظ مولوی عبدالحمید
📌 او (عبدالسلام کمانگیر) که زمانی شیعیان را واجب القتل می دانست با دیدن معجزه حضرت ابالفضل (علیه السلام) در نجات فرزندش از مرگ، شیعه شد..
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕
◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت -صد • شصت هفتم✔️
📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️
📕📗🔍🔎📘📙
📢📢 همراهان گرامی:
✋پس از بررسی اجمالی روایات فصل 25 ، باب 3⃣ کتاب #منتخب_الأثر ، تحت عنوان:
✔"حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف دوازدهمین امام و آخرین آنها است."
..و اشاره به 1⃣ روایت از منابع غنی ✨ شیعی ، از مجموع 1⃣5⃣1⃣ روایت منقول در این فصل 👈👈 ، بررسی فصل 26 را آغاز می کنیم…👌……
✍…در این فصل از کتاب #منتخب_الأثر ،
148 روایت تحت عنوان:
✔"حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف زمین را از عدل و داد پر می کند همان طور که از ظلم و جور پُر شده باشد ."
جمع آوری شده است و به جهت رعایت اختصار تنها به بیان 3⃣ روایت ، از منابع جماعت عمریه 👳 اکتفا خواهیم کرد ……
با ما همراه باشید…🌼…
📕📗🔍🔎📘📙
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
💥فدک، از عوامل مهمّ در دشمنی و کینهتوزی با حضرت فاطمةالزهرا سلام الله علیها قسمت • ششم ✔️
💠 جناب استاد محقّق، سیّد علی میلانی:
حضرت فاطمةالزهرا عليها السّلام نا اميد به خانه برمىگردد؛ آنگاه روزى ديگر مىآيد تا #فدک و ديگر اموال بازمانده از حضرت رسول اکرم محمد مصطفی صلّى اللّه عليه و آله را به عنوان ارثِ پدرش مطالبه نمايد. فدك از سرزمينهايى بود كه حضرت رسول خدا محمد مصطفی صلّى اللّه عليه و آله براى تصرّف آنها لشكركشى نكرده بود؛ و چنين سرزمينهايى از آنِ شخص حضرت رسول اکرم صلّى اللّه عليه و آله است و ديگر مسلمانان، هيچ گونه سهمى در آن ندارند. از سوى ديگر، هر مال و حقّى كه از مسلمانى پس از مرگ او بماند، از آنِ ورثۀ اوست و-به اتّفاق نظر- حضرت فاطمةالزهرا عليها السّلام نزديكترين وارث پيامبر اکرم صلی الله علیه واله است؛ لذا بانوی دو عالَم وقتى با تكذيب ادّعاى مالكيّت فدك مواجه مىشود، آن را به عنوان ميراث مطالبه مىفرمايد.
🔘 قضيّۀ ذيل را بُخارى و مُسلم از عايشه سلقلقیه روايت كردهاند. ما روايت بُخارى را از عایشه سلقلقیه نقل مىكنيم:
«إنّ فاطمة عليها السّلام بنت النبي أرسلت إلى أبي بكر تسأله ميراثها من رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله، ممّا أفاء اللّه عليه بالمدينة وفدك وما بقي عن خمس خيبر، فقال أبوبكر: إنّ رسول اللّه قال: «لا نورّث ما تركناه صدقة»، إنّما يأكل آل محمّد في هذا المال، وإنّي واللّه لا أُغيّر شيئاً من صدقة رسول اللّه عن حالها التي كان عليها في عهد رسول اللّه، ولأعلمنّ فيها بما عمل به رسول اللّه. فأبى أبو بكر أن يدفع إلى فاطمة منها شيئاً، فوجدت فاطمة على أبي بكر فهجرته، فلم تكلّمه حتّى توفّيت، وعاشت بعد النبي ستّة أشهر، فلمّا توفّيت دفنها زوجها علي ليلاً ولم يؤذن بها أبا بكر وصلّى عليها...»
