eitaa logo
حرم بی‌قرار
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
481 ویدیو
23 فایل
شـکࢪ خــدا ࢪا کــہ دࢪ پــنــاه حـسـینم ڪپے باصلوات‌؛حلال فوروارد ڪردے ‌دمت ‌گرم🌼
مشاهده در ایتا
دانلود
༻﷽༺ ۵۹ علیرضا : اما دوست نداشتم کوثر خانم که شما حرفهای من‌ رو بشنوی ؛ اما حالا کاری که شده ولی فقط ازت خواهش میکنم به بقیه خصوصا مامانم‌ اصلا حرفی نزنی ، قول بده به عنوان یه خواهر مهربون و راز نگهدار عمل کنی ، میخوام تا موقع عمل و وقتی که قلب برام پیدا بشه هیچ کسی هیچی نفهمه ؛ باشه ؟؟ حاضر بودم بمیرم و قلبم رو به علیرضا اهداء کنم من امیدی برای زندگی نداشتم اما علیرضا هنوز خیلی جوون بود و کلی آرزو داشت اما من چی ؛ هیچی .... +قول میدم علیرضا ، فقط یه سوال میتونم بپرسم اگه دوست داشتی جواب بده ؟ _بگو آبجی؟ +من اون قسمت دختر ... دختر مورد علاقه ات هم شنیدم ؛ میتونم بپرسم اون دختر کیه ؟اون از این قضیه خبرداره ؛ کاری از دست من برمیاد ؟؟؟ علیرضا سرش رو انداخت پایین ، با دستاش بازی میکرد قیافه اش خیلی درهم بود ، عرق سردی رو صورتش نشسته بود ؛ عرقش رو با دستش پاک کرد ، با کمی مکث گفت : _ این یکی رو باید معافم کنی کوثر خانم . از فضولی داشتم می مردم ، خداکنه بگه ... _ کوثر باید یه قول دیگه هم بدی که کسی چیزی نفهمه ‌. هردو بهم ‌نگاه کردیم ، علیرضا خندید و گفت : خیلی قول شد میدونم اما مجبورم ؛ قول میدم بعدا جبران کنم برات !!! سرگرم صحبت بودیم که علیرضا دستش رو روی قلبش گذاشت و چهره اش درهم شد ... _کوثر ... قلبم ، قرصام ...وای خدا کمکم کن دستپاچه شده بودم اما باید کمکش میکردم ... _کوثر ، برام آب بیار ؛ باید قرص بخورم ... +قرصات کجاست ؟ _تو جیبمه ، درمیارم تو فقط آب ... +باشه ، باشه حرف نزن برات خوب نیست ، الان برات آب میارم ... نفهمیدم چطوری خودم رو به سرکوچه رسوندم و برای علیرضا آب معدنی گرفتم تا بهش بدم ...خیلی ترسیدم . تحمل دیدن درد علیرضا رو نداشتم اون هم تو این وضعیت ! حالا که علیرضا باهام خوب بود و برام مثل سجاد شده بود برام سخت بود باید هرطوری شده براش قلب پیدا بشه .... علیرضا دوتا قرص رو باهم خورد و شیشه آب هم تا آخر سر کشید . دستش رو روی قلبش قرار داد و کمی ماساژ داد .... _خداروشکر کمی آروم شدم ،ممنونم کوثر خانم ! از اینکه حالش بهتره خیلی خوشحال شدم . نفس عمیقی کشیدیم و به سمت خونه به راه افتادیم ‌تا کسی بیدار نشه وما دوتا رو باهم ببینه . من تند تر از علیرضا حرکت کردم . هنوز تو شوک حرفهاش بودم ، برام سنگین بود ... باورش برام سخت بود . اول من وارد شدم وقتی دیدم هنوز همه خوابیدن به علیرضا علامت دادم سریع بیاد بالا ... زودی خودم رو به اتاقم رسوندم و روی تخت کنار سجاد دراز