eitaa logo
حرکت در مه
193 دنبال‌کننده
443 عکس
75 ویدیو
58 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا چند خطی درباره داستان دو شهر نوشته چارلز دیکنز 📝 سیدعلی‌اصغر عبدالله‌زاده «من شهری زیبا را می‌بینم و مردمی شادمان را که از درون این ورطه به پا می‌خیزند. زندگی‌هایی را می‌بینم که زندگی‌ام را به خاطرشان فدا کردم... می‌بینم که در قلبهای آنها جایگاهی دارم و در قلب فرزندان آن‌ها و نسل‌های بعدشان. این عمل، به مراتب ارزشمندتر از همه آن چیزی‌ست که تاکنون به انجام رسانده‌ام. و اکنون به آرامشی دلپذیر دست خواهم یافت که تاکنون تجربه نکرده بودم. بخشی از داستان دو شهر» خون می‌چکید... خشم می‌خروشید و زمین می‌لرزید. زنجیر‌ها بریده و دشنه‌ها در دست، خون زیر پوست شهر دویده بود. سر‌ها می‌غلتید. از گیوتین‌ها خون می‌چکید... کوچه‌های پاریس در آن روزها قهرمانان زیادی را دید. اما چارلز دیکنز قهرمانی را می‌بیند که شاید به چشم کوچه‌های پاریس هم نیامده باشد، قهرمانی که در تاریکی می‌ایستد تا دیده نشود. چارلز دیکنز داستان از خود گذشتن را روایت می‌کند. داستان پیدا نشدن و در کرانه ماندن. «داستان دو شهر»، پیدایی‌ست که می‌کوشد پنهان بماند؛ شاهکاری‌ست که می‌خواهد معمولی باشد. شاید به همین دلیل بی‌رنگ و لعاب‌ نشان داده می‌شود و بیشتر از آنکه جذاب به نظر برسد، ماندگار‌ست. چارلز دیکنز با توصیف فخر نمی‌فروشد؛ مشتش را می‌فشارد تا قدرت توصیفش سرازیر نشود و این خود‌نگه‌داری آگاهانه، توصیفاتی خیره کننده را پدید می‌آورد؛ مانند توصیف آتش گرفتن یک خانه که زنده‌تر و شفاف‌تر از هر تصویری‌ست. توصیفات دیکنز بریده از داستان نیست و متناسب حال و هوای سکانس است؛طلوع خورشید در آرزوهای بزرگ و داستان دوشهر فرق می‌کند چون محتوای این دو داستان متفاوت است. چارلز دیکنز با توصیف دنیای پیرامون شخصیت‌ها، به اعماق وجود آن‌ها راه پیدا می‌کند. نویسنده برای مخاطب دامی پهن نمی‌کند. دیکنز تعلیق نمی‌سازد بلکه داستان را از نقطه‌ای آغاز می‌کند که تعلیق متولد می‌شود بی‌آنکه مخاطب دست نویسنده را در ایجاد تعلیق ببیند. نویسنده داستان را از اوج یک موج آغاز می‌کند. چینش موقعیت‌ها به گونه‌ای نیست که از نقطه‌ای شروع شود و به نقطه‌ای دیگر ختم شود، بلکه خطوطی دوّار است از نقطه‌ای آغاز می‌شود و به همان نقطه باز می‌گردد؛ بازگشتی که همراه با تکامل درونی شخصیت‌هاست. مخاطب در ابتدای داستان، خودش را در جزیره‌هایی دور افتاده از هم می‌بیند، ولی به تدریج می‌فهمد که این جزیره‌ها پیکره‌ای واحدند که یک زلزله آنها را از هم دور ساخته است؛ و این زلزله همان نقطه اصلی و همان موج است. چگالی بالای نقطه مرکزی، قوام‌بخش تمام داستان است و مخاطب تا پایان داستان، دامنه‌های موج اولیه را لمس می‌کند. فرجام غافلگیر کننده داستان، فرم زده نیست؛ بلکه اوج گرفتن