فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌بخاطر حرف مردم زندگی نکن!
💕@harimeheshgh
✅چطور یه عادت خوب رو موندگار کنیم؟
۱. آروم شروع کن: لازم نیست از روز اول سنگ بزرگ برداری. مثلا اگه میخوای ورزش کنی، با ۵ دقیقه شروع کن.
۲. به خودت جایزه بده: هر بار که به عادتت پایبند موندی، یه چیزی که دوست داری به خودت هدیه بده.
۳. ثابتش کن: یه زمان یا جای مشخص براش در نظر بگیر. مثلا هر شب قبل خواب کتاب بخونی.
۴. سادهاش کن: اگه چیزی رو خیلی سخت کنی، ولش میکنی. مثلا اگه میخوای آب بیشتری بخوری، یه بطری همیشه کنار دستت بذار.
۵. از شکست نترس: اگه یه روز خراب کردی، دنیا تموم نشده! دوباره از فرداش شروع کن. مهم ادامه دادنه.
●جمعبندی: کمکم و با حال خوب، یه عادتی رو بساز که ترک کردنش برات سخت باشه!
💕@harimeheshgh
ما گمان میکنیم که نقاب هایمان، شخصیت درونی مان را پنهان میدارد.
اما هر آنچه که در وجودِ خود نمیپذیریم، در نامنتظره ترین لحظات سر بر میآورد و خود را نشان میدهد...!
📚نیمه تاریک وجود
👤دبی فورد
💕@harimeheshgh
💕 ܟߺܝܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
#لیانا #قسمت_چهلوهشتم سر بلند کرد! هوا تاریک شده بود و هنوز چند تایی دیگه مونده بود تا کارش تم
#لیانا
#قسمت_چهلونهم
ثریا چپ چپ نگاهش کرد:
- مسخرهم میکنی؟
- اصلا!! جدی میگم....همین که هر شب غذای بیرون نمیخورم برام کلی ارزش داره.... من شمارو مثل مادرم دوست دارم! مادر من اجازه نداره تو خونه فقط کار کنه. مطمئن باشید.. مادر خودمم بود امروز من کارگر میگرفتم...
ثریا سرش رو پایین انداخت...
- تو خیلی آقایی..من شرمنده ام...
- از چی خاله؟؟
- از اون رفتارها و حرفها و حدیثها!!
- بسه خاله... دشمنتون شرمنده! من هیچی یادم نمیاد...!!!
ثریا سری به تاسف تکون داد و گفت:
- پس من برم شام و آماده کردم... میام برات میکشم..
- زحمت نکش خاله... خودم میخورم. خسته ام میخوام یه چرت بزنم باید ساعت ۲ پاشم برم فرودگاه!
- خیلی خب..هر طور راحتی.
هر دو به سمت سوییتهاشون رفتن که ثریا دوباره برگشت سمت بردیا و اینبار به خاطر فاصله ی زیادشون کمی بلندتر گفت:
- دختر من کجاست؟؟ کار دادی دستش خودت اومدی خونه؟
- دختر شما کیه؟؟ من کارمندم و گذاشتم سر کار اضافه کاریشم میگیره.
- من میترسم آخر شما دو تا یه بلایی سر هم بیارین
- دختر شما بلا سر من نیاره من كبریت بی خطرم خاله.
باز از هم جدا شدن و اینبار بردیا بود که چیزی یادش اومد:
- راستی خاله!
- جانم؟
- وقتی مهمونهام اومدن نمیخوام زیاد تو خونه بیاید...ببخشیدا... مخصوصا لیانا اصلا نمیخوام تو خونه دیده بشه.. اصلا.. اصلا.. اصلا!!!
ثریا دیگه روش نشد بپرسه چرا اما میدونست حتما بی دلیل نیست !
بردیا وارد خونه شد. کار کارگرها تموم شده بود. دستمزدشون رو داد و اونهارو راهی کرد و به سراغ آشپزخونه رفت....
از غذای خوش آب و رنگی که ثریا پخته بود خورد و سریع رفت تو تختخواب تا کمی بخوابه و سرحال بره فرودگاه، اما دریغ از خواب! همش فکر کرد...
