💕 ܟߺܝܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
#لیانا #قسمت_چهلوهفتم لیانا با اکراه نشست. چند دقیقه بعد باز تلفن منشی زنگ خورد... شراره جواب
#لیانا
#قسمت_چهلوهشتم
سر بلند کرد! هوا تاریک شده بود و هنوز چند تایی دیگه مونده بود تا کارش تموم بشه.. کش و قوسی به بدنش داد....
کلمه رانندهای که از دهن بردیا خارج شده بود دائم تو ذهنش تداعی میشد....
برای اولین بار خجالت کشید که روزی بردیا رو راننده خطاب میکرده...
پسری که در حال حاضر چنان دب دبه کبکبهای داره که هیچ کس شاید باورشم نشه یه روزی راننده بوده!!!
بردیا تو تاریکی شب وارد خونه شد. از دور ثریا رو دید که منتظرش ایستاده...
دور از توقع نبود... خودش رو آماده کرده بود!!!
ماشین رو پارک کرد و به سمت ثریا که اون هم به سمتش میومد رفت.
- سلام خاله
- سلام. اینا کین تو خونه؟
- با اجازتون چند تا کارگر گرفتم خونه رو تمیز کنن!!
- پس از من راضی نیستی...؟؟
بردیا پوف بلندی کرد و ملتمسانه به خاله نگاه کرد و گفت:
- تورو خدا خاله این حرفها چیه؟؟ من که گفته بودم. شما برای من مثل همسایه میمونید. فقط برای اینکه تو این باغ درندشت تنها نباشم شما اومدید، نه برای کار کردن!
- منم گفتم من برای همسایگی پول نمیگیرم!!! پس من از فردا دنبال جا میگردم!!!
برخلاف اینکه ثریا فکر میکرد بردیا پریشون میشه، انگار یه جورایی رضایت رو هم تو چهره اش دید...
با این عکس العمل، انگار امید ثریا خراب شد... واقعا کجا میرفت دنبال خونه؟؟
- انگار بدتم نمیاد ما بریم!
بعد از این جمله سرشو پایین انداخت و به سمت سوییتشون رفت.
اما بردیا دو قدمی دنبالش رفت و گفت:
- نه خاله. اصلا منظورم این نبود..!!
- ولى سكوت علامت رضاست
- نه اصلا اینطوری نیست. من مهمون دارم... از خارج دارن میان میخواستم خونه زیر و رو تمیز بشه..کار شما یه نفر نبود. اصلا من نمیخوام شما کار کنی، من به چه زبونی بگم؟؟ همین صبحانه شامی که میزاری به اندازه کافی خجالت میکشم به خدا!!!
- خجالت نداره... وظیفه امه بعدم میگفتی لیانا هم میومد کمکم!!
- بسه خاله.. آخه لیانا میتونه کار کنه؟!
- وقتی مجبور باشه باید بتونه
- حالا من اینهارو گفتم بیان... چه ایرادی داره؟؟؟ اینقدر اخم نکن دیگه خاله دلم میگیره.
لحن صمیمانه و ملتمسانه بردیا، ثریا رو به خنده انداخت:
- ولی جدی میگم بهتره من برم، من اینجا برای تو اون چیزی که دنبالش بودی نمیشم!!
- این حرف و نزن... شما نور امیدی تو خونه!!
💕@harimeheshgh
11.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی دخترت، شوهرتو ازت میگیره😍😄
💕@harimeheshgh
📌بزرگترین پیشرفتی که تو زندگیم داشتم؛ اینکه میتونم بگم دیگه به هیچ آدمی وابسته نیستم و فاصلهام رو تا حد ممکن حفظ میکنم، رفتن و نبودن هیچ شخصی نمیتونه ناراحتم کنه، حتی اونایی که فکر میکردم هیچوقت نمیتونم ترکشون کنم.
💕@harimeheshgh
بیست سال بعد، بابت کارهایی که نکردهاید، افسوس بیشتری میخورید تا کارهایی که کردهاید. پس روحیهی تسلیمپذیری را کنار بگذارید. از پناهگاه امنتان بیرون بیایید. جستوجو کنید؛ بگردید؛ آرزو کنید و کشف کنید.
💕@harimeheshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌بخاطر حرف مردم زندگی نکن!
💕@harimeheshgh
✅چطور یه عادت خوب رو موندگار کنیم؟
۱. آروم شروع کن: لازم نیست از روز اول سنگ بزرگ برداری. مثلا اگه میخوای ورزش کنی، با ۵ دقیقه شروع کن.
۲. به خودت جایزه بده: هر بار که به عادتت پایبند موندی، یه چیزی که دوست داری به خودت هدیه بده.
۳. ثابتش کن: یه زمان یا جای مشخص براش در نظر بگیر. مثلا هر شب قبل خواب کتاب بخونی.
۴. سادهاش کن: اگه چیزی رو خیلی سخت کنی، ولش میکنی. مثلا اگه میخوای آب بیشتری بخوری، یه بطری همیشه کنار دستت بذار.
۵. از شکست نترس: اگه یه روز خراب کردی، دنیا تموم نشده! دوباره از فرداش شروع کن. مهم ادامه دادنه.
●جمعبندی: کمکم و با حال خوب، یه عادتی رو بساز که ترک کردنش برات سخت باشه!