✍🏻 فاطمه دختر رسول خدا براى ابوبكر پيغام فرستاد و اموال «فىء» موجود در مدينه، فدك و آنچه از خمس خيبر مانده بود را به عنوان ميراث باقى مانده از رسول خدا مطالبه كرد. ابوبكر در پاسخ گفت كه رسول خدا گفته است: «ما ارثی از خود نمىگذاریم، هر چه از ما بماند، صدقه است»، آل محمّد فقط مىتوانند از آن مال استفاده كنند؛ به خدا سوگند! چيزى از صدقهاى را كه رسول خدا قرار داده و در زمان خود او بوده است، تغيير نمىدهم و دربارۀ آنها همان گونه رفتار خواهم كرد كه رسول خدا رفتار مىكرد. ابوبكر از اين كه چيزى از آن اموال را به فاطمه بدهد، خوددارى كرد. فاطمه بر ابوبكر خشم گرفت و او را ترك كرد و با او سخن نگفت تا از دنيا رفت. او بعد از پيامبر، شش ماه زندگى كرد و هنگامى كه از دنیا رفت، همسرش على، شبانه بر او نماز خواند، او را دفن كرد و ابوبكر را خبر ننمود.
(ج ۵ ص ٨٢)
ماجراى مطالبۀ فدك به عنوان ارث، از سوى حضرت فاطمةالزهرا عليها السّلام، از موضوعاتى است كه در طول تاريخ و از زمانهاى قديم محور نگارش كتابهاى زيادى بوده است و خطبۀ حضرت فاطمةالزهرا عليها السّلام در اين باره، خطبهاى جاودانى است كه بر پيشانى روزگار خواهد ماند. در اين جا نيز پرسشهايى مطرح است:
- چگونه گفتۀ ابى سعيد و ابن عبّاس، شهادت حضرت أميرالمؤمنين علی بن ابی طالب علیه السلام و حسنين عليهم السّلام و سخن ديگران دربارۀ اين كه حضرت رسول اکرم صلّى اللّه عليه و آله فدك را به حضرت فاطمةالزهرا عليها السّلام بخشيده است، پذيرفته نمىشود، ولى سخن ابوبكر زندیق كه به تنهايى مىگويد: «پيامبران ارث نمىنهند» پذيرفته مىشود؟
-چرا سخن آن همه صحابى بزرگ، بر سخن يك تن ترجيح داده مىشود؟
آرا و نظريّات علما را در اين زمينه ملاحظه كنيد، نظريّات آنها متفاوت و كلماتشان به طور جدّ مضطرب است. آنها از توجيه اين مطلب درمانده شدهاند، مهمترين چيزى كه شايد بتوان گفت اين است كه مىگويند: «ابوبكر زندیق تنها راوى اين حديث نيست، بلكه اين حديث از متواترات است ولی ابوبكر زندیق فقط آن را روايت كرده است».
اين نظريه را در قالب چند نكته بررسى مىكنيم...
⚫️ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است⚫️
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
| #فدک
* 💞﷽💞
─┅༅ـــ✾❀﷽❀✾ـــ༅┅─
🌈 #قسمت_دهم
🌈 #هرچی_تو_بخوای
⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃
استادشمس شروع به تدریس کرد. وسط کلاس گفت:
_تو این صفر و یک های برنامه نویسی عشق معنایی نداره،مثل زندگی این بچه مذهبی ها.
بعد نگاهی به امین و بعد به من کرد..
و به تدریسش ادامه داد.
کلا استادشمس اینجوریه.یه دفعه، #بدون_فکر، یه حرفی میگه.منتظر حرفی از 🌷امین🌷 بودم.ولی امین ساکت بود.
آخرکلاس استاد گفت:
_سؤالی نیست؟
وقتی دیدم امین ساکته و بچه ها هم سؤالی ندارن،گفتم:
_من سؤال دارم.
استادشمس که انگار منتظر بود گفت:
_بپرس.
-گفتین عشق تو زندگی مذهبی ها معنایی نداره؟
باپوزخند گفت:
_بله،گفتم.
-معنی حرفتون این بود که عشق توی مذهب جایی نداره؟
یه کمی فکر کرد و گفت:
_نمیدونم عشق تو مذهب معنا داره یا نه.ولی تو زندگی بچه مذهبی ها که معنی نداره.
_ #عشق توی #مذهب جایگاه ویژه ای داره.
همه ی نگاهها برگشت سمت من،جز امین.
گفتم:
_عشق یعنی اینکه کسی تو زندگیت باشه که بدون اون نتونی زندگی کنی.زندگی منظورم نفس کشیدن،غذا خوردن و کار کردن نیست.#عشق مثل #نخ_توی_اسکناسه که اگه نباشه،اسکناس زندگی ارزشی نداره.#ظاهر اسکناس درسته ولی #ارزشی نداره..عاشق هرکاری میکنه تا به چشم معشوقش بیاد..هرکاری که معشوقش بگه انجام میده تا معشوقش ازش راضی باشه..عشق همون چیزیه که باعث میشه عاشق شبیه معشوقش بشه.
