eitaa logo
حرف حساب
7.2هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
15 فایل
برش‌هایی از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم | گروه مطالعاتی هیئت امام جعفر صادق علیه السلام ارتباط با مدیر: @Einizadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ من هم بناست بمیرم... 🔻 شروع به تکاندن عبای خاکی‌اش کرد، من که از حرف‌زدن با او لذت می‌بردم، پرسیدم: «کجا بودی که عبایت این‌قدر خاکی است؟» - وادی السلام. - آن‌جا مُرده داری؟ - نه. - بی‌کاری؟ - نه. - برای چه رفته بودی؟ کمی مکث کرد و گفت: «استادم در تبریز، دستور داده است که دست‌کم هفته‌ای یک بار به مقبره‌ها بروم.» - که چه شود؟ - که یادم بیاید من هم بناست بمیرم. 📚 از کتاب 📖 صفحات ۴۰ و ۴۱ 👤 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳ گول حالِ ذکرِ بی‌مراقبه را نباید خورد! 🔻 ...تو که هنوز جوارحت را از پاک نکرده‌ای، چگونه منتظری که در شرح احوال قلب، چیزی به تو بنویسم؟! پس بشتاب، بشتاب به‌سوی توبه‌ی راستین؛ سپس بشتاب، بشتاب در کوشش و ... اگر بی‌مراقبت مشغول به ذکر و فکر شوی، بی‌فایده خواهد بود، اگر چه حال هم بیاورد؛ چراکه آن حال، دوام پیدا نخواهد کرد. گول حالی را که ذکر بیاورد، بی‌مراقبه نباید خورد. 📜 بخشی از نامه‌ی به اهل سیر و سلوک 📚 از کتاب 📖 ص ۱۳۵ 👤 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ آفرین سید محمدسعید! 🔻 یادم نمی‌رود یک بار در مجلس درس، ناگهان آخوند [ ] تغییر حالی پیدا کرد و بی‌مقدمه چند مرتبه گفت: «آفرین سید محمدسعید، آفرین سید محمدسعید.» من و شاگردان همگی از رفتار او متعجب شدیم. شاگردان با بهت و حیرت به‌هم نگاه می‌کردند و از حکمت این قول در فکر بودند. به‌ناچار، روز و ساعت این مطلب را یادداشت کردند تا سید محمدسعید حبوبی از سفر بازگردد. پس از بازگشت سید محمدسعید، از او ماجرای رخ داده در آن ساعت و روز را پرسیدند. سید سعید تأملی کرد و پس از آنکه تعجبی بسیار در چهره داشت، در پاسخ آن‌ها گفته بود: «آن روز و آن ساعت در راه بازگشت از کربلا به‌سمت کوفه، در شط سوار قایقی شده بودم. در قایق، مرد عربی سرش را روی شانه‌ی من گذاشته بود و از خستگی خوابش برده بود. خُرخُر می‌کرد و آب دهانش داشت روی من می‌ریخت. می‌خواستم شانه‌ام را از زیر سر او بکشم اما دلم نیامد و با خود گفتم بگذارم این مرد روی شانه‌ی من بخوابد و این وضع نفرت‌آور را تا رسیدن به کوفه تحمل کردم.» 📚 از کتاب 📖 ص ۶۱ 👤 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳ بزرگ نشد، مگر با عمل به دانسته‌هایش 🔻 او می‌دانست اگر به چیزی که کند، خداوند راه‌های حقیقت را بیش‌ازپیش به‌سوی او خواهد گشود. سیدعلی بزرگ نشد، مگر با عمل به دانسته‌هایش و دستوراتی که مطابق می‌یافت. او هر دستوری که براساس شریعت بود، با جان‌ودل می‌پذیرفت و بدون کوتاهی، به آن اهتمام می‌ورزید. 