eitaa logo
365 دنبال‌کننده
126 عکس
40 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حسین مؤدب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تعبیر حقوق بشر به غربی ها نمی‌آید! بیانات در دیدار شاعران @hmoaddab
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲به ساغر چون نمی‌آیی چه حاصل؟ ✏️ رهبر انقلاب در دیدار اخیر شاعران و اساتید ادبیات فارسی: شاعر بالاخره احساساتی است، شاعر منعطف است، عاطفی است؛ باید احساساتی نشود. در مواجهه‌ی با مسائل، احساساتی نشوند، فکر کنند و صحنه را درست شناسایی کنند و در مقابل آنچه وجود دارد احساس تکلیف کنند، آن تکلیف را با هنری که خودشان دارند انجام بدهند. اگر چنانچه این کار انجام نگیرد، هر چه هم هنر بالا باشد، نمیشود انسان برایش قیمت قائل بشود؛ گفت: ✏️میِ نابی ولی از خلوت خُم به ساغر چون نمی‌آیی چه حاصل؟ باید بیایید درون ساغر تا وسیله‌ی شادی باشید، که یکی از آقایان خواندند. 🎥 💻 Farsi.Khamenei.ir
مهربانی یکی از خوشنویسان خوب کشورم به غزل
هدایت شده از میراث
به . . من شرابم، شادی ام، شیون نمی آید به من رودی از روحم، سراب تن نمی آید به من هر قبایی را که خیّاط تعلّق دوخته ست تن زدم، امّا سر سوزن نمی آید به من از پیمبر منبری حتّی نمی آید به شیخ مسجدم، امّا امام من نمی آید به من! بارها دنیا به من رو کرد، امّا... بگذریم! خواب هم در حجله ی این زن نمی آید به من شهر خاک خانه ها را بر سر خود ریخته ست کوچ! همراهم بیا! مسکن نمی آید به من سرنوشتم زورقی بر موج گیسوی کسی ست غرقه ی او گشته ام، من من نمی آید به من در شب تاریک و بیم راه و خوف بی کسی غیر او از وادی ایمن نمی آید به من چشم را بر هم زدم، انگار در طور من است او «تراني» گفت و دیدم «لن» نمی آید به من! «گرچه اسرار الهی را در او دیدم، ولی» گفتن این حرف ها اصلا نمی آید به من! پادشاهی مهربان است و پناهم می دهد از جوار رحمتش رفتن نمی آید به من «اشکم و از گوشه ی چشم یتیم افتاده ام» در جهان بی علی ماندن نمی آید به من پشت سر ردّ اُحُد بر گُرده بود و پیش رو تیغ می بارد اگر، جوشن نمی آید به من سینه جان! مستی کن و با خنجر کوفی بگو شادمان باشد که پیراهن نمی آید به من چون نسیم آزادم و هرجا که باشم، باز هم اهتزاز پرچم دشمن نمی آید به من تا کجا باید سرم روی تنم زاری کند؟ تیز کن شمشیر را! گردن نمی آید به من کربلایی زخم روی پیکرم رقصید و باز از سماع تیر، دل کندن نمی آید به من با رفیقان شهیدم عهد در خون بسته ام! بی کفن می مانم و مدفن نمی آید به من . . مرداد ۱۴۰۱ . @hasankhosravivaghar
🌷 شعر بدون نوبت ربِّ أدخلنی مُدخلَ صِدق؛ و لاله‌هایی که به استقبال صف کشیده بودند. پایشان در این خاک محکم بود. لاله‌هایی به رنگ آرمان شهیدان. و این جور وقت‌ها که پای تو سست می‌شود برای رفتن" از خود پلی بساز برای عبور خویش"(افشین علاء).* این چند قدم تا حسینیه همه از هم سراغ شعرخوانی‌ها را می‌گیرند و روی شانه‌های یکدیگر خیره می‌شوند تا ردّ همای سعادت را بجویند."او ترانی گفت و دیدم لن نمی‌آید به من"(حسن خسروی وقار). و اینک حسینیه که دور تا دور، کاشی‌نوشته‌های کبودش، سلامی است به محضر حضرت مادر. "هر یک نشسته گوشه‌ای از خوان مادرم"(الهام صفالو). در صف نماز خود را بین شاعرانی می‌بینی که یک سر‌و‌گردن بالاترند از تو و طنین هیچ در گوشت می‌پیچد. "همین هیچم همین هم بر درت کم ادعایی نیست"(علی‌محمّد مؤدب). در آرامش طوفانِ قبل از آمدن راهبر، مسئولان جلسه قرارهایی می‌گذارند که با آمدن او همه‌ی قرارها به هم می‌ریزد و شاعران مشتاق برمی‌خیزند به عربی و ترکی ولری و فارسی با صدای بلند به شعرخواندن."