استادشمس گفت:
تو تا حالا عاشق شدی؟
-من هم عاشق شدم...منم سعی میکنم هرکاری معشوقم بهم میگه انجام بدم...من اونقدر عاشقم که دوست دارم همه حتی از #ظاهرم هم بفهمن معشوقم کیه...خوشم میاد هرکسی منو میبینه #یادمعشوقم میفته..
بلند شدم،رفتم جلوی وایتبرد ایستادم و با تمام وجود گفتم:
_من عاشق ✨مهربان ترین موجود عالم✨ هستم و به عشقم افتخار میکنم،با تمام وجودم.حتی دوست دارم همه تون بدونید که من عاشق کی هستم.
با ماژیک روی وایتبرد پررنگ و درشت و خوش خط نوشتم
خدا
برگشتم سمت بچه ها و گفتم:
_آدمی که #عاشق مهربان ترین نباشه عاشق هیچکس دیگه ای هم #نمیتونه باشه.
وسایلمو برداشتم،رفتم جلوی در...
برگشتم سمت استادشمس و بهش گفتم:
_کسیکه عاشق باشه کاری میکنه که معشوقش ازش #راضی باشه.شما تمام روزهایی که من میومدم کلاستون منو مسخره میکردید،چون میخواستم طوری باشم که معشوقم ازم راضی باشه.منم هرجایی باهاتون بحث کردم یا جایی سکوت کردم فقط و فقط بخاطر #رضای_معشوقم بوده.
رفتم توی حیاط....
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
حرم
* 💞﷽💞 #قسمت_هشتم #هرچی_تو_بخوای ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 نگاهش نمیکردم. گفتم: _بله. -میشه لطف کنید
* 💞﷽💞
─┅༅ـــ✾❀﷽❀✾ـــ༅┅─
🌈 #قسمت_نهم
🌈 #هرچی_تو_بخوای
⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃
سریع رفتم توی حیاط.پشت در ایستادم....
تاصدای حرکت کردن ماشین اومد نفس راحتی کشیدم.
اولین باری #نبود که تو این موقعیت قرار میگرفتم.. ولی نمیدونم چرا ایندفعه اینقدر گیج بازی درآوردم.
یه کم صبرکردم تاحالم بیاد سرجاش.بعد رفتم توی خونه.
آخرشب محمد بهم زنگ زد.بعد احوالپرسی گفت:
_امروز رفتم پیش سهیل.
-خب؟
-خیلی حرف زدیم.زبونش یه چیز میگفت نگاهش یه چیز دیگه.مختصر و مفید بگم قصدش برای ازدواج جدی نیست.یعنی اگه تو بخوای از خداشه ولی حالا که تو نمیخوای بیشتر به قول خودت کنجکاوی از سبک زندگیته و جواب سؤالایی که داره.
-چه سؤالایی؟
-اونجوری که خودش میگفت بادیدن تو و #رفتارت سؤالای زیادی براش به وجود
اومده.
-شما جواب سؤالاشو دادی؟
-بعضی هاشو آره.بعضی هاشم میخواد از خودت بپرسه.
-شما بهش چی گفتی؟
-با بابا صحبت میکنم اجازه بده تو یه جای عمومی سهیل حرفهاشو بهت بگه.
منکه از تعجب شاخ درآورده بودم،پرسیدم:
_واقعا محمدی؟
خنده ای کرد و گفت:
_#نگاهش آزاردهنده ست،یه کم هم پرروئه،یه کم که نه،خیلی پرروئه.ولی آدم صادقیه. میشه کمکش کرد.
-اگه بهم علاقه مند شد چی؟
-خبه،خبه..حالا فکر کردی تا دو کلمه با هر پسری حرف بزنی عاشقت میشن.
خجالت کشیدم.گفتم:
_ولی داداش تجربه چیز دیگه ای میگه.
-من و مریم هم باهاتون میایم که حواسمون بهتون باشه.
بالبخند گفتم:
_شما هوس گردش کردین چرا ما رو بهونه میکنین؟حالا برای کی قرار گذاشتین؟
-خجالت بکش،قبلنا یه حیایی،یه شرمی...با بابا صحبت میکنم اگه اجازه داد فردا بعد ازظهر خوبه؟
-تاعصر کلاس دارم.