📚 از کتاب 📖 ص ۱۱۸ 👤 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ بُت 🔻 هر آدمی بُتی دارد؛ کسی باید آن را بشکند. اگر این بت شکسته نشود، هر ذکری که بگوید، هر عبادتی که کند، این بت و این من، متورم‌تر می‌شود. 📚 از کتاب #کهکشان_نیستی 📖 ص ۵۹ 👤 #محمدهادی_اصفهانی ✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ آخرین عمل 🔻 استادم برای توجه یافتن به عوالم برزخی، به‌طور مضاعف بر مراقبه‌ی بر و تأکید می‌کرد؛ سپس معتقد بود توجه به نفعِ اخروی داشتنِ هرآنچه انسان انجام می‌دهد، شاهراه بازشدن آسمان‌های غیبی است و پس از این‌ها، دستور توجه به را به من داده بود. 🔸 از آنجا بود که ارتباط من با وادی السلام و ارواح مؤمنان، ارتباطی عمیق و بی‌وقفه شد. استاد نظرش بر این بود که سالک باید آن‌قدر توجه به مرگ کند تا تمام افعالش به شکلی انجام گیرد که گویا این فعل، آخرین عملی است که او اجازه دارد در دنیا انجام دهد. 📚 از کتاب 📖 صفحات ۱۷۱ و ۱۷۲ 👤 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ می‌خواهم مثل حسن باشم! 🔻 فرزند می‌گوید: یکی از شاگردان پدرم برایم تعریف کرد وقتی من به دنیا آمده‌ام، پدر را در صحن علیه‌السلام دیده که در سجده در حال گفتنِ «حسن، حسن» است. دلیلش را از او پرسیده بود. گفته بود خداوند فرزندی به من داده که نام او را حسن گذاشته‌ام و هرچه ما اراده کنیم، او به همان شکل از ما می‌کند: اگر بخواهیم بخوابد، می‌خوابد؛ اگر بخواهیم بنشیند، می‌نشیند؛ اگر به راست و چپ بگردانیمش، اطاعت می‌کند. من از خداوند در سجده طلب می‌کردم که مثل حسن باشم. 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 ص ۳۳۶ 💬 راوی: فرزند آیت الله قاضی 👤 نوشته: ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳ خدایا دیر آمدم اما... 🔻 دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: «قاسم! تو مرا دوست داری؟» در حالی که با خود فکر می‌کردم چرا این سؤال را می‌پرسد، گفتم: «آقا بر منکرش لعنت.» به دیوار تکیه داد و گفت: «من اگر چیزی بگویم قول می‌دهی عمل کنی؟» با سرعت گفتم: «آقا شما جان بخواهید.» گفت: « از امشب بلند شو و بخوان.» نفسم در سینه حبس شد. پس از بهتی طولانی گفتم: «آقا شما می‌دانید که من اصلا نماز نمی‌خوانم! چه رسد به اینکه بخواهم نماز شب بخوانم... تا دیروقت در قهوه‌خانه هستم و صبح اصلا بیدار نمی‌شوم...» گفت: «هر ساعتی که نیت کنی، من بیدارت می‌کنم.» 🔸... برخلاف هرروز که تا بعد از طلوع آفتاب می‌خوابیدم، در نیمه‌ی شب بیدار شدم. از جایم بلند شدم، دمپایی را پا کردم و به‌سوی حوض آب در وسط حیاط رفتم. خدایا این چه انقلابی بود که در من به‌پا شده بود؟ من که بودم؟ که بود؟ چشمانم را رو به آسمان گرفتم و از سویدای دلم جوشش چشمه‌ای را احساس کردم که با حقیقت لایزالی و آسمانیِ تکلم می‌کرد و می‌گفت: «خداوندا قاسم دیر آمده ولی مردانه چاکر درگاهت خواهد بود.» 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 صص ۳۸۳ تا ۳۸۵ 👤 نوشته: ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
