﴾﷽﴿
#رمان
#مسافر_عاشق
#قسمت_دهم
نــزدیڪ جمعیت کہ میشـویم صــدایم میــزنے می ایستم ... نفــس نفـس زنان بہ من میرسے شانہ هایم را میگــیرے و میگـویی : وایــس...وایستــا...
خم میـشوے و دستت را بہ زانو هایت تکیہ میدهے...ڪمے کہ آرام میشوے دستم را میگیرے و با لبـخند میگویی : نـدو خانومے...میبینن زشتہ...
از غیرتے شدنت خوشـم مے آید نمے خواهے حتے ڪوچکترین رفتـار هاے سبڪے از من ببینے...
* * * * * *
پـنج روز از پانزده روزت گذشتہ اسـت و فقط ده روز تا رفتنـت باقے مانده...
امروز خانواده ات را براے شام دعوت ڪرده اے...لیـست بلند بالایے را بـرایت نوشتہ ام تا تهیہ اش ڪنے...
همیشہ از این کارها حـرص مے خورے...اما براے سر بہ سر گذاشـتنت بهانہ ے جالبے است!
خانہ را مرتـب کرده ام...شستنے هارا شـستم و تمـام در و دیوار هارا غـبار روبے ڪردم...
هـنوز هیچڪس قضیہ ے کودکمان را نمے داند! مے خواهے امـشب خانواده ات را مـطلع ڪنے...فقط نمے دانم با خـجالتش چہ ڪنم؟!!صـدای زنگ خانہ بلند میشـود ڪنار آیفون می روم و تـصویر ڪوچکی از تو کہ در دسـتانت چـند پلاستیڪ دارے ظاهر مے شود
لبـخند مے زنم و در را باز میکنـم...بـعد از چند دقیقہ در را باز میکنے و خوراڪے ها را روے زمیـن مے گذارے...
ڪفش هایت را جـفت کفشم روے جاکفشی میگذارے و سلام میڪنے بہ سمتت مے آیم و جـوابت را میدهم...لـیست خـرید را روبـروے صورتم می گیرے و با خـستگے می گویی : ماموریت انـجام شد...امـر دیگہ اے نیسـت؟!
کاغذ را می گیرم و با خـنده میگویم : نہ فعلا...مے تونی بشینے تا ماموریت بعدے...
نـفسے از روے آسودگے میکشی و پـاڪت هاے خرید را روے اوپـن آشپـزخانہ میگذارے...از میـوه هایت چـندتایی را آب میزنم و در بـشقابے میچـینم
چـشمم بہ ڪاغذ خرید مے افتد...با دسـت ڪج و کولہ اے نوشتہ اے : خـستہ نباشے همـــســرم!
آرام میـخندم و ظرف میـوه را روبرویت روے میـز میگذارم!
شـبکہ هاے تلوزیـونے را مدام عـوض میکنے...پـرتقالے را بر میدارم و بـرایت پوسـت میکنم
تکہ تکہ اش میکنم و یڪے را جلوے دهانت میگیرم
رویـت را از تلوزیون بہ سـمتم می کنے می خواستے پـرتقال را از دستم بگیرے کہ مانع میـشوم تا خـودم در دهانت بگذارم...
_اَ ڪن!
با حالـت خنده دارے دهانت را باز می کنے و می گویے : اااااههههههه
مے خنـدم و تکہ ے پرتقال را داخـل دهانت قرار میـدهم!
بـعد از مزه ڪردنش صورتت در هم میرود مـعلوم بود تـرش مزه بود از قـیافہ ات خـنده ام مـیگیرد
بعـد از چـند ثانیہ می گـویم : مـحمـــدم بیا تــلوزیونو ببـریـــم اونــــــور...
دستے بہ موهایـت میکشی و میگویی: بیـخیال خانومے حسش نیسـت
بلنـد میشـوم تا خـودم دسـت بہ ڪار شوم امـا با دیدن حـرڪتم فورا از جـایت بلند میشوے و میگویی : دسـت نزن...بشین سرجـات خودم میـکنم...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#مریم_یونسی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
@zoje_beheshti
﴾﷽﴿
از رفـتارت شـرمنده میـشوم با اینکہ خـستہ اے اما دلـت نمے خواهد باز هم من ڪار کنم!