محتواست که مخاطب را در پایان غافلگیر می‌کند. فرم در نگاه دیکنز، تنها آیینه‌ای برای نشان دادن محتواست و فنای فرم در محتوا، فرجامی ماندگار را در تاریخ ادبیات رقم می‌زند. فرجامی که به سینما هم می‌رسد و الهام بخش کریستوفر نولان، برای فرجام بتمن می‌شود. تلاش دیکنز برای معمولی نگه‌داشتن حال و هوای داستان، قهرمان را دست یافتنی می‌کند؛ نویسنده جایگاه قهرمان را با تکنیک‌هایی مصنوعی تنزل نمی‌دهد تا مخاطب آن را باور کند. دست نویسنده در شکل‌گیری قهرمان پیدا نیست. انگار نویسنده فقط گردابی فراهم می‌کند و به پا‌خاستن شخصیت‌ها از این گرداب، انتخاب خودشان است. گویی شخصیت‌ها راه خودشان را می‌روند و خود فرجام‌شان را انتخاب می‌کنند. احساس استقلال شخصیت‌ها از نویسنده، مخاطب را به آنها نزدیک می‌کند، آنقدر نزدیک که «داستان دوشهر» را تنها داستان پاریس و لندن نمی‌داند؛ هر کجا که رخوتی آرامش‌نما باشد، لندنی‌‌ را هم می‌بیند. هر کجا که تلاطمی درونی باشد پاریسی را هم پیدا می‌کند. و هر کجا که وجدانی باشد، گردابی را هم حس می‌کند. به امید روزی که از لندن خود، راهی به غوغای پاریس پیدا کنیم و خود را به گرداب وجدان بسپاریم. آنگاه به آرامشی دل‌پذیر دست خواهیم یافت که تاکنون تجربه نکرده بودیم.
🔻تمام سخن 🖋محمد خیرآبادی واقعیت­ها با بی­‌اعتنایی و مخالفت ما، از بین نمی­‌روند. با دست بردن در اعداد و آمارها دود نمی­‌شوند و به هوا نمی­‌روند. اگر به کسی که واقعیت را برای­‌مان تعریف می­‌کند دشنام بدهیم یا او را تهدید کنیم، تاثیری بر روندها و نتایج واقعی نخواهیم گذاشت. یک واقعیت­هایی در جهان هست که مستقل از بینش­‌ها و ارزش­‌های ما، تفسیر ما از جهان و روایت ما از پدیده­‌ها و رخدادهاست. مثلاً تغییرات جسمی و ذهنی کودک یک واقعیت است. آیا می­‌توان تفسیر یا روایتی ارائه کرد که تغییرات کودک را منتفی کند یا آن را غیرواقعی نشان دهد؟ کودک در حال رشد از لحاظ جسمی، از لحاظ ذهنی و از لحاظ روانی مدام تغییر می­‌کند. حالا اگر کسی بیاید و بگوید که کودکی بهترین دوران است و کودکان فارغ از مشکلات و قیل و قال زندگی در پاکی و معصومیت و خوشی به سر می­‌برند، آیا تغییرات کودک متوقف می­‌شود و کودک در کودکی­‌اش می­‌ماند؟ اگر کسی آلبومی از عکس­‌های یک کودک در سنین مختلف درست کند که در آن­ها هیچ نشانی از رشد کودک مشاهده نشود، آیا تغییرات کودک منتفی شده و واقعیت با این روایت منطبق خواهد شد؟ به همین ترتیب جامعه هم حاوی واقعیت­‌هایی مستقل از نگاه و تفسیر و روایت ماست. تفسیر و روایت تنها به نحوه بازنمایی واقعیت مرتبط است. وقتی جامعه­‌ای در حال تغییر است با سخنرانی و بیانیه و بیلیورد و تبلیغ و جایزه و ایجاد محدودیت و توپ و تشر نمی­‌توان واقعیت تغییرش را کتمان یا متوقف کرد. تفسیر و روایت نهایتاً می­‌توانند بگویند این تغییرات مثبت یا منفی، رو به جلو یا رو به عقب است. تغییر یک واقعیت است که رخ داده و می­‌دهد. آن چیزی که ما را به جدال با واقعیت می­‌کشاند و ترغیب­‌مان می­‌کند زور بزنیم واقعیت­‌ها را با ارزش­‌ها و تفاسیر و روایت­‌های خودمان هماهنگ کنیم، حقیقت است. حقیقتی که متکثر است و هیچ کس مالک آن نیست، اما ما فکر می­‌کنیم واحد است و در دست­های ماست. اگر کسی چنین تصور نکند که به حقیقت رسیده و باورها و ارزش‌ها و نگرش­‌هایش مبتنی بر حقیقت است، واقعیت را غیرقابل پذیرش و دردناک نمی­‌داند. تمام سخن همین است.  دنباله کار خویش
ای بانگ و صلای آن جهانی ای آمده تا مرا بخوانی ما منتظر دم تو بودیم شادآ، که رسول لامکانی هین، قصهٔ آن بهار برگو چون طوطی آن شکرستانی افسرده شدیم و زرد گشتیم از زمزمهٔ دم خزانی ما را برهان ز مکر این پیر ما را برسان بدان جوانی زهر آمد آن شکر، که او داد سردی و فسردگی نشانی پا زهر بیار و چارهٔ کن کز دست شدیم ما، تو دانی زین زهر گیاهمان برون بر هم موسی عهد و هم شبانی پیش تو امانت شعیبم ما را بچران به مهربانی تا ساحل بحر و روضه ما را در پیش کنی و خوش برانی تا فربه و با نشاط گردیم از سنبل و سوسن معانی ترجیحات دیوان شمس تبریزی/۳۷
جلسه‌ای خوب برای بچه‌های قمی.
4_5999197021834056306.MP3
7.6M
به یاد جمشید عندلیبی نوازنده نی که امروز درگذشت. نوای زیبا و سوزناک "نی"‌ در آلبوم "یاد ایام" 🎼 ساز و آواز شور از آلبوم "یاد ایام" 🔸شعر : حافظ 🔸آواز : محمدرضا 🔸تار : داریوش پیرنیاکان 🔸نی : جمشید عندلیبی الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
حرکت در مه
به یاد جمشید عندلیبی نوازنده نی که امروز درگذشت. نوای زیبا و سوزناک "نی"‌ در آلبوم "یاد ایام" 🎼 سا
برای جمشید عندلیبی متن از کانال آهستان همین چند سال پیش، وقتی کرونا سایه‌ی وحشتناکش را بر سر ما نینداخته بود و مرگ هنوز آنقدر عادی نشده بود که شاهد رفتن غریبانه‌ی دوست و رفیق و آشنا و فامیل و همسایه و ... باشیم، یک روز رفیقی گفت: ما به سن و سالی رسیده‌ایم که هر روز باید خبر مرگ آدم‌هایی را بشنویم که با آنها خاطره داریم و با آنها بزرگ شده‌ایم. راست می‌گفت. در این سالها‌، آدمهایی رفته‌اند که روزی روزگاری، دوستشان داشتیم. فوتبالیست، بازیگر، نویسنده، آهنگساز، دوبلور ... اثری که این آدمها بر زندگی نسل ما گذاشتند، شاید شبیه هیچ دوران دیگری نباشد. چون زمانه‌ای که ما در آن زندگی کردیم، تفاوت‌های خیلی زیادی با امروز داشت. سرعت تغییرات، مثل حالا نبود و اصلا تغییرات را حس نمی‌کردیم. نسل ما، نسل نوار کاست و رادیو ضبط و تلویزیون سیاه و سفید و دنیای ورزشی و کیهان بچه‌ها و کیهان ورزشی بود. دنیای اطراف خود را از دریچه همین‌ها می‌دیدیدم و می‌شناختیم. برای خواندن خبر و دیدن عکس رنگی ورزشی، برای تماشای یک کارتون، یک سریال و یا یک فیلم سینمایی، باید یک هفته منتظر