تمام غصه‌ها تا اولِ الله‌اکبرِ نماز است! 🔻 «تمام غم‌ها و غصه‌ها تا اولِ الله‌اکبرِ است.» [آیت‌الله قاضی] این را گفت و شروع کرد به خواندن نماز. به او نگاه کردم و یاد کلامش افتادم که می‌گفت: «اگر عیاشان و خوش‌گذران‌ها بدانند که در چه مقدار شور و عشق و لذت هست، دست از همه‌ی کارها برمی‌داشتند و به طرف معرفت الهی روی می‌آوردند.» 👤 راوی: 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 ص ۴۱۴ ✒ نوشته: ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ برای بازی‌کردن خلق نشده‌ایم! 🔻 در بین استادانم جوانی بود که «شیخ محمدتقی بهجت» نام داشت. نزد او بخشی از کتاب رسائل شیخ انصاری را خواندم. یادم نمی‌رود روزی را که به‌دلیل خستگی، در جمع دوستان در حرم مطهر نشسته بودم؛ شیخ محمدتقی را دیدم که به سویم می‌آید. اشاره‌ای کرد تا نزدش بروم. از جا برخاستم و به سویش رفتم. به‌آرامی سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت: «ما لِلَّعْبِ خُلِقْنا.» (برای بازی‌کردن خلق نشده‌ایم). این کلام چنان دلم را آتش زد که از آن به بعد متحیر و سرگردان شدم و بر اثر آن، انقلابی مضاعف در وجودم به‌پا شد. 👤 راوی: 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 صفحات ۴۵۵ و ۴۵۶ ✒ نوشته: ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ مراقبه حرف اول را می‌زند 🔻 در ابتدا که به خدمتش رسیدم، از او طلب دستور کردم اما در پاسخ فرمود: «این ذکر را بسیار بگو که خود کیمیاست: اللَّهُمَ‏ أَغْنِنِی‏ بِحَلَالِکَ‏ عَنْ‏ حَرَامِکَ‏ وَ بِفَضْلِکَ عَمَّنْ سِوَاکَ.» 🔸 دستورهای او حول و می‌چرخید و بارها تکرار می‌کرد که این اذکار و ادعیه، با شرایطش تأثیر می‌کند و مراقبه حرف اول را می‌زند. اصول و فنون او در تربیت منطبق بر شریعت بود و اجازه نمی‌داد کسی ذره‌ای از آن فاصله بگیرد. همان دوران در میان شاگردانش این جمله‌ی او به شهرت رسید: «اگر کسی را بخواند و به مقامات عالیه نرسد، مرا لعن کند.» 👤 راوی: 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 صفحات ۴۵۹ و ۴۶۰ ✒ نوشته: ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
✳️ مراقبه حرف اول را می‌زند 🔻 در ابتدا که به خدمتش رسیدم، از او طلب دستور کردم اما در پاسخ فرمود: «این ذکر را بسیار بگو که خود کیمیاست: اللَّهُمَ‏ أَغْنِنِی‏ بِحَلَالِکَ‏ عَنْ‏ حَرَامِکَ‏ وَ بِفَضْلِکَ عَمَّنْ سِوَاکَ.» 🔸 دستورهای او حول و می‌چرخید و بارها تکرار می‌کرد که این اذکار و ادعیه، با شرایطش تأثیر می‌کند و مراقبه حرف اول را می‌زند. اصول و فنون او در تربیت منطبق بر شریعت بود و اجازه نمی‌داد کسی ذره‌ای از آن فاصله بگیرد. همان دوران در میان شاگردانش این جمله‌ی او به شهرت رسید: «اگر کسی را بخواند و به مقامات عالیه نرسد، مرا لعن کند.» 👤 راوی: 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 صفحات ۴۵۹ و ۴۶۰ ✒ نوشته: 📌 پ.ن: ۸ بهمن، سالروز درگذشت آیت‌الله قاضی طباطبایی ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
