eitaa logo
366 دنبال‌کننده
154 عکس
50 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالشّاهد . وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ﴿۲۲۴﴾ و شاعران را گمراهان پيروى مى‏كنند. أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ ﴿۲۲۵﴾ آيا نمى‏نگرى كه ايشان در هر وادى سرگشته‏اند؟ وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ ﴿۲۲۶﴾ و ايشان چيزهايى مى‏گويند كه خود انجام نمى‏دهند. إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ ﴿۲۲۷ مگر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند و خداوند را بسيار ياد مى‏كنند، و پس از آنكه ستم ديده‌اند، انتقامشان را گرفته‌اند. و كسانى كه ستم كرده‌اند، زودا كه بدانند كه به چه بازگشتگاهى راه خواهند برد. . . قرآن کریم، از سوره ی شعرا. . . . به شاعرانی که نفاق را پیشه ی خود کرده اند، هم آنان که روزگاری مدّاح سران فتنه اند و روزگاری نوحه کن غربت امام امّت. نماز را در مسجد ضرار می خوانند و افطار را در سفره ی علی تنها با چند دانه خرما می گشایند که برای شام به کاخ ابوسفیان بازگردند. . . . هرچه باشد، معتکف در مسجد خان نیستیم ای شمایان عبد خوانش! از شمایان نیستیم نان اگر در سفره ی شیخ است و ایمان خوان اوست بنده ی نان نیستیم و بند ایمان نیستیم از حرام و از حلال و... الغرض جز خون خلق هرچه گویی، خورده ایم... امّا پشیمان نیستیم در طواف کعبه از لب هایمان مِی می‌چکید _لَعنَةُ اللّهِ عَلَینا_ اهل کتمان نیستیم روزگاری چون شبان و گاه گاهی مثل گرگ می دریم و در لباس میش، پنهان نیستیم چون درخت بی بری در جمکران هستیم و شکر زیر بار باغداران جماران نیستیم «گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید» ۱ از کسی جز همرهان خود هراسان نیستیم قسمت ما و شما از زندگی جز مرگ نیست چند روزی بیش در این شهر مهمان نیستیم . . مهر ۱۳۹۷ . . ۱) « گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست کان را نیست پایان، غم مخور! » . راستی چند ساعت وقت گذاشتم و با خون دلم نوشتم از رنج هایی که در این سال ها بر رفته. امّا دستم به دکمه ای خورد و همه اش پاک شد. انگار خدا می خواست دردها در سینه بماند که مبادا بیش از این دشمن شاد شویم. از خدا برایم شهادت بخواهید در راه منجی. یا علی. . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد . وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ﴿۲۲۴﴾ و شاعران را گمراهان پيروى مى‏كنند. أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ ﴿۲۲۵﴾ آيا نمى‏نگرى كه ايشان در هر وادى سرگشته‏اند؟ وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ ﴿۲۲۶﴾ و ايشان چيزهايى مى‏گويند كه خود انجام نمى‏دهند. إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ ﴿۲۲۷ مگر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند و خداوند را بسيار ياد مى‏كنند، و پس از آنكه ستم ديده‌اند، انتقامشان را گرفته‌اند. و كسانى كه ستم كرده‌اند، زودا كه بدانند كه به چه بازگشتگاهى راه خواهند برد. . . قرآن کریم، از سوره ی شعرا. . . . به شاعرانی که نفاق را پیشه ی خود کرده اند، هم آنان که روزگاری مدّاح سران فتنه اند و روزگاری نوحه کن غربت امام امّت. نماز را در مسجد ضرار می خوانند و افطار را در سفره ی علی تنها با چند دانه خرما می گشایند که برای شام به کاخ ابوسفیان بازگردند. . . . هرچه باشد، معتکف در مسجد خان نیستیم ای شمایان عبد