* * * * * *
مائده ڪوچولو برادرزاده ات تازه سہ سالگے اش تمام شده...
خیلے بہ تو وابستہ اسـت! مـادرش موهایش را چـترے زده و دو طرف را خرگوشے بستہ است
موهای کـوتاه و بامزه اش بیـشتر از پیش جذابترش ڪرده! پیراهن ڪوتاه و ملوسی هم بہ تنـش کرده...
لباس شیرے رنگ با گل هاے ریز صورتی و بنـفش
ڪفش هاے صدادار و کوچکش را بہ زمین مے کوبـد تا برایـش بوق بزند!!
بغلـش مے ڪنے و بہ آشـپزخانہ پیـش من مے آوریـش
براے آخریـن بار سـوپے کہ پختہ ام را هم میزنم و شعلہ را خامـوش میکنم
بہ پـیشت مے آیم و باهم بہ جمع مهمـان ها می پـیوندیم
چـادر رنگے ام را روے سرم مرتب میکنم و کنارت روے مـبل مینشینم
رو بہ مائده می گویم : سـلام عزیز دلم!خوبے؟
سرش را تڪان میدهد و عروسـک دستـش را آن طرف و این طرف میکند
روے پاهایت می نشـانے اش و گوشہ ے گوشش را می بوسے و میـگویی : بلدی شـعر بخونے؟
سـرش را بالا و پایین میڪند
_آفــــــــرین...چندتا؟
انگشـت های ریز و کوچکش را باز میکند و با ناز بچہ گانہ اش میگوید : ده تا بلدم!
مـهمان ها از شیرینے اش سر سوق مے آیند و هـر ڪدام بہ نحــوے تشـویقش میکنند
بہ چهره ے زیبایش نگاه میکنم...کمے هم بہ تو شباهـت دارد!
با لبـخند دسـتش را میگـیرم و میگـویم : حالا بـخون ببینیم...
همہ سکوت میکنند او هم با همان لحن شیرینش میخـواند : یہ توپ دالم قیلقیلیہ...سخ و سیفیـد و آبیہ...میزنم زمـین اَوا میـره...
وقتے شعرش را تمـام میکند براش دسـت میزنیم و او از خجــالت در آغوشـت جمع میـشود!
تو هم آنـقدر ذوق میکنے و فــشارش میدهے کہ جـیغش در میاید!!
حـــسودے ام مــیشود...در دلم میگـویم اصـلا اگـر با برادر زاده ات اینگونہ اے حتمـا بعد از بہ دنیا آمدن زینـب یا علے اڪبر کوچکمـان دیگر بہ من نگاه هم نمیکنے...
از فکر احمقانہ ام خنده ام میگیرد و میگویم : مگر میـشود کسی کہ اینقدر محبـت و احترام را آموختہ همسرش را از یاد ببرد؟!!!
واقعا میـــشــود...؟!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#مریم_یونسی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
@zoje_beheshti
﴾﷽﴿
روز هشـتم هم از روز شمارم گـذشت...با اینکہ هر روز شکستہ تر و آشفتہ تر میشوم اما مجبورم مثل بازیگرے تمام رفتارهایم را با تو نـقش بازے کنم شاید هم مثل عروسـک خیمہ شب بازے کہ شرایـط زندگے اش او را بہ بازے وا میدارند...
چـــون تو نباید بشکنے...
باید استوار بمانے...
تا تسلیم نـشوے...
تا استوار بمانے...
تا بتوانے دفاع کنے...
اشکالے ندارد تمـام این تلخے هاے شیرین را بہ جان میخـرم ، فـداے عمہ ے سادات!برو دلبــرم...
بہ خدا سپـردمت...فقط اے کاش نخـواهد بنده ے عزیزش را پـیش خودش ببرد!
دفترچہ ے خاطراتم را از قفسہ ے کتابخانہ ڪنار انبوهے از کتاب ها بر میدارم تا دوباره با او درد و دل کنم...