گول حالِ ذکرِ بی‌مراقبه را نباید خورد! 🔻 ...تو که هنوز جوارحت را از «معاصی» پاک نکرده‌ای، چگونه منتظری که در شرح احوال قلب، چیزی به تو بنویسم؟! پس بشتاب، بشتاب به‌سوی توبه‌ی راستین؛ سپس بشتاب، بشتاب در کوشش و «مراقبت»... اگر بی‌مراقبت مشغول به ذکر و فکر شوی، بی‌فایده خواهد بود، اگر چه حال هم بیاورد؛ چراکه آن حال، دوام پیدا نخواهد کرد. گول حالی را که ذکر بیاورد، بی‌مراقبه نباید خورد. 📜 بخشی از نامه‌ی به اهل سیر و سلوک 📚 از کتاب 📖 ص ۱۳۵ 👤 #⃣ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
✳️ می‌خواهم مثل حسن باشم! 🔻 فرزند می‌گوید: یکی از شاگردان پدرم برایم تعریف کرد وقتی من به دنیا آمده‌ام، پدر را در صحن علیه‌السلام دیده که در سجده در حال گفتنِ «حسن، حسن» است. دلیلش را از او پرسیده بود. گفته بود خداوند فرزندی به من داده که نام او را حسن گذاشته‌ام و هرچه ما اراده کنیم، او به همان شکل از ما می‌کند: اگر بخواهیم بخوابد، می‌خوابد؛ اگر بخواهیم بنشیند، می‌نشیند؛ اگر به راست و چپ بگردانیمش، اطاعت می‌کند. من از خداوند در سجده طلب می‌کردم که مثل حسن باشم. 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 ص ۳۳۶ 💬 راوی: فرزند آیت الله قاضی 👤 نوشته: ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
مهم‌ترین شرط سلوک 🔻 آن‌چه این ضعیف از عقل و نقل استفاده نموده‌ام، این است که اهمّ اشیا از برای طالب قرب، جدّ و سعی تمام در «ترکِ معصیت» است. تا این خدمت را انجام ندهی، نه ذکرت و نه فکرت، به حال قلبت فایده‌ای نخواهد بخشید؛ چرا که پیشکش و خدمت کردن کسی که با سلطان در مقام عصیان و انکار است، بی‌فایده خواهد بود. نمی‌دانم کدام سلطان، اعظم از این سلطان عظیم الشأن است و کدام نقار (نزاع و جدال) اقبح است از نقار با او. 📜 بخشی از نامه به اهل سیر و سلوک 📚 برگرفته از کتاب 📖 صفحات ۱۳۳ و ۱۳۴ ✍ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
✳️ من هم بناست بمیرم... 🔻 شروع به تکاندن عبای خاکی‌اش کرد، من که از حرف‌زدن با او لذت می‌بردم، پرسیدم: «کجا بودی که عبایت این‌قدر خاکی است؟» - وادی السلام. - آن‌جا مُرده داری؟ - نه. - بی‌کاری؟ - نه. - برای چه رفته بودی؟ کمی مکث کرد و گفت: «استادم در تبریز، دستور داده است که دست‌کم هفته‌ای یک بار به مقبره‌ها بروم.» - که چه شود؟ - که یادم بیاید من هم بناست بمیرم. 📚 از کتاب 📖 صفحات ۴۰ و ۴۱ 👤 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