-حالا ببینم بابا چی میگه.خبرت میکنم.خداحافظ
-خداحافظ
صبح رفتم دانشگاه....
اولین کلاس با استادشمس.خدا بخیر کنه.همه کلاسام با استادشمس اول صبح بود.رفتم سرکلاس.
هنوز استاد نیومده بود.خبری از ریحانه نبود.
چند دقیقه بعد از من،امین رضاپور اومد کلاس.
تعجب کردم.نمیدونستم همکلاسی هستیم. اونم از دیدن من تعجب کرده بود.اومد جلوی من و گفت:
_خانم رسولی باشما صحبت نکردن؟
-در مورد چی؟
-در مورد این کلاس!که دیگه نیاین این کلاس!..
تازه یاد حرفهای خانم رسولی افتادم.
قرار بود من دیگه به این کلاس نیام.تا وسایلمو برداشتم که برم،استادشمس رسید.
نگاهی به امین انداختم،
خیلی ناراحت و عصبی شده بود.رفت جلو و ردیف اول نشست.
منم سرجام نشستم.استادشمس نگاه معناداری به من کرد،بعد نگاهی به امین کرد و پوزخند زد و رفت روی صندلی نشست.
نگاهم به امین افتاد که ازعصبانیت دستشو زیرمیزش مشت کرده بود.
پس کسیکه قرار بود جای من جواب استادشمس رو بده امین رضاپور بود.
استاد شمس شروع کرد به...
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
💠رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله:
اَلسَّخِىُّ بِمَا مَلَکَ وَ اَرَادَ بِهِ وَجْهَ اللّهِ وَ اَمَّا السَّخِىُّ فِى مَعْصيَةِ اللّهِ فَحَمّالُ سَخَطِ اللّهِ وَ غَضَبِهِ وَ هُوَ اَبْخَلُ النّاسِ عَلَى نَفْسِهِ فَكَيْفَ لِغَيْرِهِ
سخاوتمند كسى است كه مال خود را ببخشد و اين كار را براى رضاى خدا انجام دهد، امّا كسى كه در راه معصيت خدا دست و دل باز باشد، باركش خشم و ناخشنودى خداست؛ چنين كسى بخيلترينِ مردمان نسبت به خود است، چه رسد به ديگران!
📚بحارالانوار ج۷۱ ص۳۵۵
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
امّالمومنین واقعی کیست؟
🎤استاد بندانی نیشابوری؛
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 یکشنبه
🔸 ۲۱ آبان / عقرب ۱۴۰۲
🔸 ۲۷ ربیع الثانی ۱۴۴۵
🔸 ۱۲ نوامبر ۲۰۲۳
🌎🔭👀
🌙 ساعت ۲۲:۱۲ قمر وارد برج عقرب میشود.
🌖 امروز قمر در «برج عقرب» است.
✔️ برای امور زیر نیک است:
خارج کردن دمل، زگیل، خال
کشیدن دندان
جراحی
معالجه چشم
درختکاری
بذرپاشی
آبیاری
حفریات
خرید زمین زراعی
⛔️ ممنوعات
آغاز امور زیربنایی و اساسی
نوشتن سند
نوشتن حرز
بستن حرز برای اولین مرتبه
👼 زایمان
نوزاد زیبا، خوشرو و روزیدار باشد. انشاءالله
🚙 مسافرت
همراه با قرائت آیةالکرسی و صدقه باشد.
🌎🔭👀
👩❤️👨 انعقاد نطفه
امشب، (شب یکشنبه)
خوب نیست.
💇♀ اصلاح سر و صورت
باعث پشیمانی میشود.
🩸 حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
باعث ایمنی از ترس میشود.
💅 ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیبرکتی در زندگی گردد.
👕 دوخت و دوز
روز مناسبی نیست.
طبق روایات موجب غم و اندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
(این حکم شامل خرید لباس نیست)
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب یکشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۱۶ سوره مبارکه "نحل" است.
﷽ و علامات و بالنجم هم یهتدون
برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد. ان شاءالله
به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا مغرب
📿 ذکر روز یکشنبه
یا ذالجلال و الاکرام ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۴۸۹ مرتبه «یا فتاح»، موجب فتح و نصرت یافتن میگردد.
🌎🔭👀
☀️ ️امروز متعلق است به
#حضرت_علی علیهالسلام
#فاطمه_زهرا سلاماللهعلیها
سفارش شده تا اعمال نیک خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