بــســمـ ربــ الــحـســـینـ و الشـهدا
مے شنوے؟می شنوے خدایا...آنقدر پـشت خط می ایستم تا اخـر جوابم را بدهے
همانظور کہ در افکارم با خدا صحـبت میکردم متوجہ نوشتہ اے کہ بی اراده و بے توجہ چنـد ثانیہ قبل نوشتمش مے افتم...دلم میلـرزد...وسـط دفترچہ ے چوبے ام با خـط درشـت نوشتہ بودم:
"شـــهادتت مــــبارڪ محمــــدجان"
"شهیـــد محمــــد بالامنـــش"
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#مریم_یونسی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
✳️ نظرات خود در مورد رمان ارسال کنید⬇️⬇️
@Fatemeh6249
#رمان
#مسافر_عاشق
#قسمت_اول
https://eitaa.com/havase/8997
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/havase/9011
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/havase/9018
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/havase/9030
#قسمت_پنجم
https://eitaa.com/havase/9036
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/havase/9048
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/havase/9056
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/havase/9069
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/havase/9076
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/havase/9088
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/havase/9094
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
﴾﷽﴿
#رمان
#مسافر_عاشق
#قسمت_یازدهم
چـند ثانیہ نگاهش میکنم...اشکے از گونہ هایم سر میخورد و روے خـطوط موازے برگہ ے کاهے خمیدگے ایجاد میکند...هدفم چہ بود؟انگـار میـخواهم خودم را آماده کنم...
آماده یڪ اتفاق...!
تـا فڪر از دسـت دادنت در سـرم آمد با حـرص روے نامت را خط خطے میکنم...
خـودکار را بین برگہ ها میگذارم و از پـشت میز بلند میـشوم
صداے باز شدن در مـرا بہ اتاق هال میکشاند...در راه فورا صورتم را پاڪ میکنم
ڪفش هایت را در مے آوری...دسـت بی موهایم میکشم و مرتبشان میکنم با لبخنـد بہ استـقبالـت مے آیم
سـلام گرمے میکنم و دسـتم را روے شانہ ات میگذارم
لبخند بے روحے میزنے و سلام کوتاهی میکنی...
تعجـب میکنم انگار چندان حال درستے ندارے
ڪیف دستے کوچکت را میگیرم و روے میز عسلے رنگ میگذارم
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#مریم_یونسی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
@zoje_beheshti
﴾﷽﴿
خـودت را روبرویم روے مبل می اندازے و نگاهم میکنے...چشمانت می لرزد...
بہ آشپزخانہ میروم تا برایت نوشیدنے بریزم
داخل یک لیوان چند تڪہ یخ میریزم و از شربـت آلبالو پرش میکنم و بہ طرفت مے آیم و کنارت مینشینم...
همـانطور بہ روبرویت نگاه میکنے
صدایت میزنم جوابم را نمے دهے...
دستم را جلوے صورتت تکان میدهم
بہ خودت مے آیی و رویت را بہ سمتم مے کنے
بدون حتے درجہ کوچکے از لبخـند!
بہ چشـم هایم زل میزنے...با نگرانے میپـرسم : چیزے شده؟حـالت خوبہ؟
پلکے میزنے و رویت را دوباره از من میگیرے و بہ روبرویت نگاه میکنے
لیوان شربت را جلوے دهانت میگیرم و میگویم : بخـورش...خنکہ...
سـرت را کمے عقبتر می برے و با صدایے گرفتہ میگویی : نمیخورم خودت بخور
با تعجـب نگاهت میکنم...
_عــزیزم؟
.....
_محــمد؟
.....
بہ شانہ هایت میزنم بہ خودت می آیی و فورا میگویی : بلہ؟
_چیزے شده؟
_چے؟!
_چرا اینجورے شدے؟
_هیچے...
از جایت بلند میشوے و بہ سمت اتاق میروے بہ سمتت می دوم و روبرویت می ایستم
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#مریم_یونسی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
@zoje_beheshti
﴾﷽﴿
بہ صورتت زل میزنم و با اندکے عصبانیت میگویم : چی شده؟ من کاری کردم؟!!!
با حالت عجیبے بہ چشمانم خیره میشوے
مـردمک سیاه رنگ چشمـهایت میلرزد انگار میخواهےبا تمـام وجودت بغضـت را نگہ دارے اما چہ بغضے نمیدانم...
یکباره بغضت میشکند و اشک هایت روی گونہ هایت میریزد و محاسنت را خـیس میکند...