✳ خدایا دیر آمدم اما... 🔻 دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: «قاسم! تو مرا دوست داری؟» در حالی که با خود فکر می‌کردم چرا این سؤال را می‌پرسد، گفتم: «آقا بر منکرش لعنت.» به دیوار تکیه داد و گفت: «من اگر چیزی بگویم قول می‌دهی عمل کنی؟» با سرعت گفتم: «آقا شما جان بخواهید.» گفت: « از امشب بلند شو و بخوان.» نفسم در سینه حبس شد. پس از بهتی طولانی گفتم: «آقا شما می‌دانید که من اصلا نماز نمی‌خوانم! چه رسد به اینکه بخواهم نماز شب بخوانم... تا دیروقت در قهوه‌خانه هستم و صبح اصلا بیدار نمی‌شوم...» گفت: «هر ساعتی که نیت کنی، من بیدارت می‌کنم.» 🔸... برخلاف هرروز که تا بعد از طلوع آفتاب می‌خوابیدم، در نیمه‌ی شب بیدار شدم. از جایم بلند شدم، دمپایی را پا کردم و به‌سوی حوض آب در وسط حیاط رفتم. خدایا این چه انقلابی بود که در من به‌پا شده بود؟ من که بودم؟ که بود؟ چشمانم را رو به آسمان گرفتم و از سویدای دلم جوشش چشمه‌ای را احساس کردم که با حقیقت لایزالی و آسمانیِ تکلم می‌کرد و می‌گفت: «خداوندا قاسم دیر آمده ولی مردانه چاکر درگاهت خواهد بود.» 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 صص ۳۸۳ تا ۳۸۵ 👤 نوشته: ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
تمام غصه‌ها تا اولِ الله‌اکبرِ نماز است! 🔻 «تمام غم‌ها و غصه‌ها تا اولِ الله‌اکبرِ است.» [آیت‌الله قاضی] این را گفت و شروع کرد به خواندن نماز. به او نگاه کردم و یاد کلامش افتادم که می‌گفت: «اگر عیاشان و خوش‌گذران‌ها بدانند که در چه مقدار شور و عشق و لذت هست، دست از همه‌ی کارها برمی‌داشتند و به طرف معرفت الهی روی می‌آوردند.» 👤 راوی: 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 ص ۴۱۴ ✒ نوشته: ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
✳️ مراقبه حرف اول را می‌زند 🔻 در ابتدا که به خدمتش رسیدم، از او طلب دستور کردم اما در پاسخ فرمود: «این ذکر را بسیار بگو که خود کیمیاست: اللَّهُمَ‏ أَغْنِنِی‏ بِحَلَالِکَ‏ عَنْ‏ حَرَامِکَ‏ وَ بِفَضْلِکَ عَمَّنْ سِوَاکَ.» 🔸 دستورهای او حول و می‌چرخید و بارها تکرار می‌کرد که این اذکار و ادعیه، با شرایطش تأثیر می‌کند و مراقبه حرف اول را می‌زند. اصول و فنون او در تربیت منطبق بر شریعت بود و اجازه نمی‌داد کسی ذره‌ای از آن فاصله بگیرد. همان دوران در میان شاگردانش این جمله‌ی او به شهرت رسید: «اگر کسی را بخواند و به مقامات عالیه نرسد، مرا لعن کند.» 👤 راوی: 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 صفحات ۴۵۹ و ۴۶۰ ✒ نوشته: ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ آخرین عمل 🔻 استادم برای توجه یافتن به عوالم برزخی، به‌طور مضاعف بر مراقبه‌ی بر و تأکید می‌کرد؛ سپس معتقد بود توجه به نفعِ اخروی داشتنِ هرآنچه انسان انجام می‌دهد، شاهراه بازشدن آسمان‌های غیبی است و پس از این‌ها، دستور توجه به را به من داده بود. 🔸 از آنجا بود که ارتباط من با وادی السلام و ارواح مؤمنان، ارتباطی عمیق و بی‌وقفه شد. استاد نظرش بر این بود که سالک باید آن‌قدر توجه به مرگ کند تا تمام افعالش به شکلی انجام گیرد که گویا این فعل، آخرین عملی است که او اجازه دارد در دنیا انجام دهد. 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 صفحات ۱۷۱ و ۱۷۲ 👤 ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
