دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#پارت9 پسرکفلافلفروش ایمقسمت #گمگشته سال 1384 بود كه كادر بسيج مسجد موسی ابن جعفر 7 تغيير ك
بسمحق... :)🍂
#پارت10
پسرکفلافلفروش
اینقسمت #گمگشته
در دوران نوجوانی فوتباليست خوبيیبود، به او میگفتند: »هادی دل پيهرو هادی هم دوست داشت خودش را بروز دهد.
كمی بعد درس را رها كرد و ميخواست با كار كردن، گمشدهی خودش
را پيدا كند.
بعد در جمع بچههای بسيج و مسجد مشغول فعاليت شد. هادی در هر
عرصهای كه وارد ميشد بهتر از بقيه كارها را انجام ميداد. در مسجد هم
گوی سبقت را از بقيه ربود.
بعد با بچههای هيئتی رفيق شد. از اين هيئت به آن هيئت رفت. اين دوران، خيلی از لحاظ معنوی رشد كرد، اما حس ميكردم كه هنوز گمشدهیخودش را نيافته.
بعد در اردوهای جهادی و اردوهای راهيان نور و مشهد او را ميديدم. بيش
از همه فعاليت ميکرد، اما هنوز ...
از لحاظ كار و درآمد شخصی هم وضع او خوب شد اما باز به آنچه
ميخواست نرسيد.
بعد با بچههای قديمی جنگ رفيق شد. با آنها به اين جلسه و آن جلسه
ميرفت دنبال خاطرات شهدا بود.
بعد موتور تريل خريد، برای خودش كسی شده بود با برخی بزرگترها
اينطرف و آنطرف ميرفت. اما باز هم ...
تا اينكه پايش به حوزه باز شد. كمتر از يك سال در حوزه بود. اما گويی هنوز ...
بعد هم راهي نجف شد. روح نا آرام هادی، گمشدهاش را در كنار مولایيش
اميرالمؤمنين پيدا كرد.
او در آنجا آرام گرفت و براي هميشه مستقر شد...
از زبان حجتالسلامسمیعی
ادامه دارد...
#پسرک_فلافل_فروش
┏━🕊⃟📚━┓
@hasebabu
┗━🌿━
#پارت11
پسرکفلافلفروش
اینقسمت #شوخطبعی
_._._._._._._
همیشه روی لبش لبخند بودنه از این بابت که مشکلی ندارد.من خبردارم که اوبا کوهی از مشکلات دست و پنجه نرم میکرد.
رفاقت بااو هیچکس را خسته نمیکرد.اما مواظب بود در شوخی هایش گناه نباشد.
بار اولی که هادی را دیدم قبل از حرکتش به اردوی جهادی بود.وارد مسجدشدم و دیدم جوانی سرش روی پای دیگری گذاشته و خوابیده...
رفتم جلو و تذکر دادم که اینجا مسجداست بلند شو.
ديدم اين جوان بلند شد و شروع كرد با من صحبت كردن. اما خيلي حالم
گرفته شد. بنده ي خدا لال بود و با اَده اَده كردن با من حرف زد.
خيلي دلم برايش سوخت. معذرت خواهي كردم و رفتم سراغ ديگر رفقا.
بقيه ي بچه هاي مسجد از ديدن اين صحنه خنديدند...
چند دقيقه بعد يكي ديگر از دوستان وارد شد و اين جوان لال با او همانگونه صحبت كرد.
آن شخص هم خيلي دلش براي اين پسر سوخت.
ساعتي بعد سوار اتوبوس شديم و آمادهي حركت، يك نفر از انتهاي
ماشين با صداي بلند گفت: نابودي همه ي علماي اس...
بعد از لحظهاي سكوت ادامه داد: نابودي همه علماي اسرائيل صلوات.
همه صلوات فرستاديم. وقتي برگشتم، با تعجب ديدم آقايي كه شعار صلوات فرستاد همان جوان لال در مسجد بود..
به دوستم گفتم: مگه اين جوان لال نبود!؟ ح
دوستم خنديد و گفت: فكر كردي براي چي توي مسجد ميخنديديم.
اين هادي ذوالفقاري از بچه هاي جديد مسجد ماست كه پسر خيلي خوبيه،
خيلي فعال و در عين حال دلسوز و شوخ طبع و دوست داشتني است. شما رو
سر كار گذاشته بود.
