eitaa logo
کانال ماه تابان
1.3هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
11 فایل
انتشار رمان بدون اجازه از نویسنده حق الناس هست ایدی ادمین کانال. پیشنهاد و نظرات خود را بفرستید @Fatemeh6249
مشاهده در ایتا
دانلود
💙❤️رمان هادی دلها❤️💙
بسم رب الشهدا بازی دراز جای قدمهای شهید صیاد شیرازی هست اولین کسی که رهبر انقلاب بر پیکرش نماز خوند و چندروز بعد شهادت درموردش فرمود:دلم برای صیادم تنگ شده است با فاصله از بچه ها نشسته بود و به مسیر سخت بازی دراز نگاه میکردم سرم برگردونم دیدم یه پیکسل دست مهدیه است داره عکس میگره -از ۲۴ساعت بیست شش ساعت سرت تو گوشی باشها مهدیه :ایش از صبح که راه افتادیم به نیابت از محمدرضا اومدم الانم دارم باهم منطقه عکس میندازیم که بفرستم برای دوستام به دور اطرافش نگاه کردم هیچ پسری کنارش نبود -جن و خولی شدی کو محمدرضات ؟ مهدیه :بیا ببینش منظور مهدیه یه شهید بود یه شهید دهه هفتادی دیگه مسئول اتوبوس گفت باید حرکت کنیم توی اتوبوس گوشیم درآوردم و تو گوگل سرچ کردم معرفي مختصر شهيد مدافع حرم ...️محمدرضا دهقان اميري... تاريخ تولد: 26 فروردین 1374 محل تولد: تهران. وضعيت تأهل: مجرد فرزند دوم خانواده ي آقاي علي دهقان اميري. دانش آموخته ي دبيرستان علوم و معارف اسلامي امام صادق عليه السلام. دانشجوي سال سوم فقه و حقوق اسلامي در مدرسه عالي شهيد مطهري. اعزام به سوريه در تاريخ: ١٥ مهرماه سال ١٣٩٤ با عنوان بسيجي تكاور. شهادت در تاريخ: ٢١ آبان ماه سال ١٣٩٤. محل شهادت: سوريه، حلب. محل دفن: امام زاده علي اكبر، چيذر. شهيد مورد علاقه: شهيد مدافع حرم،شهيد رسول(محمدحسن) خليلي. صفات بارز اخلاقي: مؤمن، مهربان، دلسوز، خوش اخلاق، خنده رو، شوخ طبع، متبسم، دست و دلباز، خلوص نيت در انجام وظايف ديني و امور خير، اعتقاد راسخ به اصل نظام جمهوري اسلامي ايران و اصل ولايت فقيه، آگاه و بصير نسبت به امور سياسي جامعه، غيرتمند نسبت به خاندان عصمت و طهارت و همچنين اطرافيان خود، ارادت خاص به شهدا مخصوصاً شهداي مدافع حرم حضرت عقيله بني هاشم سلام الله عليها... علايق: مراسمات مذهبي به خصوص مراسمات هيأت راية العباس و ريحانة النبي، زيارت كربلا و مشهد مقدس، تفريح و گردش، كوهنوردي، پاركور، ورزش هاي هيجاني، موتور سواري، ... انقدر غرق عکسای شهید دهقان بودم که نفهمیدم کی رسیدیم مدرسه نام نویسنده :بانوی مینودری 🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA @zoje_beheshti
بسم رب الشهدا این بار مقصد قصر شیرین بود سرزمینی که تن رنجورش بارها در جنگ از ایران دفاع کرد اوج جنایت رژیم اشغالگر بعث در قصرشیرین زمانی بود که صحبت قطع نامه میان ایران و عراق بود عراق به گروهک آدمکش مجاهدین خلق کمک میکنه وارد قصر شیرین بشه وحشی گرانی که وقتی پا بهـ بیمارستان قصر شیرین میذاره تمامی بیماران به رگبار میبنده و پایه یه ساختمان با TNT میترکونه اینجا زنان مردان غیور کرد سالها در برابر دشمن ایستادگی کرد نمومه بارز این شیر زنان ،غیور مردان کرد هست دختر ۱۶ساله که با نیروهای پیش مرگان کرد و نیروهای سپاه همکاری میکرد یک روز گروهک ضد انقلاب به نام کومله ناهید را می دزدن مادر ناهید ماهها در روستاهای کردستان دنبال ناهید میگشته اما تا چندماه بعد خبر در کردستان میپیچد که قراراست یک جاسوس خمینی در کوی بزرن رسوا کنند