کشیدم . کابوس های ماریا که به شکل یه انسان با صورت و صدای گرگ‌ بود و سجاد رو کتک میزد ، طاقتم رو طاق کرد با ترس از خواب پریدم ... عرق سردی روی تنم نشست و قلبم به شدت به قفسه سینه ام میکوبید . به عسلی کنار میز نگاه کردم ، لیوان آبی که قرار داشت رو یک نفس سر کشیدم . فاطمه و سجاد با خوشحالی در اتاق رو باز کردند . نگاهم که به سجاد افتاد با دیدن چهره ی معصوم و پاکش که درحال خندیدن بود ، کابوسم رو فراموش کردم و بهش لبخندی از روی مهربونی زدم . سجاد با لحن بچه گونه اش گفت : آجی ، من و فاطمه و علیرضا میخوایم بریم بستنی بخوریم ، اجازه میدی ؛ خواهش میکنم ؟ +برو عزیزم بهت خوش بگذره ، ابجی فاطمه و داداش علیرضا رو اذیت نکنیا بعدشم حواست باشه دستت رو از دستاشون جدا نکن ، باشه داداشی؟ _مرسی ابجی ، قول میدم بچه خوبی باشم جیغی کشید و سریع از اتاق خارج شد ؛ من هم از اتاق اومدم بیرون تا کمک خاله مریم کنم . سجاد خیلی زود خودشو به علیرضا رسوند و پرید بغلش علیرضا کمی اخم کرد و چهره اش درهم شد ناخودآگاه جیغی کشیدم : +سجاد از بغل علیرضا بیا پایین ، خیلی سریع ، زود باش علیرضا چشم غره ای بهم رفت و از دور اشاره کرد که ساکت باشم و سوتی ندم . ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
❁﷽❁ خَبر از حَـنجَره ی شاه وِلا مےآید خَبر از #قافلہ ڪَرب و بلا مےآید اَیُها النّاس‌بہ‌این‌نُڪتہ‌توجہ‌دارید چند روزه دگـر #ماه_بَـلا مےآید #لبیڪ_یا_حسیـن_ع❤️ #یا_ابا_عبدالله🍃🌸 @harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#صبحتون_بی_گناه 😇 ✨صبحها مےڪنم ازعشق نگاهے بہ حسین ✨مےڪنم باز از این فاصلہ راهے بہ حسین ✨ڪردم امروز سلامے ز سر دلتنگـے ✨مُردم از حسرٺ شش‌گوشه الهےبہ حسین #بوی_سیب 🍎 @harame_bigarar
🌸🍃 نیستے و بر لبــــم انگیزه ے لبخند نیست.. جز بہ دامان غمت ، دستم بہ جایے بند نیست... #شهیدحاج‌محمدپورهنگ @harame_bigarar
❁﷽❁ محمدﷺوعلےوفاطمہ،حسنوحسین ڪه‌پنج‌درعددندويڪےچوحے غدير پے مباهلہ ڪردند روے در صحرا يڪے چو مهر فروزان، چهار مهر منير #روزمباهلہ_سالروز_نزول_آیہ‌ے #تطهیر_مبارڪ_باد💫🎊💫 @harame_bigarar
در گذر ڪوچہ هاے عمـر🌻 بہ این بیاندیش اگـر #شهید نشوے میـــــمیرے💔 #شهیدانہ💚 #جاماندہ🕊 اینجـا پایگـاه شهداستـ🔰 Join → @harame_bigarar❤️
حرم بی‌قرار
༻﷽༺ #درمسیرعشق #به‌قلم‌ازتبارزینب۵۹ #پارتـ‌_پانزدهم علیرضا : اما دوست نداشتم کوثر خانم که شما حرفها