با نگرانے جلوتر مے آیم و بہ چهرت نگاه میکنم می پرسم : چیـــشده؟؟؟بگـو خــب...
_حامـدو...آوردن...
_حامد؟!حامد کیہ؟
_یکے از...رزمنده ها...آوردنش...پیکرشو آوردن...
_چــــے؟!!!!
_تو بغل من جون داد...جلو چشـماے من شهید شد...دیدمش...دیدمش داشت میخندید...
قلبم تیـر میکشد...یاد لکہ ے خونے روے لباست می افتم...
چهره ام درهم میرود...امـا فورا تغییر موضع میدهم...نباید ببینے دارم گریہ میکنم...نباید ببینے حالم بدتر از توست
زیر لب میگویم : پـس اون لکہ ے خونے...
#ادامہ_دارد... فردا ظهر❤️
نویسنده این متن👆:
#مریم_یونسی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
@zoje_beheshti
#رمان
#مسافر_عاشق
#قسمت_اول
https://eitaa.com/havase/8997
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/havase/9011
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/havase/9018
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/havase/9030
#قسمت_پنجم
https://eitaa.com/havase/9036
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/havase/9048
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/havase/9056
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/havase/9069
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/havase/9076
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/havase/9088
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/havase/9094
#قسمت_دوازدهم
https://eitaa.com/havase/9107
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
﴾﷽﴿
#رمان
#مسافر_عاشق
#قسمت_دوازدهم
گریہ ات شـدت میگیرد و روے مبل میـنشینے...
دسـتت را بین مـوهایت میکشے و سرت را پایین میبرے گریہ هایت تمـام تنم را سسـت میکند
دسـتانم میلرزد کنارت می نشینم و گردنت را در آغوش میگیرم
دوست دارم دلداری ات دهم اما بغض گلویت صدایم را خفہ ڪرده...میترسم لب بگشایم و صدایم را بشنوے و بشڪنے...
من نباید نا امیدت کنم حتے اگر از درون بسوزم...
حتے اگر نـخواهم...
بہ هر حال من هم ڪنارت شهید میشوم...
امـا بہ مـرور...!
* * * * * *
لباس نظامے ات را از کیف در میاورے و بو میکشے...
لباس را تنت میکنے...شبیہ بچہ ها بہ حرکاتت نگاه میکنم دکمہ هایشان را یکے یکے میبندے و جلوے آینہ بہ قامتت نگاه میکنی...
نزدیڪ تر می آیم و از داخل آینہ به صورتت زل میزنم...
با لباس رزم جذبہ اے پیدا میکنے کہ حتے من را هم میترسانے!
صـورت سفیدت میان چـشم ها و محاسن مشکے رنگت از آینہ دلم را میلرزاند
وقتے بہ آخـرین دکمہ میرسے سرت را بالا مے آورے و از داخل آینہ با لبخنـد بہ چشـم هایم نگاه میکنے و...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#مریم_یونسی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
@zoje_beheshti
﴾﷽﴿
با اینکه تــو را دیدن با این لباس جانـــَم را آب میکند اما...
فقط تحمل میکنم
مدام مواظبم که مبادا اشکـ هایم سرازیر شوند و تو ببینی...
یا اینکه بغضم بشکند و همراه با آن تــو هم بشکنی...
سربنــدت را از جیب لباسم بیرون می آورم
عطر حــرم تمام اتاق را پر میکند...
دستم را روی شانه ات میگذارم و سربندت را مقابل چشمانتـ میگیرم...
رویت را برمیگردانی و میگویی:این یکی کار خودتــه...!
لبخــند عمیقی میزنم
پشت میکنی و خم میشوی...
سربندت را میبندم و بر روی شانه ات بوســه میزنم...
میخندی و میگویی:نمیخوام برم جنگ که خانــومے...
***
لباسم را مرتب میکنم و چـادرم را روی سرم میگذارم.
برای تشیــیع دوست شـَهیدت می رویم...
دستانت را محکم میگیرم...آنقدر محکم که نمیخواهم هیچ چیزی بین من و تو رو رو جـ ـدا کند...
از آنجا میترسم...میترسم نکند من هم روزی همراه با تابوتــی سه رنگ به دنبالت بیایم...
هر لحظه که مردم بیشتری می آیند قلبم تپـش های تندتری میزند...