نمیخواست تاجیک متوجه بشه که لیانا دختر به اصطلاح سرایدار خونش، کارمند شرکتش هم هست... نه اینکه خلاف مقررات باشه... دلش نمیخواست لیانا تو چشم تاجیک یا هیچ کس دیگه ای یه ادم پست جلوه کنه... اون لیانا رو دوست داشت و امید داشت یه روزی بتونه باهاش ازدواج کنه... پس باید شخصیت لیانا رو بالا نگه میداشت تا بعدا پشیمون نشه.
به ساعتش نگاه کرد. ساعت ۱۰ بود. یهو از جا پرید...
- کجا موند؟؟؟ اومد؟؟ نکنه اتفاقی براش بیفته؟
با سرعت به سمت باغ رفت.... به سمت سوییت رفت و خاله رو صدا کرد.
- بله بردیا جان؟
- لیانا اومده؟
- نه مادر.. دلم داره شور میزنه گوشیشم خاموش شده انگار..
بردیا بدون هیچ حرفی به سمت در دوید... ثریا که از تاریکی و عظمت باغ ترسیده بود و تو خونه مونده بود با حضور بردیا جرات پیدا کرد و از خونه خارج شد و دنبال بردیا به سمت در رفت!
💕@harimeheshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهمیت قدم های کوچک:
💕@harimeheshgh
#زبان_بدن
🔻وقتی دهان ما در حال صحبت است، از دستان خود استفاده کنیم:
به این دلیل که حرکات دست به دیگران نشان می دهد که در ارتباط خود مشتاق هستید. همچنین به تأکید برخی از نکات در گفتگو کمک می کند. این باعث میشود که هنگام صحبت کردن نیز احساس راحتی بیشتری داشته باشید.
💕@harimeheshgh
همانطور که دمای بدن انسان در کنار کسانی که سردشان است کم میشود، در مجاورت افراد حقیر نیز از حرمت انسان کاسته میشود...
|ویکتور هوگو|
💕@harimeheshgh
من برای آدمی که هستم خیلی زحمت کشیدم. روز بد زیاد دیدم؛ خودم دست خودمو گرفتم و کشیدم بالا. اجازه نمیدم کسی، چه با قصد و نیت بد و چه ناخواسته، بهش ضربه و آسیب بزنه.
💕@harimeheshgh
با مردی ازدواج کنید که به تمام زنها احترام میذاره، به شما بیشتر نه مردی که فقط به شما و مادرش احترام میذاره.
💕@harimeheshgh
به کره مریخ هم که بروید و دنیای جدیدی برای خود بسازید، زندگیتان تغییری نخواهد کرد!
چون افکار شما همراهتان هستند، این فکر شماست که نیازمند تغییر است...
💕@harimeheshgh
هیچوقت نمیتوانی چیزی را که قرار است از دست بدهی، نگه داری، فهمیدی؟!
تو فقط قادر هستی چیزی را که داری، قبل از آنکه از دستت برود، عاشقانه دوست داشته باشی!
|کیتدیکاملو|
💕@harimeheshgh
💕 ܟߺܝܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
#لیانا #قسمت_چهلونهم ثریا چپ چپ نگاهش کرد: - مسخرهم میکنی؟ - اصلا!! جدی میگم....همین که هر ش
#لیانا
#قسمت_پنجاهم
بردیا در رو باز کرد و وارد کوچه خلوت شد. تا وسط کوچه رفت و با دقت به انتهای خیابون خیره شد.
وقتی چیزی ندید خواست برگرده و ماشین و برداره که صدای لیانا متوقفش کرد:
- سلام مامان چرا اومدی دم در؟
اما قبل از ثریا، بردیا که حسابی ترسیده بود و خودش بابت اینکه لیانا رو تو شرکت نگه داشته سرزنش میکرد داد زد:
- کجایی؟؟؟ مگه نگفتم با راننده بیا؟؟؟ میدونی ساعت چنده؟؟ تا الان کارت طول کشید؟؟؟!!