می‌ماندیم! برای شنیدن یک آلبوم موسیقی، باید ماه‌ها به انتظار می‌نشستیم! صبر و انتظار، آدم‌ها را بزرگ می‌کند. آنقدر در کودکی، منتظر ماندیم و صبر کردیم که در همان کودکی بزرگ شدیم. نفهمیدیم چطور! تا به خودمان آمدیم، دیدیم آدم‌هایی که دوستشان داشتیم، آدم‌هایی که همراهشان بزرگ شده‌ بودیم، پیر شده‌اند و یکی‌یکی دارند می‌روند. و جمشید عندلیبی، یکی از همان آدم‌ها بود که برای نسل ما و همه مردمی که در آن سال‌ها زندگی می‌کردند، خاطره ساخت. نی‌نوا داستان زندگی مردم بود و نوای نی عندلیبی، روایت درد و رنج و مصیبت مردم در آن سال‌ها. آقای جمشید عندلیبی، برای همه آن خاطرات، برای همه آن نواها، برای همه آن روایت‌ها، برای همه آن دردهایی که سرودی، از تو ممنونیم و امیدواریم که در آرامش، خفته باشی. @ahestan_ir
21.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تک‌نوازی او در آلبوم «نی نوا»ی حسین علیزاده بی‌تردید نوایی دیگر است، انگار که نغمه‌ای آسمانی؛ همچنان‌که همه‌ی «نی نوا» حیرت‌انگیز بود و هست. دقیقه‌ای از اجرای نی‌نوا را ببینید.
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من فریبکــار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیـدن بود چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود  
متن کتاب‌خریدن و کتاب‌خواندن را اگر یک کلان‌آیین یا جزو مناسکِ شخصی به‌حساب بیاوریم، در دلِ خودش خرده‌آیین‌هایی دارد که‌ عموماً قبل و بعدِ این دو عمل، انجام‌شان می‌دهیم. یکی از همین خرده‌آیین‌ها، تماشا و تورقِ کتاب‌های تازه‌خریداری‌شده است. کتاب‌هایی را که دیروز و امروز خریده‌ام، گذاشته‌ام وسط خانه. چای ریخته‌ام و با این‌که سردرد و خستگی امانم را بُریده، اما هیچ دلم نمی‌خواهد آیینِ کوچکِ شخصیِ تماشای کتاب‌های تازه و دمیْ دل به دل‌شان دادن را از دست بدهم. در این خرده‌آیین، اگرچه خوب می‌دانی احتمالا به‌این‌زودی قرعهٔ خواندن به آن‌ها نمی‌افتد و باید مدتی در قفسه بمانند تا بالاخره روزی خوانده شوند یا حتی شانس خواندن‌شان را تا آخرِ عمرت هم پیدا نمی‌کنی، اما انگار واجب کفایی است که نباید بی‌لمس‌کردن جلد و عطف، ورق‌زدن و چندخطی از آن‌ها خواندن و...، به‌راحتی به قفسه‌ها بسپاری‌شان. به‌گمانم؛ خوگرفتن با دیگری هم چیزی شبیه به این خرده‌آیین است. همین‌قدر پرآهستگی، ناغافل و پیش‌بینی‌ناپذیر. قصد نداری چیزی را شروع کنی، خسته‌ای، رمق نداری، می‌خواهی قد اصحاب کهف بخوابی و خوب می‌دانی که کتابِ تازه را باید بگذاری برای وقتِ تازه‌تر دیگری. اما چشم باز می‌کنی، می‌بینی چای از دهن افتاده و کتابی را که به‌تازگی خودش را به تو نشان داده و عنوان و موضوعش، شش‌دانگِ هوش و حواست را بی‌هیچ تشویش و شتابی با خودش به دوردست‌های درونی‌ات بُرده، صفحه به صفحه نه‌تنها ورق زده‌ای؛ که به‌شوقْ هم خوانده‌ای.