خوانش! از شمایان نیستیم نان اگر در سفره ی شیخ است و ایمان خوان اوست بنده ی نان نیستیم و بند ایمان نیستیم از حرام و از حلال و... الغرض جز خون خلق هرچه گویی، خورده ایم... امّا پشیمان نیستیم در طواف کعبه از لب هایمان مِی می‌چکید _لَعنَةُ اللّهِ عَلَینا_ اهل کتمان نیستیم روزگاری چون شبان و گاه گاهی مثل گرگ می دریم و در لباس میش، پنهان نیستیم چون درخت بی بری در جمکران هستیم و شکر زیر بار باغداران جماران نیستیم «گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید» ۱ از کسی جز همرهان خود هراسان نیستیم قسمت ما و شما از زندگی جز مرگ نیست چند روزی بیش در این شهر مهمان نیستیم . . مهر ۱۳۹۷ . . ۱) « گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست کان را نیست پایان، غم مخور! » . راستی چند ساعت وقت گذاشتم و با خون دلم نوشتم از رنج هایی که در این سال ها بر رفته. امّا دستم به دکمه ای خورد و همه اش پاک شد. انگار خدا می خواست دردها در سینه بماند که مبادا بیش از این دشمن شاد شویم. از خدا برایم شهادت بخواهید در راه منجی. یا علی. . @hasankhosravivaghar
. جز دل شکسته ای نفسی یادمان نکرد جز دست‌بسته ای کسی امدادمان نکرد مثل غروب غزّه در آوار غربتیم صبحی ز خاک بر نشد، آبادمان نکرد ساز جهان که گوشه ی بیداد می نواخت بی ذوق بود و گوش به فریادمان نکرد در آتشی که صلح به پا کرد، سوختیم از سلطه ی عطش نمی آزادمان نکرد طوفان جنگ می رسد، امّا خدای قدس در سوز مرگ بی جهت ایجادمان نکرد ما با همیم و گریه به حال همیم ما گیرم در این زمانه یکی شادمان نکرد این اشک ها روایت المعمدانی اند چشمی اگر اشاره به اجسادمان نکرد این اشک ها سرود پرستار عاشقی ست می خواند: «اگر که باز دلی یادمان نکرد من با تو تا تب نفسی هست، مانده ام گیرم که دست دوستی امدادمان نکرد» . . آذر ۱۴۰۲ . @hasankhosravivaghar
هوالشّاهد . با نقطه نقطه ی اين شعر گریه شده ام... . ۲ . اسیر سردی مرگیم، کاش برگردی نهال زیر تگرگیم، کاش برگردی شبیه قدس در آوار بی کسی ماندیم به این امید که یک روز می رسی، ماندیم گلوی شهر گرفته ست و خانه تب کرده ست بدون هرم نفس های تو هوا سرد است سرشک دهقان در مزرعی ملخ زده ایم نگاه بی ثمری بر درخت یخ زده ایم هنوز هم سر همسایه در گریبان است کسی نگفته سلامی به ما، زمستان است... بگو که سردی دل های سنگ را چه کنیم؟ به سوی باغ پدر سوز جنگ را چه کنیم؟ به دست پرچمی از صلح داشت لشکر ما نماند جز دو سه انگشت از برادر ما یکی به خون زد و امضاش پای قطع شده ست بیا ببین! سندش دست های قطع شده ست یکی به گوش جهان رفت، اگر شنید مرا غریب ماندم و مردم، کسی ندید مرا یکی به رنج مسلمانی ام اشاره نکرد برای کشتن من شیخی استخاره نکرد برای کشتن من یک فشنگ کافی بود نه انفجار، که شیپور جنگ کافی بود شب شکست می آمد سیاهه ی سکرات یهود سایه می انداخت بر سر عرفات از آسمان پی هم مرگ باغ می بارید به روی شاخه ی زیتون کلاغ می بارید به سوی پرچم تسلیم باد می آمد شبی که ما می مردیم، باد می آمد به زور مرگ شکستیم، تکّه تکّه شدیم شب تگرگ نشستیم، تکّه تکّه شدیم یکی کرانه شد، از دور ناپدید ولی منم یکی، یم دور از حصار دید ولی به تشنگان یم بی آب را نشان ندهید به خستگان قفس قول آسمان ندهید! اگر که با پدرم نوحه ی هبوط نبود نوار من پر موسیقی سکوت نبود منم که مویه شدم خط به خط عزايم را! چرا نمی شنود هیچ کس صدایم را؟ به رغم بی کسی خانه سوز، می شنوم خودم صدای خودم را هنوز می شنوم خودم برای خودم باز خانه می سازم زمان اگرچه ندارم، زمانه می سازم برون می آورم از خاک تکّه هایم را برای گریه ی یک شهر شانه می سازم به اشک می شویم شعر جنگ را، آن گاه به شوق او غزلی عاشقانه می سازم نوار من پر آهنگ شاد خواهد شد به ساز او می رقصم، ترانه می سازم به خنده گفت: «دل خوش بهانه می خواهد» برای دلخوشی او بهانه می سازم هنوز عطر شب فتح در هوای من است! هنوز در نفس صبح های های من است ببین که خون وطن در تن من است هنوز هنوز میهن من... میهن من است هنوز! جدا نمی کنم از سینه ام هوایش را شهید داده ام ای دوست! جای جایش را بگو اگر به تن من ردای مرگ کند دوباره صبح و شبم را پر از تگرگ کند... بگو به مرگ زبان تفنگ را بلدم که خط به خط ادبیّات جنگ را بلدم قشون نیاید، با پای لنگ خواهم رفت اگرچه تنها، امّا به جنگ خواهم رفت اگرچه زخمی ام و برنگشته منجی من گمان مکن از خونم گذشته منجی من! گمان مکن در خون مانده را سپاهی نیست که گفته است دل خسته را پناهی نیست؟ به دست خسته تفنگ است، یا علی مددی «زمانه بر سر جنگ است، یا علی مددی مدد ز غير تو ننگ است، یا علی مددی» به دست خسته تفنگ است، یا علی مددی . . آذر ۱۴۰۲ . . @hasankhosravivaghar
هوالشّاهد . پنج رباعی تقدیم به شهدای خدمت: مانند نهال کوچکی در بوران یخ کرد دل چکاوکی در بوران جای پدر شهید او بودی و بود با گریه پی تو کودکی در بوران پر سوختن شاپرکی در شب برف با داغ نهال کوچکی در شب برف در حسرت گرمای آغوش پدر سرما زد و مرد کودکی در شب برف با طبل باد و سنج باران در کوه پیچیده رثای سربداران در کوه با جوش و خروش، رودها می خوانند از سوگ غریبانه ی یاران در کوه شب، قافله، آسمان، عسس در آتش راه و مِه و مهتاب و جرس در آتش می سوختی از تشنگی و می افتاد از داغ بزرگ ما ارس در آتش امّید عروج در وطن بود تو را آن روز هوای پر زدن بود تو را باران می خواست تا تو را غسل دهد جنگل تابوت و مِه کفن بود تو را . خرداد ۱۴۰۳ . @hasankhosravivaghar
395K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هوالمنتقم . خون فلسطین است و عاشوراست در خون پس قدس من تشنه ست... پس سقّاست در خون گیرم که دور خنجر و سر گشته باشد یا اکبر من اصغر اصغر گشته باشد طوفان به قاسم خورد و بیش از یک نفر شد مثل گلی پر پر که پر پر گشته باشد از کربلا تا غزّه تکثیر حسین است آیینه را دیدی مکرّر گشته باشد؟ کم کم نگاه سنگ هم سویش می افتد خواهر اگر دور برادر گشته باشد... گیرم که بعد از کوفه، داغ شام مانده ماه ابوزینب ولی بر بام مانده من مانده ام، خون مانده و شمشیر هم هست ماه کمان ابرو که باشد، تیر هم هست من آمدم تا حرفی از خنجر نماند بر آن سرم تا زیر پایی سر نماند حقّابه ام را _اشک خود را_ پس بگیرم من آمدم تا مشک خود را پس بگیرم از کربلا می آیم، امّا روی نیزه فکر حسینم باز، حتّی روی نیزه از دردهای امّت آکنده ست خود را از غزّه تا تهران پراکنده ست خود را... . از شعر . . @hasankhosravivaghar
هوالنّور . . من و تو راهی سفر، امّا گردش روزگار برعکس است ما به جایی نمی رسیم رفیق! تا مسیر قطار برعکس است فکرهای مشوّش تو و من، سال ها جنگ ماندن و رفتن دوست با دوست دشمنی دارد، صحنه ی کارزار برعکس است من و تو نسل سوّم زخمیم، زخمیِ فتنه ای برادرکُش از برادر نمانده جز عکسی، وای بر ما! غبار بر عکس است سوی دیدار تو مگر هبلی ست؟ چشم وا کن! علم به دست علی ست کور بوده ست هر کسی گفته ست جهت ذوالفقار برعکس است بی وضو رفتگان در مسجد، تا اذان شد، از این و آن گفتند از قضا رکعتی ریا خواندند، قبله ی این تبار برعکس است از خیابان برج های حرام نیست راهی به سوی ماه امام می روند و نمی رسند ولی، جاده ی انتظار برعکس است سال ها رفته رفته می آیند، روزها هفته هفته می گذرند شب و روز من و توءِ سفری تا نیاید سوار، برعکس است . . . . . @hasankhosravivaghar