هجوم صداها از این سو از آن سو"(محمدجواد شرافت). تو هم برخاسته‌ای و خیز گرفته‌ای که شعرت را بین شعرهای بدون نوبت بخوانی: "من یک زنم….". که ناگهان اذان. به دوستانت می‌سپاری یادت بیندازند مسافری در این خانه‌ی پدری! و نماز مسافر، شکسته. چرا که نماز پشت سر ولایت، تمام و کمال است. موقع سجده چشمت به زیلوی آبی یزدبافت می‌افتد و یاد مستندی که چندی پیش دیده‌ای می‌افتی؛ که سلول رهبر با همین‌ها مفروش بوده." فرشی ز دل شکسته انداخته‌ام"(میلاد عرفانپور). بر سر افطار در دلت می‌گویی نکند فقط خودت این میان رسوا شده‌ای و چشم‌های دیگر شاعران را نگاه می‌کنی" تا در آن آئینه‌ها اشک شعف را بنگری"(محمّدحسین انصاری‌نژاد). از سر سفره‌ی افطار بلند می‌شوی"کم بود نان سفره‌اش امّا حلال بود"(علیرضا نورعلی‌پور). لقمه‌ی نان و مرغی را به تبرک برمیداری و به دنبال شماره‌ی صندلی‌ات می‌گردی و آرزو می‌کنی نزدیک‌تر باشد به "فی مقعد صدق". پس از درخواست دسته‌جمعی خواهران برای نزدیک‌تر شدن به ایشان قبل از رسمی شدن جلسه، خودت را در چند قدمی‌‌شان می‌بینی . می‌شنوی کسی می‌گوید که توسّل به آرمان علی‌وردی او را به توفیق این حضور رسانده که "بل أحیاءٌ…". وقتی در جواب سلام رساندن‌ها می‌گویند سلام و اخلاص مرا به مردم شهر و دیارتان برسانید، بوی یاس در همه جا می‌پیچد و دلت قرص می‌شود که این همه نشانه از سر اتفاق کنار هم ننشسته‌اند."هر چه بینی از او نشان دارد/برترین شان بی‌نشان زهراست"(یوسفعلی میرشکاک). پرده‌ی سبزی که در زاویه‌ی دیدت است کنار می‌رود و نوه‌ی راهبر، آهسته سرک می‌کشد که شاید ببیند شاعرانی که "فی کلّ وادٍ يهيمون" نیستند و اهل "ذکروالله کثیرا"هستند، چه شکلی‌اند! و تویی که تا آن وقت، خودت را هم از یاد برده بودی، آرزو می‌کنی کاش فرزندانت بودند و این شعاع آفتاب را از نزدیک می‌دیدند و گرمای زندگی‌‌شان تضمین می‌شد."و چشم کودک من سوی آفتاب من است"(فائزه زرافشان). بدون اضطرابِ شعرخوانی و فارغ از دوجهان گوشه‌ای به تماشا نشسته‌ای."در شمار ارچه نیاورد کسی حافظ را /شکر…" که ناگهان نوبت به همسرت می‌رسد. داری در ذهنت یکی‌یکی غزل‌های تازه‌ا‌ش را مرور می‌کنی که چه خواهد خواند، و او در کمال ناباوری نوبتش را به خانم‌های جلسه می‌دهد. صلوات بلند خانم‌ها قبل از آنی که آقای مجری موافقت یا مخالفتی ابراز کند، مهر تأئيد این پیشنهاد می‌شود. هنوز در ذهنت داری سبک‌سنگین میکنی از بین خانم‌ها، کرباسی یا مهرابی یا جوشقانیان یا فروغی کدام مقدّمند در این به خط مقدم رفتن، که "آهسته در گوشم کسی گفت اسم شب صبح است"(محمدمهدی سیار). و مجری نام تو را صدا می‌زند. یکی از معانی بیت، خانه است و امشب در این بیت، حضور خانواده تجلی پیدا کرد و تو بی‌خیال از قضاوت دیگران می‌خوانی:"من همسر مردادی‌ام را دوست دارم". "بگذار بر من تهمت مستی ببندند/مردم چه می‌دانند شاید خورده باشم".