- چرا داد میزنید؟!
- چرا داد میزنم؟؟ ساعت ۱۰ شبه!!
- خودتون گفتید بمونم حقوقها رو درست کنم!!!
- بله.. بعدم گفتم با کی بیا؟؟
- کار داشت... دیرش شده بود گفتم بره خودم میام.
- آژانس میگرفتی!!
- نبود!
ثریا پا در میونی کرد:
- اشکال نداره خدا رو شکر سالمه.. چرا دعوا میکنید؟
- ترسیدم خاله.. نگران شدم یهو.. اگه اتفاقی میافتاد خودمو نمیبخشیدم..
- من بلدم از خودم مراقبت کنم!!!
- بله.. یادم نبود شما خودت یه پا بتمنی!!!
لیانا بر خلاف همیشه سرش رو پایین انداخت!!! انگار از این نگرانی بردیا دلش قنج رفت.
بردیا که سکوت لیانا رو دید سعی کرد به خودش مسلط بشه. سری تکون داد و گفت:
- خیلی خب... بریم تو!
ثریا و لیانا به دنبال بردیا وارد خونه شدن و در سکوت نیمههای راه از هم جدا شدن.
- کجا بودی مادر؟؟ نگرانت شدم!
- بابا این گیر داد باید بمونی حقوقها رو اضافه کنی!!
- خب مادر میخوای راه بیافتی زنگ بزن
- گفتم تو خیابون زنگ میزنم گوشیمو درآوردم دیدم خاموش شده دیگه نمیشد برگردم تو شرکت..
- نصفه جونم کردی.... حالا کارت تموم شد؟
- بله تموم شد.. شام چی داریم؟؟؟
- کتلت!! حالا چته؟؟ دعوات کرد ناراحتی؟
- نخیر..حقوق همه رو زیاد کرد حقوق منو نه!!! عوضی ازش خوشم نمیاد به خاطر این کارهاش!
ثریا که خودشم اینبار از کار بردیا متعجب شده بود گفت:
- نمیدونم والله... اشکال نداره ... بالاخره باید جبران کارای باباتو یه جوری بکنه دیگه!
لیانا لقمه تو گلوش رو به زور پایین داد و گفت:
- پس به این نتیجه رسیدی عقده ایه؟
- نه مادر میگم شاید داره اینکار رو میکنه
- شاید؟؟؟ داره میکنه دیگه.. چرا برای بقیه نگفت حقوق اضافه نکن؟؟ فقط من؟؟ منم مثل بقیه کار کردم دیگه...!!
- اشکال نداره... بزار پای لطفی که کرد و خونه دارمون کرد..
- خونه دار!! هههههه!! مگه به ناممون زده؟
- توقع داشتی بزنه؟؟؟
- نه... اما اینقدرم خورد و تحقیرم نکنه..... من که فردا به همه میگم حقوقم اضافه شده وگرنه دلیلی ندارم بهانه بیارم برای اضافه نشدن حقوقم!!
- هر کاری دوست داری بکن..... فقط امشب براش مهمون میاد از خارج از کشور... گفته دلش نمیخواد مارو تو خونه ببینه...مخصوصا تورو!!! گفته به هیچ عنوان آفتابی نشی!
- بیا اینم یه مدل دیگه تحقیر کردنشه... عارش میاد مارو نشون بده..
- مادر من نمیدونم. اینجوری گفت. دیگه من نمیتونم سین جیمش کنم که چرا و برای چی که!!!
- مثلا صبحها میخوام برم سرکار چیکار کنم؟؟؟ غیب بشم؟؟؟
ثریا سر تکون داد: والله نمیدونم!!
- ولى من میدونم... همون که گفتم قرار بوده خودش سرایدار باشه... حالا طرف داره میاد میخواد سوتی نشه مارو اینجا ببینه...!!!
ثریا که خودشم دلیلی برای این پنهان کاری پیدا نکرده بود ناخواسته کمی تو دلش رو این نظریه لیانا صِحه گذاشت... اما برای خوابوندن قائله سکوت کرد!
💕@harimeheshgh