💕@harimeheshgh
ما گمان میکنیم که نقاب هایمان، شخصیت درونی مان را پنهان میدارد.
اما هر آنچه که در وجودِ خود نمیپذیریم، در نامنتظره ترین لحظات سر بر میآورد و خود را نشان میدهد...!
📚نیمه تاریک وجود
👤دبی فورد
💕@harimeheshgh
💕 ܟߺܝܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
#لیانا #قسمت_چهلوهشتم سر بلند کرد! هوا تاریک شده بود و هنوز چند تایی دیگه مونده بود تا کارش تم
#لیانا
#قسمت_چهلونهم
ثریا چپ چپ نگاهش کرد:
- مسخرهم میکنی؟
- اصلا!! جدی میگم....همین که هر شب غذای بیرون نمیخورم برام کلی ارزش داره.... من شمارو مثل مادرم دوست دارم! مادر من اجازه نداره تو خونه فقط کار کنه. مطمئن باشید.. مادر خودمم بود امروز من کارگر میگرفتم...
ثریا سرش رو پایین انداخت...
- تو خیلی آقایی..من شرمنده ام...
- از چی خاله؟؟
- از اون رفتارها و حرفها و حدیثها!!
- بسه خاله... دشمنتون شرمنده! من هیچی یادم نمیاد...!!!
ثریا سری به تاسف تکون داد و گفت:
- پس من برم شام و آماده کردم... میام برات میکشم..
- زحمت نکش خاله... خودم میخورم. خسته ام میخوام یه چرت بزنم باید ساعت ۲ پاشم برم فرودگاه!
- خیلی خب..هر طور راحتی.
هر دو به سمت سوییتهاشون رفتن که ثریا دوباره برگشت سمت بردیا و اینبار به خاطر فاصله ی زیادشون کمی بلندتر گفت:
- دختر من کجاست؟؟ کار دادی دستش خودت اومدی خونه؟
- دختر شما کیه؟؟ من کارمندم و گذاشتم سر کار اضافه کاریشم میگیره.
- من میترسم آخر شما دو تا یه بلایی سر هم بیارین
- دختر شما بلا سر من نیاره من كبریت بی خطرم خاله.
باز از هم جدا شدن و اینبار بردیا بود که چیزی یادش اومد:
- راستی خاله!
- جانم؟
- وقتی مهمونهام اومدن نمیخوام زیاد تو خونه بیاید...ببخشیدا... مخصوصا لیانا اصلا نمیخوام تو خونه دیده بشه.. اصلا.. اصلا.. اصلا!!!
ثریا دیگه روش نشد بپرسه چرا اما میدونست حتما بی دلیل نیست !
بردیا وارد خونه شد. کار کارگرها تموم شده بود. دستمزدشون رو داد و اونهارو راهی کرد و به سراغ آشپزخونه رفت....
از غذای خوش آب و رنگی که ثریا پخته بود خورد و سریع رفت تو تختخواب تا کمی بخوابه و سرحال بره فرودگاه، اما دریغ از خواب! همش فکر کرد...
نمیخواست تاجیک متوجه بشه که لیانا دختر به اصطلاح سرایدار خونش، کارمند شرکتش هم هست... نه اینکه خلاف مقررات باشه... دلش نمیخواست لیانا تو چشم تاجیک یا هیچ کس دیگه ای یه ادم پست جلوه کنه... اون لیانا رو دوست داشت و امید داشت یه روزی بتونه باهاش ازدواج کنه... پس باید شخصیت لیانا رو بالا نگه میداشت تا بعدا پشیمون نشه.
به ساعتش نگاه کرد. ساعت ۱۰ بود. یهو از جا پرید...
- کجا موند؟؟؟ اومد؟؟ نکنه اتفاقی براش بیفته؟
با سرعت به سمت باغ رفت.... به سمت سوییت رفت و خاله رو صدا کرد.
- بله بردیا جان؟
- لیانا اومده؟
- نه مادر.. دلم داره شور میزنه گوشیشم خاموش شده انگار..
بردیا بدون هیچ حرفی به سمت در دوید... ثریا که از تاریکی و عظمت باغ ترسیده بود و تو خونه مونده بود با حضور بردیا جرات پیدا کرد و از خونه خارج شد و دنبال بردیا به سمت در رفت!
💕@harimeheshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهمیت قدم های کوچک:
💕@harimeheshgh
#زبان_بدن
🔻وقتی دهان ما در حال صحبت است، از دستان خود استفاده کنیم:
به این دلیل که حرکات دست به دیگران نشان می دهد که در ارتباط خود مشتاق هستید. همچنین به تأکید برخی از نکات در گفتگو کمک می کند. این باعث میشود که هنگام صحبت کردن نیز احساس راحتی بیشتری داشته باشید.
💕@harimeheshgh
همانطور که دمای بدن انسان در کنار کسانی که سردشان است کم میشود، در مجاورت افراد حقیر نیز از حرمت انسان کاسته میشود...
|ویکتور هوگو|
💕@harimeheshgh
من برای آدمی که هستم خیلی زحمت کشیدم. روز بد زیاد دیدم؛ خودم دست خودمو گرفتم و کشیدم بالا. اجازه نمیدم کسی، چه با قصد و نیت بد و چه ناخواسته، بهش ضربه و آسیب بزنه.
💕@harimeheshgh