(قادر طهماسبی). در سخنرانی کوتاهِ بعد از شعرخوانی‌های بلند، راهبر اشاره می‌کند به شعری که درباره‌ی زن خوانده شد، با عبارت: "و چقدر هم خوب"؛ و تو هنوز در هیجانی که منظورشان شعر زیبای فائزه زرافشان است یا شعر تو : "من یک زنم آزادی‌ام را دوست دارم". و تأكید می‌کنند که از این دست شعرها زیاد باید اتفاق بیفتد. و در همان سخنرانی 20 دقیقه‌ای از 300 دقیقه‌ی دیدار، یاد آرمان عزیز، می‌کنند که در این تاخت‌و‌تازها صحنه را درست شناخت و چه اثرگذار احساس تکلیف کرد . و باز در أخرجنی مخرج صدق، لاله‌ها را می‌بینی که دم در به بدرقه ایستاده‌اند و هوای سرو تناور باغ را دارند و شب از سرخی‌شان چیزی نکاسته‌است. "گفتی میان آتش عشقم چه می‌کنی/گفتم خلیل بین گلستان چه‌می‌کند"(رباب کلامی). * (شعرهای خوانده شده در جلسه) @zahra_sepahkar @sobhetazedam
میراث
هوالعزیز . من شرابم، شادی ام، شیون نمی آید به من رودی از روحم، سراب تن نمی آید به من . از غزل #کوچ
هوالمقصود . اللَّهُمَّ إِنِّی أَجِدُ سُبُلَ الْمَطَالِبِ إِلَیْکَ مُشْرَعَهً وَ مَنَاهِلَ الرَّجَاءِ إِلَیْکَ مُتْرَعَة. خدایا! راه هاى درخواست حاجاتم را به سوی تو باز مى یابم و آبشخورهاى امید را نزد تو پر می بینم. «از فرازهای دعای ابوحمزه ی ثمالی» . دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند بیخود از شَعْشَعِه ی پرتوِ ذاتم کردند باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند بعد از این رویِ من و آینه ی وصفِ جمال که در آن جا خبر از جلوه ی ذاتم دادند من اگر کامروا گشتم و خوشدل، چه عجب؟ مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند هاتف آن روز به من مژده ی این دولت داد که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد اجرِ صبری ست کز آن شاخِ نباتم دادند همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند . . در شب های قدر، برای آمدن و سلامتی منجی مان بسیار دعا کنیم. اللهمّ عجّل لولیک الفرج . @hasankhosravivaghar
هوالشّاهد . وَ قَالَ (عليه السلام :( لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْيَا عَلَيْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا، وَ تَلَا عَقِيبَ ذَلِكَ «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ.» و درود خدا بر او، فرمود: دنيا پس از سركشى، به ما روى مى كند، چونان شتر مادّه ی بد خو كه به بچّه ی خود مهربان گردد. (سپس اين آيه را خواند): «و اراده كرديم كه بر مستضعفين زمين، منّت گذارده آنان را امامان و وارثان حكومت ها گردانيم.» . «نهج البلاغه، حکمت ۲۰۹» . . گفتم که می شود آن روز ناگزیر...؟ ۱ گفتی که می شود! آنگاه از مسیر_ _بی تاب می رسد بر تشنه های زار شادانه ی بهار _باران دستگیر_ فرقی نمی کند در چشم های او کاکوتی جوان یا کاکتوس پیر با خویش همدم اند، آغوشی هم اند بابونه های گل با بوته های سیر عشق است و کو به کو از روز بعد او هی جار می زنند شب های جیر جیر با مهر آسمان دیگر نمی شود یک تکّه قرص ماه رؤیای آبگیر امّا بهار من! دیدم که می شکست بغض سفالی ام در غربت کویر بعد از تو سال هاست در گرد و خاک شهر مهتاب مرده است، بیچاره آبگیر... لب‌بسته ابرها در بند بادها در شهر گرد و خاک آزاده ها اسیر تقویم های ما از مردگی پر اند خردادهای ترس، مردادهای تیر شلّاق می کشد سرمای خانه سوز ۲ تا گزمکان مست گرم گرفت و گیر... گفتم که فتنه را سر می بُرد، دریغ! طغیان برآمده ست از دوش مارگیر می خواند و می گذشت ابواب توبه را گیج گناه بود منبرنشین پیر خون گریه می کنیم، لبخند می زنند شوخان سرکشند شیخان سربزیر توحیدیان حرف عبد تو نیستند مردان ادّعا بیگانه با غدیر