احسـاس عجیبی تمام تنم را فرا میگیرد...
دستم را میکشی و از بین جمعیت رد میشویم.
هر کسـی با عکسی آمده...
اشـکهایم از اضطـراب خشـک شده...
نمیدانم چرا؟!...واقعا چــرا؟
خدایا به بزرگی ات قـسم مرا اینگونه آمـاده نکن.....نکند داری امتحانـم میکنی؟...
نکند میخواهی تمام این سختی هارا تمریـنی برای رنجی بــزرگ برایم فراهم کنی...خدایــــا....
از بین جمـعیت دور میشویم
وارد ساختمانی میشویم...پله ها را با عجله طی میکنی...
در راه پله ی ساختمان عکس شـهدا و پلـاک های شکـسته چسـبیده...
از راه پله ها میگذریم...به اتاقی شبیه مسـجد یا نمـاز خانه می رسیم...چندین کفش و پوتیـن بیرون اتاق افتاده و صدای گریه و ناله می آید...
با صدای گریه ها پاهایم بی حس میشوند...به کجا آمدیم؟...کفش هایمان را در می آوریم و وارد اتاق میشویم...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#مریم_یونسی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
@zoje_beheshti
﴾﷽﴿
پیـڪر شهید را روے دسـتشان میگــیرند و در خـاڪ جا مے کننـد...
دلم میگـیرد...بغض گلویم را میـسوزاند
ازدحـــام جمعیـت مــرا از صحنہ دور میڪند
دسـتم محڪم گرفتہ ای تا در جمعیـت گم نشـوم...
صـداے جیغ و داد هاے همسـرش مدام در گوش هایم میـپیـچد
_حـــــــــــامــــــــد...حـــــامـــدجــــان...
از ترس اینڪہ کودکم را میان این جمعیت از دست ندهم خودم را بہ سختے دور میکنم
نــفس نفــس زنان روے یک قبر مینشینم و آرام میـشوم
بہ دنبالم مے ایی و میگویی : چیشده حالت خوبه؟بریم خونہ؟؟؟
_نـہ...خوبم...
چشمانت از گریہ قرمز میـشوند...بہ صورتت زل میزنم
از پیشـم میروے و بہ جمعیت میپـیوندے
شــهدا کہ امروز مهمان داشتہ اند!
خــوش بحال مهمانشان...
خــوش بہ حــالش...!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#مریم_یونسی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
@zoje_beheshti
#رمان
#مسافر_عاشق
#قسمت_اول
https://eitaa.com/havase/8997
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/havase/9011
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/havase/9018
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/havase/9030
#قسمت_پنجم
https://eitaa.com/havase/9036
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/havase/9048
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/havase/9056
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/havase/9069
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/havase/9076
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/havase/9088
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/havase/9094
#قسمت_دوازدهم
https://eitaa.com/havase/9107
#قسمت_سیزدهم
https://eitaa.com/havase/9116
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
﴾﷽﴿
#رمان
#مسافر_عاشق
#قسمت_سیزدهم
روســرے ام را در میاورم و روے تخــت می خوابم
فقـط چهار روز تا رفتنت مانده...چهــار روز...بهتــر از بگویم چهار ثانیہ تا رفتنـت مانـده
بعـد از دیدن همـسر شهید تمـام افکارم درگـیر شده...چقـدر جوان بود!
شنیده بودم کہ تازه چنـــد ماهے از دوران نامزدے اش گذشتہ بود
چہ عاشقانہ از عـشقش گذشت
عشــق...تکیہ گاه...زندگے...
یک جملہ اش برایم عجــیب بود میگفـت حامد را عمہ جان داد و خـودش هم از من پـس گرفت
چـهره ے معصوم و نورانے شهید هنوز در خاطرم هـست
اصلا با آدم حـرف میزد...لبخــند میزد...
خــدایا این چہ رازے است کہ بہ هر جــوانے اسم شهید میدهے اینقدر زیبا میشـود؟
فـــقط تنها ســوالم این اســت چہ چیزے از آن دنـیا دید کہ این چنین چشــمانش را از اینـجا بستہ بود؟
گـل هاے یاس دور تابوت صــورتش را قاب گرفتہ بودند...