هوالجبّار . عزیز من! نشوی گیج این مناظره ها چه سود از این همه بلوا، از این مشاجره ها؟ تلف مکن سره را در ازای ناسره ها به غیر حرف، چه آوردی از مذاکره ها؟ که جز غریبه میان من و تو زاویه نیست و جای قول علی منبر معاویه نیست! بدان که وارث فریاد ذوالفقار منم زبان سرخ حسینم، خمینی وطنم اُویس عاطفه ام، از حوالی قرنم اگرچه گریه کن بی قراری یمنم، من از شکوه پدر آبرو نخواهم برد بمیرم از غم نان هم، ملخ نخواهم خورد تو که به سخره گرفتی شکوه تیغم را به مفت کس مده انگشتر عقیقم را! بگو که شرح دهم غربت عمیقم را منم که رنج کشیدم غم رفیقم را منم که رفته به تاراج اشک، لبخندم به دوستان سفرکرده آرزومندم... . . از . . . @hasankhosravivaghar
هوالشّاهد . به کسی که می خواست مان را زمین بگذارد: . . کاش تفنگ مرا زمین نگذاری در ره یاران خویش مين نگذاری لشکر دلداده را کمین نگذاری داغمه ی ننگ بر جبین نگذاری خواب، تو را برده است و وای، قشونم... میمنه را داده، میل میسره کردی خیمه ی خود را اگر محاصره کردی کار مرا با زمانه یکسره کردی بر سر خونم چرا مذاکره کردی؟ دست مرا هم بگیر، عهد وفاق است! مرد نبردی، اگرچه باور من نیست باز به جز کارزار در سر من نیست این تن بی سر شهید آخر من نیست کشته نشد هر کسی، برادر من نیست هستم و تا زنده ام، برادر من باش! جوشن تسلیم بر تن تو نماند لکّه ی ننگی به دامن تو نماند خون رفیقی به گردن تو نماند! جان بدهم، بلکه دشمن تو نماند جان تو هم برخیِ عمارت این مُلک جَیش یهودی به ری فتاده گذارش شوکت اسلام شو، برآر دمارش! تا که نماند نشانی از بر و بارش ریشه کنش کن که نیست جز خس و خارش زود پراگنده کن ز خانه مگس را! . ۲۳/خرداد/۱۴۰۴ . @hasankhosravivaghar
هوالجبّار . به آن رفیقی که در جنگ هم از بیگانه دریوزه می کند: . ۱ . . از بی قراری پدرم در ختم آخرین پسرم از خانه ای که در شب مرگ آوار بود روی سرم از همسرم که در دل خاک می گشت در پی جگرم از آن خبرنگار که گفت با زخم سینه از خبرم سرخورده تر، شکسته ترم پلکی بزن رفیق شفیق! جنگ است و سوز خانه اگر، این چنگ شادمانه ی کیست؟ از نغمه های صلح بگو این ننگ از دهانه ی کیست؟ تیری که در کمین من است، برگشته از کمانه ی کیست؟ بی پشت مانده ایم، ببین دست تو روی شانه ی کیست؟ آغوشت آشیانه ی کیست؟ دست مرا بگیر رفیق! در ترس از نبرد گذشت جان و جوانی من و تو تا روی خون مذاکره بود از خوش گمانی من و تو سرها به نیزه رفت ولی از سرگرانی من و تو آهنگی از قیام نماند در روضه خوانی من و تو از بی عِنانی من و تو تاری گرفت تابش تیغ دریایی از سکوت شدیم، ای خشمِ سوگوار! به گوش! تا از گلوی صلح رسید امواج انفجار به گوش خیبرشکن می آید اگر فریاد ذوالفقار به گوش از غربت امام نگو! از بغضِ در حصار، به گوش! خس در گلو و خار به گوش! داد از رفیق و خواب عمیق تنها نمانده ای و نترس! جنگ تو نیز جنگ من است این یادگاری پدرم، این جان و این تفنگ من است این خاک، خشت خانه ی من، هم بر مزار سنگ من است ۱ این خانه نیست، سنگر توست! این آخرین فشنگ من است امّا سکوت، ننگ من است! آتش کجا بس است رفیق؟ . تیر ۱۴۰۴ . ۱) وامی از شعر . . @hasankhosravivaghar