eitaa logo
حرکت در مه
193 دنبال‌کننده
443 عکس
75 ویدیو
58 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
متخصص چشم و گوش و حلق و بینی! ✍یاسر عرب ✅جامعه شناس لزوماً کسی نیست که سالها در رشته جامعه شناسی کتاب و نظریه خوانده! نگارنده خود، دو جین از فارغ‌التحصیلان جامعه‌شناسی را می‌شناسد که محله خودشان را هم نمی‌شناسند چه رسد به جامعه! ✅تعریف حقیر به جای اینکه تخصصی‌تر باشد اتفاقا، بی رودربایستی عامیانه که هیچ.. بلکه عوامانه است! ✅به باور من جامعه‌شناس اول یک جورهایی متخصص چشم و گوش و حلق و بینی است! ✅کسی است که از چشم خود استفاده کرده و جزییات خانه، کوچه، لباس، ماشین، فرودگاه، مدرسه، خیابان و... را به خوبی می‌بیند. روی زرد ندار را می‌شناسد و سرخی سیلی با آبرو بر صورت زده شده را، از قرمزی گونه گل انداخته تشخیص می‌دهد. ✅از گوش خود بهره برده و زیر و بم صداهای اطراف را می‌شنود. گرفتگی یا خستگی یا زنگ شوق در صدای اطرافیان را ضبط میکند. جای بیمار بستری شده روی تخت به صدای بلند پرسنل بی مبالات اتاق آی سی یو فکر می‌کند. و به صدای جیر زنگ باز و بسته شدن در اتاق و کلاس حساس است. و فرق بلندای صدای زنانه و مردانه را در تظاهرات و اعتراضات مردمی حس می‌کند. ✅از بینی خود کار کشیده و بوی عطر حرم، عرق کارگر، اسپند هیئت، یاس رازقی، فاضلاب حاشیه نشینان، چوب کلبه جنگلی، نم زیر زمین زاغه نشین، باروت خشم شب، گلاب عروسی و.. را به تفکیک و ترکیب در حافظه ثبت نماید. ✅زبانش چکدرمه ترکمنی، ته‌چین شاهرودی، کلم پلوی شیرازی، باقلوای یزد، نقل ارومیه و تلخی آب قم و.. را چشیده! ✅و پوستش زمختی دسته کلنگ، بافت کاغذ گرافت، ترک روی دستهای بچه‌های بلوچستان، دانه‌های تسبیح شاه مقصود، سرمای گونه‌های بچه‌های ایلام و.. را حس کرده. ✅جامعه‌شناس، ذهنی ترکیبی از دریچه‌های حواس اطراف خود دارد و به شکلی سیال تمام آنچه درک میکند را درون بافتی در هم تنیده توصیف و تحلیل می‌نماید. برای همین زودتر از دیگران رخدادها را حس میکند و هشدار می‌دهد. ✅اینگونه «جامعه شناس» همان «انسان شناس» و همان «زندگی شناس» است. علمی که به جای ذهن با قلب درک شده و به عکس سنت فشل آکادمی، توان «انتقال عاطفی» آن به روان دیگران وجود دارد. ✅این علم درون دفتر نیست که گفته‌اند «علم عشق در دفتر نباشد.» اما درون کتاب ممکن است باشد! کتابی مثل مسافر هزار سوم نوشته حجت‌الاسلام دکتر محمد رضا زائری. ♨️پ.ن: حاج آقا یادت می‌آید چندین سال پیش زمستان فصلی، حدود ساعت هشت شب، درون استدیو لحظاتی تنها بودیم؟ من با قطار عادی به تهران آمده و اتفاق بسیار عجیبی که بین دخترو پسری شاهدش بودم را برایتان تعریف کردم. (البته نه تنها من، بلکه وقتی قطار به آرامی از حاشیه دیوار شهری عبور می‌کرد، صدها مسافر دیگر که در راهرو کنار شیشه قطار ایستاده بودند هم آن صحنه زشت را ناخواسته دیدند.) یادم هست بعد از گوش دادن ماجرا تأمل کرده و گفتید «مشکل اینجاست که آنان که باید با قطار عادی سفر کرده و این واقعیات را به چشم ببینند درون برج عاج خود و بین محافظان نشسته‌اند!» آری... جامعه‌شناس، آخوند، مردم شناس، تسهیل‌گر اجتماعی، مددکار، آتش نشان، و... این مشاغل کار سلطان ابن سلطان نیست که عریضه حال مردم تقدیم‌شان شود... طبیب دوار به طب هستند! یعنی حیات‌ خودشان هم با زندگی درون مردم تعریف می‌شود، نه پشت میز! امیدوارم پشت میز نشین نشوید!😉
‏مسجد صاحب الزمان دهدشت دعوتم کردند برای کودکان و نوجوانان سخنرانی کنم. ده دقیقه فقط یک قصه خواندم و خداحافظ. خیلی اوقات منبرهام فقط داستان می خوانم یکسال اعتکاف دعوتم کردند برای خانم‌ها صحبت کنم مجموعه کتاب های پانچلو را براشون خوندم چقدر اصرار کردند بازهم بیا داستان بخون
حرکت در مه
‏مسجد صاحب الزمان دهدشت دعوتم کردند برای کودکان و نوجوانان سخنرانی کنم. ده دقیقه فقط یک قصه خواندم و
جناب اسماعیل آذری‌نژاد هستند. صاحب کانال قصه، رنگ، توپ. مبلغی که توی روستاها چرخ می‌خورد. چند تا پست دیگر از ایشان:
‏امروز قول دادند خاطرات شون از چوپانی و روستا را بنویسند
‏حیوون را اگر اذیت نکنی، کاری با شما ندارد، از زنبورها و‌ سگ‌ روستا ترسیدم، نوید کودک پنج ساله روستا گفت عصبانی‌شون نکن
‏ما بچه‌ها بی‌صاحب هستیم. از روستا بر می گشتم،کنار چشمه ایستادم آب بخورم،سه دانش آموز نشسته بودند،گفتند کلاس دوم راهنمایی هستیم، هر روز باید دو ساعت پیاده برویم شهر و برگردیم،جاده روستا خاکی است، ماشین نیست.زمستان نابود می‌شویم.من شاگرد نمونه کلاس‌هستم اما در بی‌صاحبی رشد نمی کنیم
آدرس کانال‌شان در تلگرام و البته ایتا هم هستند ولی فعال زیاد نیست: @qesekodak
▫️▫️زیستن، اصلی‌ترین معمّا است زندگی در هیچ‌کدام از آن بزنگاه‌هایی که فکر می‌کردیم‌ تمام نشد. هر بار فکر می‌کردیم‌ دیگر چیزی برای ادامه دادن باقی نمانده است. اما باز ادامه دادیم. ما ماندیم و ناگزیریِ گفتن‌ِ قصه‌ای تازه. ما ماندیم و سوگواری‌ کردن، فکر کردن، خود را از آوار گذشته بیرون کشیدن و چیز تازه‌ای ساختن. ما ماندیم و تکلیفِ پُر کردنِ زندگی با چیزی متفاوت. عجیب اینکه همین جستجوهای ناگزیر ما را با ابعاد دیگری از زندگی آشنا کردند. ما زخم بر می‌داشتیم و با این زخم‌ها، چیز‌های تازه‌ای را می‌فهمیدیم، با آدم‌های متفاوتی همدل و هم‌درد می‌شدیم و چیزهایی را که پیش‌تر در سایه بودند به تماشا می‌نشستیم. همه چیز در این دنیا عجیب است و عجیب‌تر از همه‌ی آن‌ها خودِ زنده بودن و زندگی‌ کردن؛ مسیری یک‌طرفه، مدام در حال تغییر، پر از اتفاقات پیش‌بینی نشده و همیشه ناشناختنی.
روح و خرد جمعی زنان همواره برایم شگفت‌انگیز است. زنان می‌توانند بزنند. می‌توانند ساعت‌ها درباره‌ی خودشان و جنبه‌های مختلف عواطف، ترس‌ها، عشق‌ها و ناکامی‌های عمیق‌شان عریان سخن بگویند؛ می‌توانند یکدیگر را بشنوند، مادرانه در آغوش بکشند، دلداری بدهند و حمایت کنند. می‌توانند حرف بزنند و راه‌های مختلف ارتباطی میان بشری را پیدا کنند. می‌توانند حرف بزنند و شیوه‌ی زندگی را از هم یاد بگیرند. می‌توانند حرف بزنند و بر پوست عواطف ناپایدرشان در سردترین گذرگاه‌های زمان دست بکشند. می‌توانند حرف بزنند و بر زخم‌هایشان، از اعماق جان بگریند و آنگاه خندان از پای سفره‌‌های سخن برخیزند. شاید این یکی از دلایلی‌ست که سبب می‌شود زنان در دشوار‌ترین روزگاران هم دوام بیاورند؛ ما می‌توانیم حرف بزنیم. @kowsar_sheikhnajdi
34.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصطفی اسماعیل آن‌قدر فنی و دلی می‌خواند که حتی تقلید ازش هم آدم را سر حال می‌آورد خاصه الحاقه باشد، خاصه یکی از ناب‌ترین تلاوت‌هاش باشد. نگاه کنید و آن‌های داستانی‌اش را پیدا کنید.
4_514522689625391466.mp3
13.99M
دوستان از اتاق فرمان اشاره به اصل تلاوت کردند، تقدیم خدمت شما. دقت کنید به اوج‌ها و فرودها و تغییر نغمه‌ها و لحن. قطعه تقلیدی از دقیقه ۴۲ به بعد است اما حیف است که یکی از شاهکارهای مصطفی اسماعیل را از دست بدهید.