4_5886746351298940337.mp3
19.97M
چه خبر نجف......؟!
جای ما خالی نیست حضرتِ بابا؟!
@hattabishtar
.
امسال نجف نیستیم.
اما در شهر و دیار خودمان هم نیستیم.
ساکن یک روستا شده ایم که دوست تر داشتند در این روز و شب ها، مسجدشان نماز جماعت داشته باشد.قرآن و دعا داشته باشد.
بَدَم نمیآمد که از این سفر هم سفرنانه بنویسم.از بالا و پایین های یک سفر تبلیغی.
نوشتنَش از این جهت لطف داشت که جدید بود.متفاوت بود.و شاید یک روایت کمتر بیان شده از زندگی طلبگی.
دوست داشتم کسانی که نیامده اند و ندیده اند، کمی بیشتر با این فضا آشنا شوند.
و این شاید فهم و نگاه و قضاوت درمورد طلبه ها و زندگی هایشان را میتوانست آسان تر و واقع بینانه تر کند.
اما همین چند روز پیش، با یک سفرنامه ی مجازی آشناشدم.یک سفرنامه ی طلبگی ...اما خیلی متفاوت تر از ما !
خیلی خجالت کشیدم که تا وقتی چنین کسانی هستند و چنین زندگی هایی و چنین سفرهایی هست ، بخواهم وقت شریف شما را برای روزمره های خودم بگیرم .
بنابراین ، با کمال احترام و اشتیاق ، شما را به همراهی این خانم بافضیلت و همسر و فرزندانش به سفر دعوت میکنم👇
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
اگر گاهی چیز قابل داری از اینجایی که هستیم باشد ،با این هشتگ میگذارم
#ماه_بالای_سر_آبادی_است🌙
@hattabishtar
حتی بیشتر
#سفر_بهخانهی_پدری قسمت هفتم 👶👧🧒فقط یک مادر چند فرزندی میداند که حتی اگر دوساعت بخواهی از خانه بی
امشب حتما آقای شهرآشوب دوباره اتوبوس مهیا کرده و دارد طلبه ها را با سه و نیم دینار کربلا میبرد و تا سحر برمیگرداند نجف ...
بریم دنبالشون ؟ ❤️🩹💔
مداحی آنلاین - سینم بوی تربت داره - نریمانی.mp3
4.91M
سینم بوی تربت داره😭
روضت واسم برکت داره
شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم ...اباعبدالله ♥️
@hattabishtar
به نام خدا
درسته که ماه رمضان ، بهار قرآنه و بیشتر همّ و غم ما باید تلاوت قرآن باشه.
اما ، اهمیت مناجات و دعا در این ماه هم خیلی زیاده که ما اغلب توجهی بهش نمیکنیم.
خودمو میگم که انقدر مشغله های مختلف هست که متاسفانه، وقت گیر میارم ، جزء های عقب مونده مو میخونم.
اما....
.
همه اصفهان میرن برای قشنگی هاش...
من میگم اصفهان برید برای ابوحمزه ی شب هاش
#حتی_بیشتر
.
ماجرای سحرها و شب زنده داری های اصفهان ، ماجرای یکی دوساله نیست.
فقط هم برای شب های ماه مبارک نیست!
حیف میشود اگر در همین یکی دوخط بخواهم مختصرش کنم.
فعلا از ابوحمزه مینویسم و اگر عمری بود ، شب های جمعه ،شما را (با دایجون و مامانجون )به تخت فولاد اصفهان میبرم!
آن جا میان قبرهای چندین و چند صد ساله و مقبره ها و تکیه ها، سالهاست که خبرهاست .
#حتی_بیشتر
.
.
بگذریم ...
برویم سراغ ابوحمزه .
ماجرای دوستی من و ابوحمزه از نوجوانی ام شروع میشود.
وقتی که تابستان ها به اصفهان میرفتیم.
و ماه رمضان را همان جا پیش مامانجون میماندیم.
شب که میشد ، حدود ساعت ۱۰ شب ، تب و تاب دعای ابوحمزه میافتاد توی خانه.
زنگ میزدیم دایجون : میروید دعا؟ جا دارید توی ماشینتان؟
اگر جا نداشتند، به دایجون محمدم زنگ میزدیم.
و اگر بازهم نمیشد ، به دایجونِ مادرم.
بالاخره یک جوری خودمان را جا میکردیم و میرفتیم...
کجا؟
مسجد جمعه (جامع) اصفهان ...
.
.
کلّ دعا حدود ۳،۴ ساعت طول میکشید و ما معمولا قبل از نصفِ دعا میرسیدیم مسجد.
کیپ تا کیپ ماشین بود و من ، از این هیاهو و حیات ،در اوج سیاهی و تاریکی و خواب (بخوانید مرگ)ِ شهر به وجد میآمدم.
مفاتیح کوچک و چندتا خوراکی ، مونس شب های من بود.
.
.
یک مسجد قدیمی باصفا ،
یک آسمان پر ستاره بالای سَرِمان
و زن و مرد و کوچک و بزرگ ... که شادی در چشم هایشان موج میزد و روی گونه میریخت ...
#ادامه_دارد