هر آنِ بعد تو یک عمر بی کسی ست انسان بعد تو غمگین و گوشه گیر امّا هنوز هست او که خود تویی ای من فدای تو، ای اوی در مسیر...! چشم انتظارها از دست می روند او می رسد چه دور، او می رسد چه دیر! ترسان یأسم و لرزان شک، ولی دلبسته ی توأم یا حضرت امیر! . . مرداد ۱۳۹۶ . اشاره ها: ۱) اين روزها که مي گذرد، هر روز احساس مي کنم که کسی در باد  فرياد می زند  احساس می کنم که مرا  از عمق جاده های مه آلود يک آشنای دور صدا می زند  آهنگ آشنای صدای او  مثل عبور نور مثل عبور نوروز مثل صدای آمدن روز است آن روز ناگزير که می آيد روزی که عابران خميده يک لحظه وقت داشته باشند  تا سربلند باشند و آفتاب را در آسمان ببينند.... «قیصر امین پور» ۲) سوز سردی می كشد شلّاق و می چرخاند و من درد را حس می كنم در بند بند استخوانم «محمد علی بهمنی» . @hasankhosravivaghar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوالشّهید . داروی زخم شیر خدا شیر تازه بود ای کاسه های شیر! امان از دل رباب... . . . @shahabodinkhaleghi . @hasankhosravivaghar
🔺 بیعت دراویش گنابادی با حمید اسماعیل زهی؟ مسجد ضرار در کدام مسیر؟ پیوند دراویش گنابادی با عبدالحمید اسماعیل زهی! ملاقات محمداسماعیل صلاحی قطب خود خوانده دراویش گنابادی با عبدالحمید اسماعیل‌زهی پرده دیگری از رفتار سیاسی جریان مکی را آشکار کرد. در حالی که سال‌ها در دارالعلوم اهل‌سنت مکی، اندیشه صوفیه مذمت و گاه تکفیر هم شده، هم‌آوایی سران این دو جریان عجیب است. وهابیتِ ملعونِ رو سیاه که لباس اهل سنت را دزدیده امید دارد بتواند فتنه ای درست کند. خدا اما ریش و ریشه ی سگ های نجسِ شپشویِ سعودی را یک جا خواهد سوزاند... @mrtahlilgar1
میراث
🔺 بیعت دراویش گنابادی با حمید اسماعیل زهی؟ مسجد ضرار در کدام مسیر؟ پیوند دراویش گنابادی با عبدالح
هوالحق . . . . خدا؟ نه! مقصد این قوم حج شده ست، دریغا خدا خداست، ولی قبله کج شده ست، دریغا خدا خداست، ولی شیخ شهر اهل خدا نیست خدا خداست، ولی در جوار مسجد ما نیست! هزار مکر به زیر عبای خویش نهفتند دریغ و درد، بلدهای راه راست نگفتند... یکی شدند شبانان و قُطرُبان قبایل رسیده گرگ به دشت و رمه ست عاطل و باطل ولی دریغ که در خویش، خان ایل گرفتار چنان که صوفیه در ریش، در سبیل گرفتار به جز شهادتمان راه در نخیله نمانده ولی دریغ که یک مرد در قبیله نمانده به خطبه اش اگر از عدل اهل زاویه باشد امام جمعه هم _ای وای من_ معاویه باشد خمار و نشئه ی جیر و مواجب است، فقیه است؟ خدای بیع و شراع است _کاسب است_ فقیه است! فقیه نیست اگر دین به زور و زر بفروشد بگو به جای عبا شیخ ما زنانه بپوشد چنان جسور شود گاه منبرش که... بماند! بگو ریا نکند، کار دیگرش که... بماند! همان حکایت زهّاد و حافظان قدیمی پر است گوش من از پند واعظان قدیمی ۱ که سال هاست که از حرف خسته ام، پر مرگم که تکّه تکّه خودم را شکسته ام، پر مرگم از این تزاحم تزویر خسته باش، ولی باش! و کم نیاور و در خود شکسته باش، ولی باش! کسی به حرف به نزد قبیله منزلتش نیست به کدخدا برسان که دروغ مصلحتش نیست! بگو دروغ _دروغ_ است، در عباست اگرچه به مصلحت این ابلیس با خداست اگرچه بگو دروغ _دروغ_ است، هر کجاست که باشد شریک دزد که بود و رفیق ماست که باشد بگو دروغ _دروغ_ است و هرزه ای ست مبرّا که زیر چادر خود خفیه کرده چوزه ی شر را بگو دروغ _دروغ_ است و شیخ و شاه ندارد به مصلحت هم