گول حالِ ذکرِ بی‌مراقبه را نباید خورد! 🔻 ...تو که هنوز جوارحت را از «معاصی» پاک نکرده‌ای، چگونه منتظری که در شرح احوال قلب، چیزی به تو بنویسم؟! پس بشتاب، بشتاب به‌سوی توبه‌ی راستین؛ سپس بشتاب، بشتاب در کوشش و «مراقبت»... اگر بی‌مراقبت مشغول به ذکر و فکر شوی، بی‌فایده خواهد بود، اگر چه حال هم بیاورد؛ چراکه آن حال، دوام پیدا نخواهد کرد. گول حالی را که ذکر بیاورد، بی‌مراقبه نباید خورد. 📜 بخشی از نامه‌ی به اهل سیر و سلوک 📚 از کتاب 📖 ص ۱۳۵ 👤 #⃣ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
✳️ برای بازی‌کردن خلق نشده‌ایم! 🔻 در بین استادانم جوانی بود که «شیخ محمدتقی بهجت» نام داشت. نزد او بخشی از کتاب رسائل شیخ انصاری را خواندم. یادم نمی‌رود روزی را که به‌دلیل خستگی، در جمع دوستان در حرم مطهر نشسته بودم؛ شیخ محمدتقی را دیدم که به سویم می‌آید. اشاره‌ای کرد تا نزدش بروم. از جا برخاستم و به سویش رفتم. به‌آرامی سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت: «ما لِلَّعْبِ خُلِقْنا.» (برای بازی‌کردن خلق نشده‌ایم). این کلام چنان دلم را آتش زد که از آن به بعد متحیر و سرگردان شدم و بر اثر آن، انقلابی مضاعف در وجودم به‌پا شد. 👤 راوی: 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 صفحات ۴۵۵ و ۴۵۶ ✒ نوشته: ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
حرف حساب
در هیاهوی زمان و مکان در جوششی از جنس هستی، به کتابی برمی‌خوری به نام کهکشان نیستی. کهکشان نیستی، داستان‌واره‌ای از زندگانی سیدعلی قاضی‌طباطبایی است که با بیانی شیوا خواننده را با ایشان آشنا می‌کند. داستانی که ناقلان زیادی از خانواده، همسر، شاگردان ایشان و... دارد. شاید نگاه اول، مجاب نشوی که کتاب را ورق بزنی و یا شاید تعداد صفحات کتاب تو را بترساند. اما کمی که تورق می‌کنی، نوری از جنس سیدعلی قاضی از کتاب بر چشمانت می‌تابد. دیگر نمی‌توانی رهایش کنی. اصلاً گم می‌شوی در کوچه‌های تبریز و با سیدعلی راهی نجف می‌شوی. همراه او و رخشنده پشت دیوار نجف اجازه ورود می‌گیری و وارد کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر می‌شوی. از شارع‌الرسول به سمت حرم می‌روی و برای ورود به خانه پدری اذن ورود می‌گیری. در التهاب اذنِ پدر از تبریز مانند سیدعلی می‌سوزی. خداخدا می‌کنی پدر اجازه اقامت دهد. در خلسه لازمان هم‌پای شاگردان سید، پای درس می‌نشینی و از محضر استاد تلمذ می‌کنی. صبح برای دوگانه وارد حرم می‌شوی، دستت را به انگورهای حرم حلقه می‌کنی و شهد گوارای ولایت را در کام می‌ریزی. گاهی با درشکه خودت را به سید می‌رسانی و در مسجد سهله مشغول عبادت می‌شوی. صدای گریه سید خواب تو را برهم می‌زند، می‌ترسی جا بمانی و به کوفه نرسی. اما سحرهای وادی‌السلام حلاوت دیگری دارد. عالم انگار محو تماشای طلوع آفتاب وادی‌السلام است. انگار با سید کنار انبیای الهی نشسته‌‌ای و محو در عظمت اراده خدا در حرکت روزها و شب‌هایی. دلت