eitaa logo
💕 ܟߺܝ‌ܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
24.5هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
515 ویدیو
20 فایل
اگه دنبال رشد کردنی، اینجا برای توعه رفیق🌱🐚 . منتظر حرف‌ها، نظرات و پیشنهاداتتون هستیم: 🫶🏼👇🏻 (اسم کانال رو حتما توی پیامتون بگید❤️) 💌https://daigo.ir/s/5310761401 .
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 💢از باورهای غلط فرهنگی ما، اینه که فکر می‌کنیم اگر کاری رو شروع کردیم باید تا انتهاش بریم. چه بسیار عمرها که تباه شده چون نخواستیم کتابی که فهمیدیم بی‌ارزشه، فیلمی که جذاب نبوده، رشته‌ی تحصیلی که دوست نداشتیم و یا زندگی مشترکی که می‌دونستیم سرانجامی نداره رو ناتمام رها کنیم... 💕@harimeheshgh
‌ نمیشه هم اختلاف سنیت با بچه‌ت کم باشه هم دوران مجردیت طولانی. نمیشه هم درس‌خون باشی، هم دائم تو عشق و حال و تفریح. نمیشه صبح تا شب سر کار باشی، اما هرشب در حال پخت‌وپز. نمیشه همه چیز رو با هم داشت دوستان؛ متاسفانه این واقعیت زندگیه... 💕@harimeheshgh
‌ در ارتباط با دیگران از هر نوعش؛ چه کاری، چه عاطفی، چه دوستانه و چه خانوادگی، دو سرمشق وجود داره: که رابطه‌هایمان را به‌طرز قابل‌توجهی کم‌حاشیه و کم‌آسیب می‌کند و آن دو «مرزبندی» و «شفافیت» هستند.👌🏽 💕@harimeheshgh
💕 ܟߺܝ‌ܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
#لیانا #قسمت_پنجاه‌ونهم لیانا کلافه بود. دلش میخواست بره. اما چطوری؟؟ هر چی فکر میکرد نمیشد! -
مریم موهای موجدار لیانا رو که با دستگاه درستش کرده بود روغن زده براقش کرده بود و بعد با گل سر سرخابی رنگی بالای سرش بسته بود رو تکونی داد و گفت: - هیچ وقت فکر نمیکردم موی مشکی اینقدر زیبا باشه.. همیشه تو ذهنم این بود فقط موهای بور خوشگلن!!! به نظرت مامانم میزاره موهامو مشکی کنم؟؟؟ - وای مریم تو خلی به خدا!!! موهای خرمایی به این خوشگلی داری!!! بس کن دیگه... یه کاری نکن با مانتو روسری بیام بشینم... نه اینکه لیانا از این تعاریف خوشش نیومده باشه... حقیقتش این بود که این روزها کمی افتاده تر شده بود. وقتی یاد موقعیتش می‌افتاد، برتر بینی و تکبر رو مسخره میدونست.... درسته موقعیت فعلی مریم از موقعیت قبلی اونها خیییلییی پایین تر بود... اما مهم حال بود و لیانا اینو درک کرده بود که همه چیز رو زمان حال تعیین میکنه نه گذشته و نه آینده... - جدی نکنه بریم همه خانوما با حجاب باشن؟؟؟ - خب باشن ما هم با مانتوهامون میشینیم... اما بعید میدونم.. هر کسی با حجاب باشه گلرخ خانوم بی حجابه! مریم خنده ی موزیانه‌ای کرد و گفت: - به جمع ما ملحق شدی؟؟ - جمع شما؟؟؟ - آره دیگه دختران طرفدار بردیا! لیانا ابرویی بالا انداخت... از این حرف هم خوشش نیومد...نمیدونست چرا یه جورایی خودش رو مالک بردیا میدید. با وجود اینکه دیگه از طرف بردیا در باغ سبزی ندیده بود! - نه بابا.... فقط از اون دختره خوشم نمیاد!!! کلا از کسی که نرسیده صاحب بشه خوشم نمیاد... - شایدم از قبل صاحب بوده!!! هر دو نگاه موشکافانه‌شونو به هم دوختن... و هر دو به این فکر کردن که شاید از قبل هم حرف و قراری بینشون بوده. این فکر شاید روی مریم خیلی تاثیر نذاشت اما لیانا رو پریشون کرد!! با خودش فکر کرد؛ "عوضی آشغال... جای دیگه قول و قرار داشته میخواسته اینجوری انتقام بگیره... دارم برات... دارم برات آقا بردیا!" - بچه ها نمیخواید برید؟؟؟ فکر ترافیک رو هم بکنید.... من کار دارم...!!! - بدو..بدو که قاطی کنه یهو میگه اصلا نمیبرمتون!!! هر دو سریع مانتوهاشونو پوشیدن و از اتاق بیرون رفتن. لیانا که همچنان تو فکر بردیا و نامزدیش با دختر تاجیک بود، با ضربه ی دست مریم به خودش اومد! - چته؟؟ چرا میزنی؟؟ - اولیش!!! و با ابرو به برادرش که جلوی اونها راه میرفت اشاره کرد. - اولی چی؟؟!!! - اولین خاطر خواه!! 💕@harimeheshgh
‌ 🔻چرا نمیتونیم اعتماد کنیم؟ ۱- ممکن است ریشه در کودکی داشته باشد. ۲- کمبود اعتماد‌ به‌ نفس ۳- مشکلات روابط پیشین ( تجربه بد ) ۴- کمالگرایی 🔻نشانه های بی اعتمادی : ۱- به طور مداوم به اتفاقات بد از جمله خیانت همسرتون فکر می‌کنید. ۲- تلفن شریک عاطفی‌تون رو بررسی میکنید و یا تمایل به این کار دارید. ۳- مدام درباره‌ی همه چیز از طرف مقابل سوال میپرسید (مثلا کجا بودی، با کی بودی، فلان ساعت کجا بودی و ..) ۴- بی دلیل حسادت میکنید. 🔻روش های رفع بی‌اعتمادی : ۱- درباره‌ی زندگی روزمره‌تان شفاف و بدون پنهان کاری حرف بزنید. ۲- رازهایتان را باهم به اشتراک بگذارید. ۳- عشق و احساستان را بیان کنید. 💕@harimeheshgh
- مَردم! 💕@harimeheshgh
💕 ܟߺܝ‌ܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
#لیانا #قسمت_شصتم مریم موهای موجدار لیانا رو که با دستگاه درستش کرده بود روغن زده براقش کرده بو
لیانا مبهوت به پسری که پشت به اونها حرکت میکرد نگاه کرد. نمیتونست معنی حرف مریم رو درک کنه! - ااا.. چقدر خنگی داداشم دل و دینش و باخت! - به کی؟؟؟ مریم ایستاد نگاهی با حرص به لیانا کرد و گفت: - خدایی با این خنگی چطوری حسابدار شدی؟؟؟ لیانا که یهو دوزاریش افتاد گفت: - بسه بابا... این پسرا هر دقیقه دل و دینشونو به یکی میبازن... جدی نگیر!!! جلوی در هر دو قلب‌هاشون تند میزد... دلیل هیجان مریم مثل باقی دخترها دیدن زندگی شخصی بردیا بود.. اما لیانا دلیل دیگه ای داشت... میدونست حس بردیا از بین نرفته و خیلی دوست داشت بدونه بردیا با دیدنش و بودنش تو جشن چه عکس العملی نشون میده!!! میدونست حسابی جذاب شده... اصلا تمام تلاشش همین بود، دلش میخواست از گلرخ زیباتر جلوه کنه.... این حسادت هم یه حس بود دیگه!!! با ضربه‌ی دست مریم به خودش اومد... کی رسیده بودن تو سالن؟؟؟ اصلا متوجه نشد!!! با دیدن تاجیک، بردیا و گلرخ مقابلش مثل همون موقع ها خیلی رسمی و با کلاس سر خم کرد و با تک تکشون دست داد و سلام کرد... ولی گرما و لرزش دست‌های آخرین نفر معنی زیادی براش داشت. سر بلند کرد. چشم‌های بردیا قرمز بود.. از چی؟؟؟ نمیدونست... و با همه تجربه اش نمیتونست بفهمه....مطمئن بود قرمزی الکل نیست... اما از چی بود هم نمیفهمید.. خستگی؟؟ نه!!! تازه اول جشن بود.... خشم؟؟؟ چه دلیلی داشت؟؟؟ به هر حال دستش رو از تو دست بردیا بیرون کشید و به سمت اتاقی که به عنوان رختکن انتخاب شده بود رفتن. مریم: فکر نمیکردم اینقدر هیز باشه!!! - کی؟؟؟ - بردیا دیگه!!! داشت قورتت میداد! - گمشو از همین اول شروع نکن به حرف در آوردن! - دیدی چی پوشیده بود؟؟؟ - آره کت شلوارهای شیکی میپوشه!!! - دختره رو میگم بابا!!! - اون نپوشه من بپوشم؟؟ - والله لباس تو هم کم از لباس اون نداره!!! لیانا ترجیح داد حرفش رو نشنیده بگیره و خودش رو با درست کردن موهاش سرگرم کرد... یک ربع بعد هر دو از در بیرون رفتن.. و با کارمندهایی که میشناختن سلام و احوالپرسی کردن..... نگاه‌ها همه جالب بود.... این اولین بار بود که کارمندهای شرکت از قاب رسمی اداری در اومده بودن و تو یه جشن متفاوت همدیگه رو میدیدن! تقريبا آخرین نفری که لیانا و مریم سلام و احوالپرسی کردن، مودت و همسرش بود که شکم برآمده اش جلب توجه میکرد! هر دو با گرمی برخورد کردن و همسر مودت که خودش رو هاله معرفی کرد هم با گرمی جوابشون رو داد و هر دو کنار هاله نشستن. گروه موسیقی مینواخت. اما معدود مهمونی اون وسط بود. اکثرا هم از اقوام تاجیک و تعداد محدودی از کارمندهای آقای شرکت بودن. - قر تو کمرم خشک شد بابا! - بیخیال مریم.. فقط همینمون مونده... همینجوری زیر بار نگاه‌ها داریم له میشیم... - خب خشک شده دیگه!!! - بی خود زمزمه نکن.. من برقصش نیستم!! و ناخودآگاه با چشم به دنبال بردیا گشت... دروغ میگفت میرقصید... اما وقتی که تو دیدرس بردیا باشه! 💕@harimeheshgh
‌ 📽‏لیلا حاتمی تو یکی از فیلم هاش خیلی قشنگ میگه: «یکاری واسه من بکن، چه میدونم! مثلا ساعتتو دربیار بذار رو میز بگو واسه تو کردم. بیا یه کاری کن که فقط واسه من باشه! مثلا روز غیرکاریت بیا اینجا بگو اومدم تورو ببینم؛ سر راهت گل دیدی ازش عکس بگیر بگو یاد تو افتادم؛ یه جا شعر شاعر مورد علاقمو‏ دیدی بفرست واسم؛ ولی دروغی نباش! یعنی اگه دیدی هیچکاری نیست که دلت بخواد بخاطر من انجامش بدی، منو حذف کن از زندگیت!» 💕@harimeheshgh
‌ آدما هرچی با همدیگه صمیمی‌تر می شن، به همون نسبت پتانسیل شبیه به هم شدن‌شون بیشتر می شه. مثلا یه دفعه به خودت میای و می بینی خندیدنتون مثل همه، نظرات و افکارتون مثل همه، سلیقه‌هاتون مثل همه، و یه دفعه می‌بینی یه نفر شبیه خودت کنارت داری. همونقدر عزیز، همونقدر دوست‌داشتنی، همونقدر نزدیک... 💕@harimeheshgh
‌ 🔗اگه‌ میخوای‌ جذبش‌ کنی: 🔻در قرار اول چطور صحبت کنیم؟ کارشناسان باور دارن که یکی از مواردی که باعث کاهش استرس توی دیدار اول می‌شه، داشتن برنامه از قبل تعیین شده‌اس. این موضوع به این معنی نیست که شما صحبت‌های خودتونو روی کاغذ یادداشت کنید، بلکه فقط لازمه که شما یک برنامه کلی داشته باشید. شاید رعایت پیشنهادهای زیر به شما کمک کنه که این قرار اولتون به آخرین تجربه دیدار اول منجر بشه. ●بین خودتون و طرف مقابلتون دنبال اشتراک باشید: شاید شما قبل از اولین دیدار متوجه اشتراکاتی مثل تحصیلات یا شغل مرتبط با طرف مقابلتون شده باشید اما مهمه که در بقیه موارد هم به دنبال ارتباط و اشتراک بگردید. سعی کنید که میون تجربه‌ها و علاقه‌مندی‌های خودتون و طرف مقابلتون ارتباط ایجاد کنید. ●اطلاعات خودتونو درباره مواردی که از قبل می‌دونید گسترش بدید: در مورد چیزایی که از قبل می‌دونید، مثل رشته تحصیلی یا فعالیت‌های متفرقه، سوال بپرسید. مثلا اگه می‌دونید که طرف مقابلتون در زمینه‌های هنری فعالیت می‌کنه، ازش بپرسید که چند وقته که فعالیت خودش رو شروع کرده؟ و یا چرا به این زمینه علاقه‌منده؟ یا اگه دوست مشترکی شما رو به هم معرفی کرده، درباره این موضوع که هر کدوم با اون دوست مشترک چطور آشنا شدید صحبت کنید. 💕@harimeheshgh