همــچنین دور صورت همـــسرش را...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#مریم_یونسی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
@zoje_beheshti
﴾﷽﴿
نمے دانم...سرانجـام تو چہ خواهد بود؟بعــد سرانجـام تو من چہ میـشوم؟مرا چہ مینامند؟بہ هم میـگویند همــسرشهید؟
دلـم براے تڪہ تڪہ شدن هاے بعد از اینها میــلرزد
از اینکہ چطور زندگے ام پیـش خواهد رفت...
اصلا اصلا چہ کسے گفتہ کہ میخواهی شهید شوے؟
این ها خیال بافے است...میدانم! میروے میایے...
مثل اولین بار!
زنگ در بہ صدا در می آید...چادر رنگے ام را بر روے سرم مے اندازم و بہ حیاط میروم
در را باز میــکنم...پـشت در ایستاده اے
با باز شـدن در سرت را بلند میکنے و لبـخند ملایمے میزنے انگــار کہ حوصلہ ی خندیدن ندارے
میـپرسے: چرا اومدے پایین با آیفون باز میڪردی
با خنده میگـویم : بالاخـره اینجورے میفهمی کہ یکے تو خونہ منتظرت بود دیگہ...
کمے لبخندت پر رنگ تر میشـود و سڪوت میکنے
در را میـبندم و پا بہ پایت بہ سمت اتاق میروم
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#مریم_یونسی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
@zoje_beheshti
🕊❤️🕊❤️
❤️🕊❤️ ﴾﷽﴿
🕊❤️
❤️
لباسـت را عوض میکنے و ڪنارم روے تخـت می نشینی
سڪوت خستہ کننده ات حوصلہ ام را سر میبرد
تلفـنت را از جیب لباست در میاورے و قسمـت موسیقے را می آورے مداحے را میگذارے و روے تخـت دراز میکشے
#مــنو_یکم_ببین
#سینہ_زنےمـو_هم_ببین
دلم میگیرد بہ صورتت نگاه میکنم سنگینے نگاهم را حس میکنی و رویت را به سمتم میکنے زیر لب همـراه مداحے میخوانی
#منم_باید_برم
#آره_برم_سرم_بره...
بہ آرامی میپرسم : یعنے واقعا فقط چهار روز دیگہ مونده؟!
نمی شنوے و میگویی : چی؟!
بغض میکنم میخواستم دوباره بپرسم اما میترسیدم از روے صدایم بفــهمے
مڪثے میکنم و بغـضم را فرو میدهم دوباره میـپرسم : محمد
بہ چهره ام نگاه میکنے و ادامہ میدهم : وقتـے رفتے...مـن چیکار کنم؟!
از جـایت بلند میـشوے و میـگویے : بہ اون بالایے توڪل کن!
_وقتے دلم برات تنگ شد؟اون موقـع چے؟
صـورتت را جـلو مے آورے و بہ چشـمانم نگاه میکنے... وقتے رویم را بالا می آورم یڪدفعه خنده ات میگیـرد و میـگویی : نگاش کن!شبیہ بچہ هایی شدے کہ مامانشونو گم کـردن
لبـخند تلخے میزنم و جـواب میدهم : آخہ...تو مــادرمے...خواهرے...برادرمے...همسـرمے...دوستمـے...تو همہ کسمے محمــد بدون تو من هیـچکیـو ندارم...
لبـخندت خشـک میشود و پاسخ میدهے : اشتبـاه نکن!حـتے اگہ منو هم نداشتہ باشے...یکیو دارے کہ همیشہ حواسش بہ توئہ...همیـشہ...
#ادامہ_دارد... فردا ظهر💚❤️
نویسنده این متن👆:
#مریم_یونسی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
@zoje_beheshti
#رمان
#مسافر_عاشق
#قسمت_اول
https://eitaa.com/havase/8997
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/havase/9011
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/havase/9018
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/havase/9030
#قسمت_پنجم
https://eitaa.com/havase/9036
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/havase/9048
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/havase/9056
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/havase/9069
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/havase/9076
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/havase/9088
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/havase/9094
#قسمت_دوازدهم
https://eitaa.com/havase/9107
#قسمت_سیزدهم
https://eitaa.com/havase/9116
#قسمت_چهاردهم
https://eitaa.com/havase/9129
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