يادم هست زماني كه براي راهيان نور به جنوب ميرفتيم، من و هادي و
چند نفر ديگر از بچه هاي مسجد، جزء خادمان دوكوهه بوديم. آنجا هم هادي
دست از شيطنت بر نميداشت.
ً مثال، يكي از دوستان قديمي من با كت و شلوار خيلي شيك آمده بود
دوكوهه و ميخواست با آب حوض دوكوهه وضو بگيرد.
هادي رفت كنار اين آقا و چند بار محكم با مشت زد توي آب!سر تا پاي
اين رفيق ما خيس شد. يكدفعه دوست قديمي ما دويدكه هادي را بگيرد و
ادبش كند.
هادي با چهرهاي مظلومانه شروع كرد با زبان لالي صحبت كردن.
اين بنده ي خدا هم تا ديد اين آقا قادر به صحبت نيست چيزي نگفت و رفت.
شب وقتي به اتاق ما آمد، يك ِ باره چشمانش از تعجب گرد شد. هادي
داشت مثل بلبل تو جمع ما حرف میزد..
ادامه دارد...
#پسرک_فلافل_فروش
#شهدا
#کتاب
#حجاب
┏━🕊⃟📚━┓
@hasebabu
┗━🌿━
سلام خدمت دوستان حسیبا💚✨
بریم سراغ فعالیت ها و معرفی های امروزمون 📖🌿
•احیا گر دین و جان گرفتن کلیسا ها
دین زنده شده است،کلیسا ها جان تازه گرفته اند ،
توجه به دین و مذهب و اندیشه های مذهبی در دانشگاه
ها دیگر زشت و کم بها تلقین میشود.
زیبایی های معنوی در زندگی روز مره مورد بازیابی قرار
گرفته است،جهان برای نجات و زیبا کردن روابط اجتماعی اش
به قدرت دین و جاذبه های معنوی گرایش
شدید پیدا کرده است و این همه ناشی از دعوت نوینی
بوده که امام خمینی با #انقلاب دینی اش در عرصه ی افکار
و ذهنیت جامعه جهانی آغاز کردند.
"پرفسور اسماعیل کیلبس،فیلسوف برجسته ی اسپانیایی"
➖➖➖➖➖➖➖➖
✨کتاب {امام فراتر از مرزها} امام خمینی در نگاه شخصیتها ، تحلیلگران و روزنامه های بین المللی است✨
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌱ارسال به سراسر نقاط کشور
قیمت کتاب35/000تومان
❌ 😍 20 ٪ تخفیف ویژه28/000تومان😍❌
📚این کتاب جذاب رو از دست ندید✨
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
دنیاے کتاب حسیبــــــا در واتساپ🍃⤵️
https://chat.whatsapp.com/DmxSrc9k17F94EyXmo4r87
ــــــــــــــــــــــــــــ
کانالمون در ایتا🍃⤵️
https://eitaa.com/hasebabu
ـــــــــــــــــــ
پیج اینستاگراممون🥰⤵️
https://www.instagram.com/p/CfXIUZDLgo4/?igshid=MDJmNzVkMjY=
چراغ فیتیله ای را روشن کردم🔥 . دیگ آب💧 را گذاشتم رویش .
آب که گرم شد✨ ، دیگ را بردم انباری🚶🏻♀️ . از وقتی خبر رسید #چادر از سر زن ها می کشند 😓، از خانه نرفته بودم بیرون🙂 .
آب گرم را می بردم انباری و همان جا حمام می کردم .
شوهرم و پسرها👨👦👦 روزها برای کار می رفتند🚶🏻♂️ مغازه ؛ اما من مدت ها بود که رنگ 🎨کوچه را ندیده بودم🥲 .
✨کتاب « ننگ سالي » خاطرات مردم محله علی قلی آقای اصفهان از دوران کشف حجاب ، ممنوعیت روضه و قحطی است 💔...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌱ارسال به سراسر نقاط کشور
📌قیمت 40/000ت
❌ %20تخفیف 32000ت😍❌
#حجاب
چادر سیاه شب 🌌که پهن شد ، چادرم را سرم کردم🧕🏼 .
با دست هایی لرزان بقچه ام را بستم🙂. پاورچین پاورچین راه افتادم 👣. صدای نفس هایم را می شنیدم😶 .
