۲۲ مهر ۱۴۰۱
نور 💫و عطر روضه و اشک هایی😭 که سر میخوردند روی صورت ماهش ، میپیچید توی اشپز خانه کوچکمان🍲 ...
میرفت لابهلای طعم خورشت ها🥘 و همراه برنج ها قد میکشید🍚 و مثل پیچک ، همهی خانه را میگرفت 🍀. مادر خوشبختی بودم که خورشتم همراه آهنگ روضه های پسرم جا میافتاد✨ ...
نه؟!
هدیه کتاب✌️🏻: 65هزار تومان 🌸🌱
#_شهید_نوید_صفری
#_کتاب_شهید_نوید
#_شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#_دنیای_کتاب_حسیبا
۲۲ مهر ۱۴۰۱
۲۲ مهر ۱۴۰۱
#بمونید_برامون🦋 مبارکتون باشه❤️ نگاه شهدا بدرقه ي زندگیتون🌱
۲۲ مهر ۱۴۰۱
۲۲ مهر ۱۴۰۱
۲۲ مهر ۱۴۰۱
۲۲ مهر ۱۴۰۱
@hasebabu
#بریده_کتاب
چند روزی به اربعین مانده بود که رسیدم کربلا و برای زیارت راهی حرم شدم. زیر قبه که ایستادم برای همه دعا کردم. تکتک بچههایم را اسم بردم و برای هرکدام هرچه صلاحشان بود از امامحسین(ع) خواستم. تا به اسم محمود رسیدم، ناخودآگاه یاد آخرین حرفهایش افتادم. خودم به زبان خودم، آن هم زیر قبۀ امامحسین(ع)، برای شهادتش دعا کردم. آن لحظهای که داشتم به امام میگفتم «شهادت رو براش امضا کن»، از رفتنش به سوریه چیزی نمیدانستم. او در سوریه بود و من در کربلا داشتم برای شهادتش دعا میکردم....
با آن رعشهای که صبح اربعین به جانم افتاده بود، خدا داشت به من میگفت حاجتت روا شد. پسرت را به سربازی امام زمانش قبول کردیم...
همرزمش تعریف میکرد: شب اربعین، فارغ از هیاهوی عملیات، کنجی دنج پیدا کرده و مشغول نوشتن و پرکردن دفتر خاطراتش شده بود. به او گفتم: «من الان زنگ زدم خونه و حلالیت گرفتم. تو هم برو گوشی من رو بردار به خونوادهت زنگ بزن.»
سری تکان داد و به کارش ادامه داد... بار سوم که در همان حال دیدمش، دلخور شدم و گفتم: «خب پا شو زنگ بزن دیگه. معلوم نیست فردا برامون چه اتفاقی بیفته. پا شو تا دیر نشده. شاید واقعاً فرصت آخر باشه.»
دفترش را بست. با آرامش به چشمهایم نگاهی انداخت و گفت: «من دیگه دل کندم حاجی. میترسم دوباره صداشون رو بشنوم، دستودلم بلرزه. لطفاً اصرار نکن. من دل بریدم.»
وقتی این دفتر بعد از شهادت به دستمان رسید، دیدیم دقیقاً در تاریخ همان شب، گوشهای از دفترش نوشته: «این آخرین دستنوشتههای من است. من فردا، در روز اربعین حسینی شهید میشوم.»
#کتاب_مرضیه
۲۳ مهر ۱۴۰۱
گوشہ اے از اعتمادتون🦋 #کتب_پرفروش🍃 #در_مکتب_مصطفی #تو_شهید_نمیشوی #حوض_خون #ابوعلی_کجاست #مرضیه #کتب_کودک🌱
۲۳ مهر ۱۴۰۱
۲۵ مهر ۱۴۰۱
|بیست و هفت روز و یک لبخند😊|
📕این کتاب راوی زندگی و خاطرات زیبای "شهید بابک نوری" معروف به شهید لاکچری مدافع حرم است..▫️🦋
خاطرات یک جوان دهه هفتادی که به جای آلمان سر از سوریه در آورد و چقدر زیبا به سوی خدا پر کشید❤️😊
در کتاب زیبا و خواندنی «بیست و هفت روز و یک لبخند»، خانم فاطمه رهبر خاطرات او را از دوستان و همرزمان و خانوادهاش گردهم آورده تا بیشتر با سبک زیستن شهید بیست و پنج ساله این اثر آشنا شویم...
👈در بخشی از این کتاب میخوانیم:
((پسری که سالیان سال، بسیجی بودنش را، آن هم بسیجی فعال بودنش را🔖، حتی دوست و فامیل متوجه نشده بوده؛ پسری که خیلی از دوستانش،بعد از شهادتش، متوجه سوریه رفتنش شدهاند. این پسر اهل تظاهر و سوءاستفاده نبوده. متواضع بوده و میگفته؛ من برای دل خودم و اعتقادِ خودم به بسیج رفتهام، و حالا هم برای وظیفهای که روی شانهام سنگینی میکند، راهیِ سوریه میشوم …))❤️🖇
✍🏻نویسنده:فاطمه رهبر
▫️ناشر:خط مقدم
▫️رده سنی/مخاطب:عمومی
▫️قالب کتاب:زندگینامه
📖تعداد صفحات: ۲۱۵
🔴هدیه ي کتابمون:۶۹،۰۰۰🦋
🔵خــــــــــرید از ما:۶۱/۰۰۰😍
#معرفی_کتاب #شهدای_مدافع_حرم
#بیست_و_هفت_روز_و_یک_لبخند
ثبت سفارش📲 و ارسال📦
@hasebabu
۲۶ مهر ۱۴۰۱
#از_چیزی_نمی_ترسیدم🕊
از زمانی که شهید سلیمانی را شناختیم، از زمانی که حضور او در جبههها مایه آرامش قلب مردم مظلومی شد که اسیر چنگال تکفیر بودند، بارها و بارها نویسندگان مختلف به جمعآوری✍🏻 بخشهایی از زندگی ایشان پرداختند و خواستند سبک شهیدانه زیستن را با قلم به تصویر کشند.
اینبار اما کتاب از سوی انتشارات مکتب حاجقاسم به چاپ رسیده است که توسط خود ایشان نگاشته شده بود.🌸🌿
این کتاب که از دستنوشتههای📝شخصی شهید سلیمانی درباره دوران کودکی و زندگی در روستای ساده و زیبای "قناتملک" کرمان شروع میشود تا به مبارزات انقلابی در سال ۵۷ میرسد و از زندگی پر فراز و نشیب مردی میگوید که بالاترین مقام نظامی کشور و شهیدی جایگرفته در قلب مردم بود.💌
✍🏻نویسنده: قاسم سلیمانی
▫️ناشر:مکتب حاج قاسم
▫️قالب کتاب:زندگینامه
▫️رده سنی/مخاطب:عمومی
📖تعداد صفحات:۱۳۶ صفحه
🔴هدیه ے کتابمون: 32,000🦋
🔵خــــــــــــرید از ما: 28,800😍
ثبت سفارش📲 و ارسال📦
⸤ Eitaa.com/hasebabu💚 ⸣
#معرفی_کتاب #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
⸤ Eitaa.com/hasebabu ⸣
۲۶ مهر ۱۴۰۱