شاید باورش سخت است این جاسوس خمینی ناهید ۱۶ساله داستان بود دخترک طفل معصوم سر تراشیده دست بسته ب جرم اینکه ب امام خمینی توهین نکرده بود بعداز چند وقت پیکر بی جان ناهید را در کوههای سربه فلک رسیده دنا پیدا کردن مادر ناهید برای آرامش ناهید پیکرش به تهران انتقال میدهد و در بهشت زهرا دفن میکنند ایران با فداکاری این شیر زنان ومردان ایران امروزی شد تیر جاش ب مرداد داد و تولدم رسید سخت بود بدون حسین با دوستام رفتم مزار شهدا کیک بریدم بدون حسین 😔😔😔 مرداد جاشو ب شهریور داد و عطیه با تعهد باباش و همسرش تو مدرسه ثبت نام شد با اومدن مهر دوباره فعالیت ما تو معراج کم شد تا اینکه تاسوعا اومد رفتیم معراج الشهدا اما چی فهمیدیم 😒😔😭 همه بچه ها اسم نوشته بودن برای پیاده روی اربعین اما ما چون کنکورآزمایشی،تست ،درس وامتحان مانع از حضورمون تو این سفر رویایی بود تازه از معراج الشهدا خارج شده بودیم ک گوشی عطیه زنگ خورد -کیه ‌عطیه:سیده خدا کنه دیگه این از سفر اربعین نگه -حالا بگه هم بچه بازی درنیار عطیه:سلام خوبی آقا؟ سید:..... عطیه :باشه همسری من با زینبم پس شب منتظرتم نام نویسنده:بانوی مینودری 🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA @zoje_beheshti
بسم رب الشهدا &راوی عطیه & وارد خونه شدم -سلام مامان :سلام دخترم عطیه مامان چی شده ؟ -هیچی مامان سید شب میاد اینجا من برم تو اتاقم در اتاق بستم چادر مانتوم درآوردم جانمازم پهن کردم چادرنمازم سر کردم دو رکعت نماز خوندم بعد نشستم اشکام همینطوری میمود یا سیدالشهدا خودت آروم کن داشتم همینطوری حرف میزدم که در زدن اشکام پاک کردم گفتم بفرمایید، فکر میکردم مامانه ولی با تعجب دیدم سیده از سر جانماز پاشدم دستم ب سمتش -خوش اومدی عزیزم سید:گریه کردی خانم گل؟ -😔😔😔بیا بشین عزیزم سید دستم گرفت تو دستش گفت :چی شده -هیچی سراین سفر اربعین ناراحتم سید: اتفاقا منم اومدم دراین مورد باهت حرف بزنم -خب بفرمایید بنده در خدمتم سید:عطیه جانم 😔میشه رضایت بدی منم برم ؟ -من فدای جدت بشم برو عزیزم ب چشم بهم زدنی همه راهی کربلا شدن حتی مامان بابای من و زینب قرار شد منم برم خونه زینب اینا امروز صبح همه باهم راهی مرز ایران ،عراق شدن زینب درحالیکه پیتزا ب دست وارد اتاق میشد و گفت عطیه فردا امتحان شیمی داریم استراحت کنیم بعد درس بخونیم بعد بریم کهف تا ساعت ۱۱برگردیم موافقی ؟ -بلی داشتیم درس میخوندیم ک عطیه گفت :وااااااای مخم دیگه نمیکشه بریم ؟ زینب: بله اینجا کهف الشهدا منبع آرامش و رفع دلتنگی گویا اینجا فاصله ای بین زمین آسمان نیست من آرومتر بودم ولی های های گریه های زینب بالا گرفت .... عصر ساعت 18❤️💙 نام نویسنده :بانوی مینودری 🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA @zoje_beheshti
💐💐💐💐
❤️💙رمان هادی دلها❤️💙
بسم رب الشهدا از گریه های زینب ترسیدم ترسیدم دوباره حالش بد بشه از حال بره هیچکس هم همراهم نبود رفتم جلو سرش بغل کردم -زینب تروخدا بسه حالت بد میشها اصلا پاشو بریم دیروقته زینب :یه کم دیگه همش بمونیم 😭😭خواهش میکنم عطیه میشه گوشیم بدی -آره وایستا برم از تو کیفت بیارم گوشی خودمم برداشتم گوشی زینب دادم دستش زینب ی مداحی گذاشت منم نتم روشن کردم -عه زینب بیا ببین مهدیه رسیده بین الحرمین هم با محمد رضا عکس انداخته هم ناهار مهمون امام حسینه زینب :خوشبحال لیاقتش داشت رفت من از هم چیز حتی پیکر داداشم جا موندم من انقدر بی لیاقتم که حتی برای وداع پیکر برادرم ندیدم 😭😭😭 همش صبوری صبوری چرا منو نطلبید تا توی کربلا آروم بشم -زینب تروخدا ببین داری میلرزی من میترسم حالت اینجا بد بشه دستم جای بند نباشه ترو خدا جان حسین پاشو زینب 😭 حالت داره بد میشه لرزش بدن زینب به حدی زیاد بود که مجبور شدم ببرمش دکتر آرامبخش بزنه بعد بریم خونه وقتی رسیدیم خونه خواب خواب بود زینب تو تختش خوابید خودمم رفتم تو پذیرایی که تلگرامم چک کنم چشمم خورد به عکس حسین رو پذیرایی گوشیم گذاشتم روی میز رفتم سمت عکسش -حسین تو فقط برادر زینب نبودی زینب مرید و مجنون و شاگرد تو بوده خودت آرومش کن همون جا روی مبل گوشی بدست خوابم برد وقتی چشمام باز کردم دیدم زینب داره زیارت عاشورا میخونه اونم با گریه -زینب چی شده ؟ چرا گریه میکنی؟ 💐💐💐💐💐💐💐💐 &راوی زینب با آرامبخش خوابم برد خواب دیدم کربلام بین الحرمینم حسین با لباس سبز پاسداری وسط بین الحرمین وایستاده یکم اونطرف تر محمدرضا دهقان و مجید قربانخانی ایستاده بودن حسین رفت سمت شهید دهقان یه بلیت گرفت و گفت منتظرتم خواهرجونم وقتی چشمام باز کردم الله اکبر اذان شنیدم نماز و زیارت عاشورام با گریه خوندم عطیه :زینب چی شده ؟ -خواب حسین دیدم 😭 تو بخاب من ی چیزی برای ناهار درست کنم قرمه سبزی درست کردم داشتم میرفتم عطیه بیدار کنم که تلفن زنگ خورد -الو بفرمایید :منزل شهید عطایی فرد؟ -بله بفرمایید :ببخشید حاج آقا هستن ؟ -خیر ببخشید شما ؟ **:کریمی هستم از ناحیه مزاحمتون میشم ببخشید میتونم با حاج خانم یا خواهر شهید صحبت کنم -بله خودم عطایی فر هستم خواهر حسین پیکر حسین تفحص شده ؟😔 کریمی:خیر خانم عطایی فر تماس گرفتم بگم برای عید نوروز همراه سایر خانواده شهدای جاویدالاثر مشرف میشید سوریه زیارت خانم زینب و قتلگاه یک سری از شهدای جاویدالاثر فقط حاج آقا که از کربلا برگشتن مدارکتون بیارید ناحیه اشکام همینطوری میرخت حسین گفت منتظرتم نام نویسنده :بانوی مینودری 🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA @zoje_beheshti
بسم رب الشهدا -عطیه ناهار درست کردما میخوری یا یه ساندویج درست کنم ببریم ؟ عطیه :وای قرمه سبزی نه بخوریم بریم -خخه شکموی کی بودی ؟ عطیه :زینب زود باش دیرمون شد داشتیم از خونه در میرفتیم بیرون که گوشیم زنگ خورد -عه از معراج الشهداست 😳😳 عطیه : خب حالا جواب بده الو سلام خانم عطایی فر خوب هستید؟ -الو سلام بفرمایید آقای مقدم مقدم : غرض از مزاحمت معراج الشهدا قراره برای اربعین میزبان ۸شهید گمنام بشه خانم رضایی گفتن زمانی که خودشون نبودن با شما برای پذیرایی از خواهران صحبت کنم -چقدر عالی ان شاالله فردا با خانم اسکندری میایم معراج الشهدا که ان شاالله بریم مادر شهید قربانخانی دعوت کنیم مقدم :منتظرتون هستم خانم عطایی فر -بله بفرمایید مقدم :خبر دارید محسن (منظورش همون لشگری بود) برای حفاظت از زائرین رفته کربلا دلم میخاست از پشت گوشی مقدم خفه کنما -نخیر در جریان نبودم به منم مربوط نیست یاعلی گوشی که قطع کردم عطیه گفت :چته چرا قرمز شدی ؟ اصلا چی گفت ؟ -بزنمش بمیرها احمق ب من میگه خبر دارید محسن رفته کربلا برای حفاظت به من چه آخه چیکار کرده عطیه :خب حالا آروم باش بگو چی گفت ؟ -نمیذارن که اخه 😡😡 مهمان داریم هشت شهید گمنام عطیه :عه چ عالی راستی زینب مگه گوشی بیاری مدرسه ؟ -اره بابام با خانم مافی هماهنگ کرده بعد از مدرسه رفتیم معراج الشهدا از همون جا زنگ زدیم با مامان و خواهر شهید قربانخانی هماهنگ کردیم بریم خونشون شهید قربانخانی یا بهتر است بگم ""حر مدافعین حرم "" شهیدی که از ‌همه مال ثروتش گذاشت و خود حضرت زینب دعوتش کرد وقتی رسیدیم یافت آباد خیلی راحت منزل شهید پیدا کردیم وقتی مامان مجید دیدیم از کلامش دلتنگی برای مجید میبارید مادر شهید:منو مجید خیلی بهم وابسته بودیم تا دبیرستان بردم زمانی کهـ بهش گفتم بزرگ شدی دیگه مدرسه نرفت به ما میگفت میخام برم آلمان اما از کاراش رفتاراش مشخص بود دیگه زمینی نیست -حاج خانم اربعین هشت شهید گمنام مهمون داریم خوشحال میشم شما و دختر خانمتون تشریف بیارید خانم قربانخانی :ان شالله میایم عزیزم وقتی از خونه شهید خارج شدیم - عطیه امشب بریم کهف ؟ عطیه : بشرطی ک حالت بد نشه -قول✋ نام نویسنده:بانوی مینودری 🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA @zoje_beheshti
سوار مترو شدیم ب مقصد ولنجک (کهف الشهدا) عطیه :باز چرا کلت تو گوشیه ؟ -دارم زندگی نامه شهید قربانخانی سرچ میکنم ببینم چی میگه عطیه حالا اونو ول کن این متنم درمورد داداش مجیده ببین برخی از خصوصیات : تاریخ تولد : ۱۳۶۹/۵/۳۰ تاریخ شهادت:1394/10/21 🔸فوق العاده شوخ طبع و خوش خنده بود بهش میگفتن دلقک گردان😂 🔹خیییییییلی خاکی و مهربون...☺️ 🔸دنبال حتی کوچکترین کار خیر یا کمک...😇 🔹بااااا ادب🙂 🔸بیشتر از سنش مسایل پیرامونش رو متوجه میشد و درک بالایی داشت. 🔹خیلی خوشتیپ بود😎از همه نظر میپرسید درباره تیپش براش مهم بود 😁 🔸نترررررس و شجاع 🔹توی رفاقت کم نمیذاشت فوق العاده مشتی و بامعرفت بود 🔸خانواده دوست و عزیزدردونه و تک پسر خونه😊 🔹با همه می جوشید. 🔸خیلی با غیرت بود 🔹خیلی ام راستگو بود.😌 🔸اهل گردش و تفریح😉 🔹اصلاااا آدم آرومی نبود😅 🔸خیییییلی صبور بود. 🔹تو دلش هیچی نبود دل بزرگ بود. 🔹اعتقادات مذهبی قلبی اش خیلی زیاد بود ، بدون اینکه تو ظاهر بخواد نشون بده 🔸عاشق عکس بود 📸 ، "هرجا میرفت عکس مینداخت برای همه رفیقاش میفرستاد و میگف جاتون خیلی خالیه"☺️ 🔹 بدی دیگران رو زود فراموش میکرد ولی خوبی رو به خاطر میسپرد... 🔸عاشق مادرش بود 🔹طاقت نداشت غم کسی رو ببینه سری یه حرکتی میکرد کلا تمام غم و دردت یادت میرف... 🔸 هر جای زیارتی هم که میرفت پیام میداد و یاد میکرد. 🔹اگه حرفی تو دلش بود تا جایی که میشد حرفش رو میزد حتی با خنده و شوخی ولی کسی رو نمیرنجوند از خودش 🔸به زندگی و زندگی کردن خیلی امیدوار بود و لذت بردن از زندگی رو دوست داشت ولی اصلا از یاد مرگ غافل نبود. 🔹عاشق و سینه سوخته ی حضرت زینب سلام الله علیها بود و برای ظهور آقا صاحب الزمان (عج) رو انتخاب کرد ، تا حرف!... و آخر هم زیر پرچم بی بی موند و شد یکی از علمداران ظهور... اینارو دوست آشنا درموردش گفتن -عه چقدر قشنگ بود از کجا آوردش عطیه :از کانالش ، تازه چندوقت پیش بهارهم تو گروه شهید میردوستی با مامانش مصاحبه کرد اگه میخای بیشتر بشناسیش خوبه اون مصاحبه ام بخونی لینک کانالشم برات فرستادم فردا ظهر❤️💙 نام نویسنده:بانوی مینودری 🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال هست https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA @zoje_beheshti
💐💐💐💐