مسیر رسیدن به حمام 💔، این بار کوچه و خیابان نبود🙃 . از حیاط خانه ها به هم راه باز کرده بودند🙂.
از حیاط این خانه رفتم به حیاط خانهٔ دیگر تا رسیدم به حمام 👣.
مدتی بود که دیگر روزها حمام نمی رفتم💔 . روشنی روز 🌅و زنِ #چادر به سر همانا و آژانی 👨🏽✈️که با چوب دستی اش می دوید همانا 🏃🏽♂️.
روزگار سختی بود🙂💔 ...
✨کتاب « ننگ سالي » خاطرات مردم محله علی قلی آقای اصفهان از دوران کشف حجاب ، ممنوعیت روضه و قحطی است 💔...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌱ارسال به سراسر نقاط کشور
📌قیمت 40/000ت
❌ %20تخفیف 32000ت😍❌
#حجاب
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#پارت11 پسرکفلافلفروش اینقسمت #شوخطبعی _._._._._._._ همیشه روی لبش لبخند بودنه از این بابت که مش
بسمحق...🍂
#پارت12
پسرکفلافلفروش
ادامه#شوخطبعی
_._._._._._
در دوكوهه به عنوان خادم راهيان نور فعاليت ميكرديم. در آن ايام هادي
با شوخ طبعي ها خستگي كار را از تن ما خارج ميكرد.
يادم هست كه يك پتوي بزرگ داشت كه به آن ميگفت »پتوي اِجكت«
يا پتوي پرتاب!
كاري كه هادي با اين پتو انجام ميداد خيلي عجيب بود. يكي از بچه ها را
روي آن مينشاند و بقيه دورتادور پتو را ميگرفتند و با حركات دست آن
شخص را بالا و پايين پرت ميكردند.
يك بار سراغ يكي از روحانيون رفت. اين روحاني از دوستان ما بود. ايشان
خودش اهل شوخي و مزاح بود. هادي به او گفت: حاج آقا دوست داريد
روي اين پتو بنشيني؟!
بعد توضيح داد كه اين پتو باعث پرتاب انسان ميشود.
حاج آقا كه از خنده هاي بچه ها موضوع را فهميده بود، عبا و عمامه را
برداشت و نشست روي پتو.
هادي و بچه ها چندين بار حاج آقا را باال و پايين پرت كردند. خيلي سخت
ولي جالب بود.
بعد هم با يك پرتاب دقيق حاج آقا را انداختند داخل حوض معروف
دوكوهه.
بعد از آن خيلي از خادمان دوكوهه طعم اين پتو و حوض دوكوهه را
چشيدند...
شيطنتهاي هادي در نوع خودش عجيب بود. اين کارها تا زماني که پاي
او به حوزهي علميه باز نشده بود ادامه داشت.
يادم هست يک روز سوار موتور هادي از بهشت زهرا به سوي مسجد بر
ميگشتيم. در بين راه به يکي از رفقاي مسجدي رسيديم. او هم با موتور از
بهشت زهرا (سلام الله) بر ميگشت.
همينطور که روي موتور بوديم با هم سالم و عليک کرديم.
يادم افتاد اين بندهي خدا توي اردوها و برنامه ها، چندين بار هادي را اذيت
کرد.
از نگاههاي هادي فهميدم که ميخواهد تلافي کنداما نميدانستم چه قصدي دارد.
هادي يکباره با سرعت عملي که داشت به موتور اين شخص نزديک شد
و سوييچ موتور را درحاليكه روشن بود چرخاند و برداشت.
موتور اين شخص يکباره خاموش شد. ما هم گاز موتور را گرفتيم و
رفتيم..
هر چه آن شخص داد ميزد اهميتي نداديم.
به هادي گفتم: خوب نيست الان هوا تاريک ميشه، اين بنده ي خدا وسط
اين بيابون چي کار کنه؟ گفت: بايد ادب بشه.
يک کيلومتر جلوتر ايستاديم. برگشتيم به سمت عقب. اين شخص
همينطور با دست اشاره ميکرد و التماس ميکرد.
هادي هم کليد را از راه دور نشانش داد و گذاشت کنار جاده، زير تابلو.
بعد هم رفتيم...
ادامه داره..
#پسرک_فلافل_فروش
#شهدا
#کتاب
#حجاب
┏━🕊⃟📚━┓
@hasebabu
┗━🌿━