حرکت در مه
متن #کپی کتاب‌خریدن و کتاب‌خواندن را اگر یک کلان‌آیین یا جزو مناسکِ شخصی به‌حساب بیاوریم، در دلِ خ
ایضاً همین‌طورم اما به‌دلیل گرانی کتاب و خاصیت اصفهانی بودن کتاب‌های مذکور امانتی است نه ابتیاع شده.
🔺‏روی برگه نوشت قالیباف، دخترک گرچه بوریا باف است . یکی از بچه ها شهید شده، آن یکی چند سال علاف است! . پسرم! مثل ما فریب نخور! گول زهد فلان خطیب نخور! . [امروز سالگرد آقا مسعود دیانی شاعر این شعر است. برایش فاتحه بخوانید. کاملش را هم در وبلاگش بخوانید] 🔺‏ادامه شعر؛ قصه‌ی میخ‌ ها و قایق‌ ها، انقلابی ترین منافق‌ ها دشمن تو همیشه بیرون نیست، چشم وا کن ببین در اطراف است یادش بخیر… دوران دانشجویی عاشق این دست اشعار بودیم. کتاب سنگ و خشت شاعر افغانستانی، محمد کاظم کاظمی از دست‌مان نمی‌افتاد. امشب به بهانه آقا مسعود یاد ایام افتادم! 🔺خدایش بیامرزد. عجب دنیای زودگذری است! خیلی زود ما هم خاطره می‌شویم و نوشته‌ها و وبلاگ و صفحات اینستا و تلگرام و توییترمان هم بهانه یاد کردن روز سالگردمان می‌شود. … «گاه حتی بلندی قرآن ، خدعه‌ی آخر معاویه است گاه حتی بت بزرگ هبل ، مصحف چاپ حج و اوقاف است»
حرکت در مه
🔺‏روی برگه نوشت قالیباف، دخترک گرچه بوریا باف است . یکی از بچه ها شهید شده، آن یکی چند سال علاف است!
روی برگه نوشت قالیباف، دخترک گرچه بوریا باف است چشمهای سیاه و مرمری اش، بغض سنگ است و باز شفاف است پیش فرمانده رفت مادر پیر، حاج محسن بیا و کاری کن! یکی از بچه ها شهید شده، آن یکی چند سال علاف است! عطر پیراهنش رها در باد، روزنامه مچاله در دستش باور فقر چشم ماتش نیست، پول این روزنامه اسراف است توسعه – علم – حزب – آزادی ، در تلاقی تیترهای سیاه بحث شد بین او راننده، دخترک! ساده ای! فقط لاف است! خرد شد ذره ذره امیدش، حرف‌های سخیف و تکراری چقدر پیرمرد بی ادب است!؟ چقدر پیرمرد حرّاف است!؟ پسرک پوزخند تلخی زد، این هم از انقلاب‌تان بابا! شکم مایه دارها سیر است، دهن پا برهنه ها صاف است! سرفه و خس خس پدر آنگاه ، چشمهای شکفته بر دیوار عکس آقا، امام، یک جمله : انقلاب شما از الطاف است روی موهای نوجوان لغزید، دست‌ های پدر که مصنوعی ست حرف امروز خوشگل بابا ، بیش از اندازه دور از انصاف است پسرم! بر چکاد شانه ی تو، چشمه ی آفتاب می جوشد آنک آنک خروش نسل شما، در تکاپوی سرخ اهداف است پسرم! مثل ما فریب نخور! گول زهد فلان خطیب نخور! رشته رشته به غرب بسته شده ، ریش هایی که تا سر ناف است قصه‌ی میخ‌ ها و قایق‌ ها ، انقلابی ترین منافق‌ ها دشمن تو همیشه بیرون نیست ، چشم وا کن ببین در اطراف است گاه حتی بلندی قرآن ، خدعه‌ی آخر معاویه است گاه حتی بت بزرگ هبل ، مصحف چاپ حج و اوقاف است ... وقت شام است، بحث را تمام کنید! جانمی جان! غذای مامانی گرچه این سفره ها زگوشت تهی ست، قرمه سبزی هنوز با قاف است..... مسعود دیانی