༻﷽༺ ۵۹ فاطمه مشکوک نگاهم کرد اما با یه مسئله ای پیچوندمش . علیرضا هم برای اینکه قضیه رو جمع کنه فوری گفت : _کوثر خانم لطفا آروم باشید چیزی نشد که ، آقا سجاد هوس کرده بیاد بغل داداش جونش ...‌ مگه نه سجاد ؟ سجاد که تو این چندوقته حسابی عاشق علیرضا شده بود با خوشحالی گفت : _آره ابجی ... علیرضا واقعا مهربونه تازه چون برام خر هم میشه ، دوسش دارم . از حرف سجاد تعجب کردم ... تا خواستم حرفی بزنم که علیرضا با شیطنت سجاد رو گذاشت زمین‌و دوید دنبالش . علیرضا : مگه اینکه دستم بهت نرسه سجاد ، یعنی خر نشم برات دوستم نداری ، نه ؟؟ وایسا ببینم شیطون . سجاد : به جون خودت دوست دارم ....نمیخوام وایسم ، وای ابجی ها کمکم کنید این الان منو میگیره . فاطمه : به داداش من میگی دوسش نداری ، من که کمکت نمیکنم تازشم بگیرمت کلی قلقلکت میدم . سجاد میخندید و شاد بود خنده های از ته دل سجاد ، آرزوی من بود که حالا باوجود خانواده فاطمه و شیطونی های علیرضا ، برام به واقعیت تبدیل شده بود . بالاخره سجاد خسته شد و ایستاد . علیرضا هم از پشت غافلگیرش کرد و روی یه دست بلندش کرد ... سجاد دست و پا میزد که علیرضا ولش کنه و بزارتش زمین .... اما علیرضا محل نمیزاشت . علیرضا ، سجاد رو انداخت رو مبل بعد شروع کرد به قلقلک دادنش ... سجاد دلش رو گرفته بود و میخندید . اونقدر خنده های سجاد از ته دل بود که همه ناخودآگاه خندمون گرفت . سجاد میون خنده هاش از عمو مهدی خواست کمکش کنه . عمو مهدی از پشت دستای علیرضا رو گرفت بعد با سجاد دوتایی شروع کردن به قلقلک دادن علیرضا . علیرضا هی داد میزد غلط کردم ببخشید ، ولم کنید آبروم رفت . اما سجاد بیشتر ذوق میکرد . تا حالا خنده های از ته دل علیرضا رو نشنیده بودم چقدر خنده هاش قشنگ و دلنواز بود . خنده هاش با بقیه فرق داشت ، از یه جنس خاصی بود که باعث میشد تمام دغدغه هام رو فراموش کنم . مات و مبهوت به علیرضا و عمو مهدی نگاه میکردم که یک دفعه حس کردم کسی پشتمه . به خودم اومدم و دیدم بله از دست شیطونی های فاطمه و سجاد منو پرت کردن زمین که قلقلکم بدن اما در رفتم . با تمام توانم میدویدم ، یک‌ دفعه پام به پایه ی میز گیر کرد و محکم پخش زمین شدم . همون لحظه صدای جیغ فاطمه و یا ابالفضل خاله مریم رو شنیدم . از شدت درد چشمام بسته شد . انگار کتک خورده بودم تمام تنم درد میکرد . چند دقیقه که گذشت و تونستم چشمام رو باز کنم دیدم همه دورم جمع شدند . پای راستم رو از شدت درد نمیتونستم تکون بدم . خاله مریم تا خواست دست بهم بزنه از درد جیغ کشیدم و فریاد زدم : پام ، پام‌ رو نمیتونم تکون بدم . بله ، پای راستم شکسته بود و مچ دست راستم هم خراش عمیقی برداشته بود ... ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
