eitaa logo
دُخْتَـرانِ‌حَریمِ‌حَوْرا|𝐇𝐚𝐮𝐫𝐚❥︎
1.1هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
258 فایل
جایی‌براےباهم‌بودن‌وگذراندن‌لحظاتِ‌ناب‌ِنوجوانے😌💕 اطلاع‌رسانی‌های‌هیئت‌دختران‌حریم‌حوراءیزد🌱 • • پـُلِ‌ارتـباطے ما‌ و شمـا👀↯ @dokhtaran_harime_haura هیئت‌بانوان‌حریم‌حوراء↯ @harime_haura حجاب‌ملیکا↯ @melika_hejab
مشاهده در ایتا
دانلود
❣🖇❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣ ❣ 🎗 ۴۴ 📢‼️ این داستان واقعی است !! 🎬 این قسمت | کیش و مات دست‌هاش شل و من رو کرد ..😰 چرخیدم سمتش .. صورتش بهم ریخته بود ..😔 - چرا اینطوری شدی؟😨 ... سریع به خودش اومد .. ☺️ و با همون شیطنت، پارچ و لیوان🍺 رو از دستم گرفت ... - ای بابا .. از کی تا حالا بزرگ‌تر واسه کوچیک‌تر میاره ..😕 شما بشین بانوی من، که من برات شربت🍺 بیارم خستگیت در بره .. از صبح تا حالا زحمت🙏 کشیدی ... رفت سمت گاز ... - راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم .. برنامه 🍵 چیه؟... بقیه‌اش با من ...🙂 دیگه صد در صد مطمئن شدم یه 🤔هست .. هنوز نمی‌تونست مثل پدرش 🥀با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه .. شایدم من خیلی 👴 و دنیا دیده شده بودم ... - خیلی جای بدیه😫؟ ... - کجا🤔؟ ... - سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه😃 داده .. - نه .. شایدم .. نمی‌دونم ... دستش ✋رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم .. - توی چشم‌های من 👀 کن و درست جوابم رو بده .. این جواب‌های بریده بریده جواب من ... چشم‌هاش👁 دو دو زد .. انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش😭 سرازیر بشه .. اصلا نمی‌فهمیدم چه خبره ... - زینب؟ ... چرا اینطوری 😲شدی؟ ... من که ... پرید وسط حرفم🗣 .. دونه‌های درشت اشک از چشمش سرازیر شد : - به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو، همون حرفی🗣 که بار اول گفتم .. تا برنگردی من هیچ جا نمیرم .. نه سومیش، نه چهارمیش ... نه اولیش ... تا برنگردی من هیچ جا نمیرم ..😐 اینو گفت و دستش ✋رو از توی دستم کشید بیرون .. اون توی اتاق🚪 .. من، کیش و مات ... وسط آشپزخونه ... ... .. 😍 💌 🌸 @harime_hawra✨ ❣ ❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣🖇❣