می‌خواهد پشت در وادی‌السلام نفَسِ الهی‌ سید بر روحت بوزد. همان‌گونه که بر قَسّام وزید. تو نیز سرِساعت برای عبادت بیدار شوی. دلت می‌خواهد دل محکم کنی از رزقی که خدا وعده کرده، بروی و دلت قرص باشد از حکمت و رحمت خدا. کتاب را ورق می‌زنی در کوچه‌های نجف قدم می‌زنی، اصلاً نجفی می‌شوی. دلت می‌خواهد گَرد شهر برتنت بنشیند. آه، ای شهر دوست داشتنی کوچه‌پس‌کوچه‌های عطرآگین ای مرور تمام خاطره‌ها چون دهین ابوعلی شیرین می‌خواهی گوشه‌ای از حرم، زغال بفروشی و یکباره با امیرالمؤمنین(ع) انس بگیری. یا شبیه شاگرد قاضی‌طباطبایی پتک بر آهن تفتیده بکوبی، شاید بتوانی هوای نفس را بکوبی تا رام شود. داستان آیت‌الله قاضی‌طباطبایی حرکت از خود به سمت خداست. در میانه راه باید نفس را قربان کنی. وقتی وصف محب امام‌علی(ع) تو را بی‌تاب می‌کند. خود مولا چه برسر دلت می‌آورد؟! سنگ، دُر می‌شود در این وادی صاحبان جواهرند همه واژه‌درواژه با امین‌الله زائران تو شاعرند همه کهکشان نیستی کتابی‌است که تو را از این عادات روزمرگی می‌کَند و وصل یک دریای بی‌کرانه می‌کند. دلت می‌خواهد واژه‌ها تمام نشود و تو باز از دریای ولایت بنوشی؛ دریایی که آبش چون آب شط، شیرین است. دلت را به امام بسپار و بگو: زخمی‌ام التیام می‌خواهم التیام از امام می‌خواهم السلامُ علیک یا ساقی من علیک‌السلام می‌خواهم* اشعار متن: سیدحمیدرضا برقعی ✍ نویسنده: فاطمه میری‌طایفه‌فرد @del_gooye ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
مهم‌ترین شرط سلوک 🔻 آن‌چه این ضعیف از عقل و نقل استفاده نموده‌ام، این است که اهمّ اشیا از برای طالب قرب، جدّ و سعی تمام در «ترکِ معصیت» است. تا این خدمت را انجام ندهی، نه ذکرت و نه فکرت، به حال قلبت فایده‌ای نخواهد بخشید؛ چرا که پیشکش و خدمت کردن کسی که با سلطان در مقام عصیان و انکار است، بی‌فایده خواهد بود. نمی‌دانم کدام سلطان، اعظم از این سلطان عظیم الشأن است و کدام نقار (نزاع و جدال) اقبح است از نقار با او. 📜 بخشی از نامه به اهل سیر و سلوک 📚 برگرفته از کتاب 📖 صفحات ۱۳۳ و ۱۳۴ ✍ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
✳️ برای بازی‌کردن خلق نشده‌ایم! 🔻 در بین استادانم جوانی بود که «شیخ محمدتقی بهجت» نام داشت. نزد او بخشی از کتاب رسائل شیخ انصاری را خواندم. یادم نمی‌رود روزی را که به‌دلیل خستگی، در جمع دوستان در حرم مطهر نشسته بودم؛ شیخ محمدتقی را دیدم که به سویم می‌آید. اشاره‌ای کرد تا نزدش بروم. از جا برخاستم و به سویش رفتم. به‌آرامی سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت: «ما لِلَّعْبِ خُلِقْنا.» (برای بازی‌کردن خلق نشده‌ایم). این کلام چنان دلم را آتش زد که از آن به بعد متحیر و سرگردان شدم و بر اثر آن، انقلابی مضاعف در وجودم به‌پا شد. 👤 راوی: 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی 📖 صفحات ۴۵۵ و ۴۵۶ ✒ نوشته: ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f