༻﷽༺ ۵۹ خاله مریم و فاطمه زیر بغلم رو گرفتن که منو ببرن برسونن بیمارستان . نگاهم به سجاد افتاد ، به پهنای صورت اشک میریخت که علیرضا رفت اشکاش رو پاک کرد ، بغلش کرد و باهاش صحبت میکرد . عمو مهدی :علیرضا،تو و سجاد خونه باشید من و مامانت و فاطمه میریم بیمارستان پای کوثر خانم رو گچ بگیریم ... مراقب سجاد باش ،تا ما برگردیم ؛ سر راه شام هم میگیرم . علیرضا با ناراحتی:چشم بابا سجاد:عمو،آبجیم خوب میشه ؟ عمو مهدی : آره پسرم خوب خوب ، نگران نباش ، زود میایم . بالاخره به یه بیمارستان رسیدیم ، عمو مهدی کارهای منو انجام داد بعد از اینکه از دست و پام عکس گرفتند . منو فرستادن تو یه اتاق ، خاله مریم و فاطمه رو از اتاق فرستادن بیرون بعد هم آقای دکتر به کمک عمو مهدی که پام رو نگه داشت و دکتر پام رو جا انداخت ، جیغی زدم که گلوم سوخت . بعد هم پام رو کامل تا بالای زانو گچ گرفتند ، دستم رو هم بخیه زدن و بستند ... بعد هم پرستار گفت سه هفته ی دیگه بیایید بخیه رو بکشیم . بالاخره اجازه دادن که فاطمه و خاله مریم بیان تو اتاق که باهم بریم خونه . از خاله مریم و عمو مهدی خیلی خجالت میکشیدم . از شدت شرم و خجالت روم ‌نمیشد سرم رو بالا بیارم . عمو مهدی رو کرد بهم و گفت : _دخترم ببینمت چرا سرتو انداختی پایین ؟؟؟ همونطوری که سرم پایین بود گفتم : +عمو ، رو ندارم تو صورت شما و خاله مریم نگاه کنم ، سرباریمون کم بود این هم بهش اضافه شد . شرمنده ام .... هنوز حرفم تموم نشده بود که خاله مریم پرید وسط حرفم و گفت ؛ _نبینم یه بار دیگه ازاین حرفها بزنیا خصوصا جلوی سجاد که اونم‌ یاد میگیره ‌؛ تو و سجاد برای من و مهدی ،مثل فاطمه و علیرضایید ؛ برامون هیچ فرقی ندارید انگار ۴تا بچه داریم ، پس دیگه از این حرف ها نزن . عمو مهدی : مریم درست میگه ، عمو منم مثل بابای خودت بدون تا وقتی پیش مایی ، قدمتون رو چشم و هرکاری داشته باشید با کمال میل انجام میدیم ؛ هیچ منتی هم نیست چون برامون عزیزید ... حالا هم ناراحت نباش ؛ بریم سر راه شام بگیریم بریم خونه که الان این دوتا شیطون ، خونه رو میزارن روی سرشون ... بعد از خریدن عصا و کفش مخصوص پای شکسته ام ، راهی خونه شدیم . تو راه همش فاطمه برام حرف میزد که من فکر چیزی رو نکنم اما من هیچکدوم از حرفهای فاطمه رو نمی فهمیدم و فقط الکی با سر تایید میکردم . از خجالت داشتم آب میشدم ، میخواستم دست سجاد رو بگیرم و از پیششون برم اما مگه جایی رو داشتم ، من و سجاد تو این کشور و این شهر غریب بودیم .... ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
❁﷽❁ شش روز مانده تا #محرم بے قرارم از این‌ڪہ‌دسٺ‌خالےام‌چیزےندارم شش‌گوشہ،شش‌ماهہ،بهانہ‌شدمهیا حتےاگریڪ قطره‌اشڪ شدبایدببارم #ارباب_صداے_قدمٺ_مےآید🍂 #6روز_تافصل_عاشقے🍁 @harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ #یا_اباعبدالله_ع🍃🌸 #خورشید باز گفٺ : سَلٰامٌ عَلے #الحسینْ اهل #زمین ، دو مرتبہ #صبحے دگـر رسید #لبیڪ_یا_حسیـݧ_ع❤️ #صبحم_بہ_نامتاݩ🌤 @harame_bigarar