✳ شما صددرصد پیروز هستید!
🔻 «برادرها! عملیات فتح المبین رو یادتون هست؟» مدت زیادی از این عملیات نگذشته بود؛ اما کنجکاو شدیم بدانیم قصد او از این حرف چی بود؟ حاج احمد ادامه داد: «توی اون عملیات قرار بود بیستوپنج تا آیفا به ما بدن که هشت تا بیشتر ندادن. باید سی تا تویوتا میدادن که پنج تا دادن. من از این وضع خیلی ناراحت بودم. چند روز در همین حال و هوا بودم که نکنه شکست بخوریم و بیآبرو بشیم. یک شب توی کمپ بلتا، اومدم بیرون که وضو بگیرم. فکرم هم خیلی درگیر عدم وجود امکانات لازم و از این حرفها بود. حین وضو گرفتن، حس کردم یک نفر شونهام رو گرفت و فشار داد. سرم رو برگردوندم، دیدم یه برادریه که لباس فرم سپاه تنشه، ولی از بچههای خودمون نبود و هر چی نگاهش کردم، نشناختمش. او به من گفت برادر احمد! تو خدا و ائمه رو فراموش کردی و همهاش به امکانات مادی فکر میکنی؟ هیچ ناراحت نباش! شما صددرصد پیروز هستید. یه عملیات دیگه هم در پیش دارین به نام بیت المقدس که توی اون هم پیروز میشین. شما قضیهات توی لبنان و بهدست اسرائیلیها خلاصه میشه و دیگه از اونجا برنمیگردی.»
📚 از کتاب #برادر_احمد | روایت حیات جهادی #احمد_متوسلیان
📖 صفحات ۳۳۹ و ۳۴۰
✍ علی اکبری مزدآبادی
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
حرف حساب
✳ شما صددرصد پیروز هستید! 🔻 «برادرها! عملیات فتح المبین رو یادتون هست؟» مدت زیادی از این عملیات نگذ
✳ فرمانده
🔻 میخواستیم همراه «برادر احمد» با تویوتاوانت از سنندج به مریوان بیاییم. من به احترام ایشان پریدم عقب ماشین نشستم. سه نفر هم بودیم؛ من، برادر احمد و راننده. چند لحظه بعد برادر احمد هم آمد کنار من نشست. به هر حال او فرمانده بود و جایش عقب ماشین نبود. هرچه به او اصرار کردم که برود جلو، قبول نکرد که نکرد و همان عقب تویوتا نشست.
📚 از کتاب #برادر_احمد | روایت حیات جهادی #احمد_متوسلیان
📖 صفحات ۱۸۶
✍ علی اکبری مزدآبادی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
حرف حساب
✳ فرمانده 🔻 میخواستیم همراه «برادر احمد» با تویوتاوانت از سنندج به مریوان بیاییم. من به احترام
✳️ سیلی حاج احمد زیر گوش نمایندهٔ بنیصدر!
🔻 مجتبی عسکری مشاهدهای از حضور نمایندهٔ بنیصدر دارد که آن را بازگو میکند: ما داخل سپاه در اتاق خودمان نشسته بودیم که یک دفعه من دیدم نمایندهٔ بنیصدر به طرف اتاق احمد رفت. همان موقع به بچهها گفتم: «الانه که این کتکه رو بخوره و بیاد بیرون!» همان هم شد! هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که دیدم او با شتاب از اتاق احمد به بیرون پرت شد؛ طوری که سرش به شیشهٔ روبهروی اتاق خورد و شیشه شکست. بعد هم با سرعت از سپاه خارج شد.
🔸 هاشم فراهانی دلیل نحوهٔ خروج آنچنانی نمایندهٔ بنیصدر را از اتاق متوسلیان از زبان خود او بیان میکند: برادر احمد برای من تعریف کرد؛ وقتی نمایندهٔ بنیصدر وارد اتاق شد گفت من باید محل اسکان و خواب آقای بنیصدر را ببینم که در خور ایشان باشد. او گفت در ضمن شما باید یک تشک فنری برای خواب ایشان و همچنین توالت فرنگی تدارک ببینید.» این را که گفت، بلند شدم، زدم زیر گوشش و گفتم: «جمع کن برو دنبال کارت!» و از اتاق بیرونش کردم. خوب یادم هست زمانی که زمزمهٔ ورود بنیصدر به مریوان شد، از زبان برادر احمد شنیدم که گفت اگر بنیصدر پایش را در مریوان بگذارد، من او را دستگیر و محاکمه خواهم کرد.
📚 از کتاب #برادر_احمد | روایت حیات جهادی #احمد_متوسلیان
📖 صفحات ۲۵۶ و ۲۵۷
✍ علی اکبری مزدآبادی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f