باشد، مگو گناه ندارد! بگو بگو دل بی تاب من! بگو دل غمگین تپنده باش و گریزان شو از شب دغل آگین تپنده باش، ولی نه! شبانه ماه گذشته ست گرفته باش دلم! موعد پگاه گذشته ست سرِ شمارش غم ها چه کوچکند عددها که در بزرگی خود گم شدند راه بلدها... ولی هنوز به راهیم و ردّ قافله پیداست خدا خداست که بود و خدا خداست که با ماست که هر چه شد، بشود! باز ردّپای پدر هست که هرچه شد، بشود جان من! خدای پدر هست که هرچه شد، بشود! ماندنی ست راه و پگاهم که همچنان هم باقی ست کوله وار و عصا هم...۲ در این زمانه اگر رعیتیم، برده نبودیم طلوع دیده اگر نه، غروب کرده نبودیم خدا گواه که میراث را تباه نکردیم اگرچه خسته، به دست کسی نگاه نکردیم به گاه عربده امّا اگر کمیم همیشه سپند آتش جنگیم، رستمیم همیشه درفش کاوه که از ما و ذوالفقار هم از ماست کیان طایفه از ما، مدافع حرم از ماست چنان که روشن راه از دمشق سر بفرازد پگاه قافله از شرق عشق سر بفرازد پگاه ایزدی ماست، از حجاز می آید به راه باش که ماه قبیله باز می آید . . اشاره ها: ۱) واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند «حافظ» ۲) مرهون کوله وار و عصا پشت و مشت ماست این جاده بازمانده ی هفتاد پشت ماست «علی معلم دامغانی» . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از شهاب الدین خالقی
لیل"، شب است. “لیله” هم شب است. اما در جهانِ موحدان، معنایِ وجودی این دو یکسان نیست . چرا که “لیل"، مذکر است و “لیله” مؤنث. و تمام داستان از همینجا آغاز می شود. در سوره ی قدر ، “لیله” را بکار می بَرَد. مؤنث را. و این شبی است که آبستن حوادث شگرف است . چرا که تمام اتفاقات در وجود او می افتد . در “لیل"، که مذکر است، داستان، پوشندگی است . به تاریکی رفتن است، “وَ اللَّیلِ اِذا یَغشَی” ( قسم به شب آنگاه که می پوشاند). اما در “لیله"، داستان نزول نور است، حکایت حیات و بالندگی است. در “لیل"، سکون و به خواب رفتن است، در “لیله"، بیداری و احیاء است. و این “لیله” است که از هزار ماه بهتر است. وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى/وَاللَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ(پشت کند) وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ(سپری شود) وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى(آرام گیرد) اما لیله زمان ملاقات است : وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‌ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً لیل هر شبی ست لیله فقط یک شب ست ۲۳ رمضان کریم ۱۴۰۲ شهاب الدین خالقی
هوالمنتقم . . بخش نخست: من خواب بودم، آتش آمد مرتعم را... ارث پدر را، خانه ام را، مزرعم را... از سینه ی من داغ خود را کوه می ریخت بر دامن من آسمان اندوه می ریخت در ابری از خون پیکر خورشید می سوخت یا بر ستیغ شب سر خورشید می سوخت؟ در شرق حرف از کشتگان بی کفن شد تا کدخدا در غرب خوار خون من شد از گوشتم چشم و دهان هم ساخت، دیدم از استخوانم نردبان هم ساخت، دیدم بر بام و در شامم، زمان ها راه راهند زندانی ام، خون‌گریه هایم قاه قاهند صندوق گنجم عاقبت تابوت من شد نفرین به من! حتّی طلاهایم سیاهند چوپان خوبی هم نخواهم شد خدایا! تا در بیابان برّه هایم بی پناهند هرکس رسید، از پیکر من تکّه ای کند عمری ست فرزندان من بی تکیه گاهند.... شب بود... امّا من چراغی داشتم، کو؟ دشت و قنات و باغ و راغی داشتم، کو؟ چیزی بگو از هفت بغض یونجه زارم از غربت همسایگان داغدارم از اشک، از حقّابه ی اجدادی من از مشک های تشنه ی آبادی من از باغ زیتون های آتش خورده اینک از داغ رعیت های مادر مرده اینک از قلعه های بی بزرگ و باره حتّی از خیمه های تا به کی آواره حتّی ‌از اسب ها _افتادگان خون نشانم_ از کرّه های شیر سوز مادیانم از شیشکم که شیشلیک سفره ها شد از برکتی که زیر دندانت هبا شد قُل عن فَعالُ الخائِنینَ في العیونِ الخائِفونَ مِنکَ وَاغلالِ السُّجونِ... ۱ . . ۱) بگو از کارهایی که خائنان در پیش چشم ها انجام می دهند! کسانی که از تو و بندهای زندان هایت می ترسند. . . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالمنتقم . #میراث_۴ . بخش نخست: من خواب بودم، آتش آمد مرتعم را... ارث پدر را، خانه ام را، مز
هوالمنتقم . . بخش دوم: حرفی بزن ای کدخدای بی خداها! تازه سر درد است، بنشین! ها! کجا؟ ها؟ از تولگی از خون‌خوران خاصه بودی مرگ مرا با گرگ ها همکاسه بودی مرغ سر خوان تو از بال و پرم گفت از جیک جیک خاطرات دخترم گفت با جان، پناه دخترم... امّا نبودم! حتّی نگهدار خودم حتّی! نبودم حتّی ندیدم در گلویم دشنه مانده هیهات... نشنیدم رفیقم تشنه مانده چشمم اگر، خوناب اخم و تخم خوردم من از خودم خوردم اگر هم زخم خوردم گفتم اگر هم؟ نه برادر! زخم خوردم چشمم، ولی خوناب اخم و تخم خوردم من خواب بودم، روزگارم رفت بر باد آتش که آمد، کشت و کارم رفت بر باد حتّی نفهمیدم چه شد در کربلا هم دیگر ندانستم غمی در کفریا هم... میراب رود خشک دشت بی بهارم من کام تلخ نی شکر در قندهارم رؤیای گندم در زمینم خاک می خورد من خواب بودم، درد من تریاک می خورد... . . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالمنتقم . #میراث_۴ . بخش دوم: حرفی بزن ای کدخدای بی خداها! تازه سر درد است، بنشین! ها! کجا؟ ها؟
هوالمنتقم . . بخش سوّم: ای وارث تیغ پدر! ساکن چرایی؟ زخمی شدی؟ کاری بکن! مِن مِن چرایی؟ خير سرت میراث‌داری، مرتعت کو؟ خاک پدر کو؟ خانه ات کو؟ مزرعت کو؟ تا همچنان خون گریه کن داغ فدک را با جان ادا کن بعد از این حقّ نمک را تیغ علی شو بر سر خیبر نشینان جز زخم بستر نیست با منبر نشینان بیدار شو! مانده ست حقّی بر زمینی جان پدر بشتاب! تا اسب است و زینی من مرد جنگم! حصری افیون نمانم تا زیر آوار خودم مدفون نمانم بالا و پایین می پرم، پایین و بالا افتاده ام بر دامن باری تعالی... . . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالمنتقم . #میراث_۴ . بخش سوّم: ای وارث تیغ پدر! ساکن چرایی؟ زخمی شدی؟ کاری بکن! مِن مِن چرا
هوالمنتقم . . بخش چهارم: ای شکر شامات از متاع کوفیانه! اصرار سفیانی به زهد صوفیانه! از باختر پرسیده ام، از خاوران هم از هر زمین داری در این دشت دران هم هند زمین خواری نبود، امّا تو بودی ای زاده ی میسون و افسون یهودی!۲ آمیختی خاک مرا با خون و مرگاب حقّی نداری باز هم از آب تا آب سهم حطب يا خانه ی حمّاله ات نیست بيت المقدّس آخور گوساله ات نیست از گرده ام بردار پای مادرت را پشت خودت بگذار پالان خرت را با خویش و میشت در گریز مرتعم باش چشم زنت شور است، دور از مزرعم باش... . . ۲) «میسون بنت بحدل» که مادر یزید (ل) که یهودی بود. . . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالمنتقم . #میراث_۴ . بخش چهارم: ای شکر شامات از متاع کوفیانه! اصرار سفیانی به زهد صوفیانه!
هوالمنتقم . . بخش پنجم: در سینه ام سنگینی بغضی قدیمی ست داغ من از کوفه ست و زخمم اورشلیمی ست اشکی که می افشانَدم دامن به دامن از بغض صبرا و شتیلا مانده با من خون فلسطین است و يَجري مِن روءانا میراثُنا دَمعٌ وَ اِرثٌ مِن ءاَبانا ۳ خون فلسطین است و عاشوراست در خون پس قدس من تشنه ست... پس سقّاست در خون گیرم که دور خنجر و سر گشته باشد یا اکبر من اصغر اصغر گشته باشد طوفان به قاسم خورد و بیش از یک نفر شد مثل گلی پر پر که پر پر گشته باشد از کربلا تا غزّه تکثیر حسین است آیینه را دیدی مکرّر گشته باشد؟ کم کم نگاه سنگ هم سویش می افتد خواهر اگر دور برادر گشته باشد... از کوفه تا بیروت صبح و...، شام مانده! ماه ابوزینب ولی بر بام مانده ۴ من مانده ام، خون مانده و شمشیر هم هست ماه کمان ابرو که باشد، تیر هم هست من آمدم تا حرفی از خنجر نماند بر آن سرم تا زیر پایی سر نماند حقّابه ام را _اشک خود را_ پس بگیرم من آمدم تا مشک خود را پس بگیرم از کربلا می آیم، امّا روی نیزه فکر حسینم باز، حتّی روی نیزه از دردهای امّت آکنده ست خود را از غزّه تا تهران پراکنده ست خود را... . . ۳)این اشک هایی که از دیدگان ما جاری ست،خون فلسطین است و این اشک خونین،میراثی ست که از پدران ما برای ما به ارث گذاشته شده است. ۴)شهید «عامر توفیق کلاکش»ملقّب به «ابوزینب». جوان ۱۸ ساله ای كه در عمليات استشهادی سال ١٩٨٥ میلادی در نزديكترين نقطه به مرز فلسطين اشغالی در منطقه ی مطلّة با انفجاری مهيب بيش از ۷۰ افسر صهيونيستی را به درک واصل كرد و خود از جام شهادت نوشيد. . . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالمنتقم . #میراث_۴ . بخش پنجم: در سینه ام سنگینی بغضی قدیمی ست داغ من از کوفه ست و زخمم اورش
هوالمنتقم . . بخش پایانی: ای کدخدا خان ده بالا سر من! چیزی بگو از تکّه های پیکر من از برکتی که زیر دندانت هبا شد وقت غذایت شد، نمازت هم قضا شد با پیشکش های یهود احرام بستی دستار خود را بر سر خاخام بستی راه میان مکّه و عکّا؟ شگفتا سوزاندن بی پرده ی أسرا؟ شگفتا گیرم که بطحا دیده سفيان بارگی را بر دوش خود می برده این آوارگی را خاک پدر مهر سر سجّاده ات نیست خرمای باغ ما خمار باده ات نیست گیرم زمین هایم ترک خورد عطش هاست یا زخم دستانم نمک خورد عطش هاست گیرم که از قحط برادر، تشنه زاریم ما کربلایی ها هنوز عبّاس داریم گیرم عرب را خواب گندم های ری خورد گول یهودی را مسلمان دوبی خورد گیرم سر کشتار داری با قشونم دارد هوای کربلا صنعای خونم بیروت در آتش برقصد یا نرقصد عکّا و حیفا را بسوزاند جنونم در هر رگم آهنگی از قول یشوعاست من زخمه های پیش از این ها تا کنونم یک روز در غربت مناجاتی غریبم یک روز شمشیرم، مفاجات قرونم زیتون لبنان است و خرمای عراق است که ریشه دارد همچنان در خاک و خونم من آمدم تا مشک خود را پس بگیرم حقّابه ام را _اشک خود را_ پس بگیرم ارث پدر را، خانه ام را، مزرعم را از خان بگیرم انتقام مرتعم را! . . شهریور ۱۳۹۹ . @hasankhosravivaghar
روایتی شاعرانه از صندلی آخر بیت رهبری/ بقچه‌ای که به دست آقا نرسید 🔹اما انگار زمین و زمان دست به دست هم داده‌اند که من و دوستم، آخرین نفر وارد شویم. برای خاموش کردن آتش کلافگیِ دوستم، بیت «ما مدعیان صف اول بودیم/ از آخر مجلس شهدا را چیدند» را با چاشنی لبخند، برایش می‌خوانم. @Fars_Chb - Link
میراث
روایتی شاعرانه از صندلی آخر بیت رهبری/ بقچه‌ای که به دست آقا نرسید 🔹اما انگار زمین و زمان دست به دس
روایت خواندنی بانو شیوندی از دیدار شاعران با مقام معظم رهبری حضرت آیت الله امام خامنه ای (حفظه الله).
هوالغفور . به خورشید هشتم: . . . اشهد أنّ من خمارم، کاش هر صلاة سحر مرا مِی بود حمدُ للّه ربّ می خواران! حاجتم اهدنا الی می بود با خماری اگرچه سر کردم، بارها تا خدا سفر کردم از سر و سردی اش گذر کردم، دل من گرم ذکر يا می بود یاد ساقی زکات فطریه را به رفیقان زاهدم دادم رمضان رفت و قوت غالب من یا دعا بود و اشک یا می بود شهر را در شراب می دیدم، در شب قدر خواب می دیدم شيخ ما مست بود و معتکف مسجد جامع میامی بود من ولی راهی حرم بودم، تشنه ی کاسه ای کرم بودم آمدم صحن کوثر و دیدم حاجت شاه یا گدا می بود گفت رندی به من که: «گمراهی! از مقام رضا چه می خواهی؟ گفتم: «اَبرارَ یَشرَبونَ الخَمر، شرح آیات هل اَتی می بود» صحبت اوست در سماع شبم، طربی داشتم اگر، به لبم السلام علیک یا ساقی، السلام علیک یا می بود نور جام ولا در آینگی ست، مشهدی در نگاه من نجفی ست پس ضريح رضا ضريح علی ست طرح ها تاک و نقش ها می بود ساغر اوست عروة الوثقی، من و از باده...؟ لاانفصام لها با عنايات حضرت مولا سر و کارم مدام با می بود . . مشهد، فروردین ۱۴۰۲ . @hasankhosravivaghar
از شهیدان خدا رعیت فراوان دیده ایم کاش روزی حاکمی از روی مین ها بگذرد . . . @hasankhosravivaghar
هوالشّاهد . وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ﴿۲۲۴﴾ و شاعران را گمراهان پيروى مى‏كنند. أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ ﴿۲۲۵﴾ آيا نمى‏نگرى كه ايشان در هر وادى سرگشته‏اند؟ وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ ﴿۲۲۶﴾ و ايشان چيزهايى مى‏گويند كه خود انجام نمى‏دهند. إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ ﴿۲۲۷ مگر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند و خداوند را بسيار ياد مى‏كنند، و پس از آنكه ستم ديده‌اند، انتقامشان را گرفته‌اند. و كسانى كه ستم كرده‌اند، زودا كه بدانند كه به چه بازگشتگاهى راه خواهند برد. . . قرآن کریم، از سوره ی شعرا. . . . به شاعرانی که نفاق را پیشه ی خود کرده اند، هم آنان که روزگاری مدّاح سران فتنه اند و روزگاری نوحه کن غربت امام امّت. نماز را در مسجد ضرار می خوانند و افطار را در سفره ی علی تنها با چند دانه خرما می گشایند که برای شام به کاخ ابوسفیان بازگردند. . . . هرچه باشد، معتکف در مسجد خان نیستیم ای شمایان عبد خوانش! از شمایان نیستیم نان اگر در سفره ی شیخ است و ایمان خوان اوست بنده ی نان نیستیم و بند ایمان نیستیم از حرام و از حلال و... الغرض جز خون خلق هرچه گویی، خورده ایم... امّا پشیمان نیستیم در طواف کعبه از لب هایمان مِی می‌چکید _لَعنَةُ اللّهِ عَلَینا_ اهل کتمان نیستیم روزگاری چون شبان و گاه گاهی مثل گرگ می دریم و در لباس میش، پنهان نیستیم چون درخت بی بری در جمکران هستیم و شکر زیر بار باغداران جماران نیستیم «گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید» ۱ از کسی جز همرهان خود هراسان نیستیم قسمت ما و شما از زندگی جز مرگ نیست چند روزی بیش در این شهر مهمان نیستیم . . مهر ۱۳۹۷ . . ۱) « گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست کان را نیست پایان، غم مخور! » . راستی چند ساعت وقت گذاشتم و با خون دلم نوشتم از رنج هایی که در این سال ها بر رفته. امّا دستم به دکمه ای خورد و همه اش پاک شد. انگار خدا می خواست دردها در سینه بماند که مبادا بیش از این دشمن شاد شویم. از خدا برایم شهادت بخواهید در راه منجی